TG Telegram Group Link
Channel: جامعه شناسی عمومی
Back to Bottom
خشونت فرهنگی

در کشور ما تحویل سال و آغاز سال جدید با سفر و گردشگری گره خورده است. افراد بسیاری در این ایام به شهرها و روستاهای دور و نزدیک قدم می گذارند و با فرهنگ ها و آداب و رسوم جدید آشنا می شوند.

سفر در تعطیلات نوروز به همان نحو که فرصت تعامل با ساکنان نقاط دور و نزدیک، اقوام و آیین ها را فراهم می کند و می تواند در گسترش جهان بینی و دیدگاه های افراد از نقش مثبتی برخوردار باشد تهدیدات گوناگونی را نیز متوجه فرهنگ ها و شیوه های زندگی متمایز می نماید.

مسافرانی که از نقاط مرکزی کشور راهی مناطق دوردست و بکر فرهنگی می شوند راهی جز ادای احترام به سنت های محلی و پرهیز از تحمیل ارزش های خود بر شیوه های زندگی بومی ندارند. اگر چنین سفرهایی موجب از دست رفتن اصالت های فرهنگی و ورود فرهنگ های محلی در چرخه مبتذل یکسان سازی و همشکلی فرهنگ ها گردد قطعا نتیجه ای جز خسران و ضرر به همراه نخواهد داشت.

ضرورت دارد تا مسافران علاقه مند به بازدید از نقاط مختلف کشور سفرهای کوتاه خود را به گونه ای تنظیم کنند که ضمن آشنایی با ارزش ها و شیوه های زندگی میزبانان خویش از هرگونه مداخله و تحمیل فرهنگی پرهیز شود و تمایزات و تکثر فرهنگی موجود از گزند آسیب در امان بماند.

رضا تسلیمی طهرانی/ جامعه‌شناس
علی اشکان نژاد/ پژوهشگر فلسفه و روانکاوی

@taslimi_tehrani
مرگ ­های نوروزی و زمینه ­های اجتماعی فرهنگی آن

بر اساس اطلاعات ارائه شده از سوی پلیس راه در تعطیلات نوروز امسال حدود 700 نفر از هموطنان جان خود را در تصادفات جاده ای از دست داده اند. به این بهانه قسمتی از مطلب منتشر شده در شماره نهم مجله رسانه فرهنگ در سال 1397 به قلم اینجانب بازنشر می شود:

هر ساله در تعطیلات نوروز عده ای از هم وطنانمان جان خود را بر اثر تصادفات جاده ای از دست می ­دهند و تعداد بسیاری نیز در نتیجه این تصادفات مجروح می­شوند.

در فهم و تبیین چرایی این مسئله می توان از جهات مختلف نکاتی را متذکر شد. مسائل فنی و ایمنی مربوط به خودروها، ایمنی و سطح عمرانی جاده ها، خواب آلودگی رانندگان و فرهنگ مغشوش رانندگی در جامعه ایران هر یک می­توانند بخشی از دلایل وقوع این حجم از تصادفات جاده ای منجر به فوت را توضیح هند. بر اساس اطلاعات ارائه شده از سوی مرکز پلیس راهنمایی و رانندگی کشور، سرعت و سبقت غیر مجاز (60 درصد) و عدم توجه به جلو ناشی از خستگی و  خواب آلودگی رانندگان (30 درصد) مهمترین علل وقوع تصادفات در تعطیلات نوروز به حساب آمده اند و این نکته ای است که توجه و تدقیق بیشتری را می­ طلبد.

به نظر می ­رسد پرسش مهم در اینجا این است که براستی چرا در بازه­ زمانی اواخر اسفند و اوایل فروردین هر سال شاهد این حجم از رفت و آمد­های جاده ای هستیم به نحوی که بار سنگین ترافیکی، مسدود شدن جاده های اصلی برای ساعات طولانی و یک طرفه اعلام کردن جاده ­ها (به خصوص جاده های شمالی) پدیده ­هایی معمول در این ایام هستند.

پاسخ ساده­ این سئوال این است که به نحوی که همه می­ دانیم اغلب افراد در طول سال به کار مشغول اند و تنها در بازه­ زمانی ذکر شده می ­توانند از اوقات فراغت خویش استفاده کنند. در نتیجه بازه­ زمانی ذکر شده تقریبا تنها فرصتی است که افراد می­ توانند در آن به مسافرت بپردازند. اما پرسش اصلی و نهفته در پس این نظم تکراری روالمند آن است که چنین چرخه ای از کار و تفریح که امروزه تا این حد طبیعی دانسته می­شود از کجا منشاء گرفته است؟ جامعه شناسان انتقادی چون آدورنو[1] ریشه­ چنین تقسیم بندی را در جامعه سرمایه داری و تحت عنوان پدیده ای به نام «صنعت فرهنگ[2]» جستجو می­کنند. از دیدگاه آدورنو، جدا ساختن کار و فراغت و جعل مفهومی به نام «اوقات فراغت» از اساس بی معنی و مسخره است (آدورنو، 1996: 165). در جامعه ای که به وسیله­ سرمایه داری به تصرف در نیامده باشد بزرگترین کار فراغت و بزرگترین فراغت کار است. در نتیجه، می­توان ریشه بنیادین حجم فراوان مسافرت­ های نوروزی را در تفکیک و تقسیم زندگی روزمره به اوقات کار و اوقات فراغت دانست. تقسیم بندی پایه ای که موجب می­شود تعداد فراوانی از افراد با پایان تقویم کاری، خود را مکلف به آغار مسافرت های نوروزی و استفاده کامل از اوقات فراغت بدانند. اوقات فراغتی که باز هم به گفته آدورنو از همان نظم و ریتم­ استانداری پیروی می­کند که اوقات کاری از آنها تبعیت می ­نماید (همان). به عنوان مثال، در تعطیلات نوروز و حتی در هنگام تعطیلات مختلف دیگر، حجم قابل توجهی از افراد در تبعیت از الگویی از پیش ساخت یافته اوقات فراغت را به انجام سفر محدود می­دانند و به منظور انجام سفر نیز راه جاده­ های شمال را در پیش می­گیرند و تعداد ساعات فراوانی را در ترافیک جان فرسای راه های رفت و برگشت سپری می­کنند. شاید به همین دلیل باشد که بسیاری از رانندگانی که به محض پایان روزهای کاری عازم جاده ­ها می­ شوند قربانی تصادفاتی می ­گردند که در بسیاری موارد از سرعت، شتاب، خستگی و خوب آلودگی آنها ریشه می­ گیرند. به عبارت دیگر، همان الزام­ های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی که افراد را در طول روزها و هفته ­های متوالی به «رفتن به سر کار» مجبور می­ کند با آغاز تعطیلات آنها را به در پیش گرفتن ریتم ­های روالمند و تکراری سفرهای نوروزی و استفاده­ کلیشه ای از «اوقات فراغت» مکلف می­سازد. اجباری که در بسیاری موارد به قیمت جان رانندگان و سرنشینان آنها تمام می­ شود.

البته مولفه­ های فرهنگی و اجتماعی مهم دیگری نیز می ­­توانند ما را در فهم بهتر دلایل تصادفات جاده ای یاری رسانند. از جمله­ این عوامل می­توان به عدم وجود یا ضعف «آینده نگری» یا «دور اندیشی» به عنوان یکی از خصوصیات تمدن جدید در جامعه­ ایران اشاره کرد. رجوع به آثار نوربرت الیاس[3] می­تواند در این زمینه راهگشا باشد. الیاس در طرح نظریه­ اصلی خویش در مورد «فرآیند متمدن شدن» در ضمن نقد مبانی و  ویژگی­های تمدن مدرن، «دور اندیشی» را به عنوان یکی از خصایص متمایز تمدن جدید در نظر می­ گیرد.
از نظر او انسان­های متمدن، تنها به حال توجه نمی ­کنند و در تصمیم گیری ­های خویش آینده را مد نظر قرار می­ دهند. آنها به تاثیر رفتار و کردار اکنون خود بر آینده وافق اند و افعال کنونی خود را با توجه به تاثیرات پسین آنها تنظیم می ­نمایند (الیاس، 1392: 138). از این دیدگاه و بی آنکه بخواهیم در بحث الیاس در مورد نحوه­ تاریخی-اجتماعی شکل گیری تمدن مدرن و نقد و بررسی آن وارد شویم، باید گفت حداقل بسیاری از افراد و رانندگان خودروها در جامعه ایران علی رغم برخورداری از برخی دیگر مولفه ­های تمدن مدرن، از این ویژگی بی بهره اند. آنها در هنگام رانندگی تنها به زودتر رسیدن به مقصد فکر می ­کنند و حاضرند در این  راه هر کاری انجام دهند. در نتیجه بسیاری از رانندگان علی رغم احساس خستگی و خواب آلودگی، شتابزده به رانندگی می­ پردازند و فارغ از هر نوع دوراندیشی به انجام حرکات غیر معمول و پر خطر مبادرت می ­ورزند. به عبارت دیگر، آنها در نظر نمی­ گیرند که یک تصادف آنی ممکن است به قیمت تغییر مسیر زندگی آنها و اعضای خانواده در ایام باقی مانده از عمر منتهی شود و آنها را به دام مرگ یا جراحات و لطمات جبران ناپذیر بکشاند.

