TG Telegram Group Link
Channel: DFG دکتر فرنود گودرزی
Back to Bottom
شوخی تلخ

✍️دکتر فرنود گودرزی


🔺اولین باری که هرمز را از نزدیک دیدم در سالن اجلاس سران بود. شخصیتی شلوغ، گرم و بسیار شوخ طبع. درست صد و هشتاد درجه مخالف آنچه از او انتظار داشتم.
آنقدر جک میگفت و با کلام و گفتارش شوخی به کار می بست که تمامی نداشت و کلی آدم پای صحبتهایش سرگرم شده بودند.

می دانستم هرمز جراح پلاستیک است و همسرش هم متخصص بیهوشی. سالها با دل و جان برای مردم بودند. تصاویر برخی هنر نمایی مشترک آنها مثل پیوند یک دست قطع شده را دیده بودم. یک زوج بی ریا، کار بلد و بریده از قید و بندهای دنیای پر فریب امروزی.
هنر شوخ طبعی هرمز کنار همسرش کمتر که نمی شد بلکه چند برابر هم می گشت. این رفتار را من به چشم خود دیده ام.

اوایل آبان امسال بود، هرمز با ماشین خودش از خرم آباد به تهران آمد. وقتی برگشت به او زنگ زدم تا پرسان حالش شوم. همراه همسرش اتاق عمل بود. سر عمل هم دست از شوخی بر نمی داشت، خنده های خودش و خنده های خانم دکتر در آمیخته با هم….

چند روز بعد شوخی تلخ روزگار زندگی عاشقانه هرمز را نشانه گرفت. خانم دکتر در همان اتاق عمل خودش دچار ارست شد و با عملیات احیا به کما رفت….
هرمز چند هفته تمام مثل یک پزشک، یک مراقب، یک همسر و مثل یک دوست دست از زندگی عادی خود شست و از کنار او در آی سی یوی سینا تکان نخورد.
حالا ما نگران خودش هم بودیم. به دیدنش در بیمارستان رفتم، پژمرده تر از هر توصیفی، حاضر نشد لحظه ای همسرش را ترک کند و قدمی در حیاط بیمارستان بزند.

تمام این روزها سر گِله و شِکوه من با خدا بر قرار بود. آخه این چه شوخی بی مزه و تلخی بود که با زندگی هرمز روا داشتی؟
به راستی آن لبخندهای نقاشی شده بر لبان بیماران، آن آرامش های زندگی و آن امیدهای پر فروغی که این دو به دیگران هدیه دادند را به یاد نیاوردی؟
یاد شوخی تلخش با خودم افتادم، همان لحظه که دست بی نبض پدر را چک کردم و آرام پلک هایش را برای همیشه با دستانم بستم.

امروز نوزدهم آذر در سوز سرد پاییزی و زیر ریزش برگ های زرد درختان مراسم خاکسپاری خانم دکتر ندری انجام گردید. فقط خدا می داند اکنون حال هرمز چگونه است….


https://hottg.com/farnudgoodarziMD
‌‌داد و بیداد

✍️دکتر فرنود گودرزی

🔺در آن روزهای بسیار دور و شاید هم نزدیک که نوازندگان، داستان زندگی را در گوشه «داد»دستگاه ماهور می نواختند و یا در روایت یک ملودی عاشقانه به گوشه «بیداد» همایون می پرداختند کمتر کسی تصور می کرد روزی در یک نوآوری زیبا، مقامی جدید در موسیقی سنتی ایران متولد گردد که نامش «داد و بیداد»باشد.
مقامی که به دفعات متوالی با داد ماهور آغاز و به بیداد همایون فرود می آید.

🔺در بین میلیاردها ساختار کهکشانی، ستاره های بی شمار و منظومه های آنان، یک مکانی هم هست که به هزاران دلیل تماما بوی داد و بیداد می‌دهد.
توس، آرامگاه فردوسی، بیست و پنجم آذر ۱۴۰۲.
کنار سوز سرد و فریاد موسیقیایی بادهای پر زمستان امروزی، صدایی دل نواز از راه دور به گوشم رسید. پیرمردی در لباس پاکبانی تکیه داده بر دیوار هم داد می زد و هم بیداد:
چو ایران نباشد تن من مباد….

🔺در فضای باز، مزار ساده دو بزرگ. اولی خداوندگار آواز که خود را خاک پای مردم نامید و دگری شاعری بزرگ که چشمان باز تندیسش رو به فردوسی است.
هنر آواز شجریان بر شعر زیبای اخوان ثالث در مقام «داد و بیداد »روایتگر تمام زمستان هاست:

چه می‌گویی که بی‌گه شد
سحر شد بامداد آمد
فریبت می‌دهد بر آسمان،
این سرخی بعد از سحرگه نی‍ست
حریفا گوش سرما برده‌است ای‍ن،
یادگار سی‍لی سرد زمستان است.

https://hottg.com/farnudgoodarziMD
غیر شیمیایی

✍️دکتر فرنود گودرزی

🔺بین این همه آشفتگی، هرج و مرج افسارگسیخته دخالت در درمان، توصیه های یک معمم به استعمال روغن بنفشه، دعوت به ریختن روغن در ناف، پیشنهاد پرورش کبوتر در منزل برای فراری دادن جن ها، زالو درمانی، علف فروشی و گیاه تراپی…. ایمان به افکار این شیادان چنان تقویت یافته است که برخی فریب خوردگان برای گرفتن مهر تایید و یافتن میزان و درصد اثربخشی روش درمانی رمال ها به آزمایشگاه و مراکز تصویری روی آورده اند.

اینکه یک بیمار با کبد چرب ، دیابت، ام اس و حتی بیماری‌های ژنتیکی درمان ناپذیر مدتی خود را به علف سنتی ببندد و سپس برای تایید اثر بخشی آن به آزمایشگاه و یا سونوگرافی مراجعه کند به یک اتفاق عادی و روزمره جامعه تبدیل گشته است.

اگرچه مردم در کلام و رفتار کاملا به دانش و مهارت پزشکان اعتماد دارند اما معتقد هستند پزشکان روش درمانی شیمیایی و عارضه دار اتخاذ می‌کنند و آن شیادان روش سنتی و بدون عارضه.

🔺کودکی چهار ساله با اختلال شدید تست های کبدی، مشکوک به شروع پروسه فیبروز کبدی ، نیازمند بیوپسی کبد، برای زنده ماندن به احتمال فراوان کار به پیوند بکشد. مادری جوان اهل گفتگو، به ظاهر آگاه، مسلط به نتایج آزمایشگاهی و سونوگرافی … اما درمان و توصیه های پزشکان پایتخت را رها کرده و درمان را به پیرمردی در روستایی دور سپرده است. به فاصله چهار ماه هم در سونوگرافی اکوی کبد کورس شده و هم در الاستوگرافی الاستیسیتی کاهش یافته است اما هنوز مادر این فرصت طلایی را به یک رمال می‌دهد و کاملا در حرف و عقیده منتظر یک معجزه است.

