TG Telegram Group Link
Channel: {•F.F Magicali•}
Back to Bottom
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part35 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> جرج و جینی مالی رو بدرقه کردن و تنها شدن جرج به امید اینکه یه نیروی تازه نفس گیرش اومده خوشحال به سمت صندلیش رفت که هنوز ننشسته با یه نیروی قوی به سمت پله ها کشیده شد _ عای عای عای چیکارمیکنییی؟…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part35
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

_ خب .... از اونجایی ک هیچی ازت پنهون نمیمونه و منم الان احتیاج دارم با یکی حرف بزنم ، آره !

جینی تو سکوت گوش میداد

_ من از سال اخر از آنجلینا خوشم اومده بود ، فرد از اولش میدونست ، مگه چیزی بین ما پنهون بود اصلا؟ فکر همو هم میخوندیم!

چهره ی جینی در هم کشیده شد

_ همش سر به سرم میزاشت و به شوخی ولی جدی جدی اذیتم میکرد که چرا تو این مورد من تنهایی یه کاریو کردم و اون هنوز هیچکسو پیدا نکرده

اخمی بامزه کرد و خاطرات یادش اومدن ..
جینی با تصور اتفاقات اون زمان خندش گرفت و گفت :
_ دقیقا میدونم چه بلاهایی سرت اورده بخاطر این کارت

جرج لبخندی زد و ادامه داد :

_ منم بهش گفتم تا اخر سال خوب حواسش و جمع کنه و یکی و برای خودش پیدا کنه چون من دیگه صبر نمیکنم و میخوام به انجلینا پیشنهاد بدم.
اما بعدش چیشد؟ اون ولدمورت لعنتی !
اون دار و دسته های کثیف تر از خودش ..
تا زمانی ک فرد زنده بود هنوزم امید داشتم ،هنوزم نظرم عوض نشده بود چون ما اون ادم بی تشابه به آدم رو‌قطعا شکست میدادیم .
جینی ! من حتی تصورشم نمیکردم این اتفاق میوفته

جینی دستش رو دور شونه های جرج انداخت و به نشونه ی دلداری با دوتا از انگشتاش به شونه ی اون ضربه ای زد

https://hottg.com/ff_magicali
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part35 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> _ خب .... از اونجایی ک هیچی ازت پنهون نمیمونه و منم الان احتیاج دارم با یکی حرف بزنم ، آره ! جینی تو سکوت گوش میداد _ من از سال اخر از آنجلینا خوشم اومده بود ، فرد از اولش میدونست ، مگه چیزی…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part36
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

جینی و جرج چند دقیقه بعد رو هم به گپ زدن اختصاص دادن
جرج حالا حس بهتری داشت و جینی هم احساس غرور میکرد ک بلاخره جرج دلش رو براش باز کرده

“خب پس حالا ک ب حالت کارخونه ایت برگشتی، شب زود میای خونه ها، مامان میخواد برامون سوپ هویج درست کنه”
جینی با خنده رو ب جرج گفت

“سوپ هویج؟؟؟ این نهایت تلاشت برای اوردن من ب خونه بود؟؟ الان بهتره همینجا بخوابم که”

جینی پس گردنی ب جرج زد

جرج همونطور ک گردنش رو گرفته بود گفت:
“هی چند بار چند بار؟؟ تو مامانمم ک هردفعه میاین رسم تون شده یکی بزنین تو سر منو برین”

“خودت مشتاقشی خب”
جینی همونطور ک نزدیک در میشد با خنده به سمت جرج برگشت

لحظه اخر ب جای جرج تصویر فرد رو دید ک لبخند زنان ب اون نگاه میکنه
“هی جرجی”

“چیه”

“هیچی فقط مواظب خودت باش”

“ای بابا تازه میخواستم خودمو پرت کنم از پنجره پایینا”

جینی اومد تا دوباره پس گردنی رو نسار جرج کنه ولی جرج ک زودتر فهمیده بود سریع جاخالی داد

“خب فکرکنم تو و مامان باید حقه تونو عوض کنین. دستتون رو شده دیگه”

در نهایت جینی همونطور ک سمت جرج شکلک در میورد از مغازه بیرون رفت و جرج موند و فکر دوباره ب انجلینا..

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
اگر نظری ،پیشنهادی ،انتقادی بود تو کامنتا منتظرتونم☕️
https://hottg.com/ff_magicali
هر از گاهی ی نظرم بدین ادم دلش میگیره اصن🤧
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part36 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> جینی و جرج چند دقیقه بعد رو هم به گپ زدن اختصاص دادن جرج حالا حس بهتری داشت و جینی هم احساس غرور میکرد ک بلاخره جرج دلش رو براش باز کرده “خب پس حالا ک ب حالت کارخونه ایت برگشتی، شب زود میای…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part37
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

دیگه کم کم نزدیک های غروب بود و جرج بعد از صبح دیگه نتونسته بود انجلینا رو ببینه. طبق گفته جینی باید ب خونه میرفت و برای شام خانوادگی شون آماده میشد

همگی دور میز شام نشسته بودن حتی رون هم ب همراه هرماینی اونجا بودن. فضا جو گرم و صمیمی داشت و همشون با مهربونی باهم گپ میزدند و بلند بلند میخندیدن.

ارتور با ذوق با جرج درباره حقه جدید ماگلی ک توی مغازه اورده بود صحبت میکرد.
هرماینی صمیمانه همراه مالی راجب درست کردن پای سیب بحث میکردن و مالی داشت دستور پخت مخصوص خودشو به هرماینی آموزش میداد

ارتور رو به جرج با صدای بلند پرسید:
“هی راستی جرج، از انجلینا چخبر؟ نمیخواست امشب به جمع مون ملحق شه؟”

فضا توی سکوت سنگینی فرو رفت. همه مشتاقانه به جرج نگاه می‌کردند و منتظر بودن ولی جرج نمیدونست باید چی بگه.
جینی و مالی زیرچشمی باهم نگاهی رد و بدل کردن و بعد اون ها هم مثل بقیه منتظرانه به جرج خیره شدن

جرج توی ذهنش خودشم گیج شده بود، راجب رابطه شون با انجلینا؟ اینکه چرا دعوتش نکرده؟ اون صبح رفته بود و جرج نمیدونست مهمونی شامی هم درکاره

همونطور ک با نهایت خونسردی و شادابی خودش رو نشون میداد، لبخندی زد و گفت:
“اوه اون صبح ی کاری براش پیش اومد دیگه ندیدمش بعدش جینی به من گفت که مامان برامون مهمونی برنامه ریزی کرده”

ارتور با لبخند بهش نگاه کرد. ب نظر قانع کننده بود و البته حقیقت:
“اوه چقدر حیف.. ایشالا دفعه بعد”

چارلی از اون سمت میز گفت:
“اون خیلی خوشگله جرج! ب نظرم شما دو تا خیلی بهم میاین”
زمزمه های تایید بلند شد

جرج لبخندزنان سرش رو تکون داد و اروم به غذا خوردنش ادامه داد..

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
اگر نظری ،پیشنهادی ،انتقادی بود تو کامنتا منتظرتونم☕️
https://hottg.com/ff_magicali
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part37 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> دیگه کم کم نزدیک های غروب بود و جرج بعد از صبح دیگه نتونسته بود انجلینا رو ببینه. طبق گفته جینی باید ب خونه میرفت و برای شام خانوادگی شون آماده میشد همگی دور میز شام نشسته بودن حتی رون هم ب همراه…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part38
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

چند روزی گذشته بود و هنوز جرج نتونسته بود خبری از انجلینا پیدا کنه
بعد از صحبتشون توی مغازه، دیگه اون رو ندیده بود و هیچ تلفن یا زنگی رو هم جواب نمیداد. جرج حتی تا خونه شون هم رفته بود ولی کسی در رو باز نمیکرد

کم کم نگرانی ها شروع شدن. “نکنه مثل موقع جنگ..؟ نه نه امکان نداره تموم شد همه چی. ولی پس، چطور ممکنه؟ چرا خبری ازش نیس؟ من چیکار کردم.. اوه فرد الان واقعا به کمکت نیاز دارم.. کاش اینجا بودی..”

جرج تند تند با خودش فکر میکرد و حتی اجازه نمیداد ذهنش جواب سوال هایی ک پرسیده بود رو بده!
نا امیدانه تصمیم گرفت به مغازه بره، بلکه حواسش هم از این وضعیت پرت بشه ولی ای داد که حتی اونم جواب نداد.