در این زمینه باید اشاره کرد که بر اساس تحقیقات انجام شده میزان هراس ایرانیان از خودرو در مقایسه با میزان هراس دیگر افراد از آن در برخی فرهنگ­ها و جوامع بسیار پایین است. به عنوان مثال، آمریکایی ها خودرو را وسیله ای بسیار خطرناک و ترسناک می­دانند و در هنگام رانندگی کاملا محتاط عمل می­ کنند در حالی که ما ایرانی­ ها به راحتی سوار بر خودرو می­شویم و از رانندگی با آن هیچ واهمه ای نداریم (اباذری، 1388).

در عین حال، رواج تفکراتی از جنس تقدیرگرایی در بسیاری موارد اهمیت مسوولیت پذیری، احتیاط و مهارت در رانندگی را تقلیل می­ دهند و وقوع تمام اتفاقات پیش رو را به تقدیر و قسمت مرتبط می­دانند. در نتیجه، تقدیر گرایی نیز از جمله عوامل فرهنگی مشوق تصادفات رانندگی در ایران است.

یافته های پژوهش انجام شده به وسیله اینجانب در مورد نگرش­ های نمونه ای از ساکنین شهر تهران در مورد مرگ و مردن، نشاندهنده­ رواج تقدیرگرایی حداقل در بین بخشی از ساکنین شهر تهران است. به عبارت دیگر، بر اساس نتایج تحقیق فوق تقدیرگرایی یکی از مهمترین نمایشنامه ­های موجود در مورد مرگ و مردن در بین نمونه تحقیق بوده است (تسلیمی طهرانی، 1395: 84-77).

در نتیجه می­ توان در تلاش به منظور فهم و تبیین میزان فراوان تصادفات منجر به فوت در ایران و به خصوص در ایام تعطیلات نوروز به رواج الگوهای اجتماعی فرهنگی مبتنی بر نظام سرمایه داری، تبعیت از نظم تکراری و سرکوب کننده­ کار/فراغت از سوی اکثریت اعضای جامعه، عدم وجود آینده نگری و دور اندیشی در بین بخش قابل توجهی از افراد، وجود باورهای فرهنگی نادرست و غیر واقع گرا در مورد خودرو و رانندگی و گسترش باورهای مبتنی بر تقدیرگرایی در بین بخشی از اعضای جامعه توجه نمود.

 

منابع

اباذری، یوسف (1388)، ملاحظات جامعه شناختی در مورد مرگ و بیماران سرطانی، 10 مرداد 1388، صفحات 6 و 7 ضمیمه.

الیاس، نوربرت (1392)، در باب فرآیند تمدن (بررسی­ هایی در تکوین جامعه شناختی و روانشناختی آن)، ترجمه­ غلامرضا خدیوی، تهران: جامعه شناسان.

تسلیمی طهرانی، رضا (1395)، سیمای فکری مرگ در بین ساکنین شهر تهران (مطالعه نگرش­های نمونه ای از ساکنین تهران نسبت به مرگ و مردن با استفاده از روش نظریه مبنایی)، پایان نامه دکتری جامعه شناسی فرهنگی، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران.
 

Adorno, Theodor w (1996), The culture industry selected essays on mass culture, Edited with an introduction by J.M. Bernstein, Routledge.

[1] Theodor W. Adorno

[2] The culture industry

[3] Norbert Elias


رضا تسلیمی طهرانی

@taslimi_tehrani
Forwarded from اتچ بات
احیای مرگ
نویسنده: تونی والتر
مترجم: رضا تسلیمی طهرانی
انتشارات طرح نو
چاپ اول: 1401
396 صفحه

آیا مرگ هراسی جهانی است که به عقیده بسیاری از متخصصان علوم اجتماعی تنها از راه منابع سنتی اجتماع، دین و آیین می توان با آن مقابله کرد؟ یا مرگ موضوعی است که شخص پسامدرن می تواند آن را تعریف کند و به شیوه های بی شماری با آن مواجه شود؟

هنگامی که شیوه های سنتی و رویه های پزشکی مدرن نمی تواند تجربه محتضران و سوگواران را معنادار کند، شیوه خاصی از سخن گفتن در مورد مرگ در حال احیا شدن است که اقتدار نهایی را نه در اعمال سنتی و نه در تخصص پزشکی بلکه در «خود فرد» جستجو می کند. شیوه جدید احیا شده، شخصی است و به وسیله مراقبت تسکینی، مراسم تشییع جنازه زندگی محور و مشاوره سوگواری تسهیل می شود.

«احیای مرگ» یکی از مهمترین منابع کلاسیک در حوزه جامعه شناسی مرگ و مردن است که به وسیله یکی از برجسته ترین محققان این حوزه یعنی «تونی والتر» نوشته شده است.

کتاب حاضر از دو بخش تشکیل شده است. بخش نخست با عنوان «انجام این کار به شیوه من»، بیشتر جنبه نظری دارد. در این بخش، مرگ و مردن در بسترهای سنتی، مدرن و پسامدرن و در نسبت با مفاهیمی چون عقلانی شدن، پزشکی شدن، دنیوی شدن و فردگرایی مورد بررسی قرار می گیرد. بخش دوم با عنوان «تداوم گوش سپردن»، بیشتر از جنبه کاربردی و عملی برخوردار است. در این بخش بر سخن گفتن محتضران، بازماندگان و سوگواران و گوش سپردن به آنها از سوی اطرافیان و متخصصان تاکید می شود. مهمترین مباحث مطرح شده در این بخش عبارتند از: نظام هایی برای گوش سپردن، ماتم خوب، آسایشگاه ها، تعریف امر معنوی، مدل های مرگ خوب، مرگ طبیعی، اظهارگرایی، گروه سوگواری، ماتم زدایی، مراسم تشییع جنازه، مشاور سوگواری، مرگ خودخواسته و از بین بردن جسد.

@taslimi_tehrani
مقاله «توصیف و تحلیل آیین های عزاداری در بین بازماندگان طبقه متوسط جدید در دوران همه گیری کرونا»

نویسنده: رضا تسلیمی طهرانی

فصلنامه «مطالعات بین رشته ای در رسانه و فرهنگ» پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی


چکیده مقاله:

در دوره همه گیری کرونا، امکان برگزاری آیین های عزاداری به نحو عمومی وجود ندارد. از اینرو، مسئله اصلی پژوهش حاضر مطالعه شیوه انجام عزاداری در بین بازماندگان طبقه متوسط جدید ایرانی و توصیف و تحلیل ویژگی ها و تحولات رخ داده در آنها است. به منظور دستیابی به اهداف پژوهش، مقاله حاضر با استفاده از روش های نتنوگرافی، اسنادی، مشاهده و مصاحبه در بازه زمانی اسفند 1398 تا دی 1399 به مطالعه نحوه انجام عزاداری می پردازد.
بر اساس یافته های این پژوهش عزاداری در بین اعضای طبقه متوسط جدید از اشکال گوناگونی برخوردار گشته و از جمله در رسانه های اجتماعی به شیوه های مختلف برگزار شده است. محورهای اصلی تغییرات رخ داده عبارتند از: 1- مجازی شدن 2- فردی شدن 3- شخصی شدن 4- تصویری شدن 5- جنسیت زدایی شدن 6- دنیوی شدن (فردی شدن دین) و 7- تجاری شدن. در توضیح چرایی بروز این ویژگی ها و تغییرات صورت گرفته می توان به تحولات ایجاد شده در سبک زندگی و جهان بینی بازماندگان طبقه متوسط جدید اشاره کرد. به بیان دیگر، در اینجا می توان در بین این ویژگی ها و خصوصیات سبک زندگی اعضای این طبقه تناظرات و همخوانی هایی را مشاهده کرد.

دسترسی به نسخه pdf و متن کامل مقاله از طریق لینک زیر امکانپذیر است:

https://mediastudy.ihcs.ac.ir/article_7338.html

@taslimi_tehrani
عبارات آلوده

شعارهایی مانند Ladies First و ارائه طبقه‌بندی‌هایی که زنان را در مرتبه نخست و مردان را بعد از کودکان، حیوانات و گیاهان، در جایگاه آخر قرار می‌دهند، بیش از آنکه نشان‌دهنده اهمیت دادن به زنان و ارج نهادن به ایشان باشد نوعی توهین به آنها و وهن ایشان است.
نقشه‌ای شوم، برای اِعمال بالاترین حد خشونت علیه زنان.

