TG Telegram Group Link
Channel: مرتضی مردیها
Back to Bottom
💌 مدیحه استاد تدینی گرامی
<unknown>
💌 در مدح سلطان

🗓  21 June 2023

@mardihamorteza
💌 قصیده در مدح سلطان‌مهدی‌قلی‌خان‌تدینی و ذکر سفره به شیراز خلد‌الله ملکه.

ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمده‌ای مرحبا
قافله شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از صبا
مهدی ما راهی شیراز شد
خلق بپرسند که‌ چون و چرا
هیچ مگر شهرِ دگر رفته بود
کاینک رفته است به کاکو‌سرا
رمزی از این راز کسی وا کند
مشکله را آرد مشکل‌گشا
هیچ شنیدی که یکی گفته بود
چیست به روزان و شبانت صلا
گفت مرا دلبر شیرازی است
ورد زبانم شده شکر خدا
گفت که او از دگران بیش نیست
از چه نموده است چنین مدعا
گیلک و تهرانی و ترک و لرند
ماهوش و ماهرخ و ماهسا
چشم بگردان بسوی اصفهان
گر نشود سخت‌پسندت روا
سِیر کنی رشک پری و ملک
یک ره اگر بگذری از شهر ما
شکّر و نَظّام به عهد قدیم
اینک هم جابری مه‌لقا
شهرت شیراز بُد از کان حسن
ما که ندیدیم در این سال‌ها
بس که بکنندند و ببردندند از آن 
معدن لعلِ لب آن شد فنا
لیک چو سعدی و چو حافظ در این
شهر نمودند بسی ماجرا
شهرت آن بر دهن عام رفت
ورنه نبوده است سری در سرا
بگذرم از طنز و نیازارمی
شاهد شیراز چنین برملا
مسئله این بود که مهدی مگر
گشته در آنجا به کسی مبتلا
ورنه چرا دعوت ما نیم روز
دعوت او چار شب، از قضا؟
روز به ما کسب هنر داد و بس
شام ولی شامل هر شب‌نما
روزی روز از طرب آشکار
روزی شب بسته به خوف و خفا
گفتم تحذیر کنیمش مگر
آسان پاسخ ندهد هر ندا
مرغ سلیمان خبر آورد که
در حق مهدی نبود این روا
راهی راهی نشود هیچ او
غیر رهی کو کند او را رها
مقصد او ساقی و پیمانه نیست
نه‌می و مطرب نه سماع و نوا
رفته که با گوشه چشمی بر آن 
خاک کند او به نظر کیمیا
اهل تدین همگی رهزن‌اند
غیر از مهدی که شده رهنما
یار خطابش بنمایم رواست
یار که یاری کند او بی‌ریا
صورت نیکو و تن پهلوان
لحن خوشایند و صدای رسا
خوش حرکات و سکنات و متین
رخت مرتب به برش خوش‌نما
بسکه شکرشکن و خوش‌لهجه است
جمع فرندان ز شمارش فرا
شوخی او با نمک آمد ولی
حد ادب را نکند زیر پا
مُهر محبت به دلش ماندگار
عهد تبسم به لبش دیرپا
پیکر ،پولاد و نگاهش چو پر
روحش الماس و دلش از طلا
وزنه به یک دست و به دیگر سه‌تار
شعر به یک دفتر و دانش سوا
شخصیتی سخته به چندین هنر
یافتنش سخت بود بر شما
سابقه‌دار است دو سالی به حبس
کس نشد آگه ز چه رو آن فضا
گفت خودش کیف‌زنی کرده لیک
کِیف‌زنی کرده از این اولیا (کِیف‌زدایی از اولیای امور)
دورۀ زندان همه‌تن کار و کوش
ترجمه و تحشیه و کارها
از پس آن‌ نیز همان رسم و راه
شیوۀ تاریخ و رموز فنا
َدفتر و دیوان بسی درنوشت
هر ورقش را ورق زر بها
از سخنش ساز دگر کوک کرد
کم شنوی زین سخن آشنا
هم چپ و هم راست به میزان عقل
نقد نمودی کتب نسیه را
آنهمه افکار که جز ره به چاه 
می‌نبَرَد ریخت به راه قفا
بیرق ما اینک در دست او
شیر‌دل و پیلتن و پارسا
اهل قلم را قَسَمی راستین
اهل نظر را محکی بی‌خطا
هر چه بگوید بنویسد، چو آب
جاریِ آن، جهل بشوید ز جا
گوید از دارویی کو درد بود
جوید از فکر برایش دوا
مشغله‌اش گشت نجات چنان
مردمی از فکر خطا در بلا
همچو طبیبی است به بالین فکر
تا نکند بیش بدی‌ها بقا
سختی این شغل از آن روستی
کو بدهد جهل مرکب شفا
چند بر این شعر کنم بیت بیش
 مدح تو را کو و کجا منتها
قوت‌ تو و قوّت تو بیش باد
فارس کند دعوت و ایران دعا

🗓  21 June 2023

@mardihamorteza
🟢 مقالۀ خانم دکتر اولاد دربارۀ

📖 کتاب «پناه بر دی‌تی» در شمارۀ اخیر مجله تجربه.

