Channel: نکبت
اینکه هر لحظه ممکنه بمیریم واقعاً مضحکه. شبی که موشکها شروع شد من با یکی داشتم به طور تلفنی در مورد تاثیر و اهمیت هنر و سینما صحبت میکردم. بعدش پی بردم که تقریباً همهچی بیمعنی و مضحکه وقتی مرگ کنارت نشسته.
فیلترشکنم وصل نمیشه برم توییتر. در نتیجه اینجا بگم که زیاد توییتر و نظراتی که داخلش پروموت میشه رو جدی نگیرید. توییتر بخش خیلی کوچیکی از جامعهست که اکثراً یا طبقات بالاییها هستن و دغدغههای مشخص خودشون رو دارن (مشکلی باشون ندارم فقط میخوام بگم دنبالهروی نظرات هرکسی نباشید)، یا افرادی هستن که از عمد میخوان یه سری نظرات کسشر رو پروموت کنن و اذهان رو به هم بریزن و غالباً به ابتذال بکشونن همهچیو (با این حرومزادهها مشکل دارم). یه عدهای هم دنبالکننده اینها و نظرات و دغدغههاشون هستن و معمولاً تحت تاثیر اینا نظرات مشابه میدن. در کل بخش عظیمی از توییتهایی که خیلی دیده میشه توی توییتر توسط افراد خاص زده و توسط الگوریتم کیری جدید توییتر پروموت میشه. خودتون با فکر و مشاهده و مطالعه خودتون به یک نظر و اندیشهای برسید، نه با ۴ تا توییت کسشر که نظرات بخش کوچکی از جامعه ایران رو تشکیل میده.
خواستم بعد از این پیام جدی یه کم دلقکبازی در بیارم دیدم واقعاً چیزی دیگه خندهدار نیست؛ در واقع از اینکه همهچی بیش از حد خندهداره دیگه چیزی خندهدار نیست.
یه زمانی اینجا رو میخوندی اما خیلی وقته نمیخونی و یحتمل دیگه نخونی. شاید هیچوقت هم این پیام رو نبینی. به هر حال، هیچوقت مال من نشدی (با اینکه دوستم داشتی) و هیچوقت مال من نبودی (با اینکه دوستت داشتم) و هیچوقت هم قرار نیست مال من بشی (چون یکی دیگه رو داری). حتی الان که داشتیم تلفنی حرف میزدیم هم چیزی نگفتم چون هم خودت میدونی، هم من. زندگیم رو ادامه میدم و میپذیرم حقیقت و واقعیت زندگی رو؛ آدم تو زندگی قرار نیست تمام چیزهایی که میخواد رو به دست بیاره. ولی خب یه بخشی از قلمروی وجودم همیشه تحت سلطه تو خواهد بود. و در نهایت، فکر نکنم هیچکی رو جوری که تو رو دوست داشتم، دوست داشته باشم یه روز. ولی خب، زندگی غیرقابل پیشبینیه؛ امیدوارم یه روز یکی بیاد که باعث بشه حسم نسبت بهت رنگ ببازه و به مرور محو بشه و از این زنجیرها آزاد بشم.
پیامه اینطوری بود که انگار یه لحظه سرم از زیر آب اومد بیرون یه نفسی گرفتم یه چیزی گفتم دوباره رفتم زیرریایعیبلیتبنبهبپبویچبولهبهیابوللووببوولوبوبولولوبو
شما اگه بدونید با چه کسکشیای به اینترنت وصلم الان و اومدم اینجا کسشر بنویسم، متوجه میشدید چقدر دوستتون دارم.
دهنم هم گاییده شده از بس هورنیام. هورنی بودن کافیه. دیگه دست به شرمگاهم نمیزنم. از امروز میخوام درست زندگی کنم. دوپامین کسشر و لذتهای لحظهای کافیه. دیگه فقط میخوام کتاب بخونم، با انسانها معاشرت کنم و داستان بنویسم. کیر توش البته کاش سکس داشتم وسط استرس جنگ. خودم رو باید کنترل کنم. چرا شبیه آهنگ «باید لاغر کنم، باورامو باور کنم» دارم حرف میزنم. سکس میاد و میره، انسان نباید خودش رو به هوا و هوس ببازه. خیلی دارم تلاش میکنم خودم رو قانع کنم که برگردم به زندگی عادی و غیرشهوانی. البته قبلش هم مثل حیوون زندگی میکردم، فلذا نمیدونم دارم چی میگم دوستان، ببخشید وقتتون رو گرفتم تو این وضعیت جنگ و بیاینترنتی.
سیستم بقام در امر ایجاد محرکههای تولید مثل در لحظات استرسزا از سیستم پدافندهای هوایی کشور قویتر عمل میکنه. ببخشید البته. تا اینترنتم وصله بپردازیم به مسائل مهم جهان و منطقه. قطع شد البته.
انقدر دلیل برای دلگرفتگی دارم که نمیدونم برای کدوم مچاله بشم. افتادم کف اتاق و از درون یه چیزی داره روحم رو میخوره. راه فراری هم ازش نداره. فقط میتونم دراز بکشم و رنج خورده شدن روحم و درموندگیم رو حس کنم.
نکبت
انقدر دلیل برای دلگرفتگی دارم که نمیدونم برای کدوم مچاله بشم. افتادم کف اتاق و از درون یه چیزی داره روحم رو میخوره. راه فراری هم ازش نداره. فقط میتونم دراز بکشم و رنج خورده شدن روحم و درموندگیم رو حس کنم.
ربط خاصی هم به وضعیت کسشر کنونی نداره. زندگی شخصیم به اندازه کافی کسشر و ملالآور بوده و هست.
چیز خاصی تو زندگی نخواستم هیچوقت و به دلایل مختلفی خیلی ساده و بیخیال و رضایتمند زندگی کردم. ولی خب آدمیه، خارج از نیازهاش برای بقا، گاهی چیز دیگهای هم میخواد. و من تا الان یه چیز دیدم که میخواستمش و خب شاید یه زمانی تو دستام داشتمش ولی مثل ذرات شن لای انگشتهام لیز خورد و ریخت و دیگه هیچوقت قرار نیست داشته باشمش. و با این همه مصیبتی که تو زندگی تجربه کردم، این خواستن و نداشتن ابدی و آگاهی به این یأس و استیصال، گاهی از پا درم میاره. به قول بزرگ هندوستان: خواستنْ مادر تمام رنجهاست.
HTML Embed Code: