TG Telegram Group Link
Channel: مرتضی مردیها
Back to Bottom
مرتضی مردیها pinned «📌موقت بسیاری از همراهان گرامی که اخیراً افتخار داده و به جمع ما پیوسته‌اند، جویای نحوهٔ ارتباط مستقیم با استاد هستند. آدرس ایمیل استاد مردیها: [email protected] @mardihamorteza»
Channel photo updated
🔶 فرّه ایزدی پادشاه

از سال‌ها پیش، فارغ از بحث ایران و تاریخ سیاسی و حکومتی‌اش، در این نکته تامل کرده بودم که ایده پادشاهی و فرّه ایزدی یکی از هوشمندانه‌ترین اختراعات نرم‌افزاری تاریخ بوده است. اولین خرده‌حاکمیت‌های سیاسی در جوامع بدوی لابد به پشتوانه قدرت بدنی و امکانات جنگی قبیله‌ای صورت تحقق بسته بوده است، هرچند به تدریج برای تحکیم معنوی آن پای توتم و تابو و شمن هم به میان آمد. شکل تکامل‌یافته‌تر این سازه، نظام سلطنت بود با دو مؤلفه: اعتقاد به نظرکرده بودن پادشاه یا همان داشتن فرّه ایزدی؛ و موروثی بودن مقام شاهی برای ولایتعهد.
در طول اعصار و قرون، ضمن زیر سوال بودنِ اصل کارکردی بودن نظام سلطنت، همواره عمده ایرادات بر همین دو اصل بوده است. منتقدان نظام سلطنت می‌گفتند چه بسا کسی از نخبگان غیرسلطنتی هوش و شجاعت و لیاقت بیشتری داشته باشد، و اینکه داعیه برگزیدگی از سوی ماورا هم قابل اثبات نیست و بسا دروغ باشد.

فرّه ایزدی شاهان یک دروغ کارکردی و مفید بود. برای انسان‌هایی که هر کدام خود یا قبیله خود را از لحاظ شانیت برتر یا لااقل همسنگ دیگران می‌دیدند، محدود کردن برتری حاکم به زور او و غلبه‌اش در جنگ، می‌توانست به جنگ دائم میان مدعیان قدرت منتهی شود. این یک ایده هوشمندانه بود که پادشاه به چیزی غیر از قدرت زمینی ممتاز است و شوریدن بر او پنجه انداختن با تقدیر است. هرچند بسیاری، از خواص تا عوام، این دعوا را باور نمی‌کردند، باری همان تعدادی که این را محتمل تلقی می‌کردند کافی بود تا حمایتی بیشتر از جانب رعیت رعایت شود و سیاست کردن مخالفان هم محمل مقبول‌تری بیابد.‌ در مورد وراثت پادشاهی هم بسیاری بر عادلانه نبودن آن تأکید می‌کردند، در حالی که این هم نرم‌افزاری کارکردی و مفید بود. اگر قرار بود پس از درگذشت هر پادشاهی برای یافتن بهترین جانشین او بحث و فحص شود، قطعاً جنگ و ناامنی بسیار بیش از آنی که در تاریخ بود می‌بود.

در دوران اخیرتر، مشخصاً از انقلاب فرانسه تا انقلاب ایران، روشنفکران و مبارزان چپ با اتکا به شعار برابری و عدالت، حمله سنگینی را به اصل نظام‌ پادشاهی و مشروعیت آن سازماندهی کردند. بحث ستم و استثمار مردمان از سوی شاهان، همراه با بی‌رحمی و خشونت و صرفاً به منظور اختصاص سهم عمده‌تری از قدرت و ثروت به سلطان و دربخانه سلطنتی چنان قوت‌ گرفت که گویی پادشاهان فرّه ایزدی که ندارند هیچ، فرّه شیطانی دارند. مهم‌ترین مسئله جهان شد ظلم، و مهم‌ترین صفت شاهان هم شد ظالم. نه فقط در میان گشنگان پایین‌دست و تشنگان قدرت در بالا‌دست، بلکه حتی در میان لایه‌های میانه و معتدل جوامع هم چنین دیدگاهی قوت داشت. کافی است به شعر کسی چون پروین اعتصامی بنگریم که در وصف موکب شاهانه، در پاسخ یتیم‌بچه‌ای که می‌پرسد آن جواهرها بر تاج شاه چیست می‌گوید «این اشک دیده من خون دل شماست». و اضافه می‌کند «ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است/این گرگ سال‌هاست که با گله آشناست». هم او در جای دیگر خطاب به کودکی (که می‌تواند نماد یک آدم عادی، یک رعیت، باشد) می‌گوید:
تو را فرشته بود رهنمون و شاهان را
به غیر اهرمنِ نفس، پیرِ راهی نیست
قنات مال یتیم است و باغ ملک صغیر
تمام حاصل ظلم است، مال و جاهی نیست

این میزان از بدبینی نسبت به اعیان و خوشبینی نسبت به عوام، از نگاه من بیش به عقده‌ها متصل است تا به عقل. البته بخش‌هایی از این سخنان شاید راست بوده، اما، آنچه مغفول مانده، غیر از اغراق در میزان محق بودن رعیت و مقدار ظلم، این است که کار پادشاهان فقط ظلم نبوده، ایجاد حداقلی از نظم و امنیت هم نتیجه مهم حاکمیت آنان بوده که در غیاب آن قطعاً حجم بیشتری از شر و نابسامانی گریبان بشر را می‌گرفت.
آن چیزی که خردمندان قدیم بیش از روشنفکران اعصار اخیرتر می‌فهمیدند این بود که عادلانه بودن کمتر مهم است تا مصلحت بودن، و منظور از مصلحت این بود که صلح بیشتر و ناامنی کمتر از آن حاصل می‌شد. به عبارتی فرّه ایزدی و حق پادشاهی دروغ‌هایی میتیک بود برای منافعی بشری و اجتماعی. اینکه بعدها، در عرفان و آیین، این ایده به سرقت رفت و شد دروغی آسمانی برای در تنگنای بیشتر گذاشتن زیست زمینی، بحث دیگری است. فرّه ایزدی شاهان برای فراهم آوردن امکان بیشتری برای صلح و ثباتی بود که می‌توانست جامعه را از «جنگ همه علیه همه» کمی بیش نجات دهد.

(ادامه👇🏻)
@mardihamorteza
(ادامه☝️🏻)

شک نیست که در میان پادشاهان فراوان بوده‌اند کسانی که جز حشمت و جاه و جلال خود به چیزی، به ویژه به راحتِ رعیت، نمی‌اندیشیدند، و در این کار از ستم نمی‌پرهیختند. باری، این را مهم‌ترین مؤلفه و اصلی‌ترین پیامد نظام شاهی دانستن تنها از ذهن‌هایی برمی‌آید که نه‌فقط هر چیزی را که به مذاقشان خوش نیاید، حتی مالیات، ستم می‌انگارند، بلکه اهمیت نظم، امنیت، شغل، و هر چیزی از این قبیل را نادیده می‌گیرند.
تازه این وصف سلطنت‌هایی است که چیزی از ابهت و شکوه ملی و پیشرفت و فراوانی در کارشان نبوده است. در حالی‌که واقعیت تاریخی حکایت از این دارد که بسا از سلسله‌های سلطانی که از این جهات امتیاز بالایی داشته‌اند.
بدیل‌هایی که به ویژه در قرن بیستم با نقد تند و خشن به جنگ نظام سلطانی آمد، همچون نظام های کمونیستی، در بهترین فرض مزیتی بر آنها نداشتند و در فرض بدتر بدتر بودند. بگذریم از نظام‌های بنیادگرا، که بدی‌های نظام شاهی را افزودند و خوبی‌های آن را کنار گذاشتند.

یک نکته دیگر که در اهمیت نظام سلطانی قابل ذکر است، تمایل عمومی یا اغلبی آدمیان به برتر انگاشتن کسی و حس خوب داشتن از طریق ستایش او و وفاداری به اوست. تمایل نخست انسان‌ها البته به ستوده شدن است، باری این برای اندکی دست می‌دهد، باقی بسا که می‌کوشند با درآویختن به دامن آنها درجاتی از بزرگی را حس کنند. (این را در دنیای معاصر با علاقه مفرط بسیاری به قهرمانان ورزشی و هنری می‌توان دریافت.) انسان‌ها اگر نتوانستند پادشاه باشند بسا که می‌کوشند تا رعیت خوبی باشند و از این رهگذر  تاحدی در آن جاه و جلال، حسِ شراکت کنند. جریان روشنفکری معاصر ولی چنین تبلیغ کرد که هر کس پادشاه نشد، بهتر که لااقل رعیت بدی باشد و از این راه احساس موجودیت کند.

ممکن است به بعض اذهان خطور کند که با این اوصاف، برخی حکومت‌های آیینی هم که خود را فرستاده خدا معرفی می‌کرده‌اند می‌توانند همین‌گونه حسن تعبیر شوند. پاسخ من این است که اگر از این دروغ برای هموارتر کردن راه توسعه و پیشرفت و ایجاد رفاه و امنیت استفاده کرده و آزادی‌ انتخاب سبک زندگی را پاس داشته‌اند، چرا که نه. باری، اگر حکومت راهی برای جبران عقده‌های متراکم مادی و اعوجاجات شخصیتی بوده و حاصل آن فقط اعلام جنگ علیه دنیا و ملت خود و دست زدن به هر کاری که بد است و خودداری از هر کاری که خوب است، بوده باشد، استناد به حمایت الوهی، فقط انزجار و نفرت بیشتر نسبت به چنان حاکمانی را به همراه خواهد داشت.

فردوسی بزرگ به شاهان و حتی به برخی پهلوانان نیک‌سیرت نوعی فرّه ایزدی نسبت می‌دهد. باری، نه فقط برخی از آنان (همچون کاووس) به سبب بدکرداری از این وصف عاری می‌شوند، بلکه حتی قهرمانی چون رستم در معرض خطاهای تراژیک قرار می‌گیرد. مولوی ایده فرّه ایزدی را از فردوسی گرفت ولی آن را خرج اولیا و عرفا کرد. این قهرمانان الوهی جدید، از یک سو برخلاف قهرمانان حماسه ملی به اوج خدایی رسانده شدند که هرگز نه خطا می‌کردند و نه خبط، ولی از سوی دیگر کمترین فایده‌ای هم برای آدمیان نداشتند. هر دو البته افسانه بود، ولی با زیاده جدی گرفتن وجه الوهی قهرمان و افول وجه انسانی و اجتماعی آن در عرفان و آیین، این اسطوره به موجودی طلبکار، بی‌خاصیت، و تحقیرگر دیگران بدل شد.
نسبت میان فرّه ایزدی سلطان در فلسفه سیاسی نظام پادشاهی با معادل آن در نظام‌های آیینی قرون وسطایی، در واقعیت تاریخی هم تفاوت گویایی داشت؛ کوروش، داریوش، انوشیروان در یک سو، عمربن خطاب، پاپ گرگوری هفتم، و ملاعمر از سوی دیگر. عجب اینکه هنوز هم کم نیستند کسانی که زیر فشار فرقه اخیر، هنوز به برشمردن عیب و ایرادهای دسته نخست و انکار آنان مشغول‌اند.

@mardihamorteza
🖌نمایش‌های مضحک

ورشکستگی انواع دارد: مالی، سیاسی و غیره. بعضی ورشکسته‌ها خودکشی می‌کنند، بعضی سر زیر آب می‌کنند و گم می‌شوند، بعضی شغل عوض می‌کنند، بعضی هم به سادگی گوشه‌ای می‌نشینند و به بخت بد خود فکر می‌کنند.
در این میان، بدترین‌ها، به گمان من، آنهایی‌اند که ورشکستگی خود را انکار می‌کنند.

ورشکستگیِ مالی شاید انکارپذیر نباشد، سیاسی ولی هست. شاید چون عدد و رقم در کار نیست، بعضی بتوانند با سخت‌رویی بگویند: نه، کی گفته؟ و چنان با قاطعیت چشم‌انداز‌های نو را محکوم کنند که برخی باور کنند علی‌آباد هنوز هم دهی است.

آقایان! لطفاً شکست را بپذیرید. با این اصرارها ممکن است به خودتان دلداری بدهید که خطایی نکرده‌اید و اتفاقی نیفتاده و هنوز در بر همان پاشنه می‌چرخد، ولی در مقابل این، آبروی خود را باخته‌اید. چون چنانچه باز هم هر بدیلی جز خودتان را تمسخر کنید، هر عاقلی در مورد شما بر سر یک دوراهی می‌ماند: هوش خیلی کم/ تزویر خیلی زیاد.

از آفتاب روشن‌تر است، که چه تغییر ایجاد شود چه نشود، چه آن ۸۰ درصد پیروز شوند، چه اینها بازهم دوام کنند، در هر صورت سر شما بی‌کلاه است. در آن آینده قطعی، ولو نه به‌زودی، شما اگر محاکمه نشوید، کم کمش چوب هر دو سر طلا خواهید بود.

شما را به زندان بردند، روزنامه‌های‌تان را بستند، احزاب‌تان را تعطیل و خودتان را تحقیر کردند، و شما همچنان کوشیدید رشوه بدهید؛ با اظهار آیینی بودن، ضد غرب بودن، پوشش خاص داشتن، و تلاش‌های مذبوحانه دیگر.

درست است که شما اگر آنطرفی‌ها را محکوم هم نکنید چیزی به دست نمی‌آورید و شانسی و سهمی نخواهید داشت، ولی باور کنید نظمی که هنوز به شکلی از آن دفاع می‌کنید و زمانی دستهاتان با آن در یک کاسه بوده، اینک دیگر پاک کردن ته کاسه‌اش را هم به شما روا نخواهد داشت. ولی گویا آن زبانزد نه‌چندان مشهور که می‌گوید فلان و فلان اگر گوشت هم را هم بخورند استخوان هم را دور نخواهند انداخت، در مورد شما و آنان راست است.

خود من هم مدتی در برابر این ایده که اصلاح‌طلبی تعیین تکلیف را به تأخیر انداخته مقاومت می‌کردم، ولی کم‌کم به این نتیجه رسیده‌ام که شاید هم حرف غلطی نباشد. خوشبختانه بعضی از این افراد خاموشی گزیده‌اند و ناظر تقریباً بی‌طرفند، باری، بعضی دیگر چون می‌دانند آن دیگ برای اینان نخواهد جوشید، طعن و لعنش می‌کنند. دوستان! دور شما پایان یافته و هیچ دیگی دیگر برایتان نخواهد جوشید.

شما اگر اعتباری یافتید، دقیقاً متناسب با همان مقدار بود که از ایده و عمل اولیه خود فاصله گرفتید و لااقل در عمل اظهار پشیمانی کردید. حال اگر چنان کنید که معلوم شود هنوز دل در گرو آن ایده دارید که اولش خوب بود بعد بد شد، معلوم می‌شود که آن نقش‌ها هم حاصل رنگ بوده است.