🔺آنانیکه علم پزشکی نوین را مترادف کلمه شیمیایی میدانند می بایست نکته مهم دیگری را هم بدانند. شیمیایی ترین جای پزشکی نوین همان آزمایشگاهها و مراکز تصویربرداری است. تمام آزمایشات شما در سایه واکنش های شیمیایی سنجیده می شود و تمامی دستگاههای تصویربرداری مثل سونوگرافی، رادیولوژی ، سی تی اسکن و ام آر آی با مواد شیمیایی ساخته شده اند و ابدا قطعه گیاهی و سنتی در آنها به کار نرفته است.پس آیا منطقی نیست همان شیادان در اینگونه موارد هم از روشی سنتی استفاده کنند؟

🔺دیابت یک بیماری بسیار شایع ، عارضه ساز و چند ارگانی است که سرانجام تقریبا تمام بدن را درگیر ساخته و به نوعی مادر بسیاری از بیماری‌های دیگر نیز می باشد. با بالا رفتن قند خون مقداری از آن از طریق ادرار دفع میگردد. قبل از آمدن روش های آزمایشگاهی ( شیمیایی) و در زمانی که دانش پزشکی دانشگاهی ( شیمیایی) وجود نداشت این حکیم ها بودند که با چشیدن ادرار بیمار و پی بردن به طعم شیرین قند به تشخیص بالا بودن قند خون بیمار می رسیدند.

🔺دیابت را به شدت جدی بگیرید و از فرد معالج خود بخواهید حتما و حتما قند خون شما را چک کند. اگر پزشک بود از طریق تست‌های آزمایشگاهی و اگر سنتی بود به همان روش سنتی.
برای دانستن میزان قند خون خود سماجت کنید.

https://hottg.com/farnudgoodarziMD
روبان صورتی برای روز مادر

✍️دکتر فرنود گودرزی

🔺بی وقفه تمام حواسش به پشت در بود. با هر دو قدم به جلو یک قدم به عقب بر می داشت. گاهی زیر لب و گاهی با نگاهش به منشی ها التماس می کرد که اجازه دهند شخص همراهش کنارش باشد اما سرانجام با صحبتهای آنها قانع شد که برای سونوگرافی آماده شود.

شرح حال و مشکلش را پرسیدم، همان ابتدا بیشتر ریسک فاکتورهای بدخیمی را دارا بود.
خانمی ۴۲ ساله با احساس لمس توده در پستان چپ، دو سالی است ازدواج کرده و زایمانی هم نداشته است.
آرام و قرار نداشت، نه برای توده سینه اش بلکه برای یک اتفاق بیرون از اتاق سونوگرافی.
نگرانی اش تمامی نداشت سرش را مرتب به سمت در می چرخاند.

توده نسبتا بزرگ بود. از زمان لمس توده پرسیدم.
به وضوح منتظر پرسشی بود که بتواند با نگرانی اش در بیرون از اتاق ارتباطش دهد. با اشاره به در و با بغضی آشکار پاسخ داد:
دختر ده ساله ام همیشه عادت دارد در آغوشم بخوابد، به طور اتفاقی اول او متوجه شد. الان هم پشت در در حال گریه کردن است.

دریای احساس ظریف و پاک مادرانه یک زن برایم قابل درک بود اما او همین چند دقیقه پیش گفته بود که حدود دو سالی از ازدواجش میگذرد و تا حالا زایمانی نداشته است.
از تناقض گفته هایش پرسیدم. برایم قصه اش را گفت.

توده بزرگ بود و با جمع یافته ها و مشخصات سونوگرافی نیازمند نمونه برداری.
روز بعد بیوپسی انجام گردید و منتظر گزارش پاتولوژی ماندیم.

یک هفته بعد با آماده شدن گزارش پاتولوژی مراجعه کردند. دختری زیبا با لبانی لرزان و چشمانی پر از بغض، دست ها را به دور کمر او حلقه کرده بود و سرش را در آغوشش فشرده.
گزارش پاتولوژی فیبروآدنوم بود.دوست داشتم این شادی را فریاد بزنم. با توضیحاتم لبخندی پر از آرامش بر لبانش نشست و با انفجار بغض کودک در هم آمیخت…..

در تمام مسیری که چشمانم تعقیبشان کرد از هم جدا نشدند. با خود عهد بستم شکوه روز مادر امسال را با روبانی صورتی اول از همه تقدیم کنم به تمام آنانی که نامشان نامادری است اما با دریایی از محبت صمیمانه می کوشند مادرگونه زخم عمیق مرگ یک مادر را در دل فرزند او التیام بخشند….


https://hottg.com/farnudgoodarziMD
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چیزی که سبب شده است زنده بودن را تقریبا با ارزش بدانم و بگویم زندگی احتمالا به زیستن‌اش می‌ارزد،
بعد از موسیقی
دیدار با انسان‌هاست.
انسان‌هایی که همه جا حضور دارند ...
مقصودم از انسان ها،
مردمانی هستند که در جامعه‌ای که
به شکل تکان دهنده‌ای بی‌آبروست،
آبرومندانه رفتار می‌کنند.

کورت ونه گات

https://hottg.com/farnudgoodarziMD
مجازات لاکچری
✍️دکتر فرنود گودرزی

🔺در کنار تمام تفکرات ضد حکومتی شکل یافته در دوران پهلوی، یک نگرش تند بر ضد سبک خاصی از زندگی، رفته رفته تبدیل به گفتمان و اقدامی مشترک در بین تمام گروه‌های تند و میانه رو چپی و مذهبی گردید.
این نگرش اگرچه در ظاهر دشمنی با ثروتمند بودن داشت اما در اصل و عمل هیچ مشکلی با میزان دارایی و ثروت نداشته و چه بسا بسیاری از ثروتمندان بازاری آن دوران خودی محسوب شده و حتی تامین بخش زیادی از هزینه های مبارزات ضد رژیمی را بر دوش می کشیدند. مشکل اصلی با سبک زندگی افراد بود که با میزان و درجه تنفر مبارزین از آنان ارتباط مستقیم داشت.

🔺با رخداد انقلاب این نگرش بدون پردازش جامعه شناسی و یا مذهبی و بدون نگارش یک قانون مدون، ساختاری قانونی گرفت. مخالفت با این سبک از زندگی به سرعت به یک شاخص تبدیل گردید و با وجود تغییرات فراوان در نام مثل مخالفت با زندگی اشرافی، لاکچری، لوکس، غربی، فئودالی اما ماهیت آن بدون تغییر باقی ماند.

🔺بازیگران رادیو، تلویزیون و همچنین موسیقی دانان جزو اولین دسته های مغضوبین بودند که به دلیل تندروی در سبک زندگی لاکچری مورد عتاب جدی قرار گرفتند.
ممنوع شدن از فعالیت، مصادره اموال ،فرار و خانه نشینی عاقبتی دردناک برای تعداد زیادی از آنان بود.

🔺این نگرش خیلی زود در ساختار هنر نفوذ یافت. در بسیاری از فیلمهای ساخته شده پس از انقلاب تمام شخصیتهای منفی فیلم با نام هایی چون جمشید، خسرو، پرویز..صدا زده شده و با کراوات های رنگارنگ بر یک کادیلاک سوار بودند.

