Channel: آل یمین
امروز صبح خبر را در استوری سعید صدراییان دیدم. اصغر پاشاپور به حاج قاسم پیوست. حالم شد حال همان صبح جمعهی خونبارِ چندم دیماه. اینبار با بغضی که در گلو ماندهاست.
آقای اصغر را اولینبار پنج، شش سال پیش دیدم. دو نیمروز، در حماء. یکی قبلتر از آنکه سوار آن تویوتای خرگوشی خاکی رنگ بشویم و با خوف وخطر خودمان را برسانیم به حلب، که آنوقتها در محاصر بود و بعدتر وقتی باز ازحلب برگشتیم به حماء و پیشتر از آنکه سوار هواپیمای ارتشی شویم و کف هواپیما را پر کننداز تابوتهایی با پرچمهای سوریه و ایران و روی خیلیهاشان نوشته باشد فاطمیون و زینبیون.
بعد از ان گاهی آقای اصغر را در زینبیه یا سیده رقیه میدیدم و به خوش و بشی میگذشت. و فکر میکردم چقدر عجیب که مثل اویی هنوز چون ما زنده است.
آقای اصغر را در گوشهای از کادر بسیاری از تصاویر ضبط شده از عملیاتهای سوریه هم میشود پیدا کرد و شناخت حتی اگر صورتش را برای شناخته نشدن محو کرده باشند. چارشانه، قد بلند با ریش وموهای مجعد که در یاد من، گویی همیشه گردی از خاک رویش نشسته است. با ابروانی پرپشت و نگاهی بی انتها.
او ادامهی حاجقاسم بود. نسل بعد از فرمانده که اگر میماند و ریشهایش سپید میشد قلب یک ملت به بودنش گرم بود و با رفتنش خون میشد.
در عملیاتها نیروهای تحت امرش را فوجِ اصغر میگفتند. خودش شده بود یک بِرَند، زنده زنده نامش کار شهید میکرد. حالا حتما یک شهید میگذارند قبل اسمش. بشود فوج شهید اصغر.
اما این پایان اصغر نیست. اصغر پاشاپور تمامنشدنیست. مثل فرماندهاش. تا جنگ، این جنگِ شوم باشد او هم هست.
جنگ که تمام شود، اگر روزی تمام شود او برمیگردد به شهر، برمیگردد میان ما با ریش وموهای مجعد که در یاد من، گویی همیشه گردی از خاک رویش نشسته است. با ابروانی پرپشت و نگاهی بی انتها.
#شهید_اصغر_پاشاپور
@alirezaaleyamin
آقای اصغر را اولینبار پنج، شش سال پیش دیدم. دو نیمروز، در حماء. یکی قبلتر از آنکه سوار آن تویوتای خرگوشی خاکی رنگ بشویم و با خوف وخطر خودمان را برسانیم به حلب، که آنوقتها در محاصر بود و بعدتر وقتی باز ازحلب برگشتیم به حماء و پیشتر از آنکه سوار هواپیمای ارتشی شویم و کف هواپیما را پر کننداز تابوتهایی با پرچمهای سوریه و ایران و روی خیلیهاشان نوشته باشد فاطمیون و زینبیون.
بعد از ان گاهی آقای اصغر را در زینبیه یا سیده رقیه میدیدم و به خوش و بشی میگذشت. و فکر میکردم چقدر عجیب که مثل اویی هنوز چون ما زنده است.
آقای اصغر را در گوشهای از کادر بسیاری از تصاویر ضبط شده از عملیاتهای سوریه هم میشود پیدا کرد و شناخت حتی اگر صورتش را برای شناخته نشدن محو کرده باشند. چارشانه، قد بلند با ریش وموهای مجعد که در یاد من، گویی همیشه گردی از خاک رویش نشسته است. با ابروانی پرپشت و نگاهی بی انتها.
او ادامهی حاجقاسم بود. نسل بعد از فرمانده که اگر میماند و ریشهایش سپید میشد قلب یک ملت به بودنش گرم بود و با رفتنش خون میشد.
در عملیاتها نیروهای تحت امرش را فوجِ اصغر میگفتند. خودش شده بود یک بِرَند، زنده زنده نامش کار شهید میکرد. حالا حتما یک شهید میگذارند قبل اسمش. بشود فوج شهید اصغر.
اما این پایان اصغر نیست. اصغر پاشاپور تمامنشدنیست. مثل فرماندهاش. تا جنگ، این جنگِ شوم باشد او هم هست.
جنگ که تمام شود، اگر روزی تمام شود او برمیگردد به شهر، برمیگردد میان ما با ریش وموهای مجعد که در یاد من، گویی همیشه گردی از خاک رویش نشسته است. با ابروانی پرپشت و نگاهی بی انتها.
#شهید_اصغر_پاشاپور
@alirezaaleyamin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
#حافظ
.
#شهید_اصغر_پاشاپور
#قاسم_سلیمانی
.
@alirezaaleyamin
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
#حافظ
.
#شهید_اصغر_پاشاپور
#قاسم_سلیمانی
.
@alirezaaleyamin
...
🔔ما از کرونا نمیترسیم، کرونا آینه است.
ما از کرونا نمیترسیم. کرونا که ترس ندارد. کرونا هم چیزی مثل لشکر چنگیز، مثل طاعون و وبا و اسهال خونی میآید و عدهای را مبتلا میکند و جان بعضیها را هم میگیرد و میرود. میرود و یاد میشود، خاطره میشود، تاریخ میشود.
ما اما این روزها از خودمان میترسیم. فرقی هم نمیکند دواچی و نسخهپیچ باشد یا فلان مدیر و مصدردار دولت. کرونا، چون پیشقراولان لشکر چنگیز چند روزیست تاختهاست به ما و ما دلمان به هیچ پُشتی خوش نیست، حتی به خودمان. اخبار کشتگان کرونا ما را نمیترساند اما کاش رسانهها عقلشان میرسید و خبر احتکار ماسک را توسط یک همشهری، یک مرد! به گوش ما نمیرساندند.
کاش دلمان به دولتی خوش بود که روزش را به تدبیر شب میکند. کاش از آن دولتها بود که میدانستیم عقلش قد چهار نفر خشکمغزِ دنیادوست کار کردهاست و از همان روز اول که کرونا به جان چینیها افتاد ماسک و محلول ضدعفونی کننده و هر چه که لازم است تولید و انبار کرده که به وقت ضرورت بازار را سرریز کند تا غصهی اهل و عیال مردم وحشتزده این بیتفاوتیها نباشد.
خدا نکند اما شاید کرونا فراگرفتمان و پر شد لای مرگ و زندگیمان. شاید در شهرمان، خانهمان حبس شویم، قرنطینه شویم آنوقت باید بنشینیم خودمان را تماشا کنیم. ببینیم چقدر دلمان برای هم میسوزد. چقدر هوای هم را داریم. ببینیم آیا میتوانیم ماسک که هیچ، نانمان را با همسایه، با رفیق، با برادر شریک شویم یا نه؟! کرونا ویروس نیست، کرونا آینه است که خودمان را درش تماشا کنیم. ما اما از کرونا نمیترسیم ازخودمان میترسیم.
