TG Telegram Group Link
Channel: {•F.F Magicali•}
Back to Bottom
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part23 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> " امیدوارم واقعا همینطور باشه آرتور ." "همینطوره عزیزم همیشه بهت گفتم ما باید در برابر بچه ها قوی باشیم ، این درد برای اونها خیلی زیاده .." "میدونم اما من واقعا کشش تحمل اینیکی رو ندارم…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part24
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
هری پشت میزش نشسته بود و دعوت نامه جرج برای مغازه شوخی ها هم دستش بود. البته ناگفته نمونه ک هری مجبور شد ی دفعه لباس هاشو کامل بخاطر انفجاری ک چند دقیقه قبلش اتفاق افتاده بود و هنوز آثارش توی اتاق مشخص بود، عوض کنه.

دوباره با احتیاط اینکه شوخی دیگه ای در کار نباشه، نامه رو باز کرد با خودش گفت وقتی رفتم مغازه حتما ی پس گردنی بهش میزنم. شروع ب خوندن دعوت نامه رو ب روش کرد و لبخندی از خوشحالی زد.

یاد روزی افتاده بود ک همه پول رو ب فرد و جرج داده بود تا مغازه خودشون رو باز کنن.
طفلکی جرج ک الان مجبور بود، کار دو نفر اشون رو خودش تنهایی برگزار کنه. ب این فکر میکرد اگ وجود نداشت، چندین نفر الان زنده بودن، چندین خانواده از هم پاشیده نمیشد، و چندین عشق ناکام نمیموند..

احساس گناه میکرد از زنده بودنش، از اینکه چندین نفر برای حفاظت ازش جونشون رو فدا کردن. و الان، یکی از همون ادم ها فردی بود ک زندگی جرج بدون وجود اون معنی نداشت..!

با صدای هرماینی که با عصبانیت اسمش رو صدا میزد و از فکر بیرون اومد و ب قیافه سرخ شده هرماینی نگاه میکرد.

«هیچ معلوم هست کجایی؟ میدونی چند تا پرونده دیگه رو باید هرچی سریع تر...»

خشک شده به نامه ها و پرونده های روی میز نگاه کرد ک از رنگ پر شده بودن.

هری قبل از اینکه هرماینی دوباره بخواد سرش بخاطر بی نظمی و مسئولیت ناپذیریش داد بکشه سریع گفت:« همین الان جمعشون میکنم اگه اجازه بدی»

«بهتره هرچی سریعتر این کارو بکنی»

و همونطور ک بخاطر قیافه ترسیده هری به خنده افتاده بود، اتاق رو ترک کرد. ناگفته نمونه ک چند ساعت قبل همون اتفاق برای خودش هم افتاده بود و مجبور شد همونطور ک رون از خنده نمیتونست خودش رو جمع کنه، همه خونه رو دوباره تمیز کنه!

"اوه جرجی خوشحالم ک دوباره داری ب خودت برمیگردی"💕

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
اگر نظری ،پیشنهادی ،انتقادی بود تو کامنتا منتظرتونم☕️
https://hottg.com/ff_magicali
خوشگلا واقعا شرمنده بابت وقفه ای ک توی پارت گذاری اتفاق افتاد.
از این ب بعد خودم با کمک حنا پارت هارو میزارم و سعی میکنم تا جایی ک میتونم توی ی روال منظم انجام بشن.
امیدوارم دوست داشته باشین و ممنونم از صبرتون♥️
هر پیشنهادی، انتقادی، هرچیزی بود توی کامنتا بهم بگین حتما خوشحال میشم🍒

https://hottg.com/ff_magicali
چه زمانی پارت ها گذاشته بشه راحت ترین؟🍃
Anonymous Poll
11%
صبح
0%
ظهر
15%
عصر
75%
شب(اینو بزنیننن😂😭)
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part24 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> هری پشت میزش نشسته بود و دعوت نامه جرج برای مغازه شوخی ها هم دستش بود. البته ناگفته نمونه ک هری مجبور شد ی دفعه لباس هاشو کامل بخاطر انفجاری ک چند دقیقه قبلش اتفاق افتاده بود و هنوز آثارش توی اتاق…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part25
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
(انجلینا)

بعد از چند روز کارکردن متوالی، وقتی ک ب طور رسمی از حال و جون افتاده بودیم بلاخره جرج با حالت متفکر رضایت داد ک مغازه تمیز شده. و همین مصادف شد با برخورد دستمال خیس و پر از خاک ب سرش.