“امم سلام اینارو برای من حساب میکنین؟”
پسر کوچولویی ک قدش حتی کامل ب میز هم نمیرسید، با خجالت ب جرج گفت

صدای بچه جرج رو از افکارش بیرون اورد. با خودش فکر کرد واقعا باید ی نفرو اینجا استخدام کنه. همونطور ک با خنده بهش نگاه میکرد گفت:
“سلام فسقلی، میشه ۲۵ گالیون”

پسر بچه به زحمت شروع به شمردن پول های توی جیبش کرد
“ هی میدونی اینارو چجوری باید مصرف کنی که؟ فقط ی دونه نیم ساعت قبل از وقتی ک میخوای از کلاس جیم شی. حواست باشه نزنی داغون کنی خودتو ها”
جرج با خنده گفت

پسر همونطور ک وسایلش رو از روی میز برمیداشت خندید و رو ب جرج گفت: “حتما یادم میمونه-“
و قدم زنان از مغازه خارج شد

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
اگر نظری ،پیشنهادی ،انتقادی بود تو کامنتا منتظرتونم☕️
https://hottg.com/ff_magicali
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part38 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> چند روزی گذشته بود و هنوز جرج نتونسته بود خبری از انجلینا پیدا کنه بعد از صحبتشون توی مغازه، دیگه اون رو ندیده بود و هیچ تلفن یا زنگی رو هم جواب نمیداد. جرج حتی تا خونه شون هم رفته بود ولی کسی…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part39
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

شب شده بود و با شروع نم نم بارون، جرج تصمیم گرفت به خونه برگرده. عاجزانه برای بار صدم ب گوشیش نگاه کرد تا ببینه انجلینا جوابی نداده باشه و راه افتاد

کوچه دیاگون خیس خیس شده بود و قطرات بارون یکی بعد از دیگری روی سکوت اونجا فرود میومدن. تقریبا همه مغازه ها یا بسته بودن یا داشتن تعطیل میکردن.
شیشه های بخار گرفته و پر از آب مغازه ها، مانع دیدن داخل شون میشد.

جرج خودش رو مچاله کرد و سعی کرد تا نهایت گرما رو داخل بدنش ذخیره کنه. قدم زنان به اطراف نگاه میکرد. مغازه های مه گرفته، نور زرد چراغ ها، صدای بارون، پدر و مادر هایی ک مواظب بچه هاشون بودن، دو نفر ک توی بغل هم زیر ی چتر با هم قدم میزدن..
........

خیلی اروم در رو باز کرد و وارد شد. خونه تاریک بود. ظاهرا همه خوابیده بودن.
“لوموس!” اروم زمزمه کرد.
لباس هاشو سریع عوض کرد و بقل شومینه نشسته. به شعله های آتیش خیره شد و توی فکر فرو رفت.

“هی جرج اومدی”

با صدای جینی برگشت و بهش نگاه کرد
“اره ی چند دیقه ای میشه. تو چرا بیداری هنوز”

“میخواستم برم بخوابم کم کم، صدای در رو شنیدم. حس کردم اومدی خوبی؟”

جینی با دیدن جرج ک هنوزم تو فکر بود گفت:
“هی یکم بهش وقت بده باشه؟”

جرج اروم سر تکون داد
“من میرم بخوابم فعلا شبت بخیر”
“شب بخیر”
جرج با نگاهش جینی رو دنبال کرد ک پله هارو یکی یکی بالا میرفت

چند دقیقه بعد جرج با صدای تق تق در از حالت خواب و بیداری بیرون اومد.
همونطور ک فشی رو زیرلب زمزمه میکرد ب سمت در رفت.
وقتی در رو باز کرد با دیدن انجلینا با حیرت بهش نگاه میکرد.
حتی نمیدونست چی باید بهش بگه. اصلا انتظار انجلینا رو اینجا، اونم این موقع شب نداشت.

“انجلینا، اینجا چیکار میک...”

و با فرود اومدن لب های انجلینا روی لب هاش، جمله ش رو ناقص گذاشت..💕

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
اگر نظری ،پیشنهادی ،انتقادی بود تو کامنتا منتظرتونم☕️
https://hottg.com/ff_magicali
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part39 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> شب شده بود و با شروع نم نم بارون، جرج تصمیم گرفت به خونه برگرده. عاجزانه برای بار صدم ب گوشیش نگاه کرد تا ببینه انجلینا جوابی نداده باشه و راه افتاد کوچه دیاگون خیس خیس شده بود و قطرات بارون…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part40
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
_ ماماننننن
آلبوس پاتر جینی رو صدا میکرد تا اسباب بازیش رو از رز گرنجر که بهش نمیداد پس بگیره .
فضای خونه بوی دلنشین مرغ های شکم پر خانم ویزلی رو گرفته بود.
بچه ها از این طرف به اون طرف میدوییدن و بزرگترا باهم صحبت میکردن.