یادتان میاید در آن اوایل در مقابل تعجب برخی که می‌گفتند مگر می‌شود با چند جوان دانشجو، چند زندانی سیاسی پیشین، چند اهل مدرسه بی‌تجربه، کاری به این سترگی را پیش برد، می‌کوشیدید حالیشان کنید که انقلاب شده است؛ که آن احتشام‌های گذشته بر باد رفته؛ که معیارها زیر و زبر شده؛ که یعود اسفلکم اعلاکم. حال همان اتفاق تکرار شده. البته تمام ماجرا هم امید واهی داشتن به آینده‌ای که هنوز سهمی در آن برای شما باشد نیست؛ شاید این هم باشد که با پذیرش ورشکستگی، گذشته‌تان هم خاکستر می‌شود: دریایی از حسرت پشت سر و کوهی از آرزو روبرو.

باری، از خر شیطان پایین‌آمدن و بر طبل لجاج‌ نکوفتن و گوشه‌ای از عقل و منطق و انصاف را از جعبه آکبند چهل‌ساله درآوردن و به خطا حتی در پایان عمر اقرار کردن، و اسیر آن ریشه‌های مشترک پوسیده نماندن، آب رفته را به جوی باز نمی‌گرداند، ولی آبروی رفته را شاید.
نمایش‌های مضحک البته در این روزها دیده می‌شود ولی برای دیدن آن لازم نیست خیلی به دوردست‌ها نگاه کنیم.

و یک نکته در انتها، که البته بعید است کسی نداند و نفهمد: آنانی که به بهانه‌های مختلف مشکل‌پسندی می‌فرمایند و مسخره‌ می‌کنند، متهم ردیف دوم تمام نامردمی‌هایی‌اند که بر مردم رفته و خواهد رفت.

@mardihamorteza
🔶 عقبگرد یا جبران

چنین به‌نظر می‌رسد که ایرانیان در حال حاضر به سه دسته تقسیم شده‌اند.
دسته نخست کسانی‌اند که به هر دلیلی (که البته دلایل متعددی ممکن است داشته باشد) به نظام‌ پادشاهی اعتقاد و علاقه دارند. از نگاه اینان کشورهایی مثل فرانسه و امریکا از انگلستان دمکراتیک‌تر نیستند؛ دمکراسی بستگی دارد به قدرت نهادها و سطح فرهنگ عمومی. تأمل در وضعیت برخی جمهوری‌ها چه از نوع پاکستان و چه روسیه برای درک این دقیقه کافی است. بر این اساس، نظام رویال ضرورتاً چیزی از جمهوری کم ندارد، بلکه بسا بیشتر هم داشته باشد. از جمله اینکه یک شخصیت محبوب، که در امور اجرایی دخالت دلبخواهی ندارد، نماد وحدت کلی کشور است.

برای اینان یک نکته دیگر هم هست و آن پاسخ دادن به میل دوستی ورزیدن و الگو داشتنِ کسی از میان برتران است؛ برترانی نه با معیار‌های روشنفکران و آیین‌مداران، بلکه مطابق سنت‌های دیرپایی که، به یمن تجربه تاریخی، خطاها و خطرهای احتمالی آن با نهادهای نظارت و کنترل، قابل پیش‌گیری است. پس جای هیچ شبهه‌ای وجود ندارد که چشم‌انداز آینده را از کدام سو باید نگریست.

دسته دوم کسانی که به دلایل مختلف چنین علاقه و اعتقادی ندارند، ولی می‌پذیرند که گاهی بنا به مصلحت عمومی می‌توان چیزی را پذیرفت که مورد رضایت قلبی نیست. از نظر اینان، کسی که گرسنه مشرف به موت است اگر به او غذایی پیشنهاد شود لابد نخواهد پرسید که چه غذایی است و آیا ویتامین و پروتئین کافی دارد و به شکلی بهداشتی تهیه شده است یا نه. می‌گیرد و می‌خورد تا عجالتاً زنده بماند و وقتی نیروی کافی یافت تکلیفش را با آن حساسیت‌ها روشن کند.

اینها یک فکر دیگر هم دارند و آن اینکه چون در مقابل آنهایی که پادشاهی را به زمین زدند بی‌سلاح و بی‌دفاع‌اند، کمترین کاری که می‌توانند این است که از طریق دست گذاشتن روی حساس‌ترین نقطه‌شان، و جمع شدن حول محور آن، حتی اگر شده با صِرف شعار، به آنها فن بدل بزنند. هرچند بسا نه امکان این را عملی بدانند نه مطلوبیتش را پذیرفتنی، باری برای جبران لااقل روحیِ آن خطای بزرگ، شعار «باید برود» را با «باید برگردد» جا‌به‌جا کنند.