ستون ها و پله های چوبی، حالا دیگه برق میزدن و از شیشه ها میشد کوچه دیاگون رو دید. همه شوخی ها سر جاشون قرار گرفته بودن. چند تایی موقع مرتب کردن وسایل فعال شده بودن و باعث شدن کیتی زیرلب فحش هایی رو حوالی جرج کنه.

“ووهو بلاخره تموم شدددد. این قابلیتو دارم تا سه سال دیگه بخوابم”
کیتی همونطور ک روی زمین میشست گفت.

فرد با حالت مرموزی گفت:
“اوو حالا انگار چیکار کردهه، پاشو دم درو هم تمیز کن ادم میخواد از اونجا بیاد مثلا”

“تو ام ک مظلوم گیر اوردی هی این کارو کن اونورو تمیز کن اینورو تمیز کن. ب من چه اصن مگه مغازه منهه”

“خودت خواستی دستیار بشی. حالا ک شدی جزو کاراته دیگه. ب جای انقدر غر زدن رفته بودی الان تموم شده بود داشتیم همگی بستنی جدیدم و امتحان میکردیم”

“بستنی جدید؟؟!”
من و کیتی هم زمان گفتیم

“اوه نگفته بودم راجبش؟ خب ولش کن چیز مهمی نیس. به موقعش باهاش آشنا میشین”
جرج چشمک زنان دور شد

در حالی ک دهنم از تعجب باز شده بود گفتم: «فکر نکنم دیگه بتونم تا وقتی خطر رفع بشه بستنی بخورم»

کیتی با خنده تایید کرد.
بعد از اینکه وسایلی رو ک باقی مونده بود با کیتی جمع کردیم
قدم زنان ب سمت جرج رفتم و با دیدن چیزی ک بهش خیره شده بود. ب خودم لعنت فرستادم ک چرا زودتر اینو ندیده بودم..

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
اگر نظری ،پیشنهادی ،انتقادی بود تو کامنتا منتظرتونم☕️
https://hottg.com/ff_magicali
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part25 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> (انجلینا) بعد از چند روز کارکردن متوالی، وقتی ک ب طور رسمی از حال و جون افتاده بودیم بلاخره جرج با حالت متفکر رضایت داد ک مغازه تمیز شده. و همین مصادف شد با برخورد دستمال خیس و پر از خاک ب سرش.…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part26
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
با دیدن جرج ک ب عکس خودشون و فرد روی دیوار خیره شده بود، خودمو لعنت فرستادم. نمیدونستم توی اون لحظه دقیقا باید چیکار کنم. باید میرفتم کنارش؟ چی باید بهش میگفتم؟چی میتونستم بگم؟

چند لحظه همونطور در سکوت گذشت و ب جرات میتونم بگم طولانی ترین لحظات عمرمو حس کردم. تا اینکه سکوت بین مون توسط جرج شکسته شد:
“توی این عکس خوشتیپ افتادم نه؟ ب نظرت من این جا جذاب ترم یا فرد؟ فک کنم مقامش ب خودم برسه”

با صورتی مملو از ارامش و شوخ طبعی سمتم برگشت. با لبخندش منم لبخند زدم و گفتم:

“نچ فک کنم فرد جذاب تره. این تیکه موهاشو نگا خیلی خوب افتادهه حتی بهتره تو”

“ای بابا پس میخواستم اینو بزنم جلو همه ببیننش. من جذاب تر نباشم ک فایده نداره دیگه”

با حرفی ک زد برق از سرم پرید. اتفاقا ایده بدی نبود. باعث میشد فرد با اینکه اینجا نیس، توی تک تک لحظات مغازه شون حضور داشته باشه.
با ذوق دست جرج رو تکون دادم:

“وای خیلی ایده خوبیه جرج!! اینجوری انگار فردم همینجا پیش مونه. ب اضافه اینکه دیوار اونور کامل خالیه. میتونیم بزاریمش اونجا همه بتونن ببیننش”

از قیافه جرج معلوم بود از حرفم شکه شده.
“صبر کن ببینم واقعا ک نمیگی؟”
“چرا ک نه جرج، اینجا پر از خاطرات جفتتونه و خیلی قشنگ میشه اگه اونم اینجا باشه”

بعد از مدتی سکوت ک بین مون گذشت. سر انجام جرج تسلیم شد و قاب عکس رو برداشت و ب سمت دیوار خالی حرکت کرد. همونطور ک چکش رو برمیداشت اون رو ب دیوار قاب کرد.🌸

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
اگر نظری ،پیشنهادی ،انتقادی بود تو کامنتا منتظرتونم☕️
https://hottg.com/ff_magicali
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part27
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

بلاخره روز برگزاری مراسم رسید. همه چیز دقیقا سر جای خودش بود. کوچه دیاگون، شلوغ تر از همیشه، پر از جوون هایی بود ک برای دیدن افتتاحیه مغازه شوخی ها اومده بودند.

ربان صورتی رنگی جلوی مغازه طوری جادو شده بود ک هرکسی ک وارد میشد، خودش رو ب شکل خوش آمد گویی در میورد.

فرد ب همراه انجلینا جلوی مغازه شوخی ها ایستاده بودن و به افرادی ک وارد میشدن با لبخند سلام میکردن.

هرماینی و رون به همراه هری هم با استفاده از پودر پرواز خودشون رو به اونجا رسونده بودن. هری و رون طبق معمول، کت و شلوار مشکی ب همراه پیراهن سفید ب تن داشتن. و هرماینی هم پیراهن قرمز، با کفش های مشکی پوشیده بود.

سه نفره در کوچه دیاگون، به سمت مغازه فرد و جرج حرکت میکردن و به هر سختی بود راه خودشون رو از بین جمعیتی ک جلوی مغازه تجمع کرده بودن باز کردن، و به سمت جرج و انجلینا رفتن:

“هی جرج، میبینم ک خوب مغازه رو دوباره سر پا کردی”
رون گفت

جرج رو ب رون با خنده گفت:
“اره واقعا دست تنها بودم خیلی سخت بود تمیز کردن اون همهه خاک”

“هی”
انجلینا با آرنج ب جرج سقلمه زد.

همگی شروع ب خندیدن کردن
“جرج همه چیز خیلی عالی ب نظر میرسه، واقعا عالی انجامش دادین”
هرماینی خیلی با محبت دست جرج رو فشرد.

“مرسی هرماینی. برین داخل کلی چیز جدید منتظر تونه”
جرج چشمک زنان ب داخل هدایت شون کرد..

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
اگر نظری ،پیشنهادی ،انتقادی بود تو کامنتا منتظرتونم☕️
https://hottg.com/ff_magicali
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part27 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> بلاخره روز برگزاری مراسم رسید. همه چیز دقیقا سر جای خودش بود. کوچه دیاگون، شلوغ تر از همیشه، پر از جوون هایی بود ک برای دیدن افتتاحیه مغازه شوخی ها اومده بودند. ربان صورتی رنگی جلوی مغازه طوری…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part28
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

ب محض وارد شدن، تصویر فرد و جرج رو کنار هم دیدن ک همونطور ک فرد دستش رو دور گردن جرج انداخته بود، سر خوشانه ب دوربین لبخند میزدند.
عکس فرد اروم بهشون نگاه کرد و گفت: قبول کنین جذاب تر از جرج افتادم و دوباره خندون ب سمت دوربین برگشت

سه تایی شوکه شده ب قاب عکس رو ب روشون نگاه میکردن. نمیتونستن باور کنن بعد از گذشت چندین ماه، فرد و جرج رو دوباره کنار هم، حتی با اینکه فقط ی تصویر بود، ببینن.

رون یک قدم ب سمت قاب عکس برداشت اما ناگهان احساس کرد زیر پاش خالی شده. وقتی ب خودش اومد دید مایع سفید رنگی، بالای لبش رو ب شکل سیبیل پر کرده.

هری و هرماینی شروع ب خندیدن کردن و همونطور ک رون سعی میکرد، سیبیل رو از صورتش پاک کنه، با هرتلاشش، ریش و اجزای دیگه ای هم بهش اضافه میشد.

“هی ممنونم جرج، میدونستم بلاخره باید منتظر ی چیزی باشمم”

جرج با خنده ب صورت تزیین شده رون نگاه کرد:
“اوه حرص نخور داداش کوچولو، یکی دو روز میمونه بعدش میره”

“دو رووووز؟؟؟؟”

“دو روز کاملا ناقابل رون”
هرماینی با جدیت گفت.
بلافاصله هری و هرماینی ب همراه جرج دوباره شروع ب خندیدن کردن

“میتونیم مغازه رو ببینم؟یا باید منتظر باشیم هر لحظه پامون بره رو مین؟”
هری با خنده رو ب جرج گفت

“اره چرا ک نه فقط ب جز پا، باید مواظب سر و دست و بقیه جاها هم باشین”
جرج با شوخ طبعی رو ب بقیه گفت.