#کرونا
@alirezaaleyamin
🔔ما از کرونا نمیترسیم، کرونا آینه است.
ما از کرونا نمیترسیم. کرونا که ترس ندارد. کرونا هم چیزی مثل لشکر چنگیز، مثل طاعون و وبا و اسهال خونی میآید و عدهای را مبتلا میکند و جان بعضیها را هم میگیرد و میرود. میرود و یاد میشود، خاطره میشود، تاریخ میشود.
ما اما این روزها از خودمان میترسیم. فرقی هم نمیکند دواچی و نسخهپیچ باشد یا فلان مدیر و مصدردار دولت. کرونا، چون پیشقراولان لشکر چنگیز چند روزیست تاختهاست به ما و ما دلمان به هیچ پُشتی خوش نیست، حتی به خودمان. اخبار کشتگان کرونا ما را نمیترساند اما کاش رسانهها عقلشان میرسید و خبر احتکار ماسک را توسط یک همشهری، یک مرد! به گوش ما نمیرساندند.
کاش دلمان به دولتی خوش بود که روزش را به تدبیر شب میکند. کاش از آن دولتها بود که میدانستیم عقلش قد چهار نفر خشکمغزِ دنیادوست کار کردهاست و از همان روز اول که کرونا به جان چینیها افتاد ماسک و محلول ضدعفونی کننده و هر چه که لازم است تولید و انبار کرده که به وقت ضرورت بازار را سرریز کند تا غصهی اهل و عیال مردم وحشتزده این بیتفاوتیها نباشد.
خدا نکند اما شاید کرونا فراگرفتمان و پر شد لای مرگ و زندگیمان. شاید در شهرمان، خانهمان حبس شویم، قرنطینه شویم آنوقت باید بنشینیم خودمان را تماشا کنیم. ببینیم چقدر دلمان برای هم میسوزد. چقدر هوای هم را داریم. ببینیم آیا میتوانیم ماسک که هیچ، نانمان را با همسایه، با رفیق، با برادر شریک شویم یا نه؟! کرونا ویروس نیست، کرونا آینه است که خودمان را درش تماشا کنیم. ما اما از کرونا نمیترسیم ازخودمان میترسیم.
#کرونا
@alirezaaleyamin
بسمالله
خدا:
تلک الایام نداولها بین الناس ولیعلم الله الذین آمنوا...
ما روزها را در میان مردم میگردانیم؛ تا خدا، افرادی را که ایمان آوردهاند، بداند.
آل عمران - ۱۴۰
من:
هرچه آن خسرو کند شیرین بود...
@alirezaaleyamin
خدا:
تلک الایام نداولها بین الناس ولیعلم الله الذین آمنوا...
ما روزها را در میان مردم میگردانیم؛ تا خدا، افرادی را که ایمان آوردهاند، بداند.
آل عمران - ۱۴۰
من:
هرچه آن خسرو کند شیرین بود...
@alirezaaleyamin
رنج فرزندِ تو رنج خود تو نیست که هر چه بیشتر تحملش کنی، صاحب ارادهتر باشی.
تو با تقبل درد خویش قدرتمند میشوی؛ اما با تحمل درد فرزند ناتوان و ذلیل.
نادر ابراهیمی
آتش بدون دود
@alirezaaleyamin
تو با تقبل درد خویش قدرتمند میشوی؛ اما با تحمل درد فرزند ناتوان و ذلیل.
نادر ابراهیمی
آتش بدون دود
@alirezaaleyamin
نوزده ساله بودم که پایم به کانون اصلاح و تربیت کودکان و نوجوانان بزهکار باز شد.
بسیاری از محبوسین کانون هم سن و سال من بودند و هر کدام به جرمی مجبور بودند چندین ماه یا سال را پشت حصار ترسناکی از شهرزیبا بگذرانند.
من اما این فرصت را داشتم که هر روز از در آهنی و فرسودهی زندان بیرون بیایم و به خانه برگردم.
تجربهی حضور در زندان برای آموزش نویسندگی به بچههایی که بزهکار نامیده میشدند در آن سن و سال که من داشتم بسیار با ارزش بود.
هر روز که از آن حصار آهنین میگذشتم خودم را یکی از آنها میدیدم. فاصلهی من با آنها چقدر بود؟! چندتاییشان به جرم رانندگی با موتور، نداشتن گواهینامه و تصادف منجربه جرح در زندان بودند و من هر روز با موتور رفتوآمد میکردم، بیگواهینامه.
بیست و چند سال بعد؛
مدتی پیش بهواسطه دوست عزیزی در یک گروه تلگرامی عضو شدم به نام خیرات.
دوستان حاضر در این گروه هراز چندگاهی پولی جمع میکنند و برای کارتنخوابها غذایی درست میکنند و نیمهشب در محلات جنوبی طهران در پارکها، خرابهها، باغها، خانههای متروک و هرجا که بشود این آدمهای بیخانمان را پیدا کرد پخش میکنند.
خواستم که همراهشان شوم. نشانی خانهای را دادند در محلهی غیاثی شرق طهران. ساکنان یک آپارتمان چهارطبقه زیرزمین را تبدیل به آشپزخانه کرده بودند تا همانجا برای هیاتشان غذا درست کنند. رفقای خیرات هم آنجا مشغول پخت غذا بودند. کار زیاد بود، تعدادمان کم، آشپزخانه گرم اما شوقمان بسیار.
رفقا سه مرتبه پیش از اینهم غذا درست کرده و میان کارتنخوابها پخش کرده بودند. به گمان من بهترین انتخابشان ماهیپلوی شب عید بود تا یاد خانه و عید در خاطر بیخانمانها زنده شود.
حوالی ساعت یک نیمهشب چهارصد پرس غذا را بار ماشینها کردیم و راه افتادیم. پارک مسگرآباد اولین مواجههام با بیخانمانها بود. کنار پارک ایستادیم با نایلونهای غذا در دست، کمکم از لابهلای درختها و پشت شمشادها پیدایشان شد. هر کدام میآمدند و غذایشان را میگرفتند و دعای خیری میگفتند و در تاریکی پارک ناپدید میشدند.
از مسگرآباد تا خاوران، باغ آذری، بعثت، محلاتی، شوش، مولوی و این ماجرا تا حوالی ۵/۳۰ صبح طول کشید.
در تمام این مدت من مبهوت به صورتهایشان نگاه میکردم و با چشمهایشان میرفتم به بیست و چند سال قبل؛ کانون اصلاح و تربیت.
فاصلهی من با بچههای کانون به قدر بریدن یک سیم ترمز بود. به اندازه لغزیدن موتور.
حالا فاصله من با این آدمها چقدر است؟!
#روایت_اول
@alirezaaleyamin
بسیاری از محبوسین کانون هم سن و سال من بودند و هر کدام به جرمی مجبور بودند چندین ماه یا سال را پشت حصار ترسناکی از شهرزیبا بگذرانند.
من اما این فرصت را داشتم که هر روز از در آهنی و فرسودهی زندان بیرون بیایم و به خانه برگردم.
تجربهی حضور در زندان برای آموزش نویسندگی به بچههایی که بزهکار نامیده میشدند در آن سن و سال که من داشتم بسیار با ارزش بود.
