TG Telegram Group Link
Channel: آل یمین
Back to Bottom
همینگوی‌های ناتمام

چه‌بسا همینگوی‌هایی که در پاراگوئه به دنیا آمده‌اند! شاید وقتی که پا به جهان گذاشتند، استعداد آن‌را داشتند که آثار قوی و مبتکرانه‌ای خلق کنند. اما نکردند. نتوانستند بکنند. چون سواد نوشتن نداشتند، یا اینکه ناشری نبود که به کارشان علاقه نشان بدهد. شاید هم نمی‌دانستند که می‌توانند بنویسند، می‌توانند «نویسنده» شوند.


#از_کتاب_رهایی_نداریم
#ژان_کلود_کریر 

@alirezaaleyamin
نوشتن برای رهایی از نفرین خدا

اینکه اشغالگران تمام توجهشان معطوف به نابود کردن همه آثار نوشتاری است، به خوبی نشان می‌دهد که در نظر آن‌ها ملتی که نوشته نداشته باشد، برای همیشه به لعنت خدا گرفتار شده است....
اگر می‌خواهید از خاطره‌ها محو نشوید باید بنویسید. بنویسید و کاری کنید که نوشته‌هایتان در جایی، میان توده‌ی آتش از بین نرود.

#ژان_فیلیپ_دوتوناک
#از_کتاب_رهایی_نداریم

@alirezaaleyamin
روزهای مرگ‌بار طهران

طهران را با همه‌ی دردسرها و مصیبت‌هایش دوست دارم به جز این آلودگی هولناکِ هوایش. گویی طبیعت طهران روی ساکنینش بالا آورده‌است. همان‌هایی را هم بالا آورده است که ما با زور به خوردش داده‌ایم. این آلودگی شاید یک‌جور ابزار دفاعی برای طبیعت است مثل آن راسوهای بوگندوی آمریکایی.
هرچه هست تأثیر مستقیم و عجیبی روی پژمردگی گل‌ها و آدم‌ها دارد.

@alirezaaleyamin
یالطیف

دوستان عزیزم سلام

طی یک سال گذشته هر چند وقت یک‌بار با چند نفر از دوستان در یک آشپزخانه کوچک حوالی میدان خراسان جمع می‌شویم، غذا می‌پزیم و شب می‌بریم در محلات جنوب شهر و بین کارتن‌خواب‌ها توزیع می‌کنیم.
حالا دیگر این مردمان کوچه‌گرد ما را می‌شناسند و این گرم‌ترین آشنایی‌ست که نصیبم شده.

بنا داریم تا شب عید سه نوبت دیگر غذا را بهانه کنیم و میان‌شان برویم شاید دل‌جویی کمی باشد از رنجی که می‌برند.
مهم‌ترین وعده‌ی پیش رو، بسته‌ی غذای شب عید است. ۱۲۰۰ بسته شامل موارد زیر:
۱. یک پرس سبزی پلو و تن ماهی
۲. ۸۰ گرم آجیل شور
۳. ۱۵ گرم شکلات و آب‌نبات و تافی
۴. ۱ عدد نوشابه ۳۳۰ سی‌سی
۵. ۱ قطعه میوه یا ۱۵۰ گرم سمنو

با توجه به تورم شب عید می‌خواهیم بیستم دی‌ماه خریدهای این پخت را انجام دهیم. هزینه‌ی هر بسته حدود ۵۰ هزارتومان است.
تا امروز به لطف دوستان برای تأمین مخارج پخت غذا مشکلی نداشته‌ایم، اما حالا کف‌گیرمان به ته دیگ خورده است.
لطفا؛
۱. خودتان به قدر وسع کمک کنید.
۲. به دوستان و آشنایان و اهالی فامیل و خانواده خبر دهید که کمک کنند.

(چه بهتر اگر کمک‌هایتان مضربی از عدد ۵۰ هزارتومان باشد.)

احتمالا به حضور فیزیکی در روز پخت و شب توزیع هم نیازمندیم. برای این هم اگر می‌توانید از زیر خانه‌تکانی شب عید دربروید، اعلام آمادگی کنید.

اغلب غذا را در این محله‌های شهر پخش می‌کنیم:
۱. ترمینال خاوران، پارک مسگرآباد، پارک بیسیم، دروازه غار، باغ آذری، اطراف ایستگاه راه‌آهن و ...
۲. سلطان آباد، مرتضی گرد، مسگرآباد (مسعودیه)

شماره کارت:
5041721045777142
به نام علی‌رضا آل یمین

لطفاً پس از واریز همین‌جا و در خصوصی فیش واریز را ارسال فرمایید.
گزارش کار برایتان ارسال خواهد شد.

امید آنکه در آخرین روزهای زمستان حتی برای لحظه‌ای حس عید بودن را به این مردمانِ مهربانِ اندوهگین هدیه کنیم تا بهار از راه برسد.

@alirezaaleyamin
...
📺نفرت‌انگیزِ قهرمان کُش

یک)

من پنج، شش ساله بودم که برادرم در منطقه‌ی فکه قطع نخاع شد. او ۳۵ سال روی ویلچر نشست و من رنجش را تماشا کردم تا سرانجام بر اثر عوارض مجروحیت به شهادت رسید.

دو)
دو سال قبل متن فیلم مستندی را با عنوان قرار روز شانزدهم نوشتم که احسان اصغرزاده کارگردانش بود. فیلم روایت بخشی از زندگی شهید محمدحسین محمدخانی(عمار) بود. احسان مصاحبه‌ی مفصلی با دو سه نفر از هم‌رزمان عمار کرده بود و بیشتر از همه با امیرحسین حاجی‌نصیری. که رفیق و جانشین عمار بود.
امیرحسین که او را در سوریه به نام اسماعیل می‌شناختند در خانطومان قطع نخاع شده بود و حالا در مقابل دوربین روی ویلچر نشسته بود. یک دختر و یک پسر کوچک که صدای بازی‌شان گاهی صدابردار را کلافه می‌کرد اما اسماعیل آرام بود.
من می‌دانم که نام اسماعیل این جوان رشید و بلند‌بالا رعشه به دل داعشی ها می‌انداختند. من می‌دانم که او و عمار با دو سه نفر دیگر به دل دشمن می‌زدند و فاتح میدان بودند. من می‌دانم که نام اسماعیل قوت قلب همه‌ی نیروها، حتی نظامیان سوری بوده.
اسماعیل از آن تیپ‌هایی‌ست که با گوش شکسته به تختی می‌گویند آقاتختی و حتما وقتی روی تشک کشتی خیز برمی‌داشته برای گرفتن دو خم حریف به المپیک فکر می‌کرده اما حالا این پهلوان شکسته برای جابه‌جا شدن روی تشک تخت بیمارستان چشم انتظار کمک بچه‌هایش است.

سه)
همه‌ی ما بارها در قاب تلویزیون به قامت بلند علی دایی خیره شده‌ایم و با چشم‌هایمان التماس کرده‌ایم که با ضربه قدرتمند سرش توپ را وارد دروازه‌ای کند که آن ساعت در طرف دشمن ماست. علی دایی هم هرگز برای ما کم نگذاشت. پیر و جوان ما را شاد کرد و هنوز هم حتی اگر در هیچ مستطیل سبزی توپ نزند قهرمان ماست.

چهار)
حالا فکرش را بکنید این دو قهرمان امیرحسین حاجی‌نصیری و علی دایی در یک جایی در یک زمانی که مثل حالا نبود با هم مواجه می‌شدند. مثلا کنار زمین بازی استادیوم آزادی یا آسایشگاه جانبازان یا فلان هیأت یا مهمانی افطار فلان صاحب منصبی که همد‌لی، رواداری و مهربانی بلد بود. آن وقت یقین دارم، چنان که دیده‌ام؛ علی دایی و اسماعیل پا و سر هم دیگر را می‌بوسیدند.