هری و هرماینی و رون دوباره مثل قدیم ها، سه تایی قدم ب قدم هم همونطور ک میخندیدن ب سمت بقیه وسایل مغازه حرکت کردن💕

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
اگر نظری ،پیشنهادی ،انتقادی بود تو کامنتا منتظرتونم☕️
https://hottg.com/ff_magicali
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part28 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> ب محض وارد شدن، تصویر فرد و جرج رو کنار هم دیدن ک همونطور ک فرد دستش رو دور گردن جرج انداخته بود، سر خوشانه ب دوربین لبخند میزدند. عکس فرد اروم بهشون نگاه کرد و گفت: قبول کنین جذاب تر از جرج افتادم…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part29
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

هری ‌و هرماینی و البته همراه جرج با قیافه جدیدش، توی مغازه قدم میزدن و انواع وسایل هارو بالا و پایین میکردن.

بسته های خوراکی جیم شو که هنوزم پرطرفدار ترین محصول فرد و جرج بودن. از زمین تا سقف چیده شده بودن و با اینکه تعدادشون دو برابره بقیه وسایل بود، بازم با سرعت تموم میشدن، مخصوصا بسته های خون دماغ!

قسمت حقه های جادویی ماگلی هم ب راه بود و آقای ویزلی با اشتیاق ب کارت های پاسور و نحوه کار و حقه هاشون نگاه میکرد.

رون به یکی از بسته های فشفه که هر متنی رو که میخواستی برات مینوشت نگاه کرد. و با خودش گفت شاید برای سالگردمون نیاز بشه.
“هی جرج اینا چقدره”

“۵ گالیون!”
“لازمه بگم ولی من برادرتم؟”
“پس ۱۰ گالیون ، درست مثل قدیم ها رون”

رون همونطور ک شاکی بود، با ب یاد اوردن خاطره فرد لبخند تلخی گوشه لبش نشست. جرج هم دوباره توی فکر رفته بود. کی میدونه؟ شاید الان ب فرد بیشتر از هرکسی نیاز داشت...

حدود یک ساعت بعد، جرج ب سمت مهمون ها رفت
“اقایون و خانم ها چایی میل دارین یا قهوه؟”
با حالت تعظیم نمادینی گفت

“قهوه” “اره فکر میکنم قهوه خوب باشه” “برای من ی شربت لطفا” “همون قهوه ممنونم”

زمزمه ها هاکی این بود ک بیشتری ها قهوه میخورن. جرج با حالت جدی رو ب جمعیت گفت:
“عالیه پس شربت میارم! قهوه نداریم”

زمزمه خنده ها در سالن بلند شد.
پس از چند دقیقه جرج ب همراه انجلینا با سینی شربت ها برگشت.
همونطور ک شربت هارو پخش میکردن، با صدای جیغ خفه ی مالی، همه شوک شده ب لیوان شربت هاشون نگاه میکردن.

توی همه شربت ها، یک تیکه کره چشم ب همراه خون و مویرگ های دورش وجود داشت.

جرج با خنده ب قیافه ترسیده جمعیتی که اونجا بود نگاه کرد.
“خب از اونجایی ریکشن هاتون قابل تحسین بود، باید بگم ک اینا ژله فریز شده س. با خیال راحت بخورین طعم لخته خون میده!”

همه با هم صدا زدن: “جرج!!!”
“خیلی خبب، خوشمزه س بخورین”

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
اگر نظری ،پیشنهادی ،انتقادی بود تو کامنتا منتظرتونم☕️
https://hottg.com/ff_magicali
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part29 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> هری ‌و هرماینی و البته همراه جرج با قیافه جدیدش، توی مغازه قدم میزدن و انواع وسایل هارو بالا و پایین میکردن. بسته های خوراکی جیم شو که هنوزم پرطرفدار ترین محصول فرد و جرج بودن. از زمین تا سقف…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part30
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

آخر های شب، بعد از اینکه کوچه دیاگون دوباره رنگ ارامش ب خودش گرفته بود.
فقط مالی و آقای ویزلی، ب همراه رون و هرماینی و البته انجلینا مونده بودن.

مالی همونطور ک خوشحال با انجلینا گپ میزد. هر از گاهی زیر نگاهی ب جرج مینداخت ک چطوری شوخ طبعی شو دوباره بدست اورده.

“جرج همه چی عالی بود!! خوشحالم دوباره اینجارو راه‌اندازی کردین. مردم ب خنده نیاز داشتن”
مالی رو ب جرج گفت.