🔺اوضاع کادر آموزشی مدارس نیز از نگاه لوله ای این نگرش اصلا خوب نبود. اکثر معلمین و تقریبا تمام روسای مدارس کراواتی، ساواکی، بی درد و بر ضد دانش آموز معرفی می شدند.

🔺در دنیای واقعی نیز دقیقا همین رنگ و بو حاکم بود. در زمان جنگ و در پست های ایست و بازرسی به دفعات یک اتومبیل شورلت نوا قدیمی مدل بیست سال قبل مورد بازرسی کامل از داشبورد گرفته تا ضبط و نوار کاست و حتی لوله اگزوز قرار میگرفت اما یک پیکان صفر کیلومتر روز با همان قیمت یا حتی گرانتر بدون مزاحمتی مجوز عبور می گرفت.

🔺بدیهی است میزان و درجه شایستگی تنفر هم بسته به میزان قضاوت و نگاه تونلی افراد داشت و دارد. برای مثال اتومبیل در هر شرایطی و فارغ از قیمتش یک کالای لوکس محسوب میگردد و بنابراین شخص استفاده کننده ملزم به پرداخت مجازاتی درخور و متناسب با این جرم می باشد. به گمانم بستن همزمان عوارض شهرداری، مسدود کردن کارت سوخت، مالیات نجومی بر خودرو بخشی از مجازات تدوین شده برای این گنهکاران به حساب می آید که برای لاکچری ها هم جرم و هم مجازات بیشتر است. یک مجازات همگانی هم وجود دارد که در هر شرایطی برقرار بوده و شما برای خرید خودرو می بایست به چند برابر قیمت جهانی پول پرداخت نمایید چرا که ذاتا اتومبیل حتی پراید یک کالای لوکس محسوب شده و مستحق مجازات.

🔺قصه این قضاوت در بین خودی ها هم همان است. آقازاده ای با اختلاس میلیاردی به تمام اقتصاد کشور، داشته های مردم بینوا و حتی اعتبار و هویت حاکمیت پشت پا زده است اما تا زمانی که با کمربندی کج، صورتی نامرتب و لباسی اتو نکرده در صحنه ها حاضر می شود مورد مواخذه قرار نمی گیرد.

🔺و داستان پزشکان. به دلایل شرایط خاص، تربیت و آموزش پزشکان بسیار چیره دست نزد اساتید بنام خارجی و ساخت مراکز آموزش پزشکی در پنجاه سال پیش، پزشکان ایرانی قله های پیشرفت را حتی در بدترین شرایط انقلاب و جنگ یکی پس از دیگری درنوردیدند اما سبک زندگی لاکچری آنان در آن زمان آنها را به یکی دیگر از گروه‌های مغضوبین تبدیل نموده است.
در تنگنا قرار دادن پزشکان جوان، ایجاد ناامیدی ، قراردادهای اجباری با بیمه های ناتوان، مالیاتها و عوارض رنگارنگ، خط و نشانهای شبانه روزی، هدایت و انتخاب فرار گونه مهاجرت، خودکشی های پیوسته اخیر، اخذ تعهد محضری از رزیدنتها، بستن جریمه مالی برای انصراف، فریز کردن تعرفه، خاطره گویی متناقض مسئولین مالیاتی و صدا و سیما از مطب ها..مجازاتهایی است که فعلا برای پزشکان تمامی ندارد.
اینکه هیچ مسئولی خاطره ای شخصی از فرار مالیاتی در یک جواهرفروشی، املاکی یا بنگاه اتومبیل ندارد به دلیل آن نیست که این عزیزان به چنین مکانهایی برای خرید مراجعه نمی کنند بلکه این کتمان به آن دلیل است که خود در معرض اتهام لاکچری بودن قرار نگیرند.

🔺با وجود ادای دین پزشکان و دادن شهدای بسیار در تمامی بزنگاههای تاریخی مثل حوادث انقلاب، جنگ و دوران کرونا اما حاکمیت هرگز نتوانسته است دوران لاکچری پنجاه سال پیش جامعه پزشکی را فراموش نماید و تا زمانی که پزشکان همچنان با روپوشی سفید تمیز، ادکلن زده و ظاهری آراسته بر بالین بیماران، جلسات و تلویزیون حاضر می شوند خبری از برداشتن مجازاتها نیست.برای خواندن فاتحه آماده شویم.

https://hottg.com/farnudgoodarziMD
خودکشی

✍️دکتر فرنود گودرزی

🔺بی گمان یکی از زیباترین شهرهای جهان شهر «درسدن» Dresden آلمان است. شهری باشکوه و غنی از جذابیت های فرهنگی، تاریخی و هنری با سبک معماری باروک در نزدیکی مرز جمهوری چک و در حاشیه رودخانه Elbe.

با وجود گنجینه های فراوان تاریخی و هنری، زیبایی بسیار چشم نواز طبیعت و شکوه کلیساها و کاخ های مجلل شاهان ساکسونی….اما زخمی عمیق و تاریخی در دل این شهر نهفته است. زخمی که به عمد و به یادگار بخشی از آن دست نخورده باقی مانده و خود یک دلیل محکم برای جلب گردشگران است.

🔺کرت ونه گات، نویسنده شهیر امریکایی طنز نویس در مایه های علمی تخیلی و صاحب اثرهایی چون «گهواره گربه»و «سلاخ خانه شماره پنج».
به احترامش بر سیارک شماره ۲۵۳۹۹ نام او را نهادند.
او در رشته مردم شناسی در دانشگاه شیکاگو تحصیل کرد. در طول زندگی به دفعات اقدام به خودکشی ناموفق نمود و سرانجام در آوریل ۲۰۰۷ در سن ۸۴ سالگی درگذشت.

🔺فوریه ۱۹۴۵، چند ماه پیش از خاتمه جنگ جهانی دوم، ۱۲۶۰ هواپیمای بمب افکن امریکایی و انگلیسی حدود ۳۹۰۰ تن بمب انفجاری و آتش زا را بر سر شهر درسدن فروریختند.

در آن روزها درسدن میزبان صدها هزار آواره از دیگر شهرهای آلمان بود. چه آنهایی که به پناهگاها رفتند و چه آنهایی که به بیرون گریختند در حجم آتش سوزی و یا کمبود اکسیژن کشته شدند. پیکرهای زغال شده انسان‌ها در درون و خارج پناهگاها نتیجه بمباران بود و ۹۰ درصد شهر نابود گردید.متفقین دلایل زیادی برای توجیه این بمباران ارایه نمودند اما بحث اخلاقی ماجرا هرگز در تاریخ پاک نگردید.

روایت در آمار کشته ها متفاوت است اما «کرت ونه گات»در کتاب «سلاخ خانه شماره پنج»تعداد کشته شده ها را ۱۳۵هزار نفر عنوان کرده است.
او در زمان بمباران درسدن به عنوان اسیر جنگی در زندان آلمانی ها بود و از نزدیک حاصل بمباران هواپیماهای کشورش را نظاره گر بود.
به گفته خود او تمام خودکشی هایش ناشی از اثرات فجیع آن بمباران بود.