📆 26 June 2023

@mardihamorteza
✉️🌱 تقدیمیه یک دوست

اگر به این دنیا نیامده بودید، هیچ‌وقت آن مقاله‌های تأمل‌برانگیز را نخوانده بودم، اگر به این دنیا نیامده بودید، برای مشورت در  جمع دوستانتان به دیدارتان نمی‌آمدم. اگر به این دنیا نیامده بودید، کتاب‌هایتان را نمی‌خواندم و با خودم نمی‌گفتم واو، چه حرف‌های درستی! چه عقلانیتی! چه دقتی! چه نبوغی! چه اخلاقیاتی! اگر به این دنیا نیامده بودید، نمی‌گفتم نوشته‌هایشان چقدر متفاوت است با تصویری که یک دیدار برایم ساخته است. اگر به این دنیا نیامده بودید، آن تجربهٔ التیام‌بخش، آن تجربۀ شفابخش، آن تجربۀ لذت‌بخش را هرگز، هرگز، در آن سال‌های سخت زندگی نمی‌کردم. اگر به این دنیا نیامده بودید، مهرتان، زیبایی دل و جانتان، پاکیزگی‌تان، نازکدلی و شکنندگی‌تان را از خلال آن تجربۀ بی‌نظیر، هرگز در نمی‌یافتم. اگر به این دنیا نیامده بودید، اینهمه از شما نمی‌آموختم. اگر به این دنیا نیامده بودید، شاید آن حال خوشِ توانمندبودن، فرصت داشتن، تمام نشدن، تباه نشدن را درک نمی‌کردم، اگر به این دنیا نیامده بودید آن رنج عظیم، امکان آن رنج عظیم، آن رنج درس‌آموز، آن رنج آگاهی‌بخش از شگفتی‌های عظمت انسانی را هرگز تجربه نمی‌کردم، اگر به این دنیا نیامده بودید، شاید بعضی رویاهای شیرین هیچ‌وقت هستی نمی‌یافت و این طبیعی طبیعی طبیعی بود، اما من بی‌هیچ شایستگی‌ای از چشم این دنیای گنگ و کور، فقط از سر تصادف که خوشبختانه بیشتر نشانۀ امکان است تا محدودیت، شانسی آوردم به بزرگی معجزه‌های کتاب‌های مقدس. اگر به این دنیا نیامده بودید، این شادمانی شگرف را تجربه نمی‌کردم. اگر به این دنیا نیامده بودید، این پیوند خویشاوندی، به یاری نمی‌دانم که، نمی‌دانم چه، محکم‌تر از پیش برقرار نمی‌شد، اگر به این دنیا نیامده بودید، یار و همسر دلآرام و مهربانِ بی‌نظیرتان را نمی‌دیدم، اگر به این دنیا نیامده بودید، شما را هرگز نمی‌شناختم، با شما هرگز انس نمی‌گرفتم، و اینچنین شاید هیچگاه این استثنا را در قاعدۀ زندگی خودم نمی‌گنجاندم، اگر به این دنیا نیامده بودید، شانس دیدار و دوستی با یکی از آدم‌های خوب این دنیا، با یکی از  زندگی‌های خوب این دنیا را به طور قطع و یقین از دست داده بودم...
وای اگر هرگز به این دنیا نیامده بودید!

امروز روز ‌شماست و ‌باید که از «من» کم کرد و بر «شما» افزود، باید که سخن را شیرین کرد، پس شاید بهتر آن است که برایتان دعا بخوانم.

@mardihamorteza
📚 برشی از کتاب منتشر نشده «غلطواره فکر سياسی در ایران»، ۱۳۸۰، به قلم استاد

اساساً مسلم نیست که حوادث ۲۸ مرداد ۳۲ را بتوان به درستی کودتا خواند، یا اینکه اگر هم کودتا بوده، در مجموع، حادثۀ بدی بوده باشد. مسلم نیست که این «کودتا» امریکایی بوده و به ‏دست سازمان سیا انجام شده باشد. مسلم نیست که در جایگزینی شاه به جای مصدق، ملت ایران مغبون شده باشد. مسلم نیست که باز شدن پای امریکا به ایران پس از کودتا به زیان ایرانیان بوده باشد. اگر عکس این موارد مسلم نباشد. البته مدعایی تا این حد مخالف قول مشهور، می‏تواند خشم‌برانگیز باشد، اما به گمان من در این باره، استثنائاً، به وجدان عامه بیش می‏توان اعتماد کرد تا به گفتار مسلط روشنفکری. و گرچه عامه هم به‏ شدت از گفتار مذکور متأثرند، اما در پس زدن موانعِ دید، توفیق بیشتری داشته‏‌اند.

ممکن است گفته شود مأمور ارشد سی آی اِی خودش شرح ماجرا را گفته و کلیپ آن مشهور است، پاسخ این‌ است‌ که کمکی در این زمینه صورت گرفت، ولی شواهدی هست که کمک مالی ناچیزی بود و ترغیبی، ولی نه ابدا در حدی که بشود گفت تمام یا عمده کار طراحی و اجرا با عوامل سی آی ای بوده باشد. مأمور ذیربط بعدها برای بزرگ‌جلوه دادن خودش در آن مساهمتِ ناچیز بزرگنمایی کرده بود. ممکن است گفته شود امریکا خود به خطای خود اعتراف کرده ‏است، چگونه ممکن است ما ذمه آنان را بری کنیم، پاسخ این است که، حزب دمکرات امریکا، با تحفه‌هایی چون‌ کارتر، خودش منشأ و مدافع برخی از این ژست‌های روشنفکرانه بوده است، و بسیاری از نظرات این حزب بیشتر نظر روشنفکران چپگرای امریکایی است تا موضع کلان و عمومی مملکت امریکا. اینها می‌توانند امریکا و دولت آن را از باب این گونه کنش‏ها مورد انتقاد قرار دهند؛ ولی این به معنای اعتراف امریکا به خطا نیست، نظر بعضی از امریکاییان است. از این گذشته، چه بسا، اعتراف مذکور بیش از یک استمالت مصلحت‌آمیز به منظور بهبود روابط با ملتی نبوده باشد، که نزدیک‌ نیم‌قرن بوده هر مشکل و مسأله‌ای را به «کودتا» نسبت می‌داده‌اند.

شاه بنای آن داشت که برنامۀ توسعه کشور را در کانون توجه و تلاش قرار دهد و مصدق در سودای استقلال بود. ساختن قهرمانی از مصدق، در تقابل با شاه، خطای سیاسی بزرگ سه‌ربع قرن گذشته است. آنچه مصدق را به يك شخصيت بزرگ شبه‏ اسطوره‏اى تبديل كرد، گرايشی بود كه همه‌چيز را در مقابله با بیگانه و نجات از استعمار (در معنای هرگونه ارتباط با خارجیان) مى‏ديد؛ یعنی همان چیزی که جریان روشنفکری چپگرا تبلیغ می‌کرده و در این سه دهه معلوم شد چقدر خطا است. (بگذریم از سلطنت‌ستیزی برخی نخبگان که آن هم مد روز شده بود.) به دست گرفتن زمام امور نفت، به عنوان مهم‏ترين منبع ثروت ما، كار شکوهمندی به نظر می‏آمد، اما نه انتخاب سیاسی زیرکانه‌ای بود، نه حتی کار اخلاقی و قانونی. فارغ از حماسه‏‌گرایی، منافع همه‌جانبه کشور را در بر نداشت؛ مخالفت شاه با مصدق هم، بیشتر از این حیث بود که شاه او را مانع برنامهٔ توسعه خود می‏دید، نه اين كه شاه مخالف استقلال ايران بود باشد و از نظر حفظ منافع انگليس یا امریکا با مصدق مخالفت كرده باشد.
 

برخوردهای شاه با آمريكا و انگلستان در اواخر دهۀ چهل و اوايل دهۀ پنجاه بر سر كنسرسيوم و قيمت نفت به خوبى استقلال‏‌طلبى مثبت شاه و حمايت او از منافع ایران را نشان مى‏دهد. شاه به موازات اين كه از بحران اقتصادى اوايل دهۀ چهل عبور كرد و قيمت نفت هم اندك اندك فزونى گرفت، اعتماد به نفس پيدا كرد و توانست قدرى از تكيه به آمريكا و غرب فاصله بگيرد. براى نشان دادن اینکه دوستی او با غرب به منظور توسعه صنعتی است، وقتی سستی آنها را دید، به شوروی سفر كرد و قرارداد وارد كردن ذوب‌آهن را امضا كرد و نشان داد كه با زيركى تمام قادر است از توازن قوا ميان شوروى و غرب بهره ببرد.


 @mardihamorteza
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📌 پیام تصویری کوتاه استاد، در واکنش به انتشار مطالب توهین‌آمیز فردی که گویا مدیر تحریریه نشر ثالث است.

26 Aug 2023

@mardihamorteza
🖌 یادداشت استاد دربارۀ
بنیان اصلی فکر پنجاه‌و‌هفتی

از حدود دو قرن پیش که حوزۀ علمیۀ نجف (در شکل جدیدش) با ظهور نخبگانی چون شیخ مرتضی انصاری و آخوند خراسانی به راه افتاد، و از حدود یک قرن پیش که حوزۀ علمیۀ قم را شیخ عبدالکریم حایری یزدی تأسیس کرد و مشاهیری چون آیت‌الله حسین بروجردی در آن به تربیت عالمان دینی پرداختند، در میان ده‌ها آیت‌الله صاحب‌رساله، حتی یک نفر هم معتقد به فعالیت‌های انقلابی و برقراری حکومت‌ نبود و نشد.

اقلیت جوان و میانسالی از این قوم که به این ایده‌ها رو کردند، بخش مهمی از عقاید و انگیزه‌های خود را از محافل روشنفکری چپگرا اخذ و اقتباس کرده بودند. چنانکه بزرگی از آنان از ماجرای دیدار خود با آل‌احمد و خواندن کتاب غربزدگی خبر داد و دیگری در خطابه‌های خود از علی شریعتی، با عنوان «به‌قول آن محقق بزرگ»، نقل قول می‌آورد. نیز اینان با محافلی چون کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور و حتی با گروه‌هایی چون مجاهدین ارتباط داشتند.

مهم‌تر و کلی‌تر از این‌موارد اینکه، اقلیت مزبور، اغلب، درس‌های حوزه را خوانده و نخوانده از آن فاصله گرفته و با آموزه‌های انقلابی در سطح منطقه و حتی جهان و فکر و فضای سیاسی مسلط آن دوره انس گرفته و در فرایند تولید نوعی سوسیالیسم مساهمت می‌کردند؛ سوسیالیسمی که تلاش می‌شد از اسطوره‌های آیینی، زیر نام‌های عدالت‌خواهی، ظلم‌ستیزی،  درافتادن با طاغوت و استکبار و نظایر این‌ها، پشتوانه‌هایی برای آن دست‌وپا شود. به‌عبارتی، کمتر کسی، ابتدا به ساکن، در ادبیات آیینی، به برابری و مبارزه و انقلاب و ... برخورده بود. عموماً، ابتدا در فرهنگ سیاسی مارکسیستی زمانه با این مفاهیم آشنا شده و سپس، بسا به دلایل تاکتیکی، به تطبیق آن با آیین رو کردند.

روحانیت سنتی علاقه‌ای نداشت که دم و دستگاه مسجد و محراب و منبر خود را همچون یک شبکۀ سازمانی در اختیار اقلیت آخوند سیاسی (یا به‌تعبیری، سیاسی‌ِ‌ ملبس‌شده) قرار دهد، که هر کدام دیگری را خارج از صراط مستقیم می‌دانست. ولی با گسترش ناگهانی عقاید انقلابی در میان مردم، خصوصاً جوانان، اینان پشتوانه‌ای پیدا کردند و روحانیتِ سنتیِ نامعتقد به انقلاب و انقلابی‌گری را، تقریباً به زور، از مساجد بیرون راندند یا ساکت کردند و خود بر امور مسلط شدند. مساجد، مرکز انقلاب نبود، به وسیله جوانان انقلابی و اقلیت کوچک طلاب سیاسی تسخیر شد. بخش مهمی از روحانیت سنتی، حتی پس از ۵۷ هم با آن چندان از در آشتی درنیامد و کم‌وبیش حاشیه‌نشین شد، ولی بخشی هم این روایت جدید از آیین را همچون یک واقعیت پذیرفت و حتی کوشید از نمد آن کلاهی هم برای سر خود بسازد.

اشتباه نکنید درپی تکرار آن توضیح نیستم که دو روایت از آیین هست، یکی بد و دیگری خوب. مطلقاً. آیین هرچه بود، بود؛ اما نسبتی با انقلابي‌گری، تشکیل حکومت، ضدیت با امپریالیسم، و وحدت با روسیه و چین نداشت.

شیخ مرتضی انصاری ولایت سیاسی را انکار کرد. آخوند خراسانی وجود فقها در مجلس شورا را پذیرفت، ولی دادن حق وتو به آنان را ناروا دانست. سید ابوالحسن اصفهانی (رییس حوزۀ نجف) دستور داد نواب صفوی را از عراق سوار ماشین کرده و در مرز ایران پیاده کنند. شیخ عبدالکریم حائری در خصوص رفتار تند‌ رضاشاه در قم (در برخورد با یک معمم) فتوا داد حرام است کسی کلمه‌ای راجع به آن صحبت کند. سید حسین بروجردی امر کرد نواب و یارانش را به زخم چوب از فیضیه بیرون انداختند، و با دربار ارتباطی مسالمت‌آمیز داشت. سید ابوالقاسم خویی (مرجع شیعه) برای شاه انگشتر متبرک فرستاد. با توجه به این‌موارد، به گمانم سخت نیست پذیرفتن این که از چنین نهادی، انقلاب و حکومت آیینی بیرون نمی‌آمد.