“چی ماا؟ کودوم ما؟همه شو ک خودم تنها انجام دادم انقدرم سخت بودد”

“پس من و کیتی‌م اونجا خودمونو باد میزدیم دیگه؟”
انجلینا با خنده ب جرج گفت

“اره مگه کار دیگه ایم کردین؟”
همگی شروع ب خندیدن کردن.

چند دقیقه بعد، مالی با نهایت محبت جرج رو بغل میکرد و سر و صورتش رو می بوسید. آقای ویزلی هم با گرمی پشت جرج زد و با لبخند بهش نگاه کرد.
رون و هرماینی هم همراه اون ها خداحافظی کردن و رفتن.

کم کم جرج و انجلینا ب تنها افرادی تبدیل شدن ک اونجا حضور داشتن.

“هی جرج موافقی یکم قدم بزنیم؟ انقدر کوچه دیاگون خلوت شده جون میده برای همین”

“اره فکر بدی نیس، ب شرطی ک انقدر راه نریم ک دیگه نتونم برگردم خونه!”
با این حرف انجلینا سقلمه ای ب جرج زد.

بعد از جمع و جور کردن وسایل و بستن مغازه، دوتایی در تاریکی و سکوت قدم میزدن. تنها چیزی. ارامش اونجا رو بهم میریخت، صدای کفش های انجلینا و جرج بود ک یکی پس از دیگری روی سنگ های سرد فرود میومدن.

ناگهان صدای بلند ناقوس، نیمه شب رو بهشون اعلام کرد. انجلینا به سمت جرج پرید و باعث شد جرج که توی فکر بود متوجه اون نشه و جفتشون روی زمین بیفتن.

“جدیدا از صدای ساعتم ادم میترسه؟”

“خب حواسم نبود،انتظار این صدا رو نداشتم. ولی الان ک دارم فکر میکنم کی حال داره دیگه پاشه؟”
انجلینا با خنده گفت.

“اخ راست میگی من ک همینجا دراز میکشم”
“وای منم”

جفتشون روی سنگ های کوچه دیاگون دراز کشیدن و به اسمون سیاه و پر اکلیل بالای سرشون نگاه میکردن.

بعد از چند دقیقه جرج ب سمت انجلینا برگشت، و انجلینا هم همراه جرج رو ب بهش برگشت. همونطور ک نگاه هاشون از هم جدا نمیشد، جرج رو ب انجلینا گفت:
“خیلی این مدت کمکم کردی بدون تو هیچوقت نمیتونستم انجامش بدم”
و بوسه ریزی گوشه لب انجلینا زد..

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
اگر نظری ،پیشنهادی ،انتقادی بود تو کامنتا منتظرتونم☕️
https://hottg.com/ff_magicali
گایز واقعا متاسفم بابت تاخیری ک توی پارت گذاری پیش اومد..
این هفته خیلی امتحان داشتم نتونستم براتون درست پارت بزارم🤦🏻‍♀️
در عوض امشب دو تا پارت گذاشتم، امیدوارم دوسش داشته باشین♥️🍓

>> https://hottg.com/ff_magicali
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part30 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> آخر های شب، بعد از اینکه کوچه دیاگون دوباره رنگ ارامش ب خودش گرفته بود. فقط مالی و آقای ویزلی، ب همراه رون و هرماینی و البته انجلینا مونده بودن. مالی همونطور ک خوشحال با انجلینا گپ میزد. هر از…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part31
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
فردای اون روز انجلینا طبق معمول باید به فروشگاه ویزلی ها میرفت .
بعد از دوباره راه انداختن فروشگاه اون هرروز به اونجا میرفت و به جرج کمک میکرد.

اینبار واقعا نمیدونست باید چیکارکنه ، بره یا نره؟

" انجلینا .. بچه نشو! الان تو چه سالی هستیم؟ اخه کی دیگه الان بعد یه بوس فینگیلی انقد خجالت میکشه؟ "

تو اتاقش راه میرفت همونطور که چندتا شلوار جین دستش بود و جلوی خودش میگرفت و تو آینه خودش رو نگاه میکرد مدام با خودش حرف میزد.

" خیلی داری دمده رفتار میکنی ، باور کن جرج اصلا یادش هم نیست بعدشم حتی اگه یادش هم باشه خب چیه مگه؟ "

به گونه های سرخ شدش تو آینه نگاه کرد و بدو بیراهی زیر لب کفت و شلوار جین زغالی رو انتخاب کرد و پوشید

و بعد چهره ی معمولی ای به خودش گرفت و به سمت فروشگاه حرکت کرد
این یکی از ویژگی های بارز انجلینا بود، میتونست ساعت ها با خودش کلنجار بره ولی جلوی کسی که قرار میگرفت یه طوری برخورد کنه انگاری ک هیچی نشده .

میدونست طبیعت جرج طوری نیست که امروز احساساتی برخورد کنه ،و یا مدام میخواد مسخره بازی دربیاره که انجلینا حواسش باشه و عاشق جرج نشه ،یا هم که اصلا به روی خودش نمیاورد .

>> https://hottg.com/ff_magicali
دوستان بد نیست نظر هم بدید😐😂
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part32
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
جرج درحال پاک کردن گرد روی مجسمه های روی میز بود.

صدای باز شدن در اومد و جرج با صدای بلند گفت " خوش اومدین "
انجلینا که برگشته بود تا در رو ببنده گفت :
" منم "

جرج نگاهی بهش انداخت و منتظر شد تا بیاد تو
" کیتی نیومده؟ "
" نه گفت میخواد به پدر و مادرش سر بزنه و فکر نکنه که دیگه اینجا نیازی بهش باشه
و همچنین گفت هر از گاهی سر میزنه بهمون "

انجلینا که کمی گرمش شده بود از این وضعیت راضی نبود ، فکر میکرد کیتی هم قراره پیششون باشه اما در غیر اینصورت جو خیلی سنگین میشد.

جرج درحالی که مجسمه های تمیز شده رو دوباره پاک میکرد ، یه طوری که میخواست وقت کشی کنه به انجلینا گفت :

" خوب خوابیدی؟ "
انجلینا با تعجب نگاهش کرد .
" نظرت راجب اتفاقی که دیشب افتاد چیه؟ "

جرج با جدید پرسید ، و دستمال رو گذاشت روی میز.

انجلینا به روی خودش نیاورد و همونطور که برتی باتز ها رو از تو کارتن درمیاورد و روی قفسه میچید گفت:

" چون حس میکنم جدی ای منم جدی حرفم رو میزنم ، خب تو به عنوان تشکر اون کار رو کردی و من منظور دیگه ای توش نمیبینم ،نگران نباش مجبورت نمیکنم مسئولیتش رو قبول کنی "


جرج با نارضایتی نگاهش کرد و گفت :
"یعنی چی که مجبورم نمیکنی مسئولیتش رو قبول کنم؟"

"ینی اینکه من درک میکنم که ما دوتا دوستیم و نمیخوام رابطه ی دوستیمون بخاطر یه اشتباه ازبین بره "

" اما اون یه اشتباه نبود! "

>> https://hottg.com/ff_magicali
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part32 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> جرج درحال پاک کردن گرد روی مجسمه های روی میز بود. صدای باز شدن در اومد و جرج با صدای بلند گفت " خوش اومدین " انجلینا که برگشته بود تا در رو ببنده گفت : " منم " جرج نگاهی بهش انداخت و منتظر…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part33
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
مالی کیک هویجی که پخته بود رو پک کرد و داخل کیف دستی شبیه به زنبیلش چپوند .

_ آرتوووووووور؟
ارتور از پله ها پایین رو نگاه کرد و منتظر حرف مالی موند.

_ میخوام برای جرج کیک هویج ببرم .
آرتور سرش رو به علامت باشه تکون داد و مشغول کارش شد .

مالی نگاهی به شومینه انداخت و بعد از پنجره نگاهی به ماشین آبی رنگ قدیمی انداخت .
ترجیح داد خاکی و سیاه بشه ولی سوار اون ماشین عجیب نشه .