اگر قرار است در هنگام برخورداری از حقوق، تفاوتی در بین زنان و مردان نباشد و همه به تناسب، از حقوق و امتیازات برخوردار باشند چرا باید در مواقع معمول و پیش پا افتاده ای مانند وارد شدن به خانه یا سوار شدن به اتوبوس یا هواپیما، زنان، مقدّم باشند؟!

آیا جز این است که چنین تعارفات و شعارهایی به قصد فریبِ زنان ابداع شده‌اند تا به آنها نشان دهد که جامعه و مردان به فکر آنها هستند و به آنها اولویت می دهند و با این حال، در هنگام برخورداری از حقوق اساسی، زنان نادیده گرفته می‌شوند. افزون بر این، در بسیاری مواقع، اولویت دادن به زنان، به این معنا است که جامعه، آنها را ضعیف و نیازمند کمک می‌داند، زنانی که به حامیانی قوی نیاز دارند تا نسبت به آنها ترحّم ‌کنند!

جامعه‌ای که زنان را در هنگام ورود، مقدّم می‌شمارد، به مردان می‌آموزد که دستِ زنان را ببوسند و در شعار، مردان را در انتهای صف قرار می‌دهد،
بیش از آنکه جامعه‌ای «برابری طلب» باشد، جامعه‌ای فریبکار و حیله باز است!

رضا تسلیمی طهرانی/ جامعه‌شناس
علی اشکان نژاد/ پژوهشگر فلسفه و روانکاوی

@taslimi_tehrani
Forwarded from اتچ بات
هفدهمین عصر چهارشنبه‌های بخارا

به مناسبت انتشار کتاب «حق مادرزاد» که به انسان و طبیعت در دنیای امروز می‌پردازد، هفدهمین نشست از سلسله جلسات عصر چهارشنبه‌های مجله بخارا با همکاری کتابفروشی فرهنگان فرشته به بحث و بررسی درباره این کتاب اختصاص یافته است. این نشست در ساعت پنج بعدازظهر چهارشنبه بیست و یکم اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۱ برگزار می‌شود و به صورت مستقیم پخش خواهد شد.
کتاب «حق مادرزاد» تألیف استیون رابرت کلرت، استاد بوم‌شناسی اجتماعی در دانشگاه ییل است. درباره نویسنده کتاب همان بس که ادوارد ویلسون گفته است: «درمورد روابط غامض انسان با طبیعت ـ آنگونه که در معماری ما، در رابطه با حیوانات، و در شکل‌گیری زیبایی‌شناسی تبلور می‌یابد، هیچ‌کس داناتر از استیون کلرت نیست.»
کتاب «حق مادرزاد» توسط دکتر وهاب‌زاده، سیدمصطفی چشمی و روشنک شهریاری به فارسی ترجمه شده و نشر نو آن را در ۳۸۴ صفحه منتشر کرده است.
در این نشست صاحبنظران این رشته: عبدالحسین وهاب‌زاده، هوشنگ ضیایی، محمد اسلامی، فاطیما آزاد، محمد عظیمی، رضا تسلیمی طهرانی و مانیا شفاهی درباره موضوعات مطرح‌شده در یازده فصل کتاب به بحث خواهند نشست.
این نشست در ساعت پنج بعدازظهر چهارشنبه بیست و یکم اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۱ به صورت مستقیم از نشانی‌های زیر در اینستاگرام پخش خواهد شد:
instagram.com/bukharamag
instagram.com/farhangan.fereshte


@taslimi_tehrani
سخنرانی در نشست عصر بخارا
رضا تسلیمی طهرانی

کتاب «حق مادرزاد» با عنوان فرعی «انسان و طبیعت در دنیای امروز» نوشته ی استیون کِلرت، استاد بوم شناسی اجتماعی در دانشگاه ییل، با ترجمه ی عبدالحسین وهاب زاده، سید مصطفی چشمی و روشنک شهریاری درسال 1400 در 384 صفحه از سوی انتشارات نشر نو منتشر شده است. این کتاب در 11 فصل از زوایای گوناگون روابط انسان و طبیعت را بررسی کرده و با زبانی ساده و همه فهم مهمترین مباحث بوم شناختی و اجتماعی را متناسب با نیازهای انسان امروز در اختیار خوانندگان می گذارد.

آنچه در دیدگاه من در نقد و بررسی این کتاب اهمیت دارد تاکید کِلرت بر تخریب و استثمار محیط زیست در دنیای امروز و در عین حال تاکید او بر تلاش به منظور جبران خسارات وارد شده بر طبیعت و کوشش به منظور سازگاری با طبیعت در متن دنیای مدرن و کلان شهرهای جدید است. توضیح آنکه بسیاری از متفکران و اندیشمندان در رشته های گوناگون علمی بر استثمار طبیعت به دست انسان در دنیای مدرن تاکید کرده اند اما برخی از آنها راه حل جبران این خسارات را در بازگشت انسان به دنیای پیشامدرن و زندگی ماقبل شهری جستجو می کنند. کِلرت در جای جای این کتاب، با برخورداری از دیدگاهی واقع گرایانه تاکید می کند که در جهانی که اکثریت اعضای آن ساکن شهرهای بزرگ هستند و با تکنولوژی مدرن خو گرفته اند نمی توان از رجعتی واپس گرایانه به دنیای پیشامدرن سخن گفت بلکه راه حل مشکلات محیط زیستی کنونی باید در درون همین دنیای متجدد، صنعتی و شهرنشین یافت شود.

اگر بخواهیم به پیشینه ارتباط انسان و طبیعت در دنیای امروز نگاه کنیم و ریشه مشکلات کنونی در ارتباط انسان و طبیعت را مورد بازخوانی قرار دهیم می توانیم به تفکرات نخستین فیلسوفان و متفکران دوران مدرن بازگردیم. در این راستا می توان گفت، تفکیک سوژه و ابژه به وسیله دکارت راه را بر تفکر دوگانه انگاری باز کرد که انسان و طبیعت را در برابر هم قرار داد و انسان را به تسلط و بهره برداری افراطی از طبیعت به عنوان ابژه ای بیرونی تشویق کرد. این دوگانه انگاری در تفکر مدرن به اشکال مختلف به حیات خود ادامه داد به نحوی که دوگانه هایی مانند طبیعت درونی/طبیعت بیرونی (کانت)، ذهن/ طبیعت، طبیعت/ فرهنگ و ... ذهن متفکران و انسان های مدرن را قالب بندی کرد و ارتباط آنها با طبیعت را شکل داد. در همین راستا بود که به عنوان نمونه، بیکن طبیعت را ابژه ای دانست که باید با ابزار علم بر آن تسلط یافت و وظیفه علوم طبیعی فراهم کردن زمینه استیلای همه جانبه انسان بر طبیعت اعلام شد. البته این دوگانه ها بعدها از سوی متفکرانی مانند دریدا مورد نقد قرار گرفتند و به قول او واسازی (Deconstruction)شدند. دریدا با نقد دوگانه طبیعت/ فرهنگ به ارتباط همه جانبه این مفاهیم و معنا بخشی به طبیعت از جانب فرهنگ اشاره می کند. از نظر او چیزی به نام طبیعت محض وجود ندارد و نمی توان بدون وساطت فرهنگ و تاریخ به طبیعت نگاه کرد. این نکته ای است که جامعه شناسان تفسیری بر آن انگشت گذاشته و با تاکید بر نقش فرهنگ در معنابخشی به طبیعت به شیوه های گوناگون، به عنوان نمونه نشان می دهند که قالب بندی طبیعت به عنوان موجودی مستقل از جامعه می تواند به از بین رفتن مسئولیت پذیری انسان در برابر طبیعت و استثمار آن منجر شود.

در حوزه جامعه شناسی اگرچه بنیانگذارانی مانند دورکیم و وبر به دلیل تمرکز بر سایر موضوعات چندان به بررسی ارتباط انسان و طبیعت نپرداختند اما مارکس در بخش قابل توجهی از آثار خویش این موضوع را مورد توجه قرار داده و از جمله در نقد دوگانه طبیعت/جامعه سخن گفته است. از نظر مارکس طبیعت جدا از جامعه معنایی ندارد زیرا طبیعتی که مقدم بر تاریخ بشر بود امروزه دیگر در هیچ جا وجود ندارد. رابطه با طبیعت محصولی تاریخی است و بیرونی فرض کردن طبیعت نسبت به جامعه بی معنا است. طبیعت نزد مارکس هم عنصری از عناصر فعالیت انسانی است و هم تمامیت هر آن چیزی که وجود دارد (اسمیت، 1400: 56-55). به عقیده مارکس، برای حفظ محیط زیست به رابطه ای فارغ از «بیگانگی انسان از طبیعت» نیاز است زیرا انسان بخشی از طبیعت است. بیگانگی انسان از طبیعت به بیگانگی انسان از خود می انجامد. مارکس توضیح می دهد که رابطه ای دیالکتیکی میان جامعه انسانی و طبیعت وجود دارد. به همین دلیل، تغییرات در جامعه به تغییرات در طبیعت می انجامد و برعکس، تخریب طبیعت به تخریب جامعه و زندگی انسان منجر می شود.

نیل اسمیت در کتاب «توسعه نامتوازن» و با عنوان فرعی «طبیعت، سرمایه و تولید فضا» در مبحثی با عنوان ایدئولوژی دوگانه انگار طبیعت، می گوید که سویه دیگر بیرونی دانستن طبیعت آن است که رفتارها و ویژگی هایی مانند منفعت طلبی، جنگ، تبعیض، نابرابری و نژادپرستی را اموری نرمال، خدادادی و غیرقابل تغییر در نظر بگیریم که در طبیعت ما ریشه دارند و مبارزه با آنها به معنای مبارزه با طبیعت است (همان: 52).
به بیان دیگر، هنگامی که طبیعت به عنوان ابژه ای بیرونی در برابر انسان قرار می گیرد، ویژگی های طبیعی پنداشته شده فوق نیز در بیرون از انسان و خارج از دسترس او تصور می شوند. این همان مبحثی است که مارکس تحت عنوان بت انگاری کالا، لوکاچ با عنوان شیء انگاری و بارت، با اندکی تفاوت، تحت عنوان اسطوره آن را مشخص کردند و با آن به مبارزه برخاستند. در برابر، هنگامی که بر ارتباط متابولیک و ارگانیک انسان و طبیعت تاکید شود و انسان و طبیعت نه همچون دو موجود جدا بلکه به عنوان یک موجود واحد در نظر گرفته شوند زمینه توجه به این نکته فراهم می گردد که مشاهده چنین ویژگی هایی در برخی موجودات غیر انسانی نمی تواند مجوزی به منظور گسترش آنها در جوامع انسانی دانسته شود ضمن آنکه ویژگی های دیگری مانند همدلی، همکاری، فداکاری و ایثار نیز در بین برخی موجودات غیر انسانی به چشم می خورد که در تفکر ایدئولوژیک و شیء انگار نادیده گرفته می شود.

در راستای جدایی و افتراق فرض شده در بین انسان و طبیعت، در دنیای امروز که در آن موفقیت تنها در دستیابی به پول و سرمایه اقتصادی معنا می شود و به تعبیر یورگن هابرماس زیست جهان زندگی آدمی به استعمار اقتصاد و سیاست درآمده است، انسانها در راه دستیابی به موفقیت (پول و ثروت) به انجام هر کار از جمله تخریب طبیعت دست می زنند. یکی دیگر از عوامل مهمی که موجب تخریب و استثمار طبیعت در دنیای امروز شده است تولید بیش از حد و افراطی و ایجاد چرخه ای بی پایان از تولید به منظور دستیابی به سود و منفعت مادی بیشتر است. پدیده ای که جامعه شناس معاصر آلن اشنایبرگ (Allan Schnaiberg) آن را با استفاده از اصطلاح تردمیل تولید (The treadmill of production) توضیح می دهد. اکنون افزایش هر روزه تقاضا و تقاضای نامحدود موجب افزایش تولید و عرضه می شود و همین پدیده تخریب بیش از پیش طبیعت را به دنبال دارد. افزایش افسارگسیخته تقاضا در دنیای امروز در فرهنگ مصرف گرا و جامعه مصرفی امروز ریشه دارد. در حقیقت، این روحیه رمانتیک مصرف گرایی است که فاجعه آمیز است. لذت مصرف گرایی نه در استفاده از محصولات بلکه در سبقت در خرید محصولات نهفته است (گیدنز، 1396:257). به گفته ژان بودریار اکنون تفکری جادویی در حول مصرف ایجاد شده است که آن را متضمن رسیدن به خوشبختی می داند. مصرف گرایی ای که با ویژگی هایی مانند انباشتگی، وفور و اسراف در هم تنیده شده است. به گفته او «برای اینکه فراوانی به یک ارزش تبدیل شود "به اندازه کافی" باید جای خود را به "بیش از حد" بدهد» (بودریار، 1395: 51) همچنین «آنچه امروز تولید می شود مبتنی بر ارزش مفید یا طول عمر مفید کالا نیست بلکه مبتنی بر نابودی آن است» (همان: 54). در نتیجه هنگامی که هدف از مصرف، لذت گرایی و نابودی کالاها باشد نمی توان به جلوگیری از تخریب طبیعت امیدوار بود.

در نهایت، همانطور که استیون کِلرت در کتاب «حق مادرزاد» نشان می دهد شهرهای مدرن را باید به عنوان «زیستگاه طبیعی» انسان امروز در نظر گرفت و «تنها یک طراحی منطبق بر آگاهی و شناخت می تواند محیط های شهری امروزه را به مکان هایی بدل کند که از طریق ارتباط سودمند با طبیعت، جسم، فکر و روح و روان انسان را پرورش دهد» (کلرت، 1400: 277). در اینجا است که باید نسبت به گسترش تفکراتی جدید در دنیای امروز هشیار بود. اندیشه هایی که می تواند تخریب و استثمار محیط زیست را تداوم بخشد و چنین تخریبی را در پشت الفاظی مانند «حفاظت از محیط زیست»، «طبیعت گرایی» یا «معنویت گرایی مبتنی بر طبیعت» بپوشاند. نتیجه چنین تفکرات، یا به بیان بهتر، ایدئولوژی هایی، ایجاد نوعی ذره گرایی است که انسان ها را به مانند ذره هایی جدا از هم به اعماق طبیعت و نقاط دوردست پرتاب کرده و آنها را از امکان دست زدن به عمل هم راستای با طبیعت در شهرها و ایجاد تشکل ها و جنبش های اجتماعی محروم می کند. چنین ذره گرایی به استمرار و گسترش نفسی جدید یاری می رساند که بیش از پیش فردگرا، منفعت گرا، خودخواه، رمانتیک و سانتی مانتال است و در عمل به از خودبیگانگی روزافزون انسان و تخریب طبیعت شتاب می بخشد. این در حالی است که راه حل مسائل مدرن را تنها می توان در فضایی مدرن و با استفاده از عقلانیت نظری، عقلانیت انتقادی و خودآگاهی و با تکیه بر «طراحی زیست گرایانه» شهرهای امروزی جستجو کرد.

منابع:
اسمیت، نیل (1400) توسعه نامتوازن، طبیعت، سرمایه و تولید فضا، ترجمه نریمان افشاری، انتشارات دفتر مطالعات اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران.
بودریار، ژان (1395) جامعه مصرفی، ترجمه پیروز ایزدی، تهران: نشر ثالث.
کلرت، استیون (1400) حق مادرزاد، انسان و طبیعت در دنیای امروز، ترجمه عبدالحسین وهاب زاده، سید مصطفی چشمی و روشنک شهریاری، تهران: نشر نو.
گیدنز، آنتونی و ساتن، فیلیپ (1396) جامعه شناسی، ترجمه هوشنگ نایبی، تهران: نشر نی.

رضا تسلیمی طهرانی

@taslimi_tehrani
کالبدهایی که روی دست انسان مدرن مانده اند!

در جامعه امروز مرگ، معنای پیشین خود را از دست داده و بیش از پیش فردی شده است. اکنون، به نظر می رسد، مُردگان زودتر از گذشته فراموش می شوند، رابطه مادی با مردگان در معنای حضور در قبرستان ها حداقل در بین اقشار متجدد به شدت کاهش یافته و هزینه ایجاد قبرستان ها و نگهداری از آنها در جوامع سرمایه سالار افرایش یافته است.
انسان مدرن ارتباط نمادین و دوسویه خود با مردگان را به رابطه ای صرفا اقتصادی تقلیل داده و به تدریج به این نتیجه رسیده است که نه او در سرنوشت مردگان نقش دارد و نه مردگان در حیات او تاثیر گذار خواهند بود.

در چنین شرایطی و علی رغم حضور دیرینه قبرستان ها در فرهنگ ها و آیین های گوناگون و در سابقه تاریخی ذهن بشر، عجیب نخواهد بود که به زودی تدبیری جدید برای مردگان اندیشیده شود. تدبیری که از سوی اغلب افراد مورد پذیرش قرار گیرد و در عمل به اجرا در آید.

به نحوی که می دانیم در طول تاریخ، راهکارهای بشر به منظور از بین بردن جسد تنها خاکسپاری، سوزاندن و به آب انداختن اجساد را در بر گرفته است. این در حالی است که ممکن است راهکار جدید شامل هیچ یک از شیوه های ذکر شده نباشد. به بیان دیگر، ممکن است نه خاکسپاری باشد نه سوزاندن و نه به آب انداختن!

شیوه جدید با فرهنگ قالب زمانه ما که هر چیز را به پول و سود تبدیل می کند تناسب خواهد داشت. از اینرو ممکن است اجساد مردگان را به نحوی از بین ببرند که بازدهی مادی در پی داشته باشد، به سوددهی مالی منجر شود و بر میزان سرمایه اقتصادی بیفزاید! همچنین در این رویکرد اختصاص زمین هایی وسیع به مردگان عملی احمقانه دانسته می شود، زمین هایی که می توانند میزبان صنایع بزرگ، ادارات و کسب و کارهای تجاری مختلف باشند یا به آسانی به زیر کشت روند!

به نظر می رسد چنین طرح هایی دیر یا زود پذیرفته می شوند زیرا همچنان که رسانه ها قبل از انجام هر عملی باور جمعی را در مورد فواید و امتیازات آن عمل شکل می دهند، در دنیای پیش رو نیز عموم مردم علی رغم تمام مباحثات و کشمکش های فردی و اجتماعی درونی و بیرونی، در نهایت خواستار رهایی از بار مالی و روانی نگهداری از اجساد یا خاکستر مردگان خواهند شد!

در برابر و در مقام مقابله با چنین طرح های بدفرجامی باید تاکید کرد که مردگان بخشی جدایی ناپذیر از فرهنگ بشری و سرنوشت فردی و جمعی آدمیان اند، به همان نحو که قبرستان ها بخشی مهم از میراث فرهنگی بشر را تشکیل می دهند. قبرستان ها و مردگان آرمیده در آنها منابع دانش، معرفت، معنی و آرامش اند و انسانی که خود را از چنین منابع ارزشمندی محروم کند محکوم به زوال است.

رضا تسلیمی طهرانی/ جامعه‌شناس
علی اشکان نژاد/ پژوهشگر فلسفه و روانکاوی

@taslimi_tehrani
نابودگران زمین!

به تازگی شاهد تلاشی مضاعف، در جهت حفظ نسل یوزپلنگ ایرانی و جلوگیری از انقراض آن بودیم. تلاشی که متاسفانه با موفقیت چندانی همراه نبود. در این میان قصورها و تقصیرهایی صورت گرفت و انگشت اتهام متوجه متخصصان و پرسنل دخیل در این امر شد.

درست است که عوامل ذکر شده در از بین رفتن توله های یوزپلنگ بی تقصیر نبودند، و نمی توان اشتباهات فنی آنها در کشته شده این توله ها را نادیده گرفت. اما باید دانست که تقصیر اصلی در این ماجرا متوجه تک تک انسان‌های متجددی است که با سبک زندگی مصرف گرا و متظاهرانه خویش بقای جانوران دیگر را به خطر انداختند و به نابودی آن منجر شدند.

به بیان دیگر، قاتل اصلی توله های مورد نظر، نه آن چند مسوول کم آزموده، بلکه "انسان متجدد"ی است که با خودخواهی و منفعت جویی خویش، محیط زیست و حیوانات کره زمین را با نابودی و انقراض مواجه کرده است.

سبک زندگی انسان امروز به گونه ای است که به نحو افراطی بر محیط اطراف خود مسلط شده و طبیعت، گیاهان و حیوانات را در راه منافع خویش فدا کرده است.

در تلاش ناکام صورت گرفته به منظور جلوگیری از انقراض یوزپلنگ ایرانی، آنچه در رسانه ها و گفتگوهای روزمره پنهان ماند و نیاز به فاش شدن دارد، نقش انکار ناپذیر سبک زندگی مدرن است، که مطابق با شیوه ی مصرف گرا، منفعت گرا، خودخواهانه و لذت گرای خویش موجب انقراض سایر ساکنان زمین شده است.

تحلیل ها باید انضباط پیدا کنند.
النهایه، در اینجا نیز مانند همیشه، عامه‌ی مردم، "خود معصوم‌پندار"، و "خطاکار"، دیگرانند!

رضا تسلیمی طهرانی/ جامعه‌شناس
علی اشکان نژاد/ پژوهشگر فلسفه و روانکاوی





@taslimi_tehrani
گنبد برنجی: پویایی آیین ها و مدیریت مرگ

آیین های انسانی به عنوان بخش مهمی از فرهنگ جوامع از دو ویژگی ایستایی و پویایی برخوردارند. این آیین ها در عین حال که مولفه هایی را در طول تاریخ حفظ کرده اند در مقاطعی با تغییرات جزئی یا کلی مواجه شده اند که به تدریج یا دفعتا آنها را متحول ساخته است. همچنین چنین تغییراتی می تواند به نحو خودجوش و بر اساس منطق درونی یا به واسطه عوامل خارجی و با دخالت آنها پدید آید. نمونه ای از این تغییرات، تحولات مرتبط با آیین های مرگ است که در دوره پهلوی اول (سال پنجم سلطنت رضا شاه) رخ داده است. در این زمان برای نخستین بار ماشین نعش کش به آیین تشییع جنازه درگذشتگان وارد شد. ماشین نعش کشی که مردم آن را «گنبد برنجی» می نامیدند. «گنبد برنجی» در حقیقت ماشین شورلت مستعملی بود که آن را به رنگ سیاه در می آوردند و بر روی آن گنبدی از جنس برنج شبیه به گنبد امامزاده ها قرار می دادند و دو قاری در اطراف آن می نشستند و قرآن تلاوت می کردند.

در هنگام ظهور این پدیده، مردم از جایگزینی «گنبد برنجی» با دوش های خود ناراحت و ناراضی بودند. آنها حمل بر دوش تشییع کنندگان را ثواب می دانستند و آرزو می کردند که ای کاش قبل از ابداع «گنبد برنجی» می مردند تا به وسیله این ماشین نعش کش که موتور آن آتش جهنم را به یاد می آورد تشییع نمی شدند. به گفته جعفر شهری در کتاب «طهران قدیم» مردم شوخی ها و متلک های مختلفی در مورد «گنبد برنجی» به زبان می آوردند و این شعر را در مورد آن می خواندند:

دور پهلوی گنبد برنجی
حرفیت می زنم از من نرنجی
الله و خدا کریم و صلوات
دیگه زرمدی گنبد برنجی
اومد که کند فرزت و قمصور
دین احمدی گنبد برنجی
اونجور که خراب کرد و دیدی
طاق گنبدی گنبد برنجی

ظهور این پدیده و به کارگیری آن در برگزاری آیین های مرتبط با مرگ می تواند مشخص کننده نخستین نشانه های مدیریت مرگ در جامعه باشد. امری که در برابر خواست عمومی بازماندگان و تشییع جنازه کنندگان قرار داشته و با باورهای آنها در ستیز بوده است. به بیان دیگر، در اینجا خواست قدرت سیاسی به منظور مدیریت مرگ، به نحو بیرونی، موجب پویایی آیین های مرتبط گشته و زمینه ساز تحولات آینده در این حوزه شده است.