مهدی بازرگان پس از برکناری گفت که چهل سال ما اسبی را زین‌ کردیم ولی فلان و فلان نرسيده، پریدند روی آن و تاختند. راست می‌گفت؛ الا اینکه زین و یراق کردن آن اسب، کمتر بر عهدۀ معتدلانی چون او بود. زین‌کننده‌ اصلی چپ‌هایی بودند که دایم او را از جهت به‌قدر کافی انقلابی‌ نبودن طعن و لعن می‌کردند؛ از جمله دانشجویان چپ مذهبی‌، که برای جلو زدن در چپیّت، از چپ‌های لامذهب، سفارت امریکا را اشغال کردند.

مهمترین دانشگاه فنی ایران به نام یک چریک چپگرای مذهبی است.‌ در تهران دو اتوبان به نام نواب صفوی و فداییان اسلام وجود دارد و حتی خیابان‌هایی به نام پاتریس لومومبا (مبارز چپگرای افریقایی) و سیمون بولیوار (انقلابی ضداستعمار امریکای جنوبی) وجود دارد، ولی خیابانی به نام هیچیک از مراجع بزرگ شیعی که گفتیم در تهران نیست.
این موارد گویای چیزی در خصوص ماهیت اصالتاً چپ ۵۷ نیست؟

@mardihamorteza
🖌 یادداشت استاد دربارۀ
بنیان اصلی فکر پنجاه‌و‌هفتی (۲)
👇🏻

@mardihamorteza
🖌 علمای سنتی می‌گفتند نماز به‌جماعت و در مسجد آنقدر سفارش شده است که مگر کسی مثلاً بیمار یا فرتوت باشد که در آن شرکت نکند. بعد بلافاصله اضافه می‌کردند که ولی این در اصل برای مردها است. احتیاط در آن است که زنان، به‌ویژه زنان جوان، در خانه بمانند و دور از چشم‌ها، نماز به‌ فُرادا بگذارند، و بسا که از این بابت ثواب بیشتری هم ببرند.
به این فکر نکنید که چنین طرز فکری برای ما چه مایه غریب و باورنکردنی و منشأ چه خلاف‌ها و خطاهایی بوده است.‌ عجالتاً و برای موضوع بحث ما، به این‌ تأمل کنید که چقدر محتمل است که چنین نگاهی به زن، بتواند او را به شکلی انبوه به خیابان‌ها بفرستد تا، چنانکه در پارچه‌نوشته تصویر منضم می‌بینید، شعار «مرگ بر امریکا» را فریاد بزند!

ممکن است بگویید این‌که چیزی نیست، نان‌ به‌ نرخ‌ لحظه‌ خوردن کار اینها بوده. زمانی برای اعتراض به شرکت زنان در انتخابات، قیام خونین به‌پا کردند و چند سال بعد، برای مقاصد انقلابی و حکومتی انبوه میلیونی آنان را، گاه به کمک چیزی شبیه فتوای دینی، به خیابان‌ها کشاندند. آری، این راست است. ولی، ولی، برای آن دسته (در ابتدا اقلیتی کوچک ولی رو به رشد) از آنان که در میانۀ راهِ الاحوط، به تور دیسکورس جاانداخته شده حزب توده، مصدقی‌ها، چریک‌ها، و روشنفکران (از نویسنده و شاعر و خطیب تا استاد و دانشجو و دبیر) کمونیست و سوسیالیست و ضدامپریالیست و جهان‌سومیست نیفتاده بودند، و آیین را (خوب یا بد) در پای آن سر نبریده بودند. اصلاً یکی از اعتراضات جریان اصلی و سنتی علما به اقلیتِ انقلابیون مذهبی همین بود که چرا زنان را به تظاهرات می‌برید، این خلاف شرع است.

نظریه‌پردازان چپ در ایران دهه‌های ۴۰ و ۵۰ به این‌ نتیجه رسیدند که باید از پتانسیل‌های فرهنگ بومی برای تقویت ایدۀ مبارزه و انقلاب استفاده کرد. اگر جامعۀ ایران یک جامعۀ آیینی است پس بگردید و برای برابری و مبارزه و خشونت و کشتن و‌ کشته‌شدن و انقلاب و امپریالیسم و طبقۀ گارگر و فلان و فلان معادل‌هایی در آیین و اسطوره پیدا کنید. که شد، عدل و جهاد و شهادت و استکبار و طاغوت و مستضعف و غیره. این سو هم کسانی که نسبتی با آیین داشتند ولی بیشتر آن را در خدمت خود می‌خواستند تا به‌عکس، و اسیر مد زمانه بودند که همانا منسوب کردن ریشه تمامی مشکلات عالم، از هابیل و قابیل الی یومنا‌هذا، به امریکا و حکومت‌های غیرکمونیستی بود (که به تأسی از روزنامه پراودا و رادیو مسکو سگ‌های زنجیری امپریالیسم نامیده بودند‌شان)، و مقادیری هم روحیۀ ماجرا داشتند، مثل دو قطب ظاهرا ناهمنام هم را جذب کردند. یک طرف آل‌احمد و شریعتی و حنیف‌نژاد و امثالهم و طرف دیگر هم نواب صفوی و برخی دیگر که کاملاً می‌شناسیدشان.
این دو دست در دست هم‌ گذاشتند و چنان کردند که اگر کسانی از مردم به‌صرف غریزۀ حسادت هنوز گرایش‌های کمونیستی درشان قوام نیامده، با اسطوره‌های آیینی عقلشان را بدزدند و بگویند ابوذر یک سوسیالیست بود (که البته خیلی هم اشتباه نمی‌گفتند، چون، چنانکه جایی شرح داده‌ام، او هم در اصل مثل عموم کمونیست‌ها راهزن بود.) و شد آنچه شد‌؛ آنچه که نباید می‌شد.

پدر مرحومم، در توصیف یکی از اولین مانورهای بزرگ و باشکوه ناشی از موفقیت این پیوند، در چند ماه مانده به بهمن، گفت: «این جماعتِ بیش از صد هزار نفر که امروز صف در صف به فلانی اقتدا کردند، اکثریت گسترده‌شان، غسل واجب بر عهده داشتند و به حکم شرع، ورودشان به چنین مکان و مراسمی ممنوع بود».