همزن دستی ای با جادوی خانم ویزلی روی اپن درحال هم زدن مایه کیکی بود.
ارتور درحالی که تخمه میخورد به غرغر های مالی گوش میداد
_ بهت گفتم امسال باید خونه رو بزرگتر کنیم ، اینهمه آدم تو یه خونه انقدری اخه جا میشیم مگه

ارتور نگاهی به فرزند ها و عروس و دوماد و نوه هایش انداخت و گفت :
_ خوبه دیگه همه کنارهم نشستیم خیلیم به هم نزدیکیم خونه به این بزرگی زن ، چی میخوای دیگه

طرف دیگه ی خونه بزرگترها نشسته بودن و گرم حرف زدن بودن، از جمله هری و جینی ، رون و هرماینی ، بیل و فلور ، فرد و .. اوه فکر کردید که اشتباه کردم؟ نه درست خوندین ، فرد هم اونجا بود !
فرد کوچولویی که تو بغل جرج خوابیده بود و هنوز سنش به این قد نمیداد که با آلبوس و جیمز و رز بازی کنه .

جرج به تپه ی کادو ها که اصلا زیر درخت کریسمس جا نمیشد اشاره کرد و گفت :
_ ببین چقد پلیور اونجاست امودوارم امسال پلیورم قرمز نباشه

انجلینا گفت :
_ خوبه که اتفاقا قرمز بهت میاد

رون رو کرد ب هرماینی و با حالت لوسی گفت :
_ ب من چه رنگی میادددد؟ :)

هرماینی با روزنامه پیام امروزی که دستش بود به سر رون زد و گفت :
_ سبز لجنی
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
اگر نظری ،پیشنهادی ،انتقادی بود تو کامنتا منتظرتونم☕️
https://hottg.com/ff_magicali
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part40 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> _ ماماننننن آلبوس پاتر جینی رو صدا میکرد تا اسباب بازیش رو از رز گرنجر که بهش نمیداد پس بگیره . فضای خونه بوی دلنشین مرغ های شکم پر خانم ویزلی رو گرفته بود. بچه ها از این طرف به اون طرف میدوییدن…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part41
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

فلش بک به قبل از کریسمس :

جرج در هفته شاید دو الی سه بار قبل از اینکه به مغازه بره به پدر و مادرش سر میزد .
خونه ای ک اون و انجلینا بعد ازازدواج توش زندگی میکردن فقط چند کیلومتر دور تر از خونه ی پدرو مادر جرج بود
و اونها از بقیه ی اعضای خانواده بیشتر با هم رفت و آمد داشتن .

یکی از روزهایی که جرج رفته بود تا به پدر و مادرش سر بزنه ، مادرش رو درحال بافتن پلیورهای کریسمس دید .
با دیدن اونهمه کاموا و نخ های رنگی خندش گرفت و گفت :
_ اینهمه جمعیتمون بالا رفته بازم میخوای نفری یه پلیور ببافی!؟ بازم ول کن نیسی؟

مالی با اخم تصنعی ای گفت :
_ چیه مگه بدت میاددد؟

جرج جواب داد :
_نه نه اتفاقا خوشم میاد ولی دستات اذیت میشه

مالی گفت :
_ ینی باور کنم جرج ویزلی نگران دستای منه؟

جرج سرش رو تکون داد
مالی اشاره ای به میل های بافتنی معلق در هوا که تند تند درحال بافتن بودن کرد و گفت :
_ یکم چشماتو باز کنی میبینی ک اندازه سه نفر کمک دست دارم پس مقدمه چینی نکن ببین چی میخوای بچه ؟

جرج دست هاش رو به چشم هاش زد و گفت :
_ خب .. راستش میخواستم بگم همونطور که هرسال یه پلیور F برای فرد میبافی .. امسال بجای اینکه بزرگ ببافی یه پلیور با اسم F ولی با سایز کوچیک بباف ..

مالی همونطور که کاموای رنگ دیگه ای رو به کاموای قبلی گره میزد تا دورنگ ببافه گفت :
_ مثلا چقدری؟

جرج که دیگه کلیت ماجرا رو گفته بود و خیالش راحت شده بود سیبی برداشت و گاز زد و پاهاش رو انداخت روی دسته مبل و جواب داد :
_ اندازه ی نوزاد

مالی بهت زده نگاهش کرد و گفت :
_ چرا؟ چیشده؟
نکنه ..؟

جرج ابروهاش رو انداخت بالا و با لحن خاصی گفت :
_ ارررره همون ک تو ذهن شیطونت داری

مالی میل هارو پرت کرد زمین و بلند شد و محکم جرج رو بغل کرد
سیبی که تو دهن جرج بود پرید گلوش و به سرفه افتاد
_ وای مامان خفم کردییی
مالی جرج رو بغل کرده بود و لپش رو بوس میکرد و خوشحالی میکرد و واسه ی خودش تند تند حرف میزد
_ کاش آرتور اینجا بود ، اصن معلوم نیست کجاست ، وای جرج باورم نمیشههه ، ینی یه بچه کله قرمزیه دیگه؟ اونم بچه تو؟ ریا نشه خیلی ازالان بچه تورو دوس دارم ، همین الان میرم پلیور اونو میبافم ، کی بدنیا میاد؟ ورا زودتر نگفتین؟

جرج همونطور ک سرفه میکرد و سعی میکرد یا تکه سیب رو قورت بده یا بالا بیاره خودش و از مادرش جدا کرد و گفت :
_ اگه زنده بمونم همرو توضیح میدم

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
اگر نظری ،پیشنهادی ،انتقادی بود تو کامنتا منتظرتونم☕️
https://hottg.com/ff_magicali
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part41 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> فلش بک به قبل از کریسمس : جرج در هفته شاید دو الی سه بار قبل از اینکه به مغازه بره به پدر و مادرش سر میزد . خونه ای ک اون و انجلینا بعد ازازدواج توش زندگی میکردن فقط چند کیلومتر دور تر از خونه…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part42
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

مالی ویزلی روزهای خوشی رو سپری میکرد
با وجود مخالفت های مالی و آرتور سر اینکه انجلینا و جرج هر اسمی که دوست دارن برای بچظون بزارن و فقط بخاژر حس مسئولیت اسم برادر در گذشته ی جرج رو روی بچشون نزارن ، اونها صمیمانه مالی و ارتور رو متقائد کردن که خودشون دوست دارن اشم بچشون فرد باشه!

یک فرد جدید قرار بود دوباره به خونه بیاد .. کاملا بودن روح فرد بزرگ توی خونه حس میشد ، مالی کاملا آشکارا بین نوه ها فرق میگذاشت و برای فرد کوچولوی هنوز بدنیا نیومده علاوه بر یه پلیور ، شالگردن و کلاه و جوراب های کوچولویی هم بافته بود..

این قضیه بجای اینکه بقیه رو ناراحت کنه ، خوشحالشون میکرد ، مالی تقریبا برگشته بود به روزهای قبل از مرگ پسر عزیز و مهربونش .

حتی بچه ها هم که دایی / عمو فرد رو نمیشناختن هم راجبش کلی چیز شنیده بودن و برای اومدن فرد کوچولو خوشحال بودن .

انجلینا توی روزهای آخر بارداریش به سر میبرد و به اصرار جرج و مالی همش در حال استراحت کردن بود.

اون آدمی نبود که بیکاربشینخ و کاری نکنه پس چند کاغذ و قلم پیش خودش اورده بود و هر روز برای فرد کوچولو نامه مینوشت تا وقتی بزرگ شد و خوندن یاد گرفت اونهارو بهش هدیه بده

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
اگر نظری ،پیشنهادی ،انتقادی بود تو کامنتا منتظرتونم☕️
https://hottg.com/ff_magicali
۳ تا پارت بعدی خیلی قشنگه😭
تنبلی نکردم و‌نوشتم و‌آمادست و فردا و پس فردا میزارمش :(
پارتای پایانی فف ست ..
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part42 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> مالی ویزلی روزهای خوشی رو سپری میکرد با وجود مخالفت های مالی و آرتور سر اینکه انجلینا و جرج هر اسمی که دوست دارن برای بچظون بزارن و فقط بخاژر حس مسئولیت اسم برادر در گذشته ی جرج رو روی بچشون…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part43
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
آنجلینا نوشت :
فرد عزیز تر از جانم
دلم میخواد از نوشته هام کاملا متوجه بشی که چه عشق عظیمی نسبت بهت دارم .
دوست دارم بدونی خوشحال ترینم برای هرچه زودتر دیدنت ..
پسر قشنگم
این روز ها همه چشم به راه اومدنت هستن
تو فرد عزیز و دور دونه ی همه میشی و بودنت انرژی و امید خاصی بهمون میده .
فکر میکنم عمو فرد از اون بالا هرروز میبینتمون و اون هم منتظر توعه ، امیدوارم شبیه ش باشی تا هر وقت خانواده ی پدریت نگاهت کردن روح عمو و فرد و توی تو ببینن.
هیچوقت یادت نره تو ارزشمند ترین هدیه ی ما هستی‌.
دوست دار تو
مامان .

و بعد نامه رو داخل پاکت نامه ی خنده دار و طرح داری کرد که جرج هرروز برای انجلینا درست میکرد.
جرج هم همسر خوبی بود و هم پدر خوبی میشد .

اون علارغم شوخی های زیاد از حدش ، کاملا میدونست که این روزها چطور با انجلینا شوخی کنه تا اسیبی بهش نزنه
و این حسابی قلب انجلینارو غرق در اکلیل میکرد.

خوشحال بود از انتخاب خوبش و از اینکه اون روز توی کوچه دیاگون با جرج هم قدم شد و سرنوشت خودش و جرج رو بت دست زیبایی ها سپرد

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
اگر نظری ،پیشنهادی ،انتقادی بود تو کامنتا منتظرتونم☕️
https://hottg.com/ff_magicali
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part44
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

جرج سراسیمه سالن رو بالا و پایین میکرد و زیر لب تمامی خدمه ها و هرکسی که توی بیمارستان بود و نبود رو فوش میداد .
اصلا نمیفهمید چرا باید مادر توی یه بخشو بچه توی بخش دیگه ای باشه .
واقعا نمیدونست اول باید بره سراغ انجلینا و وقتی با چشمهای خودش دید حالش خوبه بره سراغ بچه و برای بار اول ببینتش یا برعکس ..

کلی فکر کرد و کلی غر غر کرد تا به این نتیجه رسید که به محض اینکه تونست بره ملاقاتشون اول میره ملاقات فرد کوچولو بعد بغلش میکنه و میبرتش پیش انجلینا و یه محفل یه تایی درست میکنن و بعد با فکر هاش لبخند روی لبش اومد و به سمت بالا و بخش نوزادان به راه افتاد.

توی راه با فرد « برادرش » حرف میزد
از اینکه الان چه حسی داره؟
اصلا داره اونها رو میبینه؟
بعد به خودش گفت معلومه ک میبینه
فرد همیشه با منه ..

لبخندهای جرج هنگام فکر کردن به فرد همیشه یه لبخند تلخ دردمند پر از خاطره بود ..
کم کم به سالن نوزادان نزدیک میشد و کلی صدای گریه میشنید .

ناگهان فکری که بدون استثنا هر پدر و مادر جادوگری موقع بچه دار شدن به ذهنش رسبده بود به سرش زد و خشک شد و یکجا ایستاد

_ اگه جادوگر نشه چی؟؟!!!

پرستار سبز پوشی از کنارش رد شد و با حالت کاملا معمولی طوری که انگار روزی هزار بار همچین صحنه ای میبینه گفت :
_ اقا اگه نگرانی بچه ت جادوگر میشه یا نه باید بگم از الان فکر و خیال نکن چون باید یکم بزرگ تر شه و اونموقع راکت علائم ها توش دیده میشن در ضمن اگر هم مادر و هم پدر جادوگر باشن درصد خیلی کمی ممکنه که بچه ماگل بشه .

و بعد به سرعت رد شد و چند تخت چرخدار که با جادوی چوبدستی اش حرکت میکردند به دنبالش رفتند.