هر روز که از آن حصار آهنین میگذشتم خودم را یکی از آنها میدیدم. فاصلهی من با آنها چقدر بود؟! چندتاییشان به جرم رانندگی با موتور، نداشتن گواهینامه و تصادف منجربه جرح در زندان بودند و من هر روز با موتور رفتوآمد میکردم، بیگواهینامه.
بیست و چند سال بعد؛
مدتی پیش بهواسطه دوست عزیزی در یک گروه تلگرامی عضو شدم به نام خیرات.
دوستان حاضر در این گروه هراز چندگاهی پولی جمع میکنند و برای کارتنخوابها غذایی درست میکنند و نیمهشب در محلات جنوبی طهران در پارکها، خرابهها، باغها، خانههای متروک و هرجا که بشود این آدمهای بیخانمان را پیدا کرد پخش میکنند.
خواستم که همراهشان شوم. نشانی خانهای را دادند در محلهی غیاثی شرق طهران. ساکنان یک آپارتمان چهارطبقه زیرزمین را تبدیل به آشپزخانه کرده بودند تا همانجا برای هیاتشان غذا درست کنند. رفقای خیرات هم آنجا مشغول پخت غذا بودند. کار زیاد بود، تعدادمان کم، آشپزخانه گرم اما شوقمان بسیار.
رفقا سه مرتبه پیش از اینهم غذا درست کرده و میان کارتنخوابها پخش کرده بودند. به گمان من بهترین انتخابشان ماهیپلوی شب عید بود تا یاد خانه و عید در خاطر بیخانمانها زنده شود.
حوالی ساعت یک نیمهشب چهارصد پرس غذا را بار ماشینها کردیم و راه افتادیم. پارک مسگرآباد اولین مواجههام با بیخانمانها بود. کنار پارک ایستادیم با نایلونهای غذا در دست، کمکم از لابهلای درختها و پشت شمشادها پیدایشان شد. هر کدام میآمدند و غذایشان را میگرفتند و دعای خیری میگفتند و در تاریکی پارک ناپدید میشدند.
از مسگرآباد تا خاوران، باغ آذری، بعثت، محلاتی، شوش، مولوی و این ماجرا تا حوالی ۵/۳۰ صبح طول کشید.
در تمام این مدت من مبهوت به صورتهایشان نگاه میکردم و با چشمهایشان میرفتم به بیست و چند سال قبل؛ کانون اصلاح و تربیت.
فاصلهی من با بچههای کانون به قدر بریدن یک سیم ترمز بود. به اندازه لغزیدن موتور.
حالا فاصله من با این آدمها چقدر است؟!
#روایت_اول
@alirezaaleyamin
Forwarded from مکتب الف
...
گروه "الف" برگزار میکند:
کارگاه مهارتهای زندگی برای کودکان با قصههای کهن ایرانی
*مهارت خودآگاهی
*مهارت همدلی
*مهارت جرأتورزی
*مهارت برقراری ارتباط مؤثر
همراه با؛
*آشپزی در طبیعت با مشارکت کودکان
*ستاره نگری و تماشای آسمان
*بازی گروهی
روانشناس و تسهیلگر کودک: مریم کاظمی
مدت برنامه: چهارشنبه عصر تا پنجشنبه عصر(۵ و ۶ مرداد)
محل اقامت: عمارت بومگردشگری خشت و فیروزه - شهر رازقان در فاصله ۱۴۰ کیلومتری تهران
گروه سنی: ۷ تا ۱۱ سال
پذیرایی: شام، صبحانه، ناهار به همراه دو میانوعده و چای آتشی
هزینه ثبت نام: برای هر کودک ۵۰۰ هزار تومان، برای یک والد ۲۵۰ هزار تومان
برای ثبت نام و اطلاعات تکمیلی به شماره ذیل در واتساپ پیام دهید.
09032752333
https://www.instagram.com/p/CgaCJnrKZYE/?igshid=MDJmNzVkMjY=
گروه "الف" برگزار میکند:
کارگاه مهارتهای زندگی برای کودکان با قصههای کهن ایرانی
*مهارت خودآگاهی
*مهارت همدلی
*مهارت جرأتورزی
*مهارت برقراری ارتباط مؤثر
همراه با؛
*آشپزی در طبیعت با مشارکت کودکان
*ستاره نگری و تماشای آسمان
*بازی گروهی
روانشناس و تسهیلگر کودک: مریم کاظمی
مدت برنامه: چهارشنبه عصر تا پنجشنبه عصر(۵ و ۶ مرداد)
محل اقامت: عمارت بومگردشگری خشت و فیروزه - شهر رازقان در فاصله ۱۴۰ کیلومتری تهران
گروه سنی: ۷ تا ۱۱ سال
پذیرایی: شام، صبحانه، ناهار به همراه دو میانوعده و چای آتشی
هزینه ثبت نام: برای هر کودک ۵۰۰ هزار تومان، برای یک والد ۲۵۰ هزار تومان
برای ثبت نام و اطلاعات تکمیلی به شماره ذیل در واتساپ پیام دهید.
09032752333
https://www.instagram.com/p/CgaCJnrKZYE/?igshid=MDJmNzVkMjY=
مناقشهای بهنام حجاب یا چرا قائل به حجاب اختیاریام؟
اگرچه بحثها و هیاهوی این روزها دامنهاش آنقدر گسترده و پیچیده شده که بهراحتی نمیتوان به همهٔ جوانب آن پرداخت، اما اگر جرقهٔ آن را بحث حجاب اجباری و گشت ارشاد بدانیم، مایلم دربارهٔ آن و اینکه چرا قائل به حجاب اختیاریام بنویسم.
همانطور که قبلتر هم نوشته بودم، یکی از کارکردهای حجاب درنظر برخی از زنان که آن را بهاختیار انتخاب میکنند، تلاش برای کمکردن تأثیر بدن و توجه به تنِ آنان در هویت اجتماعیشان است. درواقع حجاب باعث میشود که بدنمندی در شناخت و هویت زن به حاشیه برود یا حداقل اهمیت زیادی نداشته باشد. البته که بدن نقش مهمی در هویت فردی و اجتماعی ما داشته و دارد، اما میزان این اهمیت میتواند از لحاظ کمّی تغییر کند. انتخاب پوشیدگی توسط اغلبِ زنان به این خاطر است که هویت زن بهواسطهٔ چیزهای دیگری شناخته و تثبیت شود. درواقع زنانی که بهاختیار حجاب را انتخاب میکنند، دنبال نادیدهگرفتن تن و بدن خودشان نیستند. بیشتر تلاش میکنند تا در هویت اجتماعی و فردیشان، توجه به بدن آنها از جانب دیگری کمتر و کمرنگتر شود تا درنهایت توانمندیها و تلاشهای آنها در زمینههای مختلف موردتوجه قرار بگیرد.