رضا تسلیمی طهرانی

@taslimi_tehrani
چرا «جزء از کل» در جامعه ایران پر فروش است؟

روایتگری گفتمان غالب

رضا تسلیمی طهرانی

در مجله تجربه، شماره 10، مرداد 1401

«جزء از کل» اثر استیو تولتز رمانی جذاب و خواندنی است که در ایران با ترجمه پیمان خاکسار به وسیله نشر چشمه منتشر شده و در سال های اخیر بسیار پر فروش بوده است. تشخیص دلایل پرفروش بودن یک کتاب در جامعه ایران کار چندان آسانی نیست. عوامل بیرونی و درونی فراوانی می توانند این پدیده را توضیح دهند. نویسنده، مترجم، ناشر، نحوه انتشار، نحوه انجام تبلیغات و عوامل متعدد دیگر می توانند بر میزان فروش یک اثر تاثیرگذار باشند. با وجود این، محتوی کتاب و مطالب ارائه شده در آن از مهمترین عواملی هستند که بر میزان فروش اثر تاثیر می گذارند و از همین روی می توان این عوامل را مورد بررسی و تحلیل قرار داد. استیو تولتز در «جزء از کل» داستانی را روایت می کند که طیف متنوعی از رمان خوان ها را به خود جذب می کند و آنها را در گیر و دار داستان گرفتار می سازد. اقشار و گروه های گوناگون، به ویژه در بین اعضای طبقه متوسط جدید، می توانند مخاطبان بالقوه این رمان باشند.
«جزء از کل» روایتی از زندگی یک پسر (جسپر) و پدر (مارتی) و گفتگوهای آنها است و در این بین به شرح زندگی دیگرانی از جمله تری (برادر مارتی و عموی جسپر) می پردازد. جرم، جنایت، قتل، انفجار، مرگ، عشق و زندگی مضامین اصلی این رمان هستند که در پیچ و خم داستان به چشم می خورند. به بیان دیگر، قهرمان های اصلی داستان با جرم و جنایت درگیرند و زندگی شان را در مواجهه با مرگ، بیماری و عشق تجربه می کنند. «جزء از کل» شرح رابطه پر فراز و نشیب پدر و پسری است که رابطه ای سرشار از عشق و نفرت را پشت سر می گذارند. نفس چنین رابطه ای می تواند برای بسیاری از خوانندگان ایرانی آشنا و جذاب باشد. پدران و پسرانی که در خانواده های خویش چنین روابطی را تجربه می کنند.
اما به نظر می رسد رمان «جزء از کل» یک معنا و مفهوم مرکزی دارد که اتفاقات داستان در حول آن به وقوع می پیوندد. معنا و مفهومی که با گفتمان رایج بر فضای فرهنگی جامعه امروزِ ما همخوان است. بر اساس این گفتمان «فرد» محور و مدار همه چیز است و «افکار فردی» و «درون نگری» مهمترین عوامل رسیدن به موفقیت فردی هستند. نحوه نگاه فرد به جهان و آنچه فرد به آن می اندیشد مسیر زندگی را مشخص می کند و فرد را به سعادت می رساند. بر این اساس، ذهن بر عین مقدم است، عینیت ها اموری ثابت هستند که نمی توان آنها را تغییر داد و نباید در تلاش برای تغییر آنها وقت و انرژی را تلف نمود اما می توان با درون نگری و تغییر جهان بینی فردی به موفقیت رسید. این همان نگاه «روانشناسانه» ای است که در روزگار ما بسیار تبلیغ می شود و موجب ارج پیدا کردن افراطی روانشناسان شده است. این رویکرد در سر تا سر داستان به اشکال مختلف بازگو می شود. به عنوان نمونه: «فکر کردم مشکلات مردم با اولویت هایشان ارتباط دارد، اولویت هایی که باید جا عوض می کردند و بنا بر این به نظرم رسید علت پنهان تمام مشکلات با دید ارتباط دارد، با بخش هایی از دنیا که مردم به درون شان راه می دهند و بخش هایی که نادیده رها می کنند» (صفحه 88). اما با این حال، قهرمانان رمان استیو تولتز افرادی منفعل و سرخورده اند. کسانی که اگرچه کجرفتاری های گوناگونی را از خود بروز می دهند اما به عنوان «جزیی از یک کل» از توانایی تغییر دیدگاه خود و ایجاد یک زندگی مطوب برخوردار نیستند. «فکر کردم ستارگان نقطه هستند. بعد فکر کردم هر انسان هم یک نقطه است. ولی بعد متاسفانه به این نتیجه رسیدم که اغلب ما حتی توانایی روشن کردن یک اتاق را هم نداریم. ما کوچک تر از آنیم که نقطه باشیم» (صفحه 111). در نتیجه، قهرمانان رمان، نه می توانند دیدگاه شخصی خود را اصلاح کنند و نه در صدد تغییر شرایط بیرونی و اجتماعی هستند. «ما مخلوقاتی کوچک و آب رفته بودیم که حال هیچ گونه اعتراضی نداشتیم» (صفحه 616). «مثل تری، بر لبه مرگ زندگی خواهم کرد، گور پدر دنیا. تمدن؟ جامعه؟ به جهنم. به پیشرفت پشت می کنم و بر خلاف پدرم، توجهم را معطوف به درون می کنم نه بیرون» (صفحه 650).
به نحوی که ذکر شد، مرگ یکی از مضامینی است که در رمان «جزء از کل» از جایگاه برجسته ای برخوردار است اما مرگ هم در این رمان، در عوض آنکه با ترسیم دورنمایی کلی از زندگی امکانات فرد را به او یادآور شود و موجب فعالیت و تحرک او گردد، یادآور فردیت افراطی، انزوا و انفعال است. «شاید تو زندگی را به تنهایی تجربه کنی، می توانی هر چه قدر دوست داری به یک آدم دیگر نزدیک شوی، ولی همیشه بخشی از خودت و وجودت هست که غیرقابل ارتباط است، تنها می میری، تجربه مختص خودت است، شاید چند تا تماشاگر داشته باشی که دوستت داشته باشند، ولی انزوایت از تولد تا مرگ رسوخ ناپذیر است. اگر مرگ همان تنهایی باشد منتها برای ابد چه؟ تنهایی ای بی رحم، ابدی و بی امکان ارتباط.
Forwarded from اتچ بات
ما نمی دانیم مرگ چیست. شاید همین باشد» (صفحه 82). به بیان دیگر در اینجا، اضطراب از مرگ، در عوض آنکه عامل روی آوردن به زندگی، ایجاد تغییرات بیرونی و اصلاح ساختارهای اجتماعی باشد موجب نوعی خلسه و نا امیدی می شود. «از مرگ به اندازه ترس از مرگ وحشت ندارم. ترسی که باعث می شود مردم اعتقاد داشته باشند، اینکه یکدیگر را بکشند یا خودشان را بکشند؛ من از ترسی هراس دارم که قادر است به شکلی ناخودآگاه وادارم کند دروغی آرامش بخش یا گیج کننده جعل کنم، دروغی که شاید بدل به بنیان زندگی ام شود» (صفحه 649).
بر اساس مطالب ذکر شده، شاید بهتر بتوان دلایل قرار گرفتن «جزء از کل» در فهرست پرفروش ترین کتابهای سال های اخیر در جامعه ایران را درک کرد. «جزء از کل» پر فروش است زیرا مهمترین ویژگی ها و مولفه های گفتمان جدیدی را، که به ویژه در بین اعضای طبقه متوسط جدیدِ جامعه ایران در حال گسترش است، با بیانی جذاب و گیرا روایت می کند. مولفه هایی مانند: «درون نگری»، «موفقیت فردی»، «روانشناسی گرایی» و «انفعال در برابر شرایط بیرونی و ساختارهای اجتماعی».

@taslimi_tehrani
طبقه متوسط جدید و ابعاد تاریخی آن در جامعه ایران

طبقه متوسط جدید در جامعه ایران امروز از اهمیت بسیاری برخوردار است به نحوی که بخش قابل توجهی از افراد جامعه به عنوان اعضای این طبقه شناخت می شوند. به نظر می رسد شناخت نقش و جایگاه این طبقه در جامعه امروز نیازمند فهم نحوه ظهور و ویژگی های این طبقه در طول تاریخ ایران است. بر اساس مطالعات و برسی های انجام شده، زمینه های شکل گیری طبقه متوسط جدید را می توان در اواخر دوران قاجار و به ویژه در دوران پهلوی اول سراغ گرفت.

در دوران پهلوی اول، با توجه به تغییرات انجام گرفته در راستای تجدد، نوسازی، متمدن سازی و شکل گیری تمایزات اجتماعی، این طبقه تا حدود زیادی تثبیت شد و در حدود 7 درصد جمعیت ایران را تشکیل داد. طبقه متوسط جدید در این زمان اقشاری مانند قضات، پزشکان، معلمان، اساتید دانشگاه، کارمندان، روشنفکران و نویسندگان را در بر می گرفت.

خصوصیات و ویژگی های این طبقه نوظهور در عصر پهلوی اول، شاکله اصلی آن را مشخص کرد به نحوی که اعضای این طبقه در دوره های بعد و تا امروز نیز اغلب این ویژگی ها را حفظ کردند.
خصوصیاتی مانند فردگرایی، مصرف گرایی، برجسته شدن اوقات فراغت، مدیریت بدن و مصرف فرهنگی و هنری مهمترین ویژگی های سبک زندگی اعضای طبقه متوسط جدید در دوره پهلوی اول را تشکیل می دادند و خصوصیاتی چون تجددگرایی، ناسیونالیسم و دنیوی شدن جهان بینی و ارزش های اعضای این طبقه را ترسیم می کردند.

این خصوصیات هنوز هم در سبک زندگی و ارزش ها و نگرش های اعضای طبقه متوسط جدید حضور دارند و از این طریق بخشی مهم از تحولات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی امروز را رقم می زنند. به عنوان نمونه، اگر امروز نحوه پوشش اعضای طبقه متوسط جدید مورد توجه قرار گرفته و به موضوع مباحثات و مجادلات مختلف تبدیل شده باید توجه داشت که خصوصیاتی مانند مدیریت بدن، مصرف گرایی، فردگرایی و تمایز طلبی از هنگام ظهور این طبقه با آن همراه بوده و ویژگی های مانند تجدد گرایی و دنیوی شدن نیز به درجات مختلف از ابتدا در جهان بینی و ارزش های اعضای این طبقه حضور داشته است. همچنین، هنگامی که از نقش و جایگاه زنان طبقه متوسط جدید در جامعه ایران امروز و دوگانه کار زنان در خانه و در بیرون از خانه سخن به میان می آید باید در نظر گرفت که این مجادله و دوگانه انگاری بیش از یکصد سال در این جامعه سابقه دارد.