@mardihamorteza
🖌 یادداشت استاد دربارۀ
بنیان اصلی فکر پنجاه‌و‌هفتی (۳)
👇🏻

@mardihamorteza
🖌 جمعیتی که از تابستان ۵۷ در خیابان‌ها موج می‌زد و، گاه شورمندانه و پرانگیزه، انواع شعارها می‌دادند که مرگ بر شاه و مرگ بر امریکا ستون خیمه آن بود، به تلقیِ من، به‌عنوان یک مشاهده‌گرِ مشارکت‌کننده، چنان بودند که فقط اگر باران می‌بارید، شاید، نیمی از آنها خیابان را ترک می‌کردند، اگر تیر هوایی و گاز اشک‌آور شلیک می‌شد، ۹۰ درصدشان، و اگر خطر جدی زخمی یا زندانی شدن بود، ۹۹ درصد، و اگر احتمال جدی شکنجه و هتک حرمت یا کشته‌شدن بود، ۹۹ ممیز ۹۹.
در ابتدای حوادث، شرکت‌کننده‌ها محدود بودند و عمدتاً دانشجو و برخی جوانان تحت تأثیر آنها. به تدریج که سهلگیری حکومت معلوم شد حجم عظیمی از مردم، بدون ترس، در تظاهرات معمولاً آرام خیابانی ظاهر شدند. این بدون ترس بودن نوعاً از شجاعت مردم نبود، از این بود که دندان حریف را شمرده بودند و معلوم بود که خطر جدی در کار نیست (کافی است فقط به این نگاه کنید که زن‌ها بچه‌به‌بغل می‌آمدند!)

بخشی از این مردم تقریباً محض تفرج و تفنن می‌آمدند. به‌خصوص که بازارِ کاروبار هم داشت از رونق می‌افتاد و مدارس و دانشگاه‌ها هم عملاً تعطیل شده بود. هركسی می‌توانست مقداری از وقتش را به این تفریح، راهپیمایی و اختلاط و شعار، و سِیرِ این عجایب نوظهور اختصاص دهد. به‌ویژه، هرچه دیرتر و دورتر می‌شد، یعنی شهرهای دورافتاده و حاشیه‌ها و به موازات نزدیک‌تر شدن به بهمن، این بخش جمعیت زیادتر می‌شد. بخش دیگری از سر ماجراجویی می‌آمدند. به‌ویژه مواردی که کار به شکستن و سوزاندن بانک و سینما و ادارات دولتی، و درگیری‌های مختصری با پلیس همراه بود، حتی گاه شخصیت‌های بزن‌بهادر و لوطی‌های محله‌ها و نوچه‌های‌شان هم عرض وجودی می‌کردند. (این دو دسته می‌توانستد کم‌کم به دسته سوم ملحق یا درون آنها بر بخورند.) دسته سوم جمع کثیری بودند که به حکم غریزه و به یمن نرم‌افزارهایی که ذهن به‌نحو طبیعی برای مقابله با ناگواری‌ها می‌سازد، در کنه ذهن باور داشتند که بودن افراد پولدار، صاحب موقعیت، و شاید حتی زیبا در جامعه نشان ظلم و بیداد است و اگر بشود باید علیه آن شورید. این چیزی قدیم بوده که در انواع شورش‌های بردگان و زارعان و کارگران قابل نمونه‌یابی است.

نهایتاً، دسته چهارم کسانی بودند که یا مستقیما از آموزه‌های روبسپیری و لنینیستی باردار شده بودند یا آنهایی که همان سخنان و اعلامیه‌ها را کپی کرده، به اضافه یک‌دو جمله از ادبیات آیینی، صدر و ذیل آن. اینها البته جدید بودند.

(ادامه👇🏻)
@mardihamorteza
(ادامه☝️🏻)

برخی از همین دسته چهارم بودند که مرد جنگی بودند و خطر پذیر و هدایت امور را به عهده داشتند. الباقی سیاهی لشکر بودند؛ با این تفاوت که چون راهپیما‌یی‌ها اغلب به جنگ کشیده نمی‌شد تفاوت یکی مرد جنگی و صدهزار سیاهی لشکر معلوم نبود. (و این گمان‌هایی درانداخت مبنی بر اینکه در ایران ۵۷ با وقوع چیزی شبیه معجزه میلیون‌ها مرد جنگی (یا مرد و زن جنگی) فراهم بوده است. و گاهی شکایت از اینکه چرا دیگر چنان نسلی، تا آن پایه شجاع و فداکار، به‌هم درنپیوست!) شاید برای اقلیتی کوچک از شرکت‌کنندگان، نمادهای ایدئولوژی کمونیستی یا سمبل‌های آیینی هم‌ مهم بود. باری، برای اکثریت گسترده، امپریالیسم یا استکبار، طبقه کارگر یا مستضعفين، سرمایه‌دار یا هزارفامیل فرقی نمی‌کرد. مهم این بود که از محرومیت «نسبی» ناخوش بود و فشار ناکامی و غبطه در صدایش طنین نعره می‌انداخت، و امید می‌برد که به‌زودی حتی اگر او پولدار نشود لااقل پولدارها به خاک سیاه نشانده می‌شوند و این خودش خیلی است.

نسبت این ۹۰ درصد و آن ۱۰ درصد مثالِ زخمِ باز و میکروب بود. هرکدام از این دو به تنهایی می‌تواند برای سلامتی مشکل‌ساز باشد، باری کنار هم بسا که مرگ‌آور شود. ناراحتی ناشی از احساس ناکامی نسبی عامه (حسن‌تعبیر‌شده ذیل عنوان نابرابری و تبعیض) چیزی است که همیشه بوده است. این احساس گاهی با تقبیح عقلاً یا وجدان مواجه می‌شده، و نام حسد و چشمداشت و طمع و آز به خود می‌گرفته و احیاناً شرمندگی می‌آورده. اتفاقی که نو بود این‌که آن ۱۰ درصد (به سرکردگی چپ لامصب و پیروی چپ بامصب) آمدند و گفتند نه‌فقط هیچ شرمندگی نداشته باشید، بلکه شما گل‌سرسبد عالمید و با مبارزه، عدالت و آزادی را محقق و شرافت و کرامت انسانی را معنا می‌کنید. دروغ گفته‌اند که اخلاق و انسانیت و قانون مستدعی این است که قانع باشید و تلاش کنید و قواعد کسب‌و‌کار و مالکیت را مراعات کنید. آگاه باشید که پولدارها دزد‌اند و مصادره اموال آنان، بازگرداندن حق به حقدار است. اعدام مالداران و قدرتمندان، جنایت نیست، مجاهده است و مبارزه و موجب شرافت و نشان مسئولیت. عامه چنین دید که از این بهتر چه! با شورش و شکستن و سوزاندن و کشتن، هم به نان و نوایی می‌رسیم و هم شگفتی‌سازان جهان و پیشاهنگان مسئولیت تاریخی می‌شویم.