اما جز تلاش برای کاهش بدنمندی زنانه، چیز دیگری درمورد حجاب وجود دارد که عموماً مورد غفلت قرار میگیرد. برای برخی از زنان، انتخابِ حجاب، صرفاً بهمعنای پوشیدگی دربرابر مرد/مردان نیست. تعریف حجاب بهعنوان عملی یا رفتاری که زن را از چشم مرد بپوشاند، تقلیل مفهوم حجاب است. برای بسیاری از زنان، حجاب در نسبت با مردان تعریف نمیشود. در واقع آنها حجاب را انتخاب نمیکنند که فقط خود را از مردان پوشانده باشند، بلکه آنها حجاب را انتخاب میکنند، چراکه حجاب بهعنوان امری تَعَبُدی در ارتباطِ آنها با خدا تعریف میشود. دراصل میتوان حجاب را بخشی از رابطه زن با خدا دانست. از این رو، من حجاب را یک تجربهٔ دینی زنانه میدانم که بسیاری از زنان بههمیندلیل آن را انتخاب میکنند.
اگرچه بهگمان برخی حجاب اجباری میتواند امور جنسی و توجهبرانگیزی را در چهارچوب نگه دارد و برای آن حدودی قائل شود، اما بهگمان من درنظر گرفتن فقط چنین هدفی، تقلیل ارزشمندی حجاب است. اگر قائل به حدودی باشیم، حدی را که بهواسطهٔ حجاب معین میشود، میتوان یکی از کارکردهای حجاب دانست؛ نه هدف تماموکمال آن.
از این رو، با توجه به گفتمانهای غالب و نگرانی برای ترویج برهنگی درصورت اجباری نبودن، من برخلاف نظر بسیاری از دوستان، حجاب اجباری را نوعی ضدتبلیغ میدانم که حجاب را بهعنوان یک تجربهٔ دینی زنانه به یک امرِ بایدونبایدی تقلیل میدهد.
در نتیجه، برای بسیاری از زنان، حجاب بهمثابهٔ یک تجربهٔ دینی زنانه در ارتباط آنها با خداوند تعریف میشود و آن را امری تعبدی میدانند. در کنار چنین دیدگاهی برای حضور در ساحت اجتماعی نیز بهدنبال کاهش بدنمندی برای دیدهشدن سایر توانمندیها و استعدادهای خود هستند.
نویسنده: فاطمه بهروز فخر
@alirezaaleyamin
اگرچه بحثها و هیاهوی این روزها دامنهاش آنقدر گسترده و پیچیده شده که بهراحتی نمیتوان به همهٔ جوانب آن پرداخت، اما اگر جرقهٔ آن را بحث حجاب اجباری و گشت ارشاد بدانیم، مایلم دربارهٔ آن و اینکه چرا قائل به حجاب اختیاریام بنویسم.
همانطور که قبلتر هم نوشته بودم، یکی از کارکردهای حجاب درنظر برخی از زنان که آن را بهاختیار انتخاب میکنند، تلاش برای کمکردن تأثیر بدن و توجه به تنِ آنان در هویت اجتماعیشان است. درواقع حجاب باعث میشود که بدنمندی در شناخت و هویت زن به حاشیه برود یا حداقل اهمیت زیادی نداشته باشد. البته که بدن نقش مهمی در هویت فردی و اجتماعی ما داشته و دارد، اما میزان این اهمیت میتواند از لحاظ کمّی تغییر کند. انتخاب پوشیدگی توسط اغلبِ زنان به این خاطر است که هویت زن بهواسطهٔ چیزهای دیگری شناخته و تثبیت شود. درواقع زنانی که بهاختیار حجاب را انتخاب میکنند، دنبال نادیدهگرفتن تن و بدن خودشان نیستند. بیشتر تلاش میکنند تا در هویت اجتماعی و فردیشان، توجه به بدن آنها از جانب دیگری کمتر و کمرنگتر شود تا درنهایت توانمندیها و تلاشهای آنها در زمینههای مختلف موردتوجه قرار بگیرد.
اما جز تلاش برای کاهش بدنمندی زنانه، چیز دیگری درمورد حجاب وجود دارد که عموماً مورد غفلت قرار میگیرد. برای برخی از زنان، انتخابِ حجاب، صرفاً بهمعنای پوشیدگی دربرابر مرد/مردان نیست. تعریف حجاب بهعنوان عملی یا رفتاری که زن را از چشم مرد بپوشاند، تقلیل مفهوم حجاب است. برای بسیاری از زنان، حجاب در نسبت با مردان تعریف نمیشود. در واقع آنها حجاب را انتخاب نمیکنند که فقط خود را از مردان پوشانده باشند، بلکه آنها حجاب را انتخاب میکنند، چراکه حجاب بهعنوان امری تَعَبُدی در ارتباطِ آنها با خدا تعریف میشود. دراصل میتوان حجاب را بخشی از رابطه زن با خدا دانست. از این رو، من حجاب را یک تجربهٔ دینی زنانه میدانم که بسیاری از زنان بههمیندلیل آن را انتخاب میکنند.
اگرچه بهگمان برخی حجاب اجباری میتواند امور جنسی و توجهبرانگیزی را در چهارچوب نگه دارد و برای آن حدودی قائل شود، اما بهگمان من درنظر گرفتن فقط چنین هدفی، تقلیل ارزشمندی حجاب است. اگر قائل به حدودی باشیم، حدی را که بهواسطهٔ حجاب معین میشود، میتوان یکی از کارکردهای حجاب دانست؛ نه هدف تماموکمال آن.
از این رو، با توجه به گفتمانهای غالب و نگرانی برای ترویج برهنگی درصورت اجباری نبودن، من برخلاف نظر بسیاری از دوستان، حجاب اجباری را نوعی ضدتبلیغ میدانم که حجاب را بهعنوان یک تجربهٔ دینی زنانه به یک امرِ بایدونبایدی تقلیل میدهد.
در نتیجه، برای بسیاری از زنان، حجاب بهمثابهٔ یک تجربهٔ دینی زنانه در ارتباط آنها با خداوند تعریف میشود و آن را امری تعبدی میدانند. در کنار چنین دیدگاهی برای حضور در ساحت اجتماعی نیز بهدنبال کاهش بدنمندی برای دیدهشدن سایر توانمندیها و استعدادهای خود هستند.
نویسنده: فاطمه بهروز فخر
@alirezaaleyamin
Forwarded from Ermia.ir سایت رسمی رضا امیرخانی (Rza Amrkhany)
Telegraph
صد و نهم: گذارنگار... (شهریور و مهر۱۴۰۱)
در آستانهی پنجاه سالهگی نشستهام و به گذشته میاندیشم. عملگراتر از این هستم که بگویم از ۵۷ شروع شد یا از ۶۷ یا از ۷۱ یا از ۷۸ یا از ۸۴ یا از ۸۸ یا از ۹۶ یا از ۹۸ یا از ۱۴۰۱. دلم البته ۸۴ را نقطهی چرخشِ جدی میداند. اما عملگراتر هستم. انحراف از همین…
این روزها مثل روزها و سالهای دیگر همه چیز در غبار ابهام است. حوادث و اتفاقات پشتسر هم رخ میدهند و قرار نیست هیچ وقت حقیقت روشن شود. ما مردمان دست چندم، گویی در شبی تاریک و جادهای مهآلود رانندگی میکنیم و اتفاقا مجبوریم با سرعت برانیم چنانکه اتفاقات بر ما میگذرند. نه میدانیم چه چیزی پیش رو داریم و نه از حقیقت آنچه پشت سر گذاشتهایم با خبر میشویم.