زمانی، در آن اوایل، کسی در مخالفت با آنانی که بر واژۀ «ملی» در نام مجلس شورای ملی اصرار داشتند گفته بود «آنانی که می‌گویند ملی‌اش باشد، نمی‌خواهند ملی‌اش باشد، می‌خواهند اسلامی‌اش نباشد». شاید نگاه برخی از این دسته، در همین راستا قابل تعبیر باشد، البته در جهت معکوس. پس در مقام یک تاکتیک و نگاهی ابزارانگار می‌پذیرند که از امکان جدیدی که فراهم آمده روی نگردانند.

دسته سوم کسانی‌اند که گویا بدترین چیزی که در این دنیا می‌شناسند چنین نظامی است که نه فقط از اصل آن حذر لازم است، بلکه هر جا اسمی و رسمی و رنگی از آن‌ پیدا شود مثل طاعون سیاه باید از جلوی آن بگریزند. بعید است چیزی بدتر از آن را تصور کنند ولی حتی اگر هم وجود چیزی بدتر از آن (حالا تحت هر نامی) یا لااقل به بدی آن را بتوانند تصور یا تصدیق کنند، بازهم دشمنی و انزجارشان چندان است که به این دومی رضایت می‌دهند فقط برای اینکه رضایت دادن به آن اولی برای‌شان تابو است.

از نظر اینان، نظام پادشاهی و اصلاً هر چیزی که رنگ و رویتی از آن داشته باشد ارتجاعی است و تحت هیچ شرایطی نباید با آن و برای آن عقب‌گرد کرد. حالا که این همه صبر کرده‌اند، چند دهه دیگر هم که به جایی نمی‌خورد. صبر می‌کنند تا شخصیتی پیدا شود که چنین سوابق سیاهی نداشته باشد و اصلاً از سینه جمهوری شیر خورده باشد.اینها ممکن است کمونیست بوده باشند یا بنیادگرا، یا هم به‌سادگی کسانی که در طول دهه‌ها، دانسته و ندانسته، زیر نفوذ دیسکورسی تربیت شده باشند که روشنفکر مبارز مسئول و شاخه‌نظامی آنها (چریک‌های فدایی، مجاهد و غیره) فراهم کرده بودند.

گاه به نظر می‌رسد اینان بیش از آنکه به فکر جامعه و کشور و احتمال نجات آن باشند، نگران این‌اند که میراث مبارزاتی‌شان به این راحتی چوب حراج نخورَد. یا شاید هم شرایط فعلی را آنقدرها هم بد نمی‌دانند که بخواهند به بدیلی برای آن (به جز جامعه آرمانی) رضا بدهند.‌ هر چه نباشد وضعیت فعلی ضد شاه، ضد غرب، ضد سرمایه‌داری است و شاید اصلاً به جز اینکه حکومت دست خود اینها نیست مشکل چندانی نداشته باشند.

در این میان جریان موسوم به اصلاح‌طلبان جایگاه ویژه‌ای دارند. از یک سو تمام برگ‌های بازی را از دست داده‌اند، نه حکومت آنها را به بازی می‌گیرد، نه بخش عمده‌ای از مردم و آن رأی‌های بادآورده (که بسا نه از حب اینان که از بغض آنان بود) دیگر پشت آنهاست‌. از سوی دیگر گویا خودشان هم‌ می‌دانند نه حرف‌های قبلیشان دیگر قابل‌طرح است و نه برون‌شویی برای بن‌بست موجود دارند. باری، هنوز یک کار از آنها برمی‌آید: گرفتن مواضع ظاهرالصلاح و کم‌خرج و انکار هر گرایش سیاسی که هم بر گذشته آنها رقم باطل می‌کشد هم بر آینده‌شان.

@mardihamorteza
🖋 کتاب «پناه بر دی‌تی» در اصل گفتگوهای تنهایی بود، متعلق به حوالی ۸۸؛ کمی قبل و کمی بعد آن؛ نوعی به‌قول امروزی‌ها نوشتن‌درمانی. اول قرار نبود شیرازه شود، باری تشویق برخی دوستان به نوشتن زندگی‌نامه مرا بر آن داشت تا ابتدا این گفتگوها را، همچون یک مسطوره، از تنهایی به در آورم، تا ببینم چه بازخوردی خواهد داشت. تصمیمش هم دشوار بود. برخی از دوستان و آشنایان مخالف بودند. به هر حال، چند سالی با خود کلنجار رفتم و نهایتاً دل به دریا زدم.

یک چیز دیگر هم بود. زمانی پچپچه‌هایی بر زبان خلق افتاد. من بی‌خبر نبودم ولی مصلحت نمی‌دیدم چیزی بگویم. آنچه بایست گفت را پیش‌تر نوشته بودم ولی برای خودم. ترجیحم این بود که سکوت اختیار کنم. گوشه‌هایی از این کتاب شرح حقیقتی در آن باب هم هست، قطعا از چشم من.