در مجموع باید گفت هرگونه بحث و بررسی در مورد ابعاد مختلف طبقه متوسط جدید در جامعه ایران در گرو مطالعه مختصات و ویژگی های تاریخی آن قرار دارد و نمی توان فارغ از چنین مطالعاتی در مورد آن سخن گفت.

رضا تسلیمی طهرانی
@taslimi_tehrani
زنان ایرانی قربانیان نقش های متضاد

رویارویی زنان ایرانی با دنیای مدرن و انتخاب سبک زندگی متجددانه مناسبات فردی و اجتماعی آنها را تغییر داده و نقش های تازه ای را برای آنها تعریف کرده است. این دگرگونی ها بی آنکه نقش ها و وظایف سنتی زنان را نابود کرده و نقش ها و وظایفی جدید را جایگزین آنها سازد، موجب تضاد نقشی و وارد آمدن فشار فراوان بر ایشان شده است. به بیان دیگر، پس از مواجهه با دنیای مدرن، نقش های سنتی در قالب هایی بعضا متفاوت به حیات خود ادامه داده و انتظارات سنتی جامعه از زنان در کنار انتظارات جدید حفظ شده است.

به نحوی که می دانیم سبک زندگی مدرن در ایران در اواخر دوران قاجار و به ویژه در دوران پهلوی اول به ظهور رسید و به تدریج در فرهنگ و جامعه ایران تثبیت شد. در همین راستا، نگاهی به نشریات دوره پهلوی اول سرآغاز این تضاد و تعارض نقشی در مورد زنان را به وضوح نشان می دهد.

به عنوان نمونه، بر اساس مطالب مندرج در نشریه «عالم نسوان» که در سالهای آغازین دوره پهلوی اول منتشر می شد، زن ایده آل زنی است عفیف، پاکدامن، شیک پوش، ملبس به لباس های مد روز، تحصیل کرده و آموزش دیده که در زندگی اجتماعی مشارکت دارد، از حقوق برابر با مردان برخوردار است، در انجمن ها و مجامع در راه رسیدن به حقوق زنان تلاش می کند و در عین حال در خانه داری، تربیت اطفال، انتخاب اثاثیه منزل و آنچه در آن زمان «مهندسی خانه داری» نامیده می شد نیز به شدت فعال است. به بیان دیگر، مطالب مندرج در این نشریه، در عین حال که مادری و انجام امورات منزل را از جمله وظایف اولیه زنان می دانند، خواستار حضور آنها در اجتماع و بر عهده گرفتن مشاغل و نقش های گوناگون از جانب آنها نیز هستند.

نطق وثوق الدوله در کانون بانوان در سال 1315 شاید بهتر از هرجا این نگاه دوگانه به زنان را بازتاب دهد. او با حمایت از سیاست رژیم در مورد بیداری زنان و اعتقاد به برابری زن و مرد معتقد بود که زنان و مردان اساسا متفاوت از یکدیگرند و زنان باید «به طور طبیعی» به وظیفه مادری مشغول باشند. به گفته او «زنان برای مادر شدن به دنیا می آیند اما می توانند چیزی بیش از مادر نیز باشند».

چنین نگاهی به زنان، موجب ایجاد تضاد نقشی برای آنها شده و زنان را در معرض فشارهای فراوان قرار داده است، فشارهایی که زنان ایرانی در بیش از یکصد سال اخیر در معرض آنها بوده و چنین تضادهایی را به نحو روزمره تجربه کرده اند.

رضا تسلیمی طهرانی
@taslimi_tehrani
Forwarded from رو به درون
https://www.instagram.com/p/CiR2x6gs3Xe/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
@towardinside




«انجمن شاعران مرده»، 1989
نام کتاب و فیلمی است که در آن، جان کیتینگ، با بازی رابین ویلیامز، معلمی است که روشی غیرمعمول را در تدریس به کار می‌برد. در مدرسه‌ای که تحت شدیدترین نظارت درسی و انضباطی قرار دارد و پدر و مادرهایی که قصد دارند فرزندان‌شان، نخبگان آینده باشند.

برای مطالعه‌ی این متن، شما باید حتماً فیلم را دیده باشید. هر قدر هم که از دیدن این فیلم بگذرد، به نفع تحلیل خواهد بود.

در اینجا قصد ما توضیح کامل این فیلم نیست. در نهایت، متوجه می‌شویم که انگار نظام سخت‌گیرانه و منضبط مدرسه به کلی دگرگون و بلکه برای همیشه ریشه‌کن می‌شود! با مدرسه‌ای آرمانی روبروییم که در آن، هر کودک، ساز خودش را می‌زند و انضباط ساختاری را به سُخره می‌گیرد. پدر و مادرانی که همه چیز را به مدرسه واگذاشته‌اند و نوید جامعه‌ای آزاد و درخشان در تبلور بروز تفاوت‌های فردی اشخاص، شنیده می‌شود و احتمالاً کسانی که فیلم را دیده‌اند، به شدّت تحت تأثیر صحنه‌های آخر فیلم، حال و احوال امیدوارانه و هیجان‌انگیزی پیدا می‌کنند.

امروز که سال‌ها از انتشار فیلم می‌گذرد، گرد و غبار شتابزدگی و جوش‌و‌خروش، تا حدودی به زمین نشسته است. راه‌هایی مشابه ساختارشکنی‌های «جان کیتینگ»، بارها پیموده و آزموده شده و ساختار‌های منضبط و برنامه‌داری که حتی برای روشن کردن شمع‌های مراسمی در مدرسه نیز، برنامه‌ریزی می‌کرد، به کلی طرد و کنار گذاشته شده‌اند. دانش‌آموزان بسیاری از این مدارس جدید، به جامعه، تحویل داده شده‌اند و به این ترتیب در نقدهای امروز، تا اندازه‌ای می‌شود مقایسه‌های سودمند را به زمینِ ارزش‌داوری آورد. حالا دیگر مثل قبل، قضاوت، به نفع براندازی اصول حاکم، و ادب و دیسیپلین نیست.

مدرسه‌های آسان‌گیر، امروزه، آنقدر ضرر و خسارت بر جوامع وارد کرده‌اند که «روش آقای کیتینگ»، مثل قبل، پُرطراوت و سودمند جلوه نمی‌کند. نتایج شوم و سوگوارانه، هم‌چون امواجی سهمگین به صورت ما می‌خورند. سُکّان اموری که از بزرگان گرفته شد، به انگیزه‌های درونی و خواسته‌های خام و نسنجیده‌ی جوانک‌هایی در ابتدای راهِ تعلیم و تربیت سپرده شد و چیزی که به اعتبار مدرس نیافزوده هیچ، اقتدار و حاکمیت و برنامه‌مندی آن را هم از دست داده تا شاهد ساختاری باشیم که هیچ دستاورد قابل توجّهی ندارد و دیگر امید آن را نداریم که در سایه‌ی استادان بزرگ، شاگردانی توانمند، از این مدارس، فارغ‌التحصیل شوند که گُلی به سر خودشان و جامعه بزنند.

این همه در حالی است که می‌دانیم زندگی در این کره‌ی خاکی، همواره در همسایگیِ اضطراب و خطر است و برای مواجهه با این خطرات و مدیریت اضطراب‌ها باید از قبل آمادگی کسب کنیم و نسلی بار بیاوریم که با آن ناآشنا نیست و می‌تواند در دلِ همین شرایط، گام‌های بزرگ بردارد. زودتر باید چاره‌اندیشی کنیم و تا دیرتر نشده، روش‌های نظم‌ستیزانه در تربیت را به طور جدّی، به عقب برانیم.

امروز، بازگشت بزرگ به قواعد سخت‌گیرانه و بسیار منضبط، نیاز ضروری تعلیم و تربیت ماست. مربّیان و مدیرانی سکّانِ امور را در دست گیرند که شلاق در دست داشته و بسیار خشن، منضبط و برنامه‌دار با رفتارهایی سخت‌گیرانه و به دور از مماشات و محور قرار دادن متربّیان، امور را برای تربیت نسل‌هایی درخشان و طلایی، راهبری کنند.