از معماهای دهه شصت که بگذریم در همین دورهی خودمان؛ از ماجرای قتلهای زنجیرهای گرفته تا حادثه زندان اوین، بشمارید؛ چه اتفاقاتی افتاده که ما از چرایی و چگونگی آن اطلاع دقیق و متقنی نداریم؟!
از مهمترین و هولناکترینشان شلیک به پرواز اوکراین بود که نه فقط بند زندگی ۱۷۶ مسافرش را گسست بلکه رشتهی اعتماد ملی را هم پاره کرد و دردناک این که هیچکس تلاشی برای بههم بافتن این رشته نکرد.
در تمام این سالها پر شدیم از پروندههای باز، بیپایان و به کلی سری. حالا دیگر به شمٌ پلیسی رانندهی تاکسی بیشتر اعتماد داریم تا به اخبار رسمی. این پنهانکاری، نامحرم شمردن مردم و دروغبافی تبدیل به رویهای عادی شدهاست و ما هم آن را به رسمیت شمردهایم؛ قرار نیست کسی واقعیت را بگوید.
هر رخدادی یا به کلی نادیده گرفته میشود یا به شکلی غیر واقعی نمایانده شدهاست. رسانههای رسمی پر شده از اخبار فتوشاپی و از طرفی بازار تکذیبیهها هم داغ است. همه اینها باعث بیاعتمادی عمومی به بلندگوهای حکومتی شده و تاسفبار این که هیچ عقلی هم بنا ندارد قدم و قلمی در جهت اعتماد سازی بردارد
اما دردناک این که همهی اینها در زمانهای رخ میدهد که قدرت جنگ رسانهای بیشتر از باتوم، گاز اشکآور و حتی بمب اتم است.
گمان من این است که آنچه گفتم را حاکمیت بهتر و بیشتر از من می.داند. اندکی روحیهی انتقادپذیری، اعتراف به اشتباه، پرهیز از دروغ و پنهانکاری، در بازگرداندن این اعتماد بر باد رفته کمک شایانی خواهد کرد اما سؤال این است که؛ چرا حاکمیت قصد اصلاح منش رفتاری و ارتش رسانهایش را ندارد؟!
@alirezaaleyamin
از معماهای دهه شصت که بگذریم در همین دورهی خودمان؛ از ماجرای قتلهای زنجیرهای گرفته تا حادثه زندان اوین، بشمارید؛ چه اتفاقاتی افتاده که ما از چرایی و چگونگی آن اطلاع دقیق و متقنی نداریم؟!
از مهمترین و هولناکترینشان شلیک به پرواز اوکراین بود که نه فقط بند زندگی ۱۷۶ مسافرش را گسست بلکه رشتهی اعتماد ملی را هم پاره کرد و دردناک این که هیچکس تلاشی برای بههم بافتن این رشته نکرد.
در تمام این سالها پر شدیم از پروندههای باز، بیپایان و به کلی سری. حالا دیگر به شمٌ پلیسی رانندهی تاکسی بیشتر اعتماد داریم تا به اخبار رسمی. این پنهانکاری، نامحرم شمردن مردم و دروغبافی تبدیل به رویهای عادی شدهاست و ما هم آن را به رسمیت شمردهایم؛ قرار نیست کسی واقعیت را بگوید.
هر رخدادی یا به کلی نادیده گرفته میشود یا به شکلی غیر واقعی نمایانده شدهاست. رسانههای رسمی پر شده از اخبار فتوشاپی و از طرفی بازار تکذیبیهها هم داغ است. همه اینها باعث بیاعتمادی عمومی به بلندگوهای حکومتی شده و تاسفبار این که هیچ عقلی هم بنا ندارد قدم و قلمی در جهت اعتماد سازی بردارد
اما دردناک این که همهی اینها در زمانهای رخ میدهد که قدرت جنگ رسانهای بیشتر از باتوم، گاز اشکآور و حتی بمب اتم است.
گمان من این است که آنچه گفتم را حاکمیت بهتر و بیشتر از من می.داند. اندکی روحیهی انتقادپذیری، اعتراف به اشتباه، پرهیز از دروغ و پنهانکاری، در بازگرداندن این اعتماد بر باد رفته کمک شایانی خواهد کرد اما سؤال این است که؛ چرا حاکمیت قصد اصلاح منش رفتاری و ارتش رسانهایش را ندارد؟!
@alirezaaleyamin
هنگامی که جامعهای به دروغ گوییِ سازمان یافته روی آورد و دروغ گفتن تبدیل به اصل کلّی شود و به دروغ گفتن در موارد استثنایی و جزئی اکتفا نکند "صداقت" به خودی خود تبدیل به یک عمل سیاسی می شود و گوینده حقیقت، حتی اگر به دنبال کسب قدرت یا هیچ منفعت دیگر هم نباشد یک کنشگر سیاسی محسوب می شود ! در چنین شرایطی شما نمیتوانید از سیاست کناره بگیرید و راه خود را بروید ، شما ناچارید یکی از این دو راه را انتخاب کنید:
یا به تشکیلات دروغ می پیوندید
یا یک مخالف سیاسی محسوب می شوید !
هانا آرنت | حقیقت و سیاست
@HISTOGRAPHY
@alirezaaleyamin
یا به تشکیلات دروغ می پیوندید
یا یک مخالف سیاسی محسوب می شوید !
هانا آرنت | حقیقت و سیاست
@HISTOGRAPHY
@alirezaaleyamin
💣 چرخهی تاریخ
فکر مقاومت مسلحانه در برابر رژیم شاه، از اواخر سال ۱۳۵۲، پس از سرکوب آخرین مقاومتهای ملی و مذهبی، متلاشی شدن نیروهای اپوزیسیون و شکست نهضت ملی و از بین رفتن امکانات مبارزه از طریق قانونی،شکل گرفت؛ بهطوری که از سال ۱۳۴۳ همه گروهها و دستهجات مخالف رژیم،با افکار و ایدئولوژیهای گوناگون، به یک نتیجه.ی واحد رسیدهبودند که تنها راه مبارزه با رژیم شاه مبارزهی مسلحانه است.بنده نیز، ضمن دفاع در دادگاه نظامی،این نکته را به رئیس دادگاه خاطرنشان ساختم و گفتم: «ما آخرین کسانی هستیم که از راه قانون اساسی به مبارزه برخاستهایم و از رئیس دادگاه انتظار داریم این نکته را به بالاتریها بگوید.»۱
وقتی مهندس بازرگان جملات بالا را خطاب به رئیس دادگاه میگفت شاید نمیدانست که بیرون از زندان سه جوان به نامهای مجید شریف واقفی، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان در حال پایه ریزی یک جنبش مسلحانه علیه حکومت شاه هستند.
جوانانی نخبهای که از مبارزهی مدنی و قانونمند به شیوهی نهضت آزادی ناامید شده بودند و بنا داشتند با مطالعه، آموزش و کادرسازی تشکیلات خودشان را راهاندازی کنند. تشکیلاتی که مدتی بعد تبدیل به یکی از بزرگترین جریانهای مبارزهی مسلحانه در ایران شد.