پودر پرواز رو تو دستش مشت کرد و فریاد زد:
_ کوچه ی دیاگون

~~~~~~~
_ اما اون یه اشتباه نبود!
جعبه ی برتی باتز از دست انجلینا افتاد و برگشت و به جرج نگاه کرد .

جرج سرش رو به معنی - اره همینطوره ،حقیقت رو گفتم - تکون داد.

اما این بس نبود ،انجلینا میخواست بیشتر بدونه .

میدونید ،وقتی کسی که سالیان سال باهاتون دوست بوده بهتون پیشنهاد - یا همچین چیزی- میده شما واقعا نیازمند توضیحات بیشتر میشید .
چون کنجکاوید بدونید اون از کی به شما علاقه مند شده؟
از کی دیگه رابطه ی دوستی ای بینتون نیست و رابطه ی عاشقانه ای شروع شده؟!

تمام این سوالات ذهن انجلینارو پر کرده بود و اون حتی درست نمیدونست که چطور باید سوال کنه؟ چون از قرار معلوم جرج علاقه ای به باز کردن مطالب نداشت.

>> https://hottg.com/ff_magicali
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part33 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> مالی کیک هویجی که پخته بود رو پک کرد و داخل کیف دستی شبیه به زنبیلش چپوند . _ آرتوووووووور؟ ارتور از پله ها پایین رو نگاه کرد و منتظر حرف مالی موند. _ میخوام برای جرج کیک هویج ببرم . آرتور…
#part34
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

مالی طول کوچه ی دیاگون رو طی کرد تا به فروشگاه رسید ،اول صبح بود و فروشگاه سوت و‌کور بود.
بچه های کوچیک معمولا خواب بودند و محصل ها هم هاگوارتز بودن.

اغلب این زمان فروشگاه اصلاا شلوغ نمیشد.
خواست وارد بشه که صدای جرج رو شنید ،شیطنتش گل کرد و گوش وایستاد.

مهم نبود چندسالشه ، شیطنتی که جرج و فرد داشتن ارثی بود که از مالی به اونها رسیده بود . اما مالی نمیتونست در حد فرد و جرج شیطنت کنه چون اون مادر چندین بچه ی قد و نیم قد و همسر یک آقا بود و اصلا وقت زیادی برای شیطنت نداشت .
اما هر از گاهی شخصیت شیطنت آمیز وجودش به اون بای بای میکرد.

بعد از شنیدن چیزهایی که کمی پیش اتفاق افتاده بود با چشمای معتجب که رگه های خنده توش وجود داشت به در شیشه ای فروشگاه که تصویر بهت زده ی آنجلینا و جدی جرج که منعکس شده بود نگاه کرد .

قدمی برداشت که ناگهان دست سردی دور مچش حلقه شد.
دستش رو ناخوداگاه به سمت چوبدستیش برد و با حرکت کاملا حرفه ای برگشت تا چوبدستی رو به طرف فرد مهاجم بگیره

با دیدن موهای قرمز و چهره ی آشنای دخترش چوبدستی رو پایین اورد و گفت :
_ جینی؟

_ سلام مامان ،تو هم شنیدی؟
مالی که از حالت تدافعی خارج شده بود حالا با خنده رو به جینی گفت:

_ کم پیش میاد ، نه اصلا پیش نمیاد که جرج انقدر جدی باشه!! باورم نمیشه

_ باورت بشه ، من همیشه جرج رو سرکار میزاشتم و مسخرش میکردم که حتی با یکی از بازیکنای تیمشون قرار نزاشته!
واون همیشه بهم میگفت که وایسم و تماشا کنم .
گمونم وقتش رسیده .
>> https://hottg.com/ff_magicali
دوستان نظر میخواهم😌😂
و اینکه بگید نطرتون راجب عشقی شدن یه وجهه ی داستان چیستتت؟
خوشالید؟
یا خیر؟
{•F.F Magicali•}
#part34 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> مالی طول کوچه ی دیاگون رو طی کرد تا به فروشگاه رسید ،اول صبح بود و فروشگاه سوت و‌کور بود. بچه های کوچیک معمولا خواب بودند و محصل ها هم هاگوارتز بودن. اغلب این زمان فروشگاه اصلاا شلوغ نمیشد. خواست وارد بشه که صدای جرج رو شنید…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part35
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
مالی و جینی با شمارش مالی در فروشگاه رو باز کردن و وارد شدن .
جرج و انجلینا با شنیدن صدای در پریدن و به عقب نگاه کردن ، مالی با چهره ی معمولی ای گفت:
_ چیشده؟ ماییم ، چرا ترسیدین؟
جرج بعد از کمی تته پته گفت :
_ از این طرفااا مامان ،جینی؟؟ اینحا چیکارمیکنیی؟

جینی با لبخند موزی ای به طرف جرج رفت و خواهر و برادر مشت هاشون رو به هم زدن ‌
جینی با انجلینا هم که انگار کمی تو خودش بود احوال پرسی کرد و بعد به جرج گفت که امروز کلاسی نداشته و برای همین اومده تا فروشگاه رو ببینه .

مالی کیکی که پخته بود رو روی میز گذاشت و رفت که چندتا کارد و چنگال بیاره تا همونجا همه از کیک بخورن.

جینی تمام مدت مخفیانه انجلینا رو زیر نظر داشت ، اونقدری ضایع نبود حرکاتِ انجلینا اما چون مالی و جینی کمی از حرف هاشون رو شنیده بودن متوجه حرکات مضطرب انجلینا میشدن‌.

جینی بازوی انجلینارو فشرد و بهش گفت اگر دلش میخواد بره خونه چون اون مبتونه امروز به جرج کمک کنه.

انجلینا نگاهی به جرج انداخت و بعد وسایلش رو‌جمع کرد تا بره و استراحت رو بهونه کرد .

جرج روی صندلی ای نشسته بودو دستش رو روی شکمش گذاشته بود و با کیک هویجی که توی دلش بود حرف میزد .

مالی پس گردنی ای به جرج زد گفت به جای این مسخره بازی ها کارتن خوراکی هایی ک امروز صبح رسیده بود رو باز کنه و بچینه .

_ مامان خب همین الان کلی کیک خوردم نمیشه حالا یکم استراحت کنم؟ من پیرم بشم باز تو مثل یه بچه ی ۵ ساله باهام رفتارمیکنی و هی میگی اینکارو کن ،اونکارو کن .

مالی دست هاش رو گذاشت رو کمرش و گفت :
_ چون مثل روز برام روشنه پیرم بشی مثل بچه های ۵ ساله رفتار میکنی و من باید بگم چیکارکنی چیکار نکنی

>> https://hottg.com/ff_magicali
Forwarded from 『 𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜𝐚𝐥𝐢𝐰𝐨𝐫𝐥𝐝 』 (✞𝅄𝐇𝐚𝐧𝐚)
امروز تولد یه مامان مهربون تپلوعه که مامان دوم همه ی پاترهدا به حساب میاد🥘🧡

تولدت مبارک مالی ویزلی عزیز🎉🍿
#تولد
『 𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜𝐚𝐥𝐢𝐰𝐨𝐫𝐥𝐝 』
Forwarded from 『 𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜𝐚𝐥𝐢𝐰𝐨𝐫𝐥𝐝 』 (✞𝅄𝐇𝐚𝐧𝐚)
گایز برای چنل فن فیکشنمون | @ff_magicali | یکی رو میخوایم که پارت هارو بخونه و ویس بگیره و به صورت داستان صوتی توی چنل فن فیکشن بزاریمش
لطفا هرکس که داوطلبه یه پارت از فن فیکشن رو بخونه و ویس بگیره « با ضبط کننده ی صدای تو گوشی » و برام بفرسته به این آیدی:
@hedwig_shp

چندتا فن فیکشنه و به چند نفر نیاز داریم لطفا همکاری کنید💗
{•F.F Magicali•}
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼 #part35 >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> مالی و جینی با شمارش مالی در فروشگاه رو باز کردن و وارد شدن . جرج و انجلینا با شنیدن صدای در پریدن و به عقب نگاه کردن ، مالی با چهره ی معمولی ای گفت: _ چیشده؟ ماییم ، چرا ترسیدین؟ جرج بعد از…
نیمه ی مــــــــرده 𝔻𝔼𝔸𝔻 𝕊𝕀𝔻𝔼

#part35
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

جرج و جینی مالی رو بدرقه کردن و تنها شدن
جرج به امید اینکه یه نیروی تازه نفس گیرش اومده خوشحال به سمت صندلیش رفت که هنوز ننشسته با یه نیروی قوی به سمت پله ها کشیده شد

_ عای عای عای چیکارمیکنییی؟
جینی با اخم تصنعی ای گفت:
_ نکنه فک کردی اومدم کمک؟ بیا بشین اینجا ببینم

روی پله ها نشستن و جینی با جدیت زل زد به جرج و بررسیش کرد .

جرج گفت :
_ پسند شد؟ براتون ربان بپیچم یا بزارم تو نایلون؟

جینی ضربه ای به پس کله ی جرج زد و جرج درحالی که پشت سرش رو لمس میکرد با آه و ناله گفت :

_ فک کنم تو و مامان جدیدا خوب جایی برای کتک گیر اوردین ..

_ جدی ای؟
_ ها؟
_ میگم در رابطه با انجلینا جدی ای؟

جرج دستش رو پایین اورد و به هم قلاب کرد و به عکس فرد و خودش زل زد

_خب .... از اونجایی که هیچی ازت پنهون نمیمونه ومنم الان واقعا احتیاج دارم با یکی حرف بزنم ..
https://hottg.com/ff_magicali
HTML Embed Code:
2024/06/02 07:43:21
Back to Top