TG Telegram Group & Channel
کانال تخصصی موج سوم رفتاردرمانی | United States America (US)
Create: Update:

رواندرمانی، پذیرش، شفقت و نولیبرالیسم
علی فیضی
دوران ریگان و تاچر در دهۀ هشتاد میلادی را نقطۀ آغاز و در ادامه اوج نفوذ و کاربست نولیبرالیسم در نظر گرفته می‌شود. این سیستم هم معمولاً با کلیدواژه‌هایی مثل خودخواهی، رقابت و سودجویی تعریف می‌شود که فرض بر آن است که برآیند کلی‌شان سودبردن جامعه است. از طرف دیگر سه رویکرد درمانی مبتنی بر پذیرش و تعهد، درمان متمرکز بر شفقت و درمان نظام‌های درونی خانواده درهمان دهۀ هشتاد ابداع می‌شوند. به بیانی نه چندان دقیق -که ناگزیر به نظر می‌رسد- می‌توان گفت که از منظر هرسه رویکرد «استبداد منتقد درونی» و «اجتناب از تجربه» به عنوان مشکلات اساسی در نظر گرفته می‌شوند و هر سه رویکرد پذیرش و شفقت رو به عنوان راهبردهای اساسی درمان در نظر می‌گیرند. این مشاهده پویایی جالبی را نشان میدهد: وقتی سیستم کلانی که مبتنی بر خودمداری و رقابت‌گری است بر جوامع حاکم می‌شود مطابق انتظار، مقاومت‎هایی را هم می‌بینیم که ظاهر می‌شوند. هرسۀ این رویکردها در عین حال که از دل روانشناسی برخاسته‌اند مشکل را درونی‌سازی پیام‌های فرهنگی و اجتماعی می‌بینند که بر بستر همان سیستم کلان نئولیبرالیسم، بر قدرت اراده و در نتیجه پاکسازی ذهن تاکید می‌کنند. در این بافار اجتماعی، انگار قرار است هرچه که می‌تواند سوژه را شرم‌زده، پرخاشگر، افسرده یا به عبارت کلی غیرفعال و بی‌فایده برای شرکت در رقابت عمومی بکند بایستی ریشه‌اش را خشکاند. بر خلاف مغالطۀ پهلوان‌پنبه که روانشناسی انتقادی دربارۀ روانشناسی آکادمیک و رواندرمانی مرتکب می‌شود، رواندرمانی در طی دهه‌ها حاکمیت نولیبرالیسم، حتی درون آکادمی به کل در پی انقیاد سوژه از طریق کنترل ذهن نبوده است. در تضاد با رویکردهایی مثل درمان شناختی یا رفتاردرمانی عقلانی هیجانی یا رویکردهایی نظیر اینها که آشکارا از افکار و هیجان‌های سمی صحبت می‌‎کنند و هدفشان دور ریختن آشغالهای ذهنی است یا رویکردهایی نظیر کاهش استرس با بهوشیاری که در معرض اتهام مطیع‌سازی و در نتیجۀ بهره‌ورتر سازی سوژه‌ها قرار دارند* رویکردهایی هم پا به عرصۀ رواندرمانی گذاشته‌اند که نگرش مخالفی به ذهن را پایه‌ریزی کرده‌اند: رویکردهایی که ذهن را موجودیت یگانه‌ای نمی‌بینند که بر خاک آن علف‌های هرز افکار و هیجانات و تکانه‌ها و هوس‌ها (اغلب به لحاظ اجتماعی نهی و خوار شمرده شده) می‌رویند. این روش‌ها با فضا دادن به کلیت زندگی و پویایی درون سوژه، راهی به رهایی آن از انطباق با سبک زندگی پرورندۀ نولیبرالیسم ارائه می‌کنند. اگر راهبرد اصلی، پذیرش بنیادین خود، شفقت و عشق‌ورزی-مهربانی با خود و دیگران و پذیرش آن از سوی دیگران باشد دیگر نمی‌توان فقط انتظار کشید که نتیجۀ موردنظر تبعیت و تسلیم باشد. اینجاست که می‌توان زخم‌هایی که بر روان درمانجو شکل گرفته است نه فقط جایگاهی دید که نور از آنها وارد می‌شود؛ نه نشانۀ مرضی زیستی پنهان بلکه نمایانگر محرومیت‌ها و غفلت‌ها و سوءاستفاده‌هایی دید که راه برای ارضای زندگی‌ساز اشتیاق‌های اساسی را سد کرده‌اند. دلیل فعال بودنشان، دردناکی‌شان و انگیزه‌بخش بودنشان این است که درونشان همان نیرویی گیر افتاده است که به انسان شوق زندگی می‌دهد؛ پس رخم‌ها فقط محل وارد شدن نور نیست بلکه جایی برای تابیدن نور از درون به بیرون است.
* یک پدیدۀ جالب توجه و همزمان تاریخی، شروع و اوج گرفتن جنبش «درمان/مداخلۀ مبتنی بر شواهد» است. در همان دهۀ هشتاد میلادی است که پروتکل‌های سازگار با رویکرد پزشکی به رنج روانی - که اغلب شناختی‌رفتاری‌اند- تدوین می‌شوند و با جذب بودجه از نهادهای دولتی به کسب این توصیف برساختۀ اجتماعی مفتخر می‌شوند که «قوی‌ترین مبنای پژوهشی»‌ را دارند. شایان ذکر است در سالهای اخیر و از سوی پژوهشگرانی متعلق به سنت روانشناسی انسانگرا (بروس ومپولد [1]) و روانکاوی (جاناتان شدلر [2]) صحت و دقت چنین توصیفی به چالش کشیده شده است.
1.
Wampold, B. E., & Imel, Z. E. (2015). The great psychotherapy debate: The evidence for what makes psychotherapy work. Routledge.
2.
Shedler, Jonathan. "Where is the evidence for “evidence-based” therapy? 1." Outcome Research and the Future of Psychoanalysis (2020): 44-56.