از سوی دیگر تعدادی از جوانان چپگرا هم به مبارزه مسلحانه روی آورده بودند و همفکران خودشان را در این مسیر توجیه و سازماندهی میکردند.
اولتیماتوم مهدی بازرگان به «بالاتریها» اثر نکرد و کار به آنجا رسید که در اواخر دههی چهل و نیمهی اول دههی پنجاه هر روز اخبار مربوط به ترور، درگیری مسلحانه، انهدام خانههای تیمی، دستگیری و اعدام چریکهای مسلح در روزنامهها منتشر میشد.
مبارزین مسلح با هر مرام و مسلکی در بهپاخاستن توده مردم و پیروزی انقلاب ۵۷ نقش کلیدی داشتند.
شاید اگر «بالاتریها» به هشدار مهدی بازرگان توجه میکردند مسیر تاریخ عوض می.شد.
۱- از کتاب «شصت سال خدمت و مقاومت» خاطرات مهندس مهدی بازرگان اثر غلامرضا نجاتی
#مهدی_بازرگان
#سازمان_مجاهدین_خلق
#چریکهای_فدایی_خلق
@alirezaaleyamin
فکر مقاومت مسلحانه در برابر رژیم شاه، از اواخر سال ۱۳۵۲، پس از سرکوب آخرین مقاومتهای ملی و مذهبی، متلاشی شدن نیروهای اپوزیسیون و شکست نهضت ملی و از بین رفتن امکانات مبارزه از طریق قانونی،شکل گرفت؛ بهطوری که از سال ۱۳۴۳ همه گروهها و دستهجات مخالف رژیم،با افکار و ایدئولوژیهای گوناگون، به یک نتیجه.ی واحد رسیدهبودند که تنها راه مبارزه با رژیم شاه مبارزهی مسلحانه است.بنده نیز، ضمن دفاع در دادگاه نظامی،این نکته را به رئیس دادگاه خاطرنشان ساختم و گفتم: «ما آخرین کسانی هستیم که از راه قانون اساسی به مبارزه برخاستهایم و از رئیس دادگاه انتظار داریم این نکته را به بالاتریها بگوید.»۱
وقتی مهندس بازرگان جملات بالا را خطاب به رئیس دادگاه میگفت شاید نمیدانست که بیرون از زندان سه جوان به نامهای مجید شریف واقفی، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان در حال پایه ریزی یک جنبش مسلحانه علیه حکومت شاه هستند.
جوانانی نخبهای که از مبارزهی مدنی و قانونمند به شیوهی نهضت آزادی ناامید شده بودند و بنا داشتند با مطالعه، آموزش و کادرسازی تشکیلات خودشان را راهاندازی کنند. تشکیلاتی که مدتی بعد تبدیل به یکی از بزرگترین جریانهای مبارزهی مسلحانه در ایران شد.
از سوی دیگر تعدادی از جوانان چپگرا هم به مبارزه مسلحانه روی آورده بودند و همفکران خودشان را در این مسیر توجیه و سازماندهی میکردند.
اولتیماتوم مهدی بازرگان به «بالاتریها» اثر نکرد و کار به آنجا رسید که در اواخر دههی چهل و نیمهی اول دههی پنجاه هر روز اخبار مربوط به ترور، درگیری مسلحانه، انهدام خانههای تیمی، دستگیری و اعدام چریکهای مسلح در روزنامهها منتشر میشد.
مبارزین مسلح با هر مرام و مسلکی در بهپاخاستن توده مردم و پیروزی انقلاب ۵۷ نقش کلیدی داشتند.
شاید اگر «بالاتریها» به هشدار مهدی بازرگان توجه میکردند مسیر تاریخ عوض می.شد.
هرچند هنوز هم دیر نشده است!
۱- از کتاب «شصت سال خدمت و مقاومت» خاطرات مهندس مهدی بازرگان اثر غلامرضا نجاتی
#مهدی_بازرگان
#سازمان_مجاهدین_خلق
#چریکهای_فدایی_خلق
@alirezaaleyamin
زمان دست دوم
آبان ماه ۱۳۹۸ خبر انتشار کتابی با نام زمان دست دوم منتشر شد. این کتاب نوشتهی سوتلانا الکساندرونا الکسوویچ است. نویسندهی اهل بلاروس که تمام آثار چاپ شدهاش را خواندهام.
از دوست کتابفروشی خواستم کتاب را برایم تهیه کند. عصر بارانی پنجشنبه، ۲۴ آبان کتاب را برایم آورد. آن وقتها در دفتر کوچک شادمان بودم. گپی زدیم و نفسی تازه کردیم و رفت. کتاب را گذاشتم روی میز تا صبح روز شنبه شروع به خواندنش کنم.
صبح شنبه اما روز عجیبی بود. آغاز اتفاقات آبان ۹۸. آن اتفاقات هولناک نه تنها باعث نشد خواندن کتاب را رها کنم، بلکه برعکس، روایتهای کتاب مرا در یک جهان موازی با آنچه در ایران رخ میداد همراه کرد.
زمان دست دوم روایتی از شوروی بعد از فروپاشی است. الکسوویچ مثل کتابهای دیگرش با بسیاری از آدمها که تجربه زندگی در دورهی اتحاد جماهیر شوروی را داشتند گفتوگو کرده و خاطراتشان را در روایتهایی هدفمند در کتاب آورده است.
برخی از آنها همچنان دلبستهی کمونیسم و حتی استالین بودند و برخی دیگر رنجدیده و مخالف.
چیزی که میان حرفهایشان هولانگیز بود شدت تأثیر ایدئولوژی بر سوگیریهای سیاسی بود. این، آنها را تبدیل به موجوداتی کرده بود که پس از گذشت پنجاه سال از مرگ استالین هنگام حرف زدن دربارهی او اشک میریختند. استالین برای بسیاری از آنها که به کمونیسم باور داشتند مقدس بود.
آنها نمیتوانستند از سیطرهی جهان تاریک و بستهای که استالین برایشان ترسیم کرده بود بیرون بیایند و در جهان تازهای نفس بکشند. برخی از پیرمردهای کمونیسم پس از فروپاشی شوروی خودکشی کردند.
خواندن این کتاب را در این روزها به شدت توصیه میکنم.
از این پس در همین صفحه بخشهای کوچکی از کتاب را خواهم آورد.
#علیرضا_آلیمین
#زمان_دست_دوم
#سوتلانا_الکسوویچ
@alirezaaleyamin
آبان ماه ۱۳۹۸ خبر انتشار کتابی با نام زمان دست دوم منتشر شد. این کتاب نوشتهی سوتلانا الکساندرونا الکسوویچ است. نویسندهی اهل بلاروس که تمام آثار چاپ شدهاش را خواندهام.
از دوست کتابفروشی خواستم کتاب را برایم تهیه کند. عصر بارانی پنجشنبه، ۲۴ آبان کتاب را برایم آورد. آن وقتها در دفتر کوچک شادمان بودم. گپی زدیم و نفسی تازه کردیم و رفت. کتاب را گذاشتم روی میز تا صبح روز شنبه شروع به خواندنش کنم.