به‌جز این، تفسیری از مشاهدات عادی در چارچوب فکری من است. در جوانی همیشه برایم مهم بود بدانم بزرگان، از جمله اساتیدم، آن وجه زندگی عادی‌شان چگونه است. در مورد فرد خاصی کنجکاو نبودم، باری می‌خواستم بدانم فیلسوفان و دانشمندان، عارفان و کاملان که این‌ جلوه در کتاب و خطابه می‌کنند، بیرونِ آن، در خانه‌و‌کوچه چه احوالی دارند و چقدر از عامه فاصله دارند.

کمتر چنین مطالبی وجود داشت. عموم نوشته‌ها، ورای نظریه و داده و نقل قول بزرگان و تفسیر و غیره، اگر هم راجع به احوال شخصیه بود، یا در گذر حوادث سیاسی بود یا شرح بی‌خطر برخی حوادث اتفاقیه؛ کمتر از عمق احساسات پرده باز گرفته می‌شد و شرح گلاویزی با واقعیات سخت کمتر دیده می‌شد.

آن روزها خیلی هم با شرایط فعلی بیگانه نبود. از آن‌رو که در آن زمان هم مثل حالا بحران سیاسی و اجتماعی بود و تعلیق و اخراج. و درخواستم اینکه دوستانی که خوانده یا می‌خوانند اگر نظرشان را، ضمن ایمیلی مثلاً، بگویند در اصل نوشتن یا ننوشتن زندگی‌نامه یا در فروع آن مؤثر خواهد بود.

آدرس ایمیل استاد:

📌 [email protected]

انتشارات علم و تمدن علمی دفتر فروش:

02166413457

@mardihamorteza
مرتضی مردیها pinned «🖋 کتاب «پناه بر دی‌تی» در اصل گفتگوهای تنهایی بود، متعلق به حوالی ۸۸؛ کمی قبل و کمی بعد آن؛ نوعی به‌قول امروزی‌ها نوشتن‌درمانی. اول قرار نبود شیرازه شود، باری تشویق برخی دوستان به نوشتن زندگی‌نامه مرا بر آن داشت تا ابتدا این گفتگوها را، همچون یک مسطوره، از…»
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📖 پناه بر دی‌تی
دفترچه خیالات روزانه

انتشارات «علم‌ و تمدن‌ علمی» دفتر فروش:

02166413457

@mardihamorteza
🌱 یکی از دوستان که یادش مانده بود من در این دو دهه، چند باری در نزدیکی‌های جشن نوروز، یاداشت‌هایی در روزنامه‌ای منتشر کرده بودم و در آن از غمگینیِ زیاد حذر داده بودم، می‌گفت ای کاش یادداشت دیگری هم می‌نوشتم.

گفتن ندارد که نوشتن سخت است. این‌بار بیش از بارهای پیشین.‌ نه از حیث وضعیت شغلی و عوارض آن که برای خودم پیش آمده است ( آخر کسانی فکر کرده بودند با پست گذاشتن آن شعر «بگذرد این روزگار تلخ‌تر از زهر» به این ماجرا اشاره داشتم!) این در برابر هزینه‌های سنگینی که برخی با جان و آزادی خود پرداخت کردند پشیزی نیست. باری، سخت است از این‌جهت که در زمانی که «ز منجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارد» چگونه می‌توان از صبر و آرامش و سخت‌نگرفتن سخن گفت و به اینها دعوت کرد!

باری، دوستان عزیز، اولاً که از منجنیق فلک معمولا سنگ فتنه می‌بارد. درست که گاهی در میانِ بارش معمول، یک دفعه تگرگ‌های سرشکن می‌بارد، ولی به هر حال در این دنیا گویا ما را به میهمانی دعوت نکرده‌اند، و کرده باشند هم پذیرایی‌اش از همان نوعی است که می‌دانید. با اینحال نمی‌توان منکر شد که هم اینک هستند کسانی که به سبب داغ، نقص، حبس، و نظایر اینها حال بدتری دارند. بگذریم که وضعیت عمومی سیاسی، داخلی و خارجی، طوری است که دشوارتر می‌توان خود را به بی‌خیالی زد؛ بگذریم که از خیال و باخیالی هم گاه فایده چندانی برنمی‌خیزد؛ نهایت اینکه با تلخکامی و اندیشه‌ناکی کمی از عذاب وجدان خود می‌کاهیم.

جایی گفته‌ام (دیگران هم گفته‌اند) که یکی از سختی‌های بدخیم این دنیا این است که بدی آن را نباید زیاد به روی خودت و بخصوص دیگران بیاوری، چون بدتر می‌شود.
خب، حالا ما چکار کنیم؟ اگر بنشینیم به زانوی غم به بغل گرفتن و اشک ریختن و خون دل خوردن و نفرین و لعنت کردن و فرستادن، البته کاری طبیعی است. توجیه هم دارد. آخر کمتر شرایطی را به‌یاد داریم که وضع اینقدر بحرانی بوده باشد.