رواندرمانی، پذیرش، شفقت و نولیبرالیسم
علی فیضی
دوران ریگان و تاچر در دهۀ هشتاد میلادی را نقطۀ آغاز و در ادامه اوج نفوذ و کاربست نولیبرالیسم در نظر گرفته می‌شود. این سیستم هم معمولاً با کلیدواژه‌هایی مثل خودخواهی، رقابت و سودجویی تعریف می‌شود که فرض بر آن است که برآیند کلی‌شان سودبردن جامعه است. از طرف دیگر سه رویکرد درمانی مبتنی بر پذیرش و تعهد، درمان متمرکز بر شفقت و درمان نظام‌های درونی خانواده درهمان دهۀ هشتاد ابداع می‌شوند. به بیانی نه چندان دقیق -که ناگزیر به نظر می‌رسد- می‌توان گفت که از منظر هرسه رویکرد «استبداد منتقد درونی» و «اجتناب از تجربه» به عنوان مشکلات اساسی در نظر گرفته می‌شوند و هر سه رویکرد پذیرش و شفقت رو به عنوان راهبردهای اساسی درمان در نظر می‌گیرند. این مشاهده پویایی جالبی را نشان میدهد: وقتی سیستم کلانی که مبتنی بر خودمداری و رقابت‌گری است بر جوامع حاکم می‌شود مطابق انتظار، مقاومت‎هایی را هم می‌بینیم که ظاهر می‌شوند. هرسۀ این رویکردها در عین حال که از دل روانشناسی برخاسته‌اند مشکل را درونی‌سازی پیام‌های فرهنگی و اجتماعی می‌بینند که بر بستر همان سیستم کلان نئولیبرالیسم، بر قدرت اراده و در نتیجه پاکسازی ذهن تاکید می‌کنند. در این بافار اجتماعی، انگار قرار است هرچه که می‌تواند سوژه را شرم‌زده، پرخاشگر، افسرده یا به عبارت کلی غیرفعال و بی‌فایده برای شرکت در رقابت عمومی بکند بایستی ریشه‌اش را خشکاند. بر خلاف مغالطۀ پهلوان‌پنبه که روانشناسی انتقادی دربارۀ روانشناسی آکادمیک و رواندرمانی مرتکب می‌شود، رواندرمانی در طی دهه‌ها حاکمیت نولیبرالیسم، حتی درون آکادمی به کل در پی انقیاد سوژه از طریق کنترل ذهن نبوده است. در تضاد با رویکردهایی مثل درمان شناختی یا رفتاردرمانی عقلانی هیجانی یا رویکردهایی نظیر اینها که آشکارا از افکار و هیجان‌های سمی صحبت می‌‎کنند و هدفشان دور ریختن آشغالهای ذهنی است یا رویکردهایی نظیر کاهش استرس با بهوشیاری که در معرض اتهام مطیع‌سازی و در نتیجۀ بهره‌ورتر سازی سوژه‌ها قرار دارند* رویکردهایی هم پا به عرصۀ رواندرمانی گذاشته‌اند که نگرش مخالفی به ذهن را پایه‌ریزی کرده‌اند: رویکردهایی که ذهن