اما نفرین و ننگ به‌ آن‌ها که تخم نفرت و کینه می‌کارند تا نان و نامی درو کنند.
برنامه‌ای ساخته‌اند که در چند دقیقه هم اسماعیل‌ها هم دایی‌ها و هم حتی جهان‌آراها را بدنام کنند اما غافل از اینکه بر سر شاخ، بن می‌برند.
فریادها را بر سر این جماعت بی‌بته‌ی متوهم باید کشید
.
پنج)
دو سه روز دیگر سالگرد شهادت محمد است، برادرم. صلواتی نثار او، جهان‌آرا و عمار کنید.

@alirezaaleyamin
...
ثقل زمین کجاست؟!
من در کجای جهان ایستاده ام؟!
.
.
.

رئیس دادگاه: «از شما خواهش می‌کنم از خودتان دفاع کنید».
گلسرخی: «من دارم از خلقم دفاع می‌کنم قربان…»
رئیس دادگاه: «شما، به عنوان آخرین دفاع، از خودتون دفاع بکنید و چیزی هم از من نپرسید. به عنوان آخرین دفاع اخطار شد که مطالبی، آنچه به نفع خودتان می‌دانید، در مورد اتهام بفرمایید».
گلسرخی: «من به نفع خودم هیچی ندارم بگویم. من فقط به نفع خلقم حرف می‌زنم. اگر این آزادی وجود نداره که من حرف بزنم، می‌توانم بنشینم و می‌نشینم…»
رئیس دادگاه: «شما همون قدر آزادی دارید که از خودتون (گلسرخی: «من می‌نشینم…») به عنوان آخرین دفاع، دفاع کنید».
گلسرخی: «من می‌نشینم. من صحبت نمی‌کنم».
رئیس دادگاه: «بفرمایید»
.
.
و صدای رگبار گلوله

«برگرفته از متن جلسه دادگاه و آخرین دفاعیات خسرو گلسرخی»


@alirezaaleyamin
دعوای من و جهان به پایان رسیده
زیرا از ما دو تا
فقط جهان مانده است...

بیژن جلالی

@alirezaaleyamin
ما طوری رفتار می‌کنیم که انگار هیچ گذشته‌ای نداریم، هر روز متولد می‌شویم، هر شب می‌میریم. تغییر طبیعی است، اما تا این حد سر به بیماری می‌زند.

غزاله علیزاده
در گفت‌وگو با مجله گردون
شماره ۵۱ مهر ۷۴
در ستایش عزلت، تنهایی و نوشتن

بین کسی که کتاب می‌نویسد و اطرافیان او همیشه باید نوعی جدایی باشد. عزلت همین است، عزلت نویسنده، عزلت نوشته. در ابتدا آدم به سکوتی می‌اندیشد که در اطرافش وجود داشته. و در عمل، در هر قدمی که به خانه‌ای می‌گذاریم، در تمام اوقات روز، در تابش نور، خواه نور بیرونی و خواه نور لامپ‌های روشن در روز، این عزلت واقعی اجسام، این عزلت خدشه ناپذیر، به صورت علنی نهفته در نوشته در می‌آید. این موضوع را با کسی در میان نگذاشته‌ام. همان وقت‌ها، در دوره‌ی عزلت نخستینم، کشف کرده بودم کاری که باید بکنم نوشتن است... نوشتن تنها چیزی بود که زندگی‌ام را سرشار و دلپذیر می‌کرد و می‌نوشتم. کلمه هیچ وقت مرا رها نکرده است.
عزلت یافتنی نیست، می‌سازیمش، ساخته می‌شود. وقتی متقاعد شدم که باید تنها بمانم تا کتاب بنویسم، ساختمش....

نوشتن، همین و تمام....
مارگریت دوراس
قاسم روبین
نشر نیلوفر

@alirezaaleyamin
یا حکیم

سلام به دوستان عزیز

قصد دارم یک گروه تلگرامی برای کتاب‌خوانی با محوریت ادبیات راه‌ بندازم .
شیوه کار ِ گروه به این ترتیب خواهد بود که یک موضوع انتخاب می‌شه و کتاب‌هایی که درباره‌ی اون موضوع نوشته‌ شده معرفی می‌کنیم. اعضا گروه هر کدام یک کتاب رو انتخاب و شروع به خواندن می‌کنند، گزیده‌هایی از کتاب رو در همون گروه به اشتراک می‌گذارن تا دوستان دیگر هم در جریان حال و هوای کتاب قرار بگیرند. در نهایت به صورت مجازی یا حضوری جلسه‌ای تشکیل می‌شه و هر یک از اعضا درباره کتابی که خوانده مفصل حرف می‌زنه.
برای شروع موضوع «تجربه‌ی زندگی در بلوک شرق» رو پیشنهاد می‌کنم.
در این باره کتاب‌های زیادی نوشته شده اما دسته‌های از کتاب‌ها مد نظر ماست که از جنبه‌ی ادبی هم قابل بحث باشه. اعم از داستان، جستار، مستندنگاری و از این قبیل.

دوستانی که مایل به حضور در این گروه هستند در خصوصی پیام بدن.

صرفا دوستانی در گروه خواهند ماند که فعال باشند.
ویوالدی در مترو

حوالی سی سال دارد. بی هیچ چروکی بر پوست روشنش. با ریش های تُنُک بور و سبیل مختصری که مثل دو عقربه‌ی کوتاه از پشت لب آویخته. هدفونی چپانده در گوشش و گویی همین، ارتباط او را با ازدحام شبانه‌ی مترو با جهان بیرون قطع کرده است.
چشم‌های ریز مثلثی‌اش را بسته، سرش را به آرامی، شاید با آرشه‌ی ویولون سمفونی زمستان ویوالدی تکان می‌دهد. آنچه می‌شنود، چنان مسحورش کرده که حتی گاهی لبخندی شعف‌آلود لب‌هایش را می‌کِشد.
چشم‌هایش را باز می‌کند در شیشه‌ی سیاه مترو خودش را می‌بیند. و چند نفری را که نفس در نفسش ایستاده‌اند. کسی نه او را می‌بیند و نه موسیقی‌اش را می‌شنود. دوباره چشم می‌بندد و پا می‌گذارد در کنسرت بزرگی که شیدایش‌ کرده بود و آرام سرش را با نت‌های موسیقی می‌جنباند.
خیال می‌کنم او، پا که از مترو و بیرون بگذارد، حوالی خانه‌اش که برسد و بخواهد موسیقی را خاموش کند و هدفون را از گوشش دربیاورد آدم تازه‌ای خواهد بود. آدم دیگری که حتی شاید برای صدمین بار در به آن موسیقی مسحورکننده داده و این‌بار چیزی بیشتر از دفعات قبل نصیبش شده. حال ِ خوش. کیمیای حالِ خوش....

@alirezaaleyamin
Forwarded from Gooshe
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«رادیوگرافی یک خانواده» ساخته فیروزه خسروانی، از مهم‌ترین مستند‌های ایرانی‌ست؛ «ناداستانی مدرن» که با نمایش سرگذشت یک خانواده و تجربه فیلمساز نشان می‌دهد، چطور همه‌چیز به یک انقلاب ختم شد و چطور سرزمین مانند یک خانواده، پس از زمستان ۵۷ دوام آورد و جنگ را هم پشت‌سر گذاشت؛ روایتی شخصیِ روان و آرام از تغییرها و چالش‌ها و رویدادهایی که بهمن ۵۷ ثمره‌‌شان بود. نمونه‌‌ای از زنی معتقد به باورهای سنتی و مذهبی که ۵۷ او را به موجودی دیگر تبدیل کرد. موجودی که تولدش مدیون خطابه‌ها و کتاب‌های مردی بود که او را شیفته خود کرده بود: «طنین سخنرانی‌های شریعتی صدای انقلاب شد... شعارهای انقلابی، شهرهای انقلابی. همه شبیه مادرم بودند. بین همه مادرها گم می‌شدم.»
این فیلم در ایران اجازه نمایش پیدا نکرد، اما در جشنواره‌های خارجی درخشید و جایزه‌های مهم سینمای مستند را دریافت کرد.
🔗فیروزه خسروانی، سازنده این مستند اجازه انتشار فیلم‌اش را در اینجا داده به این امید که فیلم در ایران هم دیده شود و نظرهای مختلف را ببیند و بشنود.
🔗لینک درباره فیلم
*Radiograph of a Family, Firouzeh Khosrovani, 2020.
@gooshe