این همان مرحله رسیدن میکروب (آموزه‌های کمونیستی) به زخم باز (نارضایتی عامه از ناکامی نسبی) و از پا افتادن بیمار (شورش و هرج و مرج در جامعه) بود. اصل این میکروب از مارکسیسم آمد، هرچند از دهۀ ۲۰، به‌تدریج این رقیب جدید، مفاهیم آنها را گرفت‌ و با خواباندنش در آب‌نمکِ اساطیر آیینی، ابتدا سهمی در آن ادعا نموده و بعدها داعیه‌دار اصل آن شد.
پربیراه نیست اگر ادعا کنیم آنچه از زخم‌های مهلک که در این نزدیک نیم‌قرن بر ما رفت، سهام اصلی‌اش از «آنان» بود، حتی اگر امروز از «اینان» کینه بیشتری هست. اگر مارکس و لنین نبود، و سارتر و مارکوزه، و حزب توده و فداییان خلق، به‌راستی، به عقل چه کسی خطور می‌کرد که از کتاب مقدس، مبارزه با سرمایه‌داری و امپریالیسم بیرون بکشد؟

@mardihamorteza
🖌 یادداشت استاد دربارۀ
بنیان اصلی فکر پنجاه‌و‌هفتی (۴)
👇🏻
@mardihamorteza
🖌 سینماگران، داستان‌نویسان و شاعران هم جماعتی بودند که بسیاریشان در تحقق فکر پنجاه‌وهفتی کارسازی کردند. و آنها البته، به‌تقریب هیچ کدامشان آیین‌مدار نبودند. چنان که مشهور است سینمای دهه‌های ۴۰ و ۵۰ در ایران، در دو خط متفاوت پیش می‌رفت: سینمای موسوم به «فیلمفارسی» و سینمای مشهور به «موج نو». یک سو «گنج قارون»، «چرخ فلک»، «در امتداد شب» ...؛ سوی دیگر، «رگبار»، «سازدهنی»، «سفر سنگ» ... . این دو رگه فیلم تفاوت‌های بنیادینی با هم داشتند، اما یک اشتراک مهم هم داشتند: اینکه فقیرها خوب‌اند، پولدارها بد؛ پایین‌دست خوب، بالادست بد؛ رعیت خوب، ارباب بد؛ تبهکار بیگناه، پلیس گناهکار. هرچند فیلم‌های دسته اول، از این حیث، صرفاً، بازنمایی ارزش‌های محبوبِ عامه به قصد فتح گیشه بود، ولی فیلم‌های دسته دوم، در مقام القا و تبلیغ ایدئولوژیک و تثبیت جایگاه روشنفکری کارگردان. از بیضایی تا کیمیایی و مهرجویی، که علیرغم تفاوت‌ها، معلوم‌ نبود گرایش اندیشه‌ای خاصی داشته باشند، ولی همه فیلمسازان ماهری بودند، حاصل کارشان گاه القای شبهه و انکار پیشرفت یا دست‌کم بی‌اعتنایی به آن بود.

عموم فیلم‌های موج نو (که اغلب از فیلمسازان کمونیست ایتالیایی و فرانسوی الهام می‌گرفت) سیاه و بدبین بود. فیلم «مغول‌ها»، ورود رادیو‌تلویزیون به ایران را با حملۀ مغول مقایسه می‌کرد؛ فیلم «دایره مینا» در زمان رونق توسعۀ اقتصادی و صنعتی کشور، مساله‌اش تجارت خون فقرا بود. فیلم «گوزن‌ها» رسماً به دفاع از چریک‌ها پرداخت و سیاه‌روزگاری مفلوکان و معتادان را هم معلول حکومت وانمود. فیلم «سفر سنگ» ترکیب گرایش دینی و قیام ضداربابی را سینمایی کرد. حتی فیلم‌هایی مانند «قیصر» کیمیایی، «گاو» مهرجویی، «طبیعت بی‌جان» شهید ثالث، «آرامش در حضور دیگران» تقوایی و نظایر این‌ها هم که بیشتر تم فلسفی یا تیپ‌شناسی اجتماعی داشت، یک‌جورهایی تفسیر سیاسی می‌شد و محکومیت حکومت از آن بیرون می‌آمد. چند مورد مهم از این فیلم‌ها فیلمنامه‌اش از داستان‌های غلامحسین ساعدی بود که هوادار چریک‌های فدایی خلق دانسته می‌شد.

شریعتی شخصیت «قیصر» را یک فرد انقلابی تفسیر می‌کرد که به دستگاه‌های حکومتی و تظلم پیش آن اعتقادی ندارد و شخصاً به اقامۀ عدالت می‌پردازد. شخص بنیانگذار از فیلم گاو تمجید کرد، درحالی‌که شخصیت «مش‌حسن» بیشتر نماد ازخود‌بیگانگی مارکسیستی و اگزیستانسیالیستی بود. حتی کسی مثل گلستان که دربار می‌رفت و آریستوکرات بود فیلم «اسرار گنج دره جنی» می‌نوشت و می‌ساخت (که هنوز هم برخی ساده‌لوحانه آن را پیش‌بینی انقلاب می‌دانند!) توسعه و پیشرفت را به تمسخر می‌گرفت و می‌گفت کشتی‌های نفتکش برای غربی‌ها نفت می‌برند ولی برای ما فقط کفِ ناشی از چرخش موتورهایشان را روانه ساحل می‌کنند!

(ادامه👇🏻)

@mardihamorteza
(ادامه👆🏻)

داستان‌نویسان و شاعران هم برخی کارشان شده بود تبلیغ رسمی کمونیسم؛ همچون آل‌احمد، در داستان «شوهر امریکایی»، برآهنی، در داستان «سروان امریکایی». برخی، اندکی غیر مستقیم‌تر، ولی راه همان راه بود. صمد بهرنگی در «ماهی سیاه کوچولو» و «یه‌هلو هزارهلو» برای بچه‌ها و نوجوانان تبلیغ مبارزۀ طبقاتی و جنگ و شهادت می‌کرد. احمد محمود در رمان‌های «داستان یک شهر» و «همسایه‌ها»، تعلیم مبارزه و انقلاب داشت. هوشنگ گلشیری در «شازده‌احتجاب» یک شخصیت تیپیک بی‌نهایت ظالم و متوهم از شاهزادگان عرضه کرد.