را موجودیت یگانه‌ای نمی‌بینند که بر خاک آن علف‌های هرز افکار و هیجانات و تکانه‌ها و هوس‌ها (اغلب به لحاظ اجتماعی نهی و خوار شمرده شده) می‌رویند. این روش‌ها با فضا دادن به کلیت زندگی و پویایی درون سوژه، راهی به رهایی آن از انطباق با سبک زندگی پرورندۀ نولیبرالیسم ارائه می‌کنند. اگر راهبرد اصلی، پذیرش بنیادین خود، شفقت و عشق‌ورزی-مهربانی با خود و دیگران و پذیرش آن از سوی دیگران باشد دیگر نمی‌توان فقط انتظار کشید که نتیجۀ موردنظر تبعیت و تسلیم باشد. اینجاست که می‌توان زخم‌هایی که بر روان درمانجو شکل گرفته است نه فقط جایگاهی دید که نور از آنها وارد می‌شود؛ نه نشانۀ مرضی زیستی پنهان بلکه نمایانگر محرومیت‌ها و غفلت‌ها و سوءاستفاده‌هایی دید که راه برای ارضای زندگی‌ساز اشتیاق‌های اساسی را سد کرده‌اند. دلیل فعال بودنشان، دردناکی‌شان و انگیزه‌بخش بودنشان این است که درونشان همان نیرویی گیر افتاده است که به انسان شوق زندگی می‌دهد؛ پس رخم‌ها فقط محل وارد شدن نور نیست بلکه جایی برای تابیدن نور از درون به بیرون است.
* یک پدیدۀ جالب توجه و همزمان تاریخی، شروع و اوج گرفتن جنبش «درمان/مداخلۀ مبتنی بر شواهد» است. در همان دهۀ هشتاد میلادی است که پروتکل‌های سازگار با رویکرد پزشکی به رنج روانی - که اغلب شناختی‌رفتاری‌اند- تدوین می‌شوند و با جذب بودجه از نهادهای دولتی به کسب این توصیف برساختۀ اجتماعی مفتخر می‌شوند که «قوی‌ترین مبنای پژوهشی»‌ را دارند. شایان ذکر است در سالهای اخیر و از سوی پژوهشگرانی متعلق به سنت روانشناسی انسانگرا (بروس ومپولد [1]) و روانکاوی (جاناتان شدلر [2]) صحت و دقت چنین توصیفی به چالش کشیده شده است.
1.
Wampold, B. E., & Imel, Z. E. (2015). The great psychotherapy debate: The evidence for what makes psychotherapy work. Routledge.
2.
Shedler, Jonathan. "Where is the evidence for “evidence-based” therapy? 1." Outcome Research and the Future of Psychoanalysis (2020): 44-56.


>>Click here to continue<<

کانال تخصصی موج سوم رفتاردرمانی




Share with your best friend
VIEW MORE

United States America Popular Telegram Group (US)