صبح شنبه اما روز عجیبی بود. آغاز اتفاقات آبان ۹۸. آن اتفاقات هولناک نه تنها باعث نشد خواندن کتاب را رها کنم، بلکه برعکس، روایتهای کتاب مرا در یک جهان موازی با آنچه در ایران رخ میداد همراه کرد.
زمان دست دوم روایتی از شوروی بعد از فروپاشی است. الکسوویچ مثل کتابهای دیگرش با بسیاری از آدمها که تجربه زندگی در دورهی اتحاد جماهیر شوروی را داشتند گفتوگو کرده و خاطراتشان را در روایتهایی هدفمند در کتاب آورده است.
برخی از آنها همچنان دلبستهی کمونیسم و حتی استالین بودند و برخی دیگر رنجدیده و مخالف.
چیزی که میان حرفهایشان هولانگیز بود شدت تأثیر ایدئولوژی بر سوگیریهای سیاسی بود. این، آنها را تبدیل به موجوداتی کرده بود که پس از گذشت پنجاه سال از مرگ استالین هنگام حرف زدن دربارهی او اشک میریختند. استالین برای بسیاری از آنها که به کمونیسم باور داشتند مقدس بود.
آنها نمیتوانستند از سیطرهی جهان تاریک و بستهای که استالین برایشان ترسیم کرده بود بیرون بیایند و در جهان تازهای نفس بکشند. برخی از پیرمردهای کمونیسم پس از فروپاشی شوروی خودکشی کردند.
خواندن این کتاب را در این روزها به شدت توصیه میکنم.
از این پس در همین صفحه بخشهای کوچکی از کتاب را خواهم آورد.
#علیرضا_آلیمین
#زمان_دست_دوم
#سوتلانا_الکسوویچ
@alirezaaleyamin
Forwarded from نگاه متفاوت (احمد زیدآبادی)
باخت در جنگ رسانهای!
مسئولان جمهوری اسلامی متأسفانه معنی "باختنِ جنگِ رسانهای" را متوجه نمیشوند. طرف بازنده در جنگ رسانهای، حتی اگر پرده از واقعیتی هم بردارد، مخاطبان باور نمیکنند.
این که چرا جمهوری اسلامی جنگ رسانهای را به شبکههای فارسیزبانِ آن سوی آب و فضای مجازی باخته است، ناشی از "حقیقتمحوری" یا "حرفهای بودن" آن شبکهها نیست، بلکه مربوط به فضاحت رسانههای تحت اختیار خودش است!
در یک نزاع و جدال و نبرد سیاسی، طرفی که جنگ رسانهای را میبازد، با هیچ نوع اعمال محدودیتی بر رسانههای رقیب، قادر به تغییر فضا نیست. فقط اگر زمان به کلی از دست نرفته باشد، با یک تغییر سیاست رسانهای بسیار چشمگیر، ممکن است وضع را به گونهای تعدیل و تلطیف کند.
اگر همین امروز رئیس سازمان صدا و سیما جای خود را با شخصی حتی با سابقۀ علی لاریجانی عوض کند، انفجار خبری مربوط به این جابجایی، ممکن است در جنگ مغلوبۀ رسانهای کنونی بیتأثیر نباشد.
تجربههای گذشته و جاری نشان میدهد طرفی که جنگ رسانهای را ببازد در هیچ زمینۀ دیگری امکان بُرد نخواهد داشت.
من در دنیا مورد دیگری را سراغ ندارم که یک نظام سیاسی در داخل و خارج کشور، این همه ابزار در اختیار داشته باشد، اما دست خودش را برای استفادۀ درست از آنها به کلی بسته و یا علیه خویش به کار گرفته باشد!
#احمد_زیدآبادی
#جنگ_رسانه_ای
#صدا_سیما
#علی_لاریجانی
#شبکه_های_برون_مرزی
@ahmadzeidabad
https://instagram.com/ahmadzeidabadiii
مسئولان جمهوری اسلامی متأسفانه معنی "باختنِ جنگِ رسانهای" را متوجه نمیشوند. طرف بازنده در جنگ رسانهای، حتی اگر پرده از واقعیتی هم بردارد، مخاطبان باور نمیکنند.
این که چرا جمهوری اسلامی جنگ رسانهای را به شبکههای فارسیزبانِ آن سوی آب و فضای مجازی باخته است، ناشی از "حقیقتمحوری" یا "حرفهای بودن" آن شبکهها نیست، بلکه مربوط به فضاحت رسانههای تحت اختیار خودش است!
در یک نزاع و جدال و نبرد سیاسی، طرفی که جنگ رسانهای را میبازد، با هیچ نوع اعمال محدودیتی بر رسانههای رقیب، قادر به تغییر فضا نیست. فقط اگر زمان به کلی از دست نرفته باشد، با یک تغییر سیاست رسانهای بسیار چشمگیر، ممکن است وضع را به گونهای تعدیل و تلطیف کند.
اگر همین امروز رئیس سازمان صدا و سیما جای خود را با شخصی حتی با سابقۀ علی لاریجانی عوض کند، انفجار خبری مربوط به این جابجایی، ممکن است در جنگ مغلوبۀ رسانهای کنونی بیتأثیر نباشد.
تجربههای گذشته و جاری نشان میدهد طرفی که جنگ رسانهای را ببازد در هیچ زمینۀ دیگری امکان بُرد نخواهد داشت.
من در دنیا مورد دیگری را سراغ ندارم که یک نظام سیاسی در داخل و خارج کشور، این همه ابزار در اختیار داشته باشد، اما دست خودش را برای استفادۀ درست از آنها به کلی بسته و یا علیه خویش به کار گرفته باشد!
#احمد_زیدآبادی
#جنگ_رسانه_ای
#صدا_سیما
#علی_لاریجانی
#شبکه_های_برون_مرزی
@ahmadzeidabad
https://instagram.com/ahmadzeidabadiii
دچار خواب گریزی شدهام.
از خوابیدن بیزارم. نه از آنها که شب بیدار میمانند و تمام روز را میخوابند یا چرت میزنند. یا حتی نه این که خوابم نیاید و نبرد. نه، گاهی خوابم میآید اما دلم نمیخواهد بخوابم. چشمهایم از فرط خواب دودو میزند اما به هر جانکندنی شده خودم را بیدار نگه میدارم. گویی قرار است «انفجار بزرگ» رخ دهد و من نمیخواهم در آن لحظهی حیرتانگیز که جهان به اتم، به اجزاء سازندهاش تبدیل میشود در خواب باشم.
اما جهان گویی به خواب عمیقی فرو رفته است.
@alirezaaleyamin
از خوابیدن بیزارم. نه از آنها که شب بیدار میمانند و تمام روز را میخوابند یا چرت میزنند. یا حتی نه این که خوابم نیاید و نبرد. نه، گاهی خوابم میآید اما دلم نمیخواهد بخوابم. چشمهایم از فرط خواب دودو میزند اما به هر جانکندنی شده خودم را بیدار نگه میدارم. گویی قرار است «انفجار بزرگ» رخ دهد و من نمیخواهم در آن لحظهی حیرتانگیز که جهان به اتم، به اجزاء سازندهاش تبدیل میشود در خواب باشم.
اما جهان گویی به خواب عمیقی فرو رفته است.