نیما شعر نو را با «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندۀ خود را» آغاز کرد. یکی از رهبران چپ او را یک «مارکسیست واقعی» نامید. شاملو، ۱۸ سالگی به زندان رفت، برای چریک‌ها شعر گفت و اشعار و داستان‌های چپ‌ها و جهان‌سومیست‌ها را ترجمه کرد. شعر «پریا»ی او قرار بود ترجمان جیرینگ‌جرینگ زنجیر زندانیان باشد. آتشی نگران کولی‌ها و گرگ‌هایی بود که با آمدنِ دکل‌های نفت از سواحل جنوب رفته‌اند؛ حتی اخوان‌ثالث شعر «زمستان» را دربارۀ پسا۲۸‌مرداد سرود؛ که از سوی مصدقی‌ها و توده‌ای‌ها نه دوران نجات ایران از آنارشیسم ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، و آغاز امنیت و نظم و پیشرفت، که دوران سردی و سیاهی و زمستان بود.

جالب این‌که برخی از این فیلم‌ها (مثلاً دایره مینا اثر مهرجویی) با امکانات و حتی بودجه دولتی ساخته می‌شد و بعضی از مراکز فرهنگی چون رادیو در دست امثال هوشنگ ابتهاج (سایه)، و همفکران نوازنده و سُراینده‌اش بود، که در ویکی‌پدیای فارسی در معرفی‌اش نوشته شاعر سوسیالیست ایرانی.
یک نفر از این‌ها فیلمی، داستانی، شعری، راجع به اینکه وضعیت سواد، رفاه، بهداشت، امنیت و ... سی چهل سال پیش چطور بود و اینک چطور، نساخت و ننوشت و نسرود. چون روشنفکران چپ و «پیشرو» در غرب، امریکا و نظم اقتصاد صنعتی و تجاری را جنایتکار می‌شمردند و شوروی و چین را دوستدار خلق‌ها و امید آینده.

فرهنگ‌سازان ایران هم چشمی بر دست آنها داشتند و حتی اگر خودشان مارکسیست و کمونیست نبودند، گرایش آنارشیستی و رمانتیستی داشتند. یا هم فهمیده بودند که این‌ مخالفت و انتقاد است که حسن شهرت می‌آورد و فرد را اخلاقی و دلسوز و فهمیده جلوه می‌دهد.

@mardihamorteza
🖌 یادداشت استاد دربارۀ
بنیان اصلی فکر پنجاه‌و‌هفتی (۵)
👇🏻
@mardihamorteza
در ادامۀ این یادداشت‌ها سری هم به اوایل بعد از ۵۷ بزنیم و ببینیم آنچه گفتیم کجا ممکن است بروز و ظهوری قوی و متقاعد‌کننده داشته بوده باشد. انتخاب من اشغال‌کنندگان سفارت امریکا و اعلامیه‌های آنها و حمایتگران از ایشان است.
همانطور که همه می‌دانند دانشجویانی که در سال ۵۸ از دیوارهای سفارت امریکا بالا رفتند روی هویت آیینی خود و پیروی محض و منحصر خود از بنیانگذار تأکید بسیار داشتند. آنها حتی در انتخاب نام گروه خود چنان رفتار کردند که هرگونه شبهه‌ای در این خصوص زایل گردد و مشخص باشد که آنها نه‌فقط از گروه‌های متعدد مارکسیستی یا مارکسیستی- مذهبی یا حتی گروه‌های آیینی که با حاکمیت جدید زاویه‌ای داشته باشند نیستند، بلکه خالص و مخلص ذوب در نقطۀ مرکزی هدایت ۵۷ هستند.

حال با این اوصاف، اعلامیۀ شمارۀ ۱ آنها را بخوانید، و کلاهتان را قاضی کنید که اگر این اعلامیه را به یک مارکسیست لنینیست دو‌آتشه‌ می‌دادند و می‌گفتند فرض کن تو می‌خواهی چنین اعلامیه‌ای بدهی، براساس عقاید خودت این را ادیت کن، تغییراتی بده که کاملاً متناسب با ایده‌ها و ارزش‌های تو باشد؛ گمان می‌کنید چقدر ممکن بود تغییر دهد؟ به تصور من شاید ۵ درصد.
به این تعابیر برگرفته از اعلامیۀ مزبور توجه کنید: «در پهنه بین مبارزات خلق‌ها و ابرقدرت‌های غارتگر»، «جدال با امپریالیسم»، «امریکای خونخوار»، «امریکای جهانخوار»، «دسیسه‌های صهیونیستی و امپریالیستی سفارت جاسوسی امریکا»، «شاه جنایتکاری که قاتل ده‌ها هزار زن و مرد به خون خفته در این مملکت است»، «اعتراض به امریکا به دلیل نقش مخرب و خانمان‌برانداز خود در برابر رهایی خلق‌های منطقه از دام امپریالیسم»، ....

برای اکثریت گستردۀ جمعیت فعلی ایران که بیش از چهل سال است نزدیک به همین تعابیر را از صداوسیما شنیده‌اند، شاید عمق ماجرا آشکار نباشد. بایستی کسی قبلاً ادبیات گروه‌های کمونیستی همچون حزب توده و فداییان خلق را و نیز ادبیات علمای سنت‌گرا، و حتی ادبیات انتقادی افراد اهل اعتدال را دیده باشد تا وقتی این اعلامیه را می‌بیند دریابد این رِِسِپی رونویسی از مانیفست حزب کمونیست است.
خصوصیتی در اعلامیۀ شمارۀ ۱ این گروه نیست، بقیه در مواردی از این هم بدتر است. در اعلامیۀ شمارۀ ۳، آمار «ده‌ها هزار» کشته به «صدها هزار» کشته تغییر کرد: امریکا «امانگاه دشمن ما و قاتل صدها هزار خواهر و برادر در خون خفته‌مان می‌باشد». 