🔗اینستاگرام گوشه
#مستند_انقلاب
و فی صدری لباناتٌ
إذا ضاقَ لها صدری
نَکتّ الأرضَ بالکفِّ
و أبدیتُ لها سرّی
فمهما تُنبِتُ الأرضُ
فذاک النّبتُ من بذری


در سینه رازهایی دارم
هر گاه سینه‌ام از آن‌ها به تنگ می‌آید
با دست بر زمین می‌کوبم
و
راز دلم را برای زمین بازگو می‌کنم
پس هر گاه زمین، گیاهی برویاند
آن گیاه
راز دلِ من است...


🌱 شاعر: #علی‌بن‌ابی‌طالب(ع)
منتهی‌الآمال، باب دوم، فصل هفتم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📹 فیلم مستند پنج دوربین شکسته

عماد برنات کشاورزی ساده است که در کرانه باختری زندگی می‌کند. او به همراه دیگر فلسطینیان در تظاهرات مسالمت آمیز علیه سیاست‌های شهرک‌سازی صهیونیست‌ها شرکت می‌کرد. عماد با دوربین هندی کم خانگی از این تظاهرات تصویربرداری می‌کرد و هربار اتفاق تازه‌ای برایش می‌افتاد.
عماد برنات تصاویر دوربین‌ها را در اختیار گای دیوید فیلمساز اسرائیلی قرار داد و او این راش‌ها را تبدیل به یک فیلم مستند کرد.

پنج دوربین شکسته روایت بخشی از تاریخ خاورمیانه از نگاه یک شهروند فلسطینی است.

این فیلم مستند موفق به دریافت ۱۸جایزه جهانی شده است؛
از جایزه امی ۲۰۱۳
جوایز بهترین مستند و بهترین کارگردانی در بخش سینمای جهان در جشنواره فیلم ساندنس، جشنواره بین‌المللی فیلم زردآلوی طلایی ایروان،
جشنواره بین‌المللی فیلم پوسان،
هشتاد و پنجمین دوره جوایز اسکار و آمستردام...


@alirezaaleyamin

تماشای مستند پنج دوربین شکسته در کانال یوتیوب؛

https://www.youtube.com/@user-fb3vy4nn4r
...
پیرمرد تمام‌قد، خیره ایستاده بود به تماشای نقش روی دیوار .گویی وقتی با پله‌های متحرک مترو پایین می‌آمده چشمش افتاده به غزال روی دیوار و میخکوب شده‌است.
تابلو، بیتی از حضرت #سعدی است؛ غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود/ عجب فتادن مرد است در کمند غزال.
همین انگار کمند خاطره را انداخته باشد به میان خیالش و کشانده باشدش به روزگار غزال.
چهره پیرمرد را ندیدم. ندیدم که کمند خیالِ غزال لبخند به لبش آورده بود یا اندوه به چشم‌هایش. اما هر چه بود حیرت و حیرانی بود. که؛ عجب فتادن مرد است در کمند غزال...


@alirezaaleyamin
...
❤️ برای جانِ برادر

محمد سی‌وپنج سال جهان را از روی ویلچر تماشا کرد. زاویه دید از پایین. اما این قاعده‌ی سینمایی درباره او برعکس عمل می‌کرد. جهان و آدم‌هایش هر چند از بالا او را می‌دیدند اما ناغافل در برابرش سرتعظیم فرومی‌آوردند.

محمد وقتی چند روز از تولد بیست و یک سالگی‌اش  می‌گذشت در شب تاریک فکه با انفجار یک مین کمین‌کرده تجربه‌ی متفاوتی از زندگی را آغاز کرد.  به قول خودش دوباره متولد شد و آن‌قدر این را گفت که دیگران روز مجروح شدنش را تبریک می‌گفتند.