🔺جایی که ما هستیم آمار خودکشی در بین پزشکان به طرز معنی داری افزایش یافته است. قصه نزد پزشکان جوان رزیدنت با ۱۶ مورد در یکسال بسیار فاجعه آمیز است. در طی یک هفته گذشته سه مورد خودکشی موفق توسط سه پزشک جوان قرار نیست کسی را تکان دهد؟ کسی میزانی از تخریب نمی بیند؟ بمبارانی در کار نبوده است؟ برای کسی عجیب نیست پزشکی که قرار بود پناهگاه روح آزرده دیگران باشد آنقدر به استیصال برسد که خود گزینه خودکشی را انتخاب کند؟ آزردن شبانه روزی روح و روان سرمایه های این سرزمین برای چه کسانی آورده ای دارد؟ گرفتن تعهد خدمت چند برابر تحصیل و آوردن دو نفر ضامن محضری کم بود؟ جریمه مالی انصراف و حتی مرگ کسی را راضی نکرد؟ عدم پرداخت حقوق، نداشتن بیمه، کشیکهایی فشرده و طاقت فرسا، تحقیر محیط کار مجازات کمی بود؟ ممنوع الخروج کردن آنها چطور؟
در این حجم بمباران، حداقل درِ زندان را باز کنید شاید کسی بختی کوچک برای زنده ماندن در سرزمینی دیگر داشته باشد و یا دستکم امید به فرار او را از خودکشی منصرف نماید.

https://hottg.com/farnudgoodarziMD
راز آقای انفورماتیک
( قسمت اول)

✍️دکتر فرنود گودرزی

🔺اطمینان دارم شما نیز مثل من به ضرورت پرداخت مالیات واقعی بر درآمد واقعی در همه مشاغل آنهم به صورت عادلانه اعتقاد دارید.

فارغ از آن ابرسالارهای مالیِ همیشه معاف از مالیات که اتفاقا قدرت نیز به حمایت از آنها سینه سپر کرده است اما بر همان باور مشترکمان سالهاست که در موعد مقرر نسبت به پرداخت مالیات اعلام شده اقدام و رسید تسویه مالیاتی اخذ می نمایم چه آن سالها که کاملا در قالب محاسبه علی الراس ( به معنی همینجوری، دیمی، کشکی، دلبخواهی) توسط ممیز صورت می گرفت و چه سال‌های اخیر که ابزارهایی چون پایانه های کارتخوان ، دسترسی بی حد و مرز به تمامی حساب‌های بانکی، ادارات بیمه و تمامی صورتحساب های پرداختی بیمه ای به مدد روشنگری اعداد و ارقام آمده اند.

🔺چندی گذشت و با وجود پرداخت منظم مالیات، اجرای تمامی بخشنامه ها، نصب کارتخوان، شفافیت درآمد ….اینبار قصه مالیات های متمم آغاز گردید. بدین معنی که دولت به دلایل پنهان و آشکار دچار کمبود پول می گشت و پرونده مالیاتی تسویه شده چند سال قبل افراد بار دیگر توسط ممیز مالیاتی از بایگانی خارج و مالیاتی جدیدی بر آن بسته می شد به این امید که هم به سیر شدن شکم گرسنه دولتمردان کمکی دوباره شده باشد و هم رضایتی مضاعف را برای تحقق آرزوهای شیرین ممیزها به ارمغان آورد.
تا سال قبل به دلیل مشغله حرفه ای و نداشتن وقت اضافی متمم ها را نیز در مقابل چهره خندان ممیزین در همان ادارات مالیات پرداختم.

🔺اردیبهشت امسال متممی جدید به صورت نجومی و میلیاردی برای پرونده تسویه شده شش سال قبل اعلام گردید. این بار بر آن شدم برای یکبار هم که شده تا ته خط این داستان بروم، به راستی ارزشش را هم داشت.

همان ابتدا چشمم به رای هیات عمومی دیوان عدالت اداری خورد که ورود ادارات مالیات به پرونده های سالهای قبل بدون اثبات درآمدی بودن واریزی مودیان را غیرقانونی اعلام کرده بود.
پاسخ ممیزین مالیاتی به هر پرسش پیرامون این رای نافذ دیوان بسیار جالب بود، از ناشنوایی ناگهانی گرفته تا زدن به گزارش هواشناسی و از گفتن خاطرات پر تکرار از مطب فلان پزشک گرفته تا سخن تاریخی رییس اداره مالیات که قضات دیوان را مشتی بی اطلاع و بیکار خواند که آرای بدون قابلیت اجرا صادر میکند.

🔺ماراتن با اظهار نظر نهایی و لگد زدن آشکار اداره مالیات به رای دیوان آغاز گردید.

کارشناس اول که در شکستن مالیاتهای یکصد میلیونی برخی آدم‌ها به عدد ناقابل یک میلیون صاحب سبک و شهرت است درخواست تحویل مدارک نمود. طبق نظریه ایشان مدارک اولیه در مورد وام های بانکی ، فروش منزل و ماشین و تنخواه های شغلی آماده شد. پس از ایراد به نوع خودکار، نوع تایپ، نوع جوهر مُهر، نوع کاغذ، نوع فونت مطالب…. و سپس رفع تمامی ایرادها فرمود امکان و فرصت بررسی مدارک وجود ندارد. پرسیدم چرا؟ فرمود نظر قسمت انفورماتیک این است که وقت کم است و مشغله زیاد و سپس همان مبلغ علی الراس خودش را ابلاغ نمود.

🔺در مهلت قانونی اعتراض نمودم و طبق قانون پرونده رسید حضور کارشناس دوم.
او نیز همان ایرادات را البته به صورت معکوس گرفت. پس از برگرداندن اسناد به روز اول فرمود امکان و فرصت بررسی مدارک وجود ندارد. پرسیدم چرا ؟فرمود با کسب نظر قسمت انفورماتیک به دو دلیل اول آنکه وقت کم است و مشغله زیاد و دوم آنکه نظر کارشناس اول را که نمی شود رد کرد و سپس همان مبلغ علی الراس کارشناس اول را تایید نمود.

🔺بار دگر و در مهلت مقرر اعتراض نمودم. پرونده طبق قانون به شورای حل اختلاف مالیاتی رسید.یک شورای سه نفره متشکل از نماینده صنف ما( یک پزشک) ، نماینده مالیات( یک کارمند مالیات) و نماینده قوه قضاییه( یک قاضی حقوق دان).
جلسه رسیدگی تشکیل گردید.
نماینده پزشکان که برای دفاع از من آمده بود در تمام جلسه بدون ادای کلمه ای با لبخندی بر لب به افق خیره بود. قاضی از من توضیح خواست. رای دیوان را با شماره ، تاریخ و محتوا گوشزد کردم. مرد قانون همانجا خود را کاملا مطیع رای دیوان اعلام نمود. نماینده مالیات خواهان عبور از رای دیوان بود. سرانجام قرار شد کارشناسی مجدد با دو نفر کارشناس جدید مالیاتی صورت گیرد.

🔺قصه کارشناسی از نو آغاز گردید. برای جلوگیری از بهانه نبودن وقت، از همان روز اول مدارک را طبق درخواست خودشان دوباره تهیه و بند بند آنرا توضیح دادم آنچنان که روز آخر پذیرفتند تمام مدارک درست و برای اثبات غیردرآمدی بودن کفایت میکنند. هنوز در خروجی اداره مالیات مشغول خداحافظی بودم که پنهانی چنین نظریه دادند که مدرکی ارائه نشده و لذا همان مبلغ کارشناسان قبلی تایید میگردد.
وقتی از آنها علت این دورویی را پرسیدم جواب و ردپا تکراری بود، همان آقای انفورماتیک….