به این قسمت از اعلامیۀ شمارۀ ۶ توجه کنید:

«امپریالیزم غرب به سرکردگی آمریکا که با پیروزی انقلاب سرخ اسلامی ایران و موفقیّت خلق مستضعف نیکاراگوئه، ضربات مهلکی خورده است، از تمام امکانات خویش بهره می­‌جوید تا حرکات تکاملی انسان به سوی خدا را که در مبارزات ضد امپریالیستی و ضد استثماری خلق‌های مستضعف تجلّی یافته است، کُند و یا متوقّف نماید».

حال فرض کنید این را می‌دادند به جمعی از متولیانِ اعظمِ آیین و مفتیان صاحب رساله و می‌پرسیدند چنین ادبیاتی تا چه حد مورد تأیید شما است؛ گمان‌من این است که آنها، چه با خنده تمسخر چه با لب‌گزیدن‌ِ افسوس، از این حیرت می‌کردند که از کی تا حالا «حرکت تکاملی انسان به سوی خدا» به‌جای نیایش و پرستش و ایمان به غیب و مبدا و معاد و نماز و روزه و زیارت و ... «در مبارزات ضد امپریالیستی و ضد استثماری خلق‌های مستضعف تجلّی یافته»، و آنها خبر نداشته‌اند!

اینکه آدمی‌جماعت گاهی دروغ بگوید یا اغراق کند، یا در حال خشم و کینه زیاد هرچه به زبانش بیاید بگوید، چیز عجیبی نیست، اینکه کمونیست‌ها هم در مقام مواجهۀ گروهی و کشوری، حالِ همان عوامِ خشمگین را داشته باشد که تنها چیزی که در اتهام‌ها و فحش‌هایی که می‌زند و می‌دهد، اهمیت ندارد راست و دروغ آن است، عجب نیست، باری برای کسانی که حرکت تکاملی انسان به سوی خدا را مدیریت و اصلاح می‌کردند، این به دشواری پذیرفتنی است. مگر باور کنیم آنها در واقع پیرو لنین و رادیو مسکو بودند.

(ادامه👇🏻)

@mardihamorteza
(ادامه☝️🏻)

حتی اگر شاه ده‌ها هزار یا صدها هزار نفر را به ظلم کشته بود، خودش و عواملش گناهکار بودند، و فقط در چارچوب یک تفکر لنینی که امپریالیسم را شکل نهایی سرمایه‌داری می‌دانست و دشمن اصلی، ممکن بود که هر عیب و ایرادی را (فرضی یا واقعی) در هر گوشه‌کناری به امپریالیسم وصل کنی و از او طلبکار باشی. به‌ویژه در ماجرای ۵۷ که (صرفنظر از تحلیل‌های توطئه‌‌ای عوام‌پسند که همه‌اش کار انگلیس بود یا غرب) همه می‌دانند سیاست‌خارجی دولت کارتر شاه را در موضع ضعف قرار داد و حتی سفیر و فرستادۀ ویژۀ آن، لااقل از حیث منع ژنرال‌های ارتش از کودتا، برای انتقال قدرت زمینه‌سازی کردند. پس مرگ بر امپریالیسم به‌ویژه پس از انقلاب، به حمایت امریکا از شاه ربطی نداشت، از کمونیسم روسی می‌آمد.

پس آن دانشجویان و همفکرانشان اگر از فرق سر تا زیر پا غرق در ایده‌ها و ارزش‌های کمونیسم نبودند امکان داشت بتوانند این حقیقت آشکار را بفهمند که با این امپریالیسم‌بازی، بازیِ کمونیست‌ها، به‌ویژه روس‌ها را خورده‌اند؛ منتش را سر آیین نگذارند.

در اینجا جا دارد برای درک مستدل‌ترِ آنچه پیشتر در مورد جریان اصلی نویسندگان و هنرمندان گفتیم، به اعلامیۀ کانون نویسندگان ایران راجع به واقعۀ اشغال سفارت امریکا، نگاهی داشته باشیم. (پیوست).
جالب توجه اینکه، بیانیۀ فوق که کسانی چون شاملو و ساعدی امضا کرده بودند، نسبت به نامه‌ای که با همین‌ مضمون، کسانی چون به‌آذین، کسرایی و ابتهاج، نه خطاب به دانشجویان، که به نشانی و عنوان شخص بنیانگذار نوشته بودند، معتدل‌تر و مستقل‌تر بوده است!
.....................................................

پیوست:
اعلامیۀ کانون نویسندگان ایران به مناسبت اشغال سفارت امریکا

دانشجویان عزیز جای بسی شادمانی است که جوهر اصلی انقلاب ایران یعنی مبارزۀ بی‌امان با امپریالیسم جهانی به‌ ویژه امپریالیسم آمریکا یکبار دیگر به همت شما فرزندان رشید ملت در دستور روز قرار گرفت. اقدام شما در لحظه‌ای که امپریالیسم آمریکا شاه فراری را در دامان خود پناه داده است، نشان داد که دانشگاه همچنان سنگر مبارزه در راه آزادی و استقلال میهن عزیز است و پرچم جهاد ضدامپریالیستی را قهرمانانه به دوش می‌کشد. هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران به نمایندگی از جانب کلیۀ اعضای این کانون وظیفۀ خود می‌داند که در این لحظات حساس به روح ضدامپریالیستی مبارز مقدس شما درود بفرستد و آرزو کند که میهن ما در پرتو همبستگی و یکپارچگی همۀ نیروهای مترقی و ضد امپریالیست از سلطۀ جهانخواران بین‌المللی رهایی یابد و آزادی و دموکراسی مبتنی بر حاکمیت توده‌ها که سنگ‌بنای شکوفایی اندیشه و تفکر و اعتلای فرهنگی جامعه است، در پرتو رهایی کامل ملت ما از سلطۀ امپریالیسم خونخوار هرچه زودتر در سرزمین ما تحقق پیدا کند‌. ما از صمیم قلب امیدواریم همچنان‌که مبارزه علیه دستگاه دیکتاتوری شاه مخلوع به قیام یکپارچه خلق و سرنگونی رژیم پلید شاهنشاهی منجر شد، این‌بار نیز قاطعیت موضع ضدامپریالیستی شما به یک مبارزۀ بی‌وقفه و آگاهانه در همۀ سطوح علیه امپریالیسم بینجامد.

@mardihamorteza
🖌 یادداشت استاد دربارۀ
بنیان اصلی فکر پنجاه‌و‌هفتی (۶)
👇🏻
@mardihamorteza
HTML Embed Code:
2024/05/16 02:41:33
Back to Top