از سوی دیگر ولی، کم هم نبوده است مشابه آن. و از این گذشته، وقتی ماجرایی دراز‌دامن شد، باید کمی به آن عادت کرد. یادم می‌آید در اولین روزهای جنگ، در جبهه همه قیافه‌ها درهم بود و ترس و غم بر چین‌های پیشانی خیمه زده بود. چند هفته یا چند ماهی که گذشت، کم کم خنده و شوخی هم لابلای گلوله و باروت بخشی از روزمرگی شد. با این حال باید اعتراف کنم که حتی چون منی هم این‌روزها کمتر طاقت بیخیالی یا توصیه به آن را دارم. نه از این بابت که خودم را هم فراخوانده‌اند، بل شاید از این جهت هم که ترکیب امید/ناامیدی به حد پیچیده‌ای رسیده است.

با نوروز امسال چه کنیم؟ کسی پرسید امسال توصیه‌های نوروزی ندارید. چه بگویم؟ هم بپذیریم که کمی متفاوت است، هم قبول کنیم که انتطارهای زود و زیاد نداشته باشیم. امید و واقع‌بینی را با هم جمع کنیم. گمانم اگر هم کسانی سراغ سبزه و شیرینی بروند گناهی نکرده‌اند (من خودم سبزه انداخته‌ام)، هرچند از دلسوختگی و یاد دلسوختگان کردن هم گریزی نیست.

@mardihamorteza
🖌 از قدیم‌الایام‌ که اهالی لغت یا نُقَط (جمع نقطه) بحث‌هایی راجع به درستی و غلطی برخی کلمه‌ها و ترکیب‌ها داشتند، یک ماجرا هم ناظر بود به واژۀ «برانداز».
ما قصد سیاسی- امنیتی کردن بحث را نداشتیم (راستی آیا در کشورهایی مثل ما و کوبا و کرۀ بالا و این‌ها، بحث سیاسیِ غیرامنیتی هم وجود دارد؟ بعضی امنیت‌ها چقدر ناامن است!) واقعاً نیتمان ادبیات بود.‌ باور بفرمایید که این تشابه به‌کلی تصادفی است‌.

بله، داشتم عرض می‌کردم که کلمه یا ترکیبی داریم، «برانداز»، که با فعل‌های کمکیِ بودن و کردن و شدن صرف می‌شود. اشکال کار (منظورم اشکال ادبی است) از جایی آغاز می‌شود که کلمۀ دیگری هم هست که با این قریب‌‌المخرج است: ورانداز. که ایضاً با همان افعال کمکی صرف می‌شود. از اهل ادب، کسانی این دو را دو چیز دانسته‌اند.‌ گفته‌اند «برانداز» ناظر است به چیزی را از بن انداختن و سرنگون کردن (که از قضا هر وقت هم شنیده می‌شود برخی حکومت‌ها آن را به خود می‌گیرند)، حالی‌که کلمۀ «ورانداز» اعم از صیغۀ فاعلی یعنی ورانداز کردن یا مفعولی یعنی ورانداز شدن، یک چیز دیگر است؛ مثل وقتی که کسی به مردی یا به زنی نگاهی سریع ولی سرتاپا می‌اندازد ببیند چند‌مرده حلاج است. به عبارتی، ارزیابی و سنجش (یا بقول قدمای ولایت ما، سوسگ و سنگ) کردن یا شدن. بر این اساس، چنانچه کسی بگوید فلانی را برانداز کرد ببیند به‌درد فلان کار می‌خورد یا نه، غلط است؛ بایستی بگوید فلانی را ورانداز کرد.
باری، هستند کسانی که چنین فرقی را وقعی نمی‌نهند و می‌گویند ورانداز همان برانداز است؛ روایتِ مُحَرّفِ آن است. این دو تا دو تا نیستند، یکی بیش نیست.

ماجرا از اینجا یک نسبتی هم با سیاست و امنیت پیدا می‌کند. چرا که گویا حکومت‌های امنیتی (که یک وقت فکر نکنید منظورم آن حکومت‌هایی است که ناامنی می‌آورند) هم بر این قول اخیر هستند؛ معتقدند که کسانی که حکومت یا امور مربوط به آن (که گویا همۀ امور است) را ورانداز می‌کنند (یعنی همان سنجش و ارزیابی و شاید انتقاد و این‌ها) در حقیقت، دارند برانداز یا براندازی می‌کنند. لذا هیچ وراندازی نیست مگر آنکه برانداز باشد. از اینجاست که چون خلایق دائم در حال ورانداز کردن امور هستند و امور هم همه مال حکومت است، پس همه دارند براندازی می‌کنند و برانداز هستند.‌ و از همین جا، سر قوه قضاییه هم شلوغ می‌شود و ناگزیر است همه روزه به کار ده‌ها میلیون برانداز (که به دروغ مدعی ورانداز کردن هستند) رسیدگی کند.

خب، حتماً شما هم با من‌ موافقید که بهتر است کار را به کاردان بسپریم و از عالیۀ علًیه، سرکار خانم اقتصادی‌نیا، که متخصص ادبیات هستند، و نیز از جناب استاد تدینی، که متخصص سیاست، نه، ببخشید، کارشناس فاشیسم هستند، تقاضا کنیم به میز گردی بیایند و در این باب گفت‌وگو کنند، شاید ما هم قدری روشن شویم.
باری، عجالتاً تا آن بزرگواران آماده شوند، یک نکته کوچک را که همین چهارشنبه بعد از سوری تجربه کردم، بنده اشارت و شما عنایت کنید، تا بعد.


(ادامه👇🏻)

@mardihamorteza
(ادامه☝️🏻)

آن آشی که در سایت ثنا برای فدوی بار نهاده بودند، یک وجب روغن رویش بود و گرچه ما را بدواً تکان داد، ولی قدری که فکر کردیم فهمیدم پر هم بد نیست. فی‌الجمله ذوقی هم کردیم. باری، وقتی به آن دادسرای مقدس پا نهادیم معلوممان شد که گویا مشکل از جنس ویراستاری بوده.  گویا آن اتهامات وزین کار ویراستاری بود که از نظر ادبی معتقد بود که ورانداز و برانداز یکی است. از ظهر دوشنبه که آنها احضار فرمودند، تا صبح چهارشنبه، که ما حاضر شدیم، گویا ویراستارها هم‌ نوبت تغییر پستشان رسیده بود. چرا که، من که با کلی اُهِن و تُلُب، در قامت یک برانداز، کلی باد کرده بودم، وقتی رسیدم گفتند خواب دیده‌ای خیر باشد، برو مشغول ورانداز کردنت باش، تو را چه به براندازی!

البته توی ذوق آدم زدن، آن هم شب عید، و تو روی زن و بچه و در و همسایه، کار خوبی نیست. (یادم هست زمان جنگ، اطلاعیه‌ای دادند که آقا کار به بیخ رسیده و یک یا علی دیگر. قرار است خرمشهر را آزاد کنیم (کاری که گویا خدا روی دست ما بلند شد و خودش کرد). بشتابید برای وطن. خلاصه، یک‌هو دیدیم در اصفهان سیل خلایق رو به پادگانند. هزاران نفر. ناگهان، مثل بقیه کارهایشان، ناغافل ملتفت شدیم که ای بابا! نقداً امکانات نیست. (داد از امکانات! در جلسه‌ای با مرحوم استاد جواد طباطبایی بودم و استاد عزت‌الله فولادوند. آقای طباطبایی گفت از کسی پرسیدند چرا ترک شدی، گفت امکانات نبود، گفتند خب چرا لر نشدی (نگاهی با خنده شیطنت به آقای فولادوند) گفت آخه اینقدر هم بی‌امکاناتی نبود.) القصه، دیدیم امکانات هست، ولی برای چند صد نفری نه بیشتر. با این چند هزار نفر متقاضی الان چکار کنیم؟ مثل مرحوم آیت‌الله ..... که گویا گفته بود هر وقت باران می‌آید مرا می‌فرستند برای خواندن خطبه‌های نماز جمعه، اینها هم کسی بهتر از من پیدا نکردند که تو برو بگو فعلاً منتفی است. رفتم گفتم. والذاریاتی بود. اعتراض داشتند. می‌گفتند جلوی ما گاو کشته‌اند و بدرقۀ جبهه‌مان کرده‌اند، حالا برگردیم بگوییم نرفتیم، نشد؟ زکی! یکی گفت من الان می‌روم یک بلیط اصفهان مشهد می‌گیرم، می‌روم آنجا و بعد برمی‌گردم می‌گویم جبهه بودم.

غرض اینکه نقل یا نقد حال ما هم همین بود. با (بقول جارچی‌های قدیم که چاووش می‌خواندند که های مردم بشنوید و به نشنیده‌ها هم برسانید که پسین فردا علی‌الطلوع جعفر عم‌اوغلی دارد راهی می‌شود به زیارت کربلا) با چاووش برانداز از خانه و محله با کلی اسفند دود کردن و شاباش رفتیم دادسرای اوین و با یک اختلاف ویراستاری، شدیم ورانداز. حالا برگردیم به دوست و آشنایی که کلی کمپوت خریده بودند برای ملاقات چه بگوییم. حقاً من هم باید می‌رفتم مشهد یک‌مدتی. باری، زن و بچه هنوز محل مشایعت را ترک‌ نکرده بودند و نشد. یک جمله هم‌ مصیبت بخوانم و الفاتحه.

روز قبل، یعنی روز قرائت برانداز، من در خانه چیزی خواستم، مادر بچه‌ها گفت حالا داری می‌روی زندان که قرار نیست لوس بشوی، که بچه‌های مادر (خدا خیرشان بدهد) اعتراض کردند که بابا (در اینجا استثنائاً یعنی مامان) خب یک روز هم بگذار لوس بشود، حالا که دارد می‌رود حبس، طوری نیست.

باقی فعلاً بقایتان

@mardihamorteza
🔵 نشست رونمایی و گفت‌وگو پیرامون کتاب

پناه بر دی‌تی، دفترچه خیالات روزانه

https://www.instagram.com/tv/CpnMc5LqdBs/?igshid=YmMyMTA2M2Y=

Mar 10, 2023

@mardihamorteza
HTML Embed Code:
2024/06/12 04:22:17
Back to Top