به راستی این آقای انفورماتیک که بود؟

(قسمت دوم 👇👇👇)

https://hottg.com/farnudgoodarziMD
راز آقای انفورماتیک
(قسمت دوم )

✍️دکتر فرنود گودرزی

🔺با آمدن مجدد پرونده به هیات شورای حل اختلاف جلسه دوم آن تشکیل گردید. نماینده پزشکان با همان سکوت مطلق همان میزان از لبخند را بر لب داشت. قاضی همچنان رای دیوان را نافذ میدانست.نماینده مالیاتی برآشفت که این پرونده نیاز به بررسی بیشتر و البته خاص دارد و آنرا بست و گفت برای همین منظور آنرا به منزل خود میبرد.
جلسه کوتاه ما به پایان رسید. مدتی منتظر آن بررسی خاص و نتیجه اش بودم که ابلاغیه مبنی بر صدور رای ، رد مدارکم و تایید مالیات سلیقه ای آنها به دستم رسید.

به قاضی مراجعه نمودم دهانش از تعجب باز ماند. قسم خورد که رایی صادر نشده و امضایی نکرده و اصولا جلسه ای برای بررسی آن پرونده تشکیل نشده است.

به نماینده پزشکان مراجعه کردم مِنُ مِن کنان اعتراف کرد که از همه چیز و صدور رای بی خبر است. کنجکاو شدم که پزشک است یا دندانپزشک! اعتراف تکاندهنده ای کرد و گفت بازاری است و یک املاکی و به اصرار اداره مالیات در این جلسه حضور یافته است.

به اداره مالیات مراجعه کردم از نشان دادن متن رای خودداری کرده و آنرا محرمانه خواندند و با هویدا شدن گندی که به بار آمده بود شتابان جهت گرفتن امضا به التماس آن دو افتادند.

نماینده پزشکان( بخوانید املاکی) پس از ۴۵ روز از صدور رای به نشانه تایید آنرا امضا نمود.

قاضی شریف پرونده پس از ۶۰ روز و با ذکر تاریخ روز، رای را برخلاف آرای دیوان اعلام و به نشانه اعتراض استعفای خود را تقدیم نمود.

اینکه پرونده کجا بود و چگونه بدون بررسی رای ابلاغی گرفت قصه توصیه های همان آقای انفورماتیک بود. نماینده اداره مالیات یک تنه پرونده را به منزل برده و در کنار همسر و خانواده محترم و کمک آنها طبق دستور آقای انفورماتیک رای را صادر و از طریق کارتابل شخصی خود ابلاغ کرده بود.

🔺باری در همان روز که آشفتگی و خجالتی بی شمار گونه های ممیزین مالیاتی را به رنگ سرخ درآورده بود ، به رای یک نفره اعتراض کردم و پرونده وارد مرحله تجدید نظر شد.
دو روز بعد جلسه تجدید نظر با حضور سه نفر جدید برگزار گردید.

نکته قابل توجه آن جلسه اعتراف حاضرین به تماس‌های مکرر اشخاصی ( بخوانید آقای انفورماتیک ) برای تایید مالیات صادره بود.

پرونده با نظر هر سه عضو قرار کارشناسی مجدد گرفت و مقرر شد بار دیگر مورد ارزیابی کارشناسی توسط دو کارشناس جدید قرار گیرد.
آقای انفورماتیک نیز هنوز به درجه ای از مردانگی نرسیده است که خود را از پشت این و آن عیان سازد اگرچه دور نخواهد بود آن روزی که از خود او و هویت واقعی اش در قسمت یا قسمت های بعدی قصه ای بنگارم.

https://hottg.com/farnudgoodarziMD
تاریخ

✍️فرنود گودرزی

🔺زمستان سال ۵۸ بود. صبح دم یک روز وقتی از خواب برخاستیم برفی سنگین به رنگ صورتی ملایم تمام شهر و رشته کوههای اطراف را پوشانده بود، آنقدر که تردد در تمام خیابان‌ها و کوچه ها مختل گردید.

دیدن این میزان از برف برای همه و حتی برای خردسال بی تجربه ای همچون من هم غیر منتظره نبود چرا که بارش برف برای آن مردم ، آن جغرافیا و آن روزگار رخدادی عادی در زندگی تلقی می گردید اما به وضوح نقاشی یک نگرانی را بر گفتمان و چهره بزرگ‌تر ها در مورد علت آن رنگ غیر عادی می توانستیم ببینیم.
پدرم که میانسال بود نظر شخصی نداشت اما از ریش سفیدان نقل قول می کرد که جنگی خونین در راه است.

🔺در کنار رنگ عجیب آن برف سنگین، بیشتر آنچه که از اسفند آن سال به یاد دارم پیرامون انتخابات اولین دوره مجلس است.
اگر چه کار ما بچه ها، کشیدن شکلک و نقاشی های کج و معوج با اسپری های مشکی بر روی دیوارها بود اما سهم بزرگترها تعصب بی حد و مرز بر روی کاندید مورد نظرشان به امید ساختن ایرانی بزرگ و آباد بود.

در شهر ما دو نفر نامزد انتخابات شدند. یکی با لباس روحانی و دیگری کت و شلوار به تن. هر دو زندان رفته دوره پهلوی بودند، یکی نماد مذهب و روحانیت بود و آن یکی نماد دانش آموختگی و تحصیلات دانشگاهی.

در فضای مذهبی آن روزها پیش بینی می شد که فرد روحانی با اختلاف فاحشی برنده انتخابات شود که همان هم شد.

🔺حدود ۶ ماه بعد جنگ خانمان سوز آغاز و تمام داشته ها و نداشته های مردم ما را بر باد داد. آنقدر که این بار رنگ واقعی خون بر تمام زندگی ما نقش بست.

🔺باری برنده آن انتخابات به مجلس رفت، چهار سال بعد از تهرانِ پایتخت نامزد گردید و باز هم به مجلس رفت. رییس بنیاد شهید شد. رییس مجلس هم شد. البته کاندید ریاست جمهوری هم شد.
زین سو بازنده آن انتخابات راه مبارزه مسلحانه را برگزید. از ایران گریخت. به قولی به معاونت گروه مجاهدین خلق هم رسید.

🔺۴۴ سال از آن روز میگذرد.
در این سالها برف هم می بارید گاهی کم و گاهی هم زیاد.
رنگش هم اغلب به همان سپیدی برف بوده و هست اما
در این گذران کوتاه تاریخ و البته با تسخیر سهم بلندی از عمر ما قیمت اجناس ۹۰۰ هزار درصد رشد یافت.
۹ میلیون خانوار مستاجر چشمشان به وام های پر سود بانکی است.
این سفره ها هستند که پیش از هر چیزی برچیده می‌شوند چرا که نان خالی را چه ایستاده و چه نشسته می توان خورد.
خودکشی نیز تا دلش می خواهد جان می گیرد حتی از بین چهره های جوان و زیبای روزگارساز ما ، آنانیکه قرار بود حافظ جان این و آن باشند.
و قصه یک زندگی شریف که دیوار و آستانه اش بسیار کوتاه است.

https://hottg.com/farnudgoodarziMD
دوربین مخفی

✍️دکتر فرنود گودرزی

🔺وقتی خودم را جای عوامل تولید یک دوربین مخفی می گذارم کاملا برایم قابل درک است که ساختن یک قطعه فیلم چند دقیقه ای از واکنش مردم توسط تعدادی دوربین فیلمبرداری که مخفیانه کار گذاشته شده اند، آنقدر بتواند بیننده را بخنداند که با درجاتی از خفگی و اشک ریختن در هم آمیزد بسیار سخت و البته گاهی هم بسیار خطرناک است.

🔺در سویی دیگر شکار شدن توسط تله های این دوربین‌ها نیز جای خود را دارد.
تصور کنید وارد آسانسوری میشوید که جسدی زیر یک پارچه سفید بر روی برانکارد به خواب ابدی رفته است، در بسته می شود و در آن خلوت ترسناک ناگهان جسد از جایش بر می خیزد. بدیهی است مقدار فریب خوردن شما، میزان واکنش کمدی شما و البته حجم قهقهه بینندگان کاملا به هنرنمایی عوامل تولید، ابزارها و هماهنگی های آنان به منظور غافلگیر شدن شما دارد، آنقدر که در آن لحظات کوتاه و حساس ذره ای به ذهنتان خطور نکند که چرا باید یک جسد تنها در آسانسور باشد؟ اصولا چرا باید جسد حرکت کند؟ و یا جسد یک مرده چه خطری برای زنده ها دارد؟

بدیهی است به هیچ وجه نباید غافلگیر شوید. خونسرد باشید و منطقی فکر کنید. می دانم اگر تله ساخته شده برای شما بسیار حرفه ای چیده شده باشد عملا کاری از شما ساخته نیست اما در هر صورت لحظه ای آرام باشید، لختی فکر کنید و خود را از غافلگیر شدن مقابل این همه دوربین و میکروفون برهانید و از آنجا که در دنیای واقعیت برای هیچ جسدی چنین رفتاری رخ نمی دهد با خونسردی تمام گوش جسد را بپیچانید.

🔺اکنون تصور کنید یک قاضی دادسرای تهران بی اعتنا به قوانین موجود پزشک و پرستار و عوامل درمانی سر شیفت یک بیمارستان دولتی را با دستان بسته روانه زندان می کند، رییس نظام پزشکی به اعتراض بر می خیزد ، قاضی جان برای او هم تقاضای تشکیل پرونده می دهد.
یا یک قاضی دیگر در شهررضا پزشکی را با پابند و باز هم بی اعتنا به قوانین به زندان می فرستد و حمله قلبی او را با تشخیص شخصی خودش تمارض اعلام میکند.
ما خوب می دانیم در نظام قضایی کنونی چنین رفتاری در واقعیت هرگز روی نمی دهد و امکان ندارد ذره ای بی عدالتی و بی اعتنایی به قانون توسط یک قاضی رخ دهد مگر آن که توسط همان نظام قضایی گوشش پیچانده شود بنابراین واضح است که ما در مقابل دوربینی مخفی قرار گرفته ایم.
حتی ماجرای به رگبار بستن پزشک ماهشهری و قتل او با سلاح گرم و در محل مقدس طبابتش در دو شب قبل هم بی شک دوربین مخفی است اما کمی خشن‌تر.

🔺ریاست محترم قوه قضاییه از آنجا که ما سالهاست در آسانسور های این و آن مثل آسانسور هاشمی، نمکی و عین الهی شکار بی وقت دوربین ها شده ایم و فریب هم خورده ایم لذا مستدعی است دستور بفرمایید ما را از قرار دادن در آسانسورها و مقابل جسدهای بعدی معاف بفرمایند.
حالا که صمیمی شدیم بی زحمت دوربین مخفی های ذکر شده در بالا را هم بررسی و نسبت به گستاخی های روی داده برابر قانون اقدام بفرمایید.

آسانسور جنوبی، نبش غسالخانه بیمارستان.

https://hottg.com/farnudgoodarziMD
✍️دکتر فرنود گودرزی

🔺روز جمعه یازدهم اسفند بود. دکتر سیدالحسینی از زاهدان پیامی ارسال کرد، با ناراحتی آنرا خواندم. برای ۱۳۰ روستای به زیر آب رفته سیستان و بلوچستان تقاضای کمک کرد.
از او خواهش کردم شماره کارتی بفرستد که بین پزشکان پخش کنیم.
او هم شماره کارت ستاد بحران سازمان نظام پزشکی زاهدان را فرستاد.

ظرف یک روز آن شماره به تمام گروه‌های مختلف پزشکی، رسانه های مجازی مرتبط ارسال و حتی بر دل محفل خانوادگی پزشکان نشست.

روز سیزدهم در جلسه نظام پزشکی زاهدان ضمن فاز بندی شرایط و اقدامات، این چنین برای کمک های سرازیر شده تصمیم گرفته شد:
خرید لوازم ضروری اساسی و خوراکی برای سیل زده گان

تحویل پول نقد، هر خانواده یک میلیون تومان

اعزام بیماران آن نواحی به زاهدان و تقبل کلیه هزینه های درمانی ، اعزام و ترانسفر.

آماده شدن پزشکانی که خودرو شاسی بلند دارند برای حضور و کمک در آن مناطق با خودرو شخصی….
و آمادگی برای فازهای بعدی کمکهای پزشکی….

نمی دانم چه بگویم!!!
همه چیز از مهربانی بود.

اما

دکتر رییس جمهور
دکتر معاون رییس جمهور
دکتر وزیر
دکتر نماینده و وکیل
دکتر مالیات
دکتر اختلاس
دکتر بی فرهنگ
دکتر چنار
و
دکتر پاجوش

همگی خاک بر سرتان

https://hottg.com/farnudgoodarziMD
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هشتم مارس

روز فرشته های آسمانی

روز جهانی زن

https://hottg.com/farnudgoodarziMD
سور پایان سال

✍️دکتر فرنود گودرزی

🔺یادش بخیر سریالی قدیمی، پر هیجان و با پایانی خوش و البته کاملا واقعی وجود داشت که تا دو سال پیش هم هر سال تکرار می شد و ادامه دار بود….

داستانی در خصوص یک سور پایان سال که همه چیز در آن بود، از غم و غصه گرفته تا شور و شادمانی، از قعر یاس تا بلندای امید، از عشق پاک مفرط تا نفرت عمیق مطلق و حتی از ابتدای یک جنایت هولناک تا انتهای یک مکافات ترسناک…..

🔺باری داستان چنین بود که سازمانهای بیمه گر مطالبات پزشکان، بیمارستان‌ها و مراکز درمانی را تا پانزده شانزده ماه پرداخت نمی کردند اما درست لحظه ای که رنگ یاس و ناامیدی بر چهره این قشر نگون بخت می نشست چند روز مانده به بیست و دوم بهمن فرمانی از غیب به بیمه ها می رسید که چند ماه از پول این فلک زده ها را برای جلوگیری از نارضایتی بپردازید چرا که موسم راهپیمایی با شکوه فرا رسیده است.

در میزان شادمانی گشودن موقتی آن گره های کور و باخت مشوقین ناامیدی و خودکشی هر چه بگویم کم است اما جشن و سرور و شادی بزرگ آن سالی رخ می داد که فرخندگی یک انتخابات اسفندماهی هم پیش رو بود و نیاز به حضور مردم در پای انتخابات چنان ضروری می نمود که با فرمانی مجدد چند ماه دیگر از مطالبات پرداخت می گردید.
در آن موارد باور کنید از شادی در پوست خودمان نمی گنجیدیم ، چنان مست خوشحالی بودیم که حتی تیپ نخراشیده آن مرد کاپشن پوش هم به چشممان چندان ضایع و عوضی نمی آمد.
یادش بخیر، پرداخت بدهی به شرکت ها، پرداخت قبوض مالیاتی و شهرداری، پرداخت حقوق ، عیدی و بیمه پرسنل زحمتکش….هم از میزان بار روی دوشمان می کاست و هم کاممان را به مسافرتی در نوروز شیرین می ساخت.

🔺القصه دو سالی است که از آن خبرها نیست. فرمانی از غیب نمی آید که پول این مردم را بپردازید. نه اینکه بیست و دوم بهمن نداشته باشیم!!! داشتیم و گوش شیطان کر انتخابات اسفندماهی هم داشتیم.

اما انگار کسانی عامدانه طلب مردم را نمی دهند چون دوست ندارند مشوق ما برای حضور در راهپیمایی و یا شرکت در انتخابات شوند.
منتخب امسال را بنگرید!!! با دو درصد آرا راهی مجلس می شود. نه اندیشه ای، نه طرحی ، نه ابتکاری، نه هنری، نه تجربه ای. ظاهر هم که صد رحمت به هارمونی کاپشن دوستمان.

نمی دانم شما هم مثل من مشکوک هستید یا خیر؟
به نظر شما توطئه ای در کار نیست؟
ایجاد نارضایتی عمدی نیست؟
پای دشمنان در میان نیست؟
یا زبانم لال نکند بیمه ها مشغول کار اقتصادی اند؟
نکند بیمه ها دنبال خرید شرکت دخانیات بوده و سیگار فروشی کنند؟
نکند مشغول خرید باشگاه و زد و بند ورزشی باشند؟
نکند بیمه ها اهل هلدینگ و این قصه ها بروند و ما بی خبر بمانیم؟

🔺بین خودمان بماند، این رییسی و افراد کابینه اش مشکوکند.
آن از میزان شرکت در انتخابات!
آن از میزان حضور در راهپیمایی !
آنهم از میزان پرداخت طلب مردم!!!
خیلی مشکوکند.

https://hottg.com/farnudgoodarziMD
تو را پندی دهم ای همکار
و نیز ای پسر هوشیار

به پاس آن شبهای کاملا بیدار
که زد بالای سی سال و تکرارش چهارده بار
و شد شمارشش در زندگی بی شمار

تابلوی مقدس طبابت را
که میگذشت زِ زیرش یک شتر با بار
بهانه سد معبرش کردند
در تراکم تاریکی و ظلمات یک شب تار
سرشار از وحشت و خفت بار
ز بیخ کندند و به غارت بردند
این جماعت بی خرد مردم آزار

پس بگیر پندم را ای دوست
لختی بیاندیش و
برای شرافتت بمان بیدار


https://hottg.com/farnudgoodarziMD
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم،شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

به یاد
زنده یاد دکتر افشین یدالهی


https://hottg.com/farnudgoodarziMD
آراد

✍️دکتر فرنود گودرزی

🔺اواخر اسفند ماه بود و هوا سرد. رانندگی در جاده ها هم نیازمند احتیاط، اما اگر ماشین قراضه ای می داشتی در همدستی یخبندان و نقص ایمنی حتما بلایی به سرت می آمد.

با تلفن پزشک اورژانس متوجه یک مورد تصادف شدم. یک خودرو با سه سرنشین که پس از تصادف از جاده خارج و در دره نه چندان عمیق کنار جاده سقوط کرده بود. وقتی به اورژانس رسیدم جراح و پرسنل اورژانس بودند و یک کودک یک ساله بر روی تخت.
خیلی زود متوجه شدم کودک تنها باز مانده آن واژگونی است. پدر و مادر در همان خودرو مچاله شده بخت زندگی را باخته بودند.
واهمه ، بی قراری ، احساس غریبی در حضور آن همه چهره نا آشنا ، کنجکاوی برای دیدن دکمه های رنگی دستگاه سونوگرافی و گاهی هم لبخندی کوتاه با حضور اشک‌های ناتمام و ناله های پی در پی هر لحظه نمایشی جدید بر چهره اش می نشاند.
با تمام وجود می خواستم در آغوشش بگیرم و او را به خانه ببرم اما میدانستم سد قانون اجازه نمی دهد.

خودرو، پیکانی قدیمی با پلاک اصفهان بود. اطلاعات بیشتری کشف نشد و نام کودک هرگز برای ما مشخص نگردید. اما دوست دارم او را «آراد»بنامم. آراد باید اکنون بیست و سه ساله باشد.

🔺در گذران این بیست و سه سال چشممان تلخی مرگ بسیاری از پدرها و مادرها را دید و چه بسیار مرگ دلخراش آرادها.
اگرچه روش این مرگها متفاوت بود اما علت همه آن حوادث هم بی احتیاطی راننده یا چیزی شبیه آن بود.
ما هواپیماهایمان هم که سقوط می‌کنند از بی احتیاطی راننده شان است و حتی قطارهای که از ریل خارج می شوند.
اگرچه خاوری زنجانی شد، دکل نفتی جایش را به چای دبش داد، جعل لینک به جعل امضا تغییر یافت، در لیست فلاکت به مرز مفلوک ترین های جدول رسیدیم و اگرچه با فرار مغزها و سرمایه های کلان این سرزمین چه کشورهایی که آباد نگردید اما مرگ دست از سر ما بر نداشت.

🔺چند روز قبل و در روزهای پایانی اسفند ۱۴۰۲ پدر و مادری، فرزند یکساله خود را که آراد نام دارد برای ادامه درمان به تهران می آوردند.آراد بستری شده و مادر و پدر در خودرو خود خوابیده و به علت سرمای این روزها اقدام به روشن کردن پیک نیک می نمایند. فردای آن روز برای بار دیگر این آراد است که تنها زنده مانده این خانواده می شود و روی تخت در حضور آن همه چهره نا آشنا ناله هایش با اشک و خنده در می آمیزد.

🔺قاتل خاموش همچنان در فضای بسته کم اکسیژن، جان میگیرد.
آن پیچ لعنتی جاده نیز پا برجا و همیشه منتظر غفلتی است حتی کوتاه……


https://hottg.com/farnudgoodarziMD
پرستو

✍️فرنود گودرزی

🔺آغاز بهار ما نه با رُستن سُنبل در باغچه یخ زده مادرمان همزمان بود و نه با شکفتن شکوفه ای از درخت گیلاس باغ پدری.