جرج کمی خیالش راحت شد و بعد به سمت پرستار مراقبی که کنار تخت ها بود رفت و ... نه! نیازی نبود بپرسه که فرد ویزلی که ساعت ۲ ظهر بدنیا اومده کجاست . چون کاملا مشحص بود ازبین اونهمه نوزاد ، فرد ویزلی کله قرمزی کدومه !
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
اگر نظری ،پیشنهادی ،انتقادی بود تو کامنتا منتظرتونم☕️
https://hottg.com/ff_magicali
جرج ویزلی کوچولو خوش اومدی به زندگی مامان و بابات👼
𝙲𝚞𝚝𝚒𝚎 𝚕𝚒𝚝𝚝𝚕𝚎 𝙵𝚛𝚎𝚍🥺💕

•| https://hottg.com/ff_magicali
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part45
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
_ اینهمه زحمت کشیدم .. ۹ ماااه اونوقت حتی یه تار مو اش هم شبیه من نشده

انجلینا با بغض ساختگی گفت .
جرج با عشق به فرد کوچولو نگاه کرد و گفت :
_ ولی خیلی خوشگله .. خیلی خیلی خیلی ... شبیه برادرمه ..

انجلینا گونه ی فرد رو لمس کرد و نوزاد لبخندی توی خواب به پدر و مادرش زد .

هرماینی تقی به در زد و وارد شد .
هنوز هم مثل قبل پر شور بود ، با صدای آروم و ذوق زده گفت :
_ میخواستم یچیری بهتون نشون بدم

و بعد دوربین فیلمبرداریش رو به طرف انجلینا و جرج گرفت .
هردو با کنجکاوی به فیلمی که هرماینی از فرد گرفته بود نگاه کردن.


هرماینی در حین پلی کردن ویدیو تعریف میکرد که یادش رفته بود دوربین رو خاموش کنه و دوربین درحال ضبط روی میز مونده بود .
و فرد کوچولویی که همه فکر میکردن خوابه و گذاشته بودنش توی اتاق ، بیدار بود و روبروی دوربین روی تخت دراز کشیده بود .

همه چیز طبیعی بود تا اونکه صدای خنده ی بچه ی دوماهه ی اونها بلند شد .
دستهاش رو میبرد بالا و تکون میداد ، گاها پاهای کوچیکش رو به تخت میکوبید و صداهای عجیب و خوشحال از خودش در میاورد .

هرماینی ادامه داد :
_ نمیدونم باور کنید یا نه ولی من باور دارم که روح فرد اونلحظه پیش فرد کوچولو بوده ..
بچه ها الکی و بدون اینکه کسی بخندونتشون و باهاشون حرف بزنه اینکارارو نمیکنن ..

جرج و انجلینا به هم خیره شدن و خب ... از ته دلشون میخواستن که واقعا همچین اتفاقی افتاده باشه .

هرماینی صداش رو پایین اورد و گفت :
_ آخه بچه ها میتونن روح ها رو ببینن

جو کمی ترسناک شد
ناگهان صدای بچگونه ی رز گرنجر اومد که گفت :
_ روح ..؟؟
و با بغض و ترس به مادرش خیره شد .

هرماینی خنده ی تصنعی ای کرد و گفت :
_ داشتیم باهم شوخی میکردیم ، نترسی ها ..

و بعد دست رز رو گرفت و درحالی که به جرج و انجلینا چشمک میزد از اتاق خارج شد و اونهارو تو فکر قشنگشون غرق شده باقی گذاشت

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
پارت آخر فن فیشکن نیمه ی مرده :)
امیدوارم دوسش داشته باشید گایز💕
https://hottg.com/ff_magicali
#tweet ~🦁

فرد عزیز،
دیروز مامان منو با اسم تو صدا کرد. اولش، خشکم زد. اما بعد بهش نگاه کردم و گفتم: من جرجم. اونوقت خودت رو مادر ما میدونی!
اون لبخند کمرنگی بهم زد و چشماش پر اشک شد. دل ما خیلی برات تنگ شده فرد🥲

نامه‌ای از طرف برادر دوقلوت به تو که از بهشت ما رو نگاه میکنی :)

پ. ن: گریه‌م گرفت خب😭🥲💔

𝐉𝐨𝐢𝐧 𝐮𝐬 >https://hottg.com/majicaliworld
𝐈 𝐰𝐢𝐥𝐥 𝐚𝐥𝐰𝐚𝐲𝐬 𝐛𝐞 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐬𝐢𝐝𝐞🦩💘
https://hottg.com/ff_magicali
HTML Embed Code:
2024/05/19 00:00:42
Back to Top