علی اشکان‌نژاد
پژوهشگر فلسفه و روانکاوی

عرفان بخشی‌جهرمی
کارشناس مدارس نو ایران
اعتراضات اخیر و پرسش های پیش روی

اعتراضات روزهای اخیر که متعاقب مرگ مهسا امینی و با محوریت جوانان دهه هفتادی و دهه هشتادی شکل گرفته است ضمن آنکه بار دیگر اهمیت اجتماعی مرگ و تأثیرگذاری آن بر شکل گیری دگرگونی های جامعه را به رخ می کشد پرسش های فراوانی را پیش روی اهالی علوم اجتماعی قرار می دهد. نمونه ای از این پرسش ها که پاسخ دادن به آنها به منظور شناخت و تحلیل جامعه از ضرورت برخوردار است عبارتند از:

خاستگاه طبقاتی معترضان کجاست؟

آیا آنها عمدتا از اعضای همان طبقه متوسط جدیدی هستند که در سال‌های اخیر با ویژگی هایی مانند انفعال و سیاست زدودگی شناخته می شدند؟

آیا می توانیم این جوانان را افرادی خوش باش، نفع طلب و سودجو بدانیم؟ افرادی که مهمترین هدف آنها کسب ثروت و موفقیت فردی است؟

آیا می توان از شکاف نسلی رخ داده در بین این جوانان و نسل های پیشین سخن گفت؟ در این صورت، ابعاد و خصوصیات این شکاف نسلی چیست؟

در مورد اطلاعات و دانش تاریخی - سیاسی جوانان دهه هفتادی و دهه هشتادی چه می توان گفت؟ به عنوان نمونه آنها به چه میزان با افرادی مانند مصدق، بازرگان، خاتمی، موسوی و ... آشنایند و در جریان تحولات سیاسی پیش و پس از انقلاب قرار دارند؟

معنای امر سیاسی چیست؟ آیا این امر شخصی است که به امر سیاسی بدل شده است؟ آیا نیازمند بازنگری در تعریف سیاست هستیم؟

آیا فرهنگ و سبک زندگی صرفا اموری روبنایی اند که از تحولات بنیادین در جامعه پیروی می کنند یا خود می توانند به عنوان موضوعات اصلی به محل مناقشه سیاسی تبدیل شوند؟

نقش دین و ایدئولوژی در تحولات اخیر چیست؟ آیا باید نقشی بنیادین برای آنها قائل شد یا می توان آنها را به اموری روبنایی فروکاست؟

پوشش این جوانان چه رابطه ای با دیگر اجزای سبک زندگی آنها و ذائقه های فرهنگی، هنری ایشان در حوزه هایی مانند موسیقی، فیلم، سریال، رمان، ورزش و ... و مفاهیمی مانند «صنعت فرهنگ» دارد؟

علی رغم وجود مشکلات اقتصادی فراوان در جامعه، چرا تقریبا هیچ شعار اقتصادی و مرتبط با معیشت در اعتراضات اخیر به گوش نمی رسد؟

آیا وضعیت امروز ، نتیجه ساز و کارهای تحمیلی ایدئولوژیک حکومتی است یا در قالب فرآیندهای مرتبط با سرمایه‌داری و لیبرالیسم جهانی یا علل دیگر شرح پذیر است؟

به نظر می رسد، پاسخ به پرسش های ذکر شده تنها از عهده صاحبنظرانی بر می آید که در کنار برخورداری از دانش نظری عمیق, به واسطه پژوهش های میدانی با جوانان ذکر شده و جهان بینی و مسائل مختلف آنها آشنا باشند.

رضا تسلیمی طهرانی

@taslimi_tehrani
🔴 «نسبت سبک زندگی و امر سیاسی در جامعه ایران»

با حضور:

🔸دکتر محمد رضا کلاهی (جامعه شناس، موسسه مطالعات اجتماعی و فرهنگی وزارت علوم)
🔸دکتر حسین شهرستانی (جامعه شناس، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی)
🔸دکتر رضا تسلیمی طهرانی (جامعه شناس،  پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات)


♦️یکشنبه ۲۲ آبان- ساعت ۱۴
🔹پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات

به صورت حضوری و آنلاین

♦️پخش زنده:
https://www.skyroom.online/ch/ricac/research

@taslimi_tehrani
«کشاکش زندگی و مرگ در جامعه ایران»


۱. آنچه در ماه های اخیر در جامعه ایران می گذرد ترکیبی است از زندگی و مرگ. خواست زندگی شاید بیش از هر زمان در آرزوها، سخنان و کنش های مردم به چشم می آید و این در حالی است که مرگ بار دیگر چتر خود را گشوده و بسیاری را در کام خود فرو می برد. تصاویر منتشر شده زنان و مردانی عاشق زندگی را در حال نواختن موسیقی، خواندن شعر و رقص نشان می دهند. افرادی که در طلب زندگی، گریزی از مواجهه با مرگ ندارند.

۲.  مرگ همواره تهدیدی برای نظم و امنیت افراد و گروه ها دانسته شده است و به همین دلیل است که تمام جوامع می خواهند مرگ را «قاعده مند» کنند. مرگ در سنین کهنسالی و به دلیل بیماری مرگی «با قاعده» است اما مرگ کودکان و نوجوانان «بی قاعده» به حساب می آید. (بیات ریزی و تسلیمی طهرانی،  ۱۳۹۵). مرگ هایی که این روزها با آنها مواجه ایم، از جمله «مرگ های بی قاعده» هستند. این مرگ ها «زود رس» اند، پیش از موقع اتفاق افتاده اند، «ناعادلانه» اند، در فاصله ای نزدیک به ما اتفاق می افتند، از فراوانی قابل توجهی برخوردارند و در بسیاری موارد بی آنکه آیین مند شوند و مراسم سوگواری مناسبی برای آنها برگزار گردد رخ می دهند. به دلیل همین «بی قاعدگی» است که  تلاش می شود این مرگ ها مسکوت گذاشته شوند، پنهان گردند، در جزییات آنها تدقیق نشود و عمومی نگردند.
مرگ های «بی قاعده» بیش از پیش امنیت فیزیکی و روانی ما را هدف می گیرند و آن را به خطر می اندازند‌.  در این میان حال و روز بازماندگان داغدار از همه وخیم تر است. آنها به دلیل همین «بی قاعدگی» نمی توانند مرگ نزدیکانشان را در روندی معمول فهم کنند و رخدادهایی مانند دفن مخفیانه اجساد و برگزار نشدن مراسم تدفین و ترحیم نیز وخامت اوضاع را صد چندان می کند. اگر همصدا با پارکز (۱۹۷۰) سوگواری را یک «گذار روانی اجتماعی» بدانیم در اینجا، این گذار به درستی طی نمی شود و بازماندگان به انواع آسیب ها و اختلالات روانی- اجتماعی مبتلا می گردند. از سوی دیگر می توان در نظر گرفت که چنین «بی قاعدگی»، منشاء انباشت فشارها و احساسات بروز نیافته و ایجاد خشم فراوان در بین بازماندگان و سایر اعضای جامعه است. خشمی بی مقدار که خود را در تعاملات روزمره و جنبش های اجتماعی حال و آینده نشان می دهد و از قدرت فراوانی برخوردار است.

۳. البته این سرنوشت تمام بازماندگان در بیش از سه ماه اخیر نیست.  تامل بر آیین های تدفین و ترحیم برگزار شده به وسیله برخی بازماندگان که از فرصت برگزاری این آیین ها برخوردار شده اند نیز نکات قابل توجهی را نشان می دهد.  یافته های پژوهش های انجام شده در سال‌های اخیر حاکی از آن است که آیین های مرتبط با مرگ در بین بازماندگان طبقه متوسط جدید از ویژگی هایی مانند فردی شدن، شخصی شدن، تصویری شدن، جنسیت زدایی شدن و دنیوی شدن برخوردارند (تسلیمی طهرانی, ۱۴۰۰). تصاویر منتشر شده از  آیین های مرتبط با مرگ های اخیر نشان می دهد که این ویژگی ها تا حدود زیادی به مولفه های اصلی اغلب چنین آیین هایی در شهرهای مختلف ایران تبدیل شده اند. در برگزاری این آیین ها معمولا انواع سازهای موسیقی نواخته می شوند، تصاویر درگذشتگان زن به مانند تصاویر مردان درگذشته به نمایش در می آیند و در این مراسم کمتر نشانی از روحانیون و قاریان و مداحان سنتی به چشم می آید. در برابر، افراد زیادی دور هم جمع می شوند، در مورد متوفی و زندگی از دست رفته او صحبت می کنند، به صورت دست جمعی شعر می خوانند، دست می زنند و فریاد می کشند. برگزاری چنین مراسمی نشان می دهد که آیین های مرتبط با مرگ از پویایی چشمگیری برخوردارند و در شرایط پرشتاب امروز خود را با تحولات جامعه متناسب می سازند.

۴. جامعه ایران به هیچ وجه با مرگ غریبه نیست. آیین ها و شاخص های مرتبط با مرگ، در جامعه ما پر شمارند (بیات ریزی و تسلیمی طهرانی، ۲۰۱۷). اکنون اما بسیاری، در دل این جامعه انباشته از مرگ، زندگی را طلب می کنند و در تمنای زندگی گام بر می دارند. اینک، کشاکش زندگی و مرگ همگان را تحت تاثیر قرار داده و زندگان خواستار بازگشت «زندگی» و غلبه بر «مرگ» هستند.

رضا تسلیمی طهرانی

@taslimi_tehrani
HTML Embed Code:
2024/06/01 00:44:02
Back to Top