آن ساز و دُهُل چهارگاهی هم که راوی تحویل سال جدید بود گاه با دود غلیظ دودکش بخاری‌های این و آن و گاه با دور همی های کنار کرسی مادربزرگ به آغاز سال و مفهوم زندگی اش رنگ موسیقیایی می داد.

در تمام آن سالها کمر زمستان که میشکست ماموریت زدن فریادِ نویدِ رسیدن بهاری دل انگیز به عهده پرستوها بود و بس.

هنوز صدای خنده هیچ گُلی به گوش نمی رسید که آسمان پر می شد از حضور و پرواز پر آواز چلچله ها.

پرستو که می آمد پشت بندش همه چیز رنگ بهار می گرفت، از شکفتن گلی نوپا تا تولد دوباره رودها، از آغاز سبزینه بوته های شبدر در دشتی بزرگ تا بوسه های دل انگیز لاله های واژگون بر خاک.

🔺امسال هم مثل همه آن سالها پرستو مهمان آسمان دل‌های ما بود،
با چشمانی سیاه،
آوازی قشنگ,
و پروازی بلند،
بسیار زودتر از تمام سال‌های گذشته ای که در یادِ من و تو نقش بسته است…
اما درست همان دم که قرار بود آسمانها هم، رنگ آغاز گیرند فریاد دلخراش مرگ به گوشمان رسید و دنیایی از شیون تلخ،
ما بودیم و یک جسد…..


🔺پرستو پدر نداشت…
و مادر هم…
و امان از بی برادری ….
پرستو پر از درد بود….
فریادهای بی ثمرش هم بی معنی نبود،صدای انباشته از دردش آخرین امید از دست رفته بود، شاید ذره ای شنیده شدن و یا دیده شدن….
به جایش انکار شد، تهدید گشت، تحقیر شد… با قطع حقوق، با تبعید و با تهیه طومار….
دست آخر و چون صدایش گرفت نسخه ای در دست گرفت که گواه وخامت حالش بود…

دست های آلوده به مرگ را هم در چند قلوهای لعنتی ایوانک ببینید و هم در خمار مستان بی مصرف بهارستان، جماعتی از کوران و کران، یکی در کار کفن است و دیگری در کار تابوت….
ننگ یک میزبان نامهربان هم دامان کل شهر را خواهد گرفت، حتی اگر تعداد گنهکارانش به شمارش انگشتان یک دست هم نباشند….

🔺وقت آنست که برای همیشه بساط این خوان و سفره پر تکرار برچیده شود.
هنگ شترسواران

✍️دکتر فرنود گودرزی

🔺دوست دارید در یک ژانر وسترن به تماشای فیلمی خانوادگی بنشینید و از اعماق وجودتان در بستری کمدی به تمام اتفاقات آن بخندید؟

پیشنهادم دیدن فیلم «هنگ شترسواران » محصول ۱۹۷۶ امریکاست.
قصه ای کمدی و جذاب به کارگردانی جو کمپ و با بازی ستارگانی چون جیمز همتون، کریستوفر کونلی و اسلیم پیکنس.

نقطه عطف ماجرا ورود شخصیتهای داستان به شهری است که در آنجا انجام هر کار «قانونی »«غیرقانونی » است. همانجا که در دروازه شهر نیز برای رعایت این اصل، مشتهای گره کرده چانه دیگری را هدف قرار داده و لگدهای دیگری شکم سومی را… اما در حال و هوای این بزن بزنها نه کسی می میرد و نه لحظه ای خنده تماشاگر بر لبانش خشک میشود.

🔺دلتان تا اعماق وجود گرفته است و بغضتان در حال ترکیدن؟ تمایل دارید در یک ژانر خودمانی به تماشای آخر قصه پر غصه دنیا بنشینید و سیر دل گریه کنید؟
پیشنهادم دیدن «هنگ الاغ سواران» است محصول ۱۴۰۳ کوچه خودمان.
قصه ای تلخ و واقعی به کارگردانی این و بازی درخشان آن و هزاران ستاره دیگر.
ماجرا در سرزمینی است که به لطف بازی درخشان بازیگرانش انجام هر کار «غیرقانونی »«قانونی» است.
داستان تا دلتان بخواهد نقطه عطف دارد، این یکی از آن دگری پر رنگ تر.

از هجوم برق آسای تعداد زیادی پلیس حافظ امنیت به بخش‌های یک بیمارستان و کتک زدن یک پزشک در حال کشیک، بهم زدن امنیت بیماران و کادر درمان تا خنک شدن دل فرمانده ارشدشان که دست بر سبیل نامبارک بر آن تاکید دارد….

از نادیده گرفتن آخرین التماسهای پرستو بخشی، تشدید بحران روحی از دست دادن پدر و مادرش، بردنش به گوشه رینگ زندگی و خودکشی غم انگیزش تا طلبکار شدن تنورهای بخشنامه پَز از ماجرای آن….

از بی نتیجه ماندن پوشش بیمه ای یک اورژانس بسیار شایع همچون خدمات سونوگرافی آپاندیس برای کمک به بیماران دردمند تا بیمه شدن یک شبه اعمال خدمات خفت بار قرون وسطایی چون بادکش و حجامت….

از به قعر جدول رسیدن سهم سلامت از تولید ناخالص ملی و ایجاد بحران همه جانبه برای مردم و سیستم درمان تا تصویب بودجه های خاص برای ناکجا آبادها……

از اتومبیل ضد گلوله ای که وظیفه هر هفته اش جابجایی امام جمعه ای است با اتهامی پر رنگ نزد بیشمار چشمان بیدار تا خاطره تلخ آرمیدن پیکر تکه تکه شده یک دانشمند هسته ای درون پژویی ۴۰۵ ….


https://hottg.com/farnudgoodarziMD
پزشک حاذق

✍️دکتر فرنود گودرزی

🔺چندی است نیازم به استفاده از عینک به هنگام مطالعه روشن و قطعی شده است.
مراجعه سالیانه به چشم پزشک منطقی است.

🔺به عنوان یک پزشک که هرگز سر سازگاری با مشروبات الکلی نداشته ام ….زیرا:

هم به زیان آن از نظر علمی واقفم،

هم با اعتقادات شخصی و خانوادگی ام تناقض آشکار دارد،
و
هم هرگز نتوانسته ام تمایلی ولو اندک برای مصرفش در درونم کشف کنم…..

چنانچه برای بررسی سالیانه چشمانم قصد مراجعه به یک چشم پزشک حاذق داشته باشم و سه گزینه زیر پیش رویم باشد:

۱.دکتر حسن قاضی زاده هاشمی ( چشم پزشک و وزیر بهداشت سابق)

۲.دکتر بهرام عین الهی ( چشم پزشک و وزیر بهداشت کنونی)

۳.دکتر فرید شهریور( چشم پزشک و …..)

همانند بسیاری از شما به طور قطع و بی درنگ انتخابم گزینه سوم است.
هزاران دلیل دارم و آن دلایل به دلایل شما بی اندازه شبیه.

https://hottg.com/farnudgoodarziMD
HTML Embed Code:
2024/05/21 07:16:05
Back to Top