محمد زندگی تازه‌اش را پذیرفت. بی‌آنکه برای تن ناتمامش از دیگران طلبی داشته باشد. بدن و جان را که نمی‌شود از کسی طلب کرد. هیچ خون‌بهایی‌ هم تاوان نیمه‌جان شدن آن جوان شاد و پرانرژی  را نمی‌دهد.

محمد سی‌وپنج سال جهان و آدم‌هایش را از روی ویلچر تماشا کرد و ما در مقابلش تعظیم کردیم.

دی‌ماه  نودوشش محمد پا به جهان دیگری گذاشت. جهانی که در آن به ویلچر نیازی نخواهد داشت.

منت بر من بگذارید و روح مهربان برادرم را با صلواتی نوازش دهید.

@alirezaaleyamin
...
📝 یکی بود یکی نبود
پیش از آنکه کووید سایه‌ی کریه‌اش را بر جهان بیاندازد سه‌شنبه‌ها دور هم جمع می‌شدیم در مکتب الف و جانمان را با ادبیات جلا می‌دادیم. شعر و داستان می نوشتیم و می نوشیدیم و سیراب می‌شدیم.
حالا که چهار سال از آن سه‌شنبه‌های شیرین می‌گذرد بنا داریم دوباره دورهمی سه‌شنبه‌ها را با همراهی مدرسه آزاد روزنامه‌نگاری برپا کنیم.

در دورهمی سه‌شنبه‌ها چند صفحه از یک کتاب را تورق می‌کنیم، داستان‌ها و شعرهایمان را می‌خوانیم و درباره‌شان حرف می‌زنیم. خودمان و دوستانمان را ترغیب و تشویق به خواندن و نوشتن می‌کنیم، از اهل فن؛ نویسندگان و شاعران و هنرمندان دعوت می‌کنیم مهمان‌مان شوند و پای حرف هایشان می‌نشینیم و چای و قهوه و عصرانه می‌خوریم.
مختصر آنکه سه‌شنبه‌ها با هم در جهان ادبیات نفس می‌کشیم سیر و سیاحت می‌کنیم.

برای شرکت در این دورهمی شیرین به اکانت مدرسه آزاد روزنامه‌نگاری در اینستاگرام و تلگرام پیام دهید.
https://hottg.com/journalism_ac

منتظر دیدارتان هستم.

@alirezaaleyamin
#داستان
#ادبیات
#مکتب_الف
#مدرسه_آزاد_روزنامه_نگاری
...
📝 «کلمه هرگز مرا رها نکرده است»

مارگریت دوراس در یادداشتی درباره زیست نویسنده و نوشتن با نگاه ظریفش مرگ یک مگس را به تصویر می‌کشد. او در چند صفحه کاری می‌کند که مخاطب به هیچ چیز جز مرگ مگس توجه نکند. در پایان فاتحانه اعلام می‌کند که این قدرت ادبیات است. دوراس به خودش یک مگس را با ادبیات و نوشتن جاودانه می‌کند.

«لحظه‌ای که مگس را نگاه می‌کردم ساعت درست سه و بیست دقیقه و چند ثانیه بود. صدای بال‌ها قطع شد... مگس مرده بود... ملکه‌ای سیاه و آبی.
بله همینطور است، مرگ مگس به این نحو به ادبیات راه یافت.»

در دورهمی روز سه‌شنبه سوم بهمن صفر دو درباره ادبیات، نوشتن، مارگریت دوراس و مرگ مگس حرف می‌زنیم.

همراهمان باشید.
برای هماهنگی حضور به این آدرس پیام دهید.

https://hottg.com/journalism_ac


#نوشتن_همین_و_تمام
#ادبیات
#نوشتن
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#انتشارات_نیلوفر

#
https://www.instagram.com/p/C2Xz5YVowtb/?igsh=YTI4YzE2YTYwMA==
Forwarded from مکتب الف
سه‌شنبه هفدهم بهمن در جلسه دوم داستان‌خوانی چشم انتظارتان هستیم.
Forwarded from مکتب الف
سه‌شنبه، سوم اسفند در سومین جلسه‌ی داستان منتظرتان هستیم.


https://hottg.com/maktabe_alef
HTML Embed Code:
2024/05/10 03:45:22
Back to Top