@alirezaaleyamin
مرغها و ما
نزدیک به یک قرن طول کشید تا مرغها آموختند که از عرض جاده عبور نکنند. اینگونهی جانوری، سرانجام توانست خود را با مقتضیات تازهی عبور و مرور تطبیق دهد.
#از_کتاب_رهایی_نداریم
#اومبرتو_اکو
@alirezaaleyamin
نزدیک به یک قرن طول کشید تا مرغها آموختند که از عرض جاده عبور نکنند. اینگونهی جانوری، سرانجام توانست خود را با مقتضیات تازهی عبور و مرور تطبیق دهد.
اما چنین زمانی در اختیار ما نیست
. #از_کتاب_رهایی_نداریم
#اومبرتو_اکو
@alirezaaleyamin
عریضهنویس عدلیه
صبح رفتم به یک قهوهخانه قدیمی در رحیمآباد، شمال کلاچای از استان گیلان.
پیرمرد قهوهچی شبیه دکانش بود. تنها مشتریاش من بودم. نشستیم به حرف زدن. گفت چه کارهای؟!
پاسخ دادن به این سؤال همیشه برایم سخت بوده است. از میان گزینهها «نویسنده» را انتخاب کردم.
گفتم نویسنده.
براندازم کرد و گفت: عریضه نویس عدلیهای؟!
خندهام گرفت.
گفتم: نه...
پی حرفش را گرفت...
پارسال با پسرم رفته بودم رشت، جلو عدلیه عریضهنویسا نبودن. پسرم گفت جمعشون کردن.
سیگاری آتش زد. چشمهایش در چشمخانه گم شد.
پرسید: چیکار میکنن حالا؟!
گفتم: کی؟ کیا چیکار میکنن؟
گفت: عریضهنویسا که بیکار شدن.
دود سیگارش آه شد و از دهانش بیرون آمد.
و من به عریضهنویسان عدلیه فکر میکنم که هیچ به خیالشان هم نمیآید که پیرمرد قهوهچی بعد از سالها یادشان کرده و از ترس بیکاریشان آه غصهدار میکشد.
@alirezaaleyamin
صبح رفتم به یک قهوهخانه قدیمی در رحیمآباد، شمال کلاچای از استان گیلان.
پیرمرد قهوهچی شبیه دکانش بود. تنها مشتریاش من بودم. نشستیم به حرف زدن. گفت چه کارهای؟!
پاسخ دادن به این سؤال همیشه برایم سخت بوده است. از میان گزینهها «نویسنده» را انتخاب کردم.
گفتم نویسنده.
براندازم کرد و گفت: عریضه نویس عدلیهای؟!
خندهام گرفت.
گفتم: نه...
پی حرفش را گرفت...
پارسال با پسرم رفته بودم رشت، جلو عدلیه عریضهنویسا نبودن. پسرم گفت جمعشون کردن.
سیگاری آتش زد. چشمهایش در چشمخانه گم شد.
پرسید: چیکار میکنن حالا؟!
گفتم: کی؟ کیا چیکار میکنن؟
گفت: عریضهنویسا که بیکار شدن.
دود سیگارش آه شد و از دهانش بیرون آمد.
و من به عریضهنویسان عدلیه فکر میکنم که هیچ به خیالشان هم نمیآید که پیرمرد قهوهچی بعد از سالها یادشان کرده و از ترس بیکاریشان آه غصهدار میکشد.
@alirezaaleyamin
معجون سیاست با طعم دو سیبآلبالو
غریب نیست که بگویم شاید اولین حرفهایی که در این دنیا به گوشم خورد، حرفها و بحثهای سیاسی بود. خانوادهی شلوغ ما با خواهر و برادرهایی که جوانهای دههی پنجاه و شصت بودند مرکز بحث و جدلهای بیپایان بود. با هم گفتوگو میکردند، بحث میکردند و هر جا که کارشان به جدل میرسید فحش میدادند؛ مارکسیست، مرتجع، مجاهد، طاغوتی، متحجر... اینها فحشهایی بود که من آن وقتها از زبان بزرگترهایم میشنیدم. هرکدام بنا به ذائقهی سیاسی و ایدئولوژیکش با یکی از اینها دیگری را مینواخت.
آنها قطبهای مختلفی بودند در تضاد و تقابل کامل با هم و من، کوچکترین عضو خانواده، شاهد همیشگی این درگیریها بودم. اما بعد از پایان بحث همه چیز به روال عادی برمیگشت. نه خواهرم کمونیست بود و نه برادرم مرتجع و نه داییام مجاهد و نه آن دیگری تودهای...
تماشای این تنشها و آشتیها باعث شد تا من کنش سیاسی را در امنترین جای جهان؛ از خانواده بیاموزم. در میان جدال ایدهها و عقیدهها، میان مهربانی خواهرها و برادرها.
حالا من جایی در میان همهی آن فحشها و آشتیها ایستادهام. تبدیل شدهام به معجونی از همهی آنها؛ مارکسیست، مجاهد، مرتجع و...
@alirezaaleyamin
غریب نیست که بگویم شاید اولین حرفهایی که در این دنیا به گوشم خورد، حرفها و بحثهای سیاسی بود. خانوادهی شلوغ ما با خواهر و برادرهایی که جوانهای دههی پنجاه و شصت بودند مرکز بحث و جدلهای بیپایان بود. با هم گفتوگو میکردند، بحث میکردند و هر جا که کارشان به جدل میرسید فحش میدادند؛ مارکسیست، مرتجع، مجاهد، طاغوتی، متحجر... اینها فحشهایی بود که من آن وقتها از زبان بزرگترهایم میشنیدم. هرکدام بنا به ذائقهی سیاسی و ایدئولوژیکش با یکی از اینها دیگری را مینواخت.
آنها قطبهای مختلفی بودند در تضاد و تقابل کامل با هم و من، کوچکترین عضو خانواده، شاهد همیشگی این درگیریها بودم. اما بعد از پایان بحث همه چیز به روال عادی برمیگشت. نه خواهرم کمونیست بود و نه برادرم مرتجع و نه داییام مجاهد و نه آن دیگری تودهای...
تماشای این تنشها و آشتیها باعث شد تا من کنش سیاسی را در امنترین جای جهان؛ از خانواده بیاموزم. در میان جدال ایدهها و عقیدهها، میان مهربانی خواهرها و برادرها.
حالا من جایی در میان همهی آن فحشها و آشتیها ایستادهام. تبدیل شدهام به معجونی از همهی آنها؛ مارکسیست، مجاهد، مرتجع و...
@alirezaaleyamin
از نو...
بعضی از مردم نمیتوانند دنیا را چنان که هست بپذیرند و چون نمیتوانند آن را از نو بسازند، میخواهند هر طور شده آن را دوباره بنویسند.
#از_کتاب_رهایی_نداریم
#ژان_کلود_کریر
@alirezaaleyamin
بعضی از مردم نمیتوانند دنیا را چنان که هست بپذیرند و چون نمیتوانند آن را از نو بسازند، میخواهند هر طور شده آن را دوباره بنویسند.
#از_کتاب_رهایی_نداریم
#ژان_کلود_کریر
@alirezaaleyamin
HTML Embed Code: