Channel: فایلهای تغییر باور
Audio
«روزشمار تحول زندگی من | روز193 ام»
آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1
@taqirebavarfiles
آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1
@taqirebavarfiles
Audio
«روزشمار تحول زندگی من | روز194 ام»
آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2
@taqirebavarfiles
آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2
@taqirebavarfiles
Audio
«روزشمار تحول زندگی من | روز 198ام»
«گفتگوی استاد عباس منش با دوستان قسمت ۴۸
هدایت وتسلیم
@taqirebavarfiles
«گفتگوی استاد عباس منش با دوستان قسمت ۴۸
هدایت وتسلیم
@taqirebavarfiles
Audio
«روزشمار تحول زندگی من | روز200 ام»
«گفتگوی استاد عباس منش با دوستان قسمت ۳۴»
گذرابه کلیّت زندگی
@taqirebavarfiles
«گفتگوی استاد عباس منش با دوستان قسمت ۳۴»
گذرابه کلیّت زندگی
@taqirebavarfiles
Audio
«روزشمار تحول زندگی من | روز201 ام»
گفتگو با دوستان 23 | هم مداری با وجه خوشایند آدمها
@taqirebavarfiles
گفتگو با دوستان 23 | هم مداری با وجه خوشایند آدمها
@taqirebavarfiles
Forwarded from abasmanesh.com
بخشی از نتایج محمد عزیز از عمل به آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 1 و روانشناسی ثروت 3
🌹🌹🌹🌹
استاد عزیزم، به خودم قول داده بودم وقتی نتایجم به ثبات رسید، براتون از نحوه آشنایی با شما و نتایجی که به خاطر عمل به آموزههای شما در زندگیم رقم خورده، بنویسم.
من ۴۶ سالمه و در جنوب تهران به دنیا اومدم. یه خانواده ۶ نفری بودیم؛ دو تا برادر و دو تا خواهر. پدرم کارگر ایرانخودرو بود، مادرم هم خونهدار بود.
متأسفانه وقتی ۱۵ سالم بود، برادرام فوت کردند. ما موندیم با یه مادری که همیشه ناراحت و غمگین بود و گریان، چون برادرش هم شهید شده بود و یه پدری که خیلی مذهبی بود، بسیار انقلابی و جزو این گروههای انجمن اسلامی و غیره. جنگ رو خیلی یادم نمیاد، ولی دوران سخت اقتصادی رو گذروندیم. یادمه از وقتی برادرم فوت کرد، بیشتر توی مرکز توجه والدین و فامیل بودم.
حالا تصور کن توی همچین خانواده ای با تعصبات شدید مذهبی، ما با خواهرام با چه سختی و محدودیتهایی بزرگ شدیم، اونم توی جنوب شهری که خیلی مذهبی بود.
همهی این اتفاقا باعث شد من از همون اول خیلی روی کسی حساب نکنم، چون خصوصیات اخلاقی پدرم باعث شده بود که خیلی با اقوام و دوستان تماس نداشته باشیم. باورهای مالیمون هم که داغون. البته خودمم یهجورایی همیشه دنبال توجه و دیده شدن بودم.
همیشه میخواستم همه ازم تعریف کنن، تحویلم بگیرن. همیشه سعی میکردم بهترین و مهمترین باشم. این باعث شد یهجوری با خانواده و اطرافیانم فاصله بگیرم.
خلاصه با راهنمایی یکی از دوستان پدرم، از هنرستان فارغالتحصیل شدم، وارد دانشگاه شدم و بعد دنیای کار و کاسبی. بعد هم به اصرار خانواده ازدواج کردم.
تحتتأثیر جامعه اطرافم و تعصبات مذهبی، مرتباً به دنبال هیئت رفتن، دعا رفتن و زیارت عاشورا بودم و چون همسرم کار عکاسی انجام میداد و دیر میاومد خونه، منم کمکم وارد همون کار شدم.
ذرهذره توی اون کار جدید جلو رفتم. دیدم درآمدش بهتر از اون کار قبلیم هست، استعفا دادم و وارد این کار شدم و توی این کار رشد کردیم.
تا جایی که حتی خودم هم متوجه نشدم که چطور یکی از بهترین تالارهای تهران رو راه انداختیم و کلی پول درآوردیم.
اما فشار کار بسیار زیاد بود تا جایی که توی زندگی زناشوییمون کلی تأثیر منفی گذاشت. خیلی درگیری و داستان داشتیم.
ساعت کار زیاد و پر از استرس بود که باعث شده بود هیچی خوشحالمون نکنه و حتی آرومآروم درآمدمون هم کم شد. فکر کردیم باید تالار رو بازسازی و قشنگتر کنیم. در نتیجه تمام پساندازهامون رو خرج نوسازی سالن کردیم، اما نهتنها جواب نداد بلکه اوضاع بدتر هم شد.
اون زمان فکر میکردم به این دلیل که کشور ورشکسته است و اقتصاد خوابیده، دیگه هیچکی عروسی نمیگیره؛ در نتیجه ما هم درآمدی نداریم.
اما کسی مثل استاد عباسمنش رو نمیشناختیم که یادمون بده بالا تو افکارت تغییر کرده که اوضاعت تغییر کرده. فکر میکردم باید از ایران برم تا اوضاعم بهتر بشه.
سالن رو اجاره دادیم و مهاجرت کردیم به کشور دوست و همسایه. خیلی شرایط سخت شده بود. هر روز دلار بالا پایین میرفت.
هر روز یه قیمت جدید و بعد هم که پاندمی اتفاق افتاد و همهجا تعطیل شد و مجبور شدیم برگردیم ایران.
عروسیها کنسل شد. هیچ درآمدی نداشتیم. نه اجاره و نه هیچ درآمد دیگهای.
توی این نقطه صفر بود که یه اتفاق جالب برام رخ داد که اگه بخوام زندگیمو به ۲ بخش تقسیم کنم، میگم زندگیِ من قبل از این نقطه و بعد از این نقطه؛ که آشنا شدن با آموزههای استاد عباسمنش بود، اونم توی سن ۴۰ سالگی.
من از بچگی کار کردن رو شروع کرده بودم، به این امید که میگفتم من توی چهلسالگی دیگه کار نمیکنم و فقط استراحت میکنم.
باور کنین دقیقاً همینطور شد، ولی به اجبار شرایط پاندمی.
از نظر مالی، اجتماعی و خانوادگی خیلی تحت فشار بودم. همه میخواستن ببینن چرا ما برگشتیم به ایران. کلی هم باید توضیح میدادیم. دوران سختی بود.
شبها که تنها بودم، انقدر گریه میکردم که حالم واقعاً خراب میشد. نه توی خونه آرامش داشتم و نه توی محل کار.
اینجا بود که عزمم رو جزم کردم تا به جای گله و شکایت و گریهزاری، مشکل کارم رو پیدا کنم و حل کنم و اوضاع رو تغییر بدم.
من قبلاً هم توی زندگیم چندتا شکست سنگین خورده بودم، اما این بار اوضاع برام فرق داشت و درخواستم از خدا این بود که مسئله رو از ریشه حل کنم تا این الگوی مخرب دیگه برام تکرار نشه.
یادمه یه روز صدای استاد عباسمنش رو تو گوشی همسرم شنیدم، که اون هم سعی داشت شرایط رو بهتر کنه. اما راستش هیچ درکی از اون صحبتهای استاد نداشتم.
تا اینکه توی این گروههای تلگرامی با استاد عباسمنش آشنا شدم و مسیر رو ادامه دادم، تا جایی که دیگه میفهمیدم استاد درباره چی صحبت میکنه و کمی ایمان آورده بودم.
بعد به سایت abasmanesh.com هدایت شدم و تصمیم به خرید دورههای استاد گرفتم.
🌹🌹🌹🌹
استاد عزیزم، به خودم قول داده بودم وقتی نتایجم به ثبات رسید، براتون از نحوه آشنایی با شما و نتایجی که به خاطر عمل به آموزههای شما در زندگیم رقم خورده، بنویسم.
من ۴۶ سالمه و در جنوب تهران به دنیا اومدم. یه خانواده ۶ نفری بودیم؛ دو تا برادر و دو تا خواهر. پدرم کارگر ایرانخودرو بود، مادرم هم خونهدار بود.
متأسفانه وقتی ۱۵ سالم بود، برادرام فوت کردند. ما موندیم با یه مادری که همیشه ناراحت و غمگین بود و گریان، چون برادرش هم شهید شده بود و یه پدری که خیلی مذهبی بود، بسیار انقلابی و جزو این گروههای انجمن اسلامی و غیره. جنگ رو خیلی یادم نمیاد، ولی دوران سخت اقتصادی رو گذروندیم. یادمه از وقتی برادرم فوت کرد، بیشتر توی مرکز توجه والدین و فامیل بودم.
حالا تصور کن توی همچین خانواده ای با تعصبات شدید مذهبی، ما با خواهرام با چه سختی و محدودیتهایی بزرگ شدیم، اونم توی جنوب شهری که خیلی مذهبی بود.
همهی این اتفاقا باعث شد من از همون اول خیلی روی کسی حساب نکنم، چون خصوصیات اخلاقی پدرم باعث شده بود که خیلی با اقوام و دوستان تماس نداشته باشیم. باورهای مالیمون هم که داغون. البته خودمم یهجورایی همیشه دنبال توجه و دیده شدن بودم.
همیشه میخواستم همه ازم تعریف کنن، تحویلم بگیرن. همیشه سعی میکردم بهترین و مهمترین باشم. این باعث شد یهجوری با خانواده و اطرافیانم فاصله بگیرم.
خلاصه با راهنمایی یکی از دوستان پدرم، از هنرستان فارغالتحصیل شدم، وارد دانشگاه شدم و بعد دنیای کار و کاسبی. بعد هم به اصرار خانواده ازدواج کردم.
تحتتأثیر جامعه اطرافم و تعصبات مذهبی، مرتباً به دنبال هیئت رفتن، دعا رفتن و زیارت عاشورا بودم و چون همسرم کار عکاسی انجام میداد و دیر میاومد خونه، منم کمکم وارد همون کار شدم.
ذرهذره توی اون کار جدید جلو رفتم. دیدم درآمدش بهتر از اون کار قبلیم هست، استعفا دادم و وارد این کار شدم و توی این کار رشد کردیم.
تا جایی که حتی خودم هم متوجه نشدم که چطور یکی از بهترین تالارهای تهران رو راه انداختیم و کلی پول درآوردیم.
اما فشار کار بسیار زیاد بود تا جایی که توی زندگی زناشوییمون کلی تأثیر منفی گذاشت. خیلی درگیری و داستان داشتیم.
ساعت کار زیاد و پر از استرس بود که باعث شده بود هیچی خوشحالمون نکنه و حتی آرومآروم درآمدمون هم کم شد. فکر کردیم باید تالار رو بازسازی و قشنگتر کنیم. در نتیجه تمام پساندازهامون رو خرج نوسازی سالن کردیم، اما نهتنها جواب نداد بلکه اوضاع بدتر هم شد.
اون زمان فکر میکردم به این دلیل که کشور ورشکسته است و اقتصاد خوابیده، دیگه هیچکی عروسی نمیگیره؛ در نتیجه ما هم درآمدی نداریم.
اما کسی مثل استاد عباسمنش رو نمیشناختیم که یادمون بده بالا تو افکارت تغییر کرده که اوضاعت تغییر کرده. فکر میکردم باید از ایران برم تا اوضاعم بهتر بشه.
سالن رو اجاره دادیم و مهاجرت کردیم به کشور دوست و همسایه. خیلی شرایط سخت شده بود. هر روز دلار بالا پایین میرفت.
هر روز یه قیمت جدید و بعد هم که پاندمی اتفاق افتاد و همهجا تعطیل شد و مجبور شدیم برگردیم ایران.
عروسیها کنسل شد. هیچ درآمدی نداشتیم. نه اجاره و نه هیچ درآمد دیگهای.
توی این نقطه صفر بود که یه اتفاق جالب برام رخ داد که اگه بخوام زندگیمو به ۲ بخش تقسیم کنم، میگم زندگیِ من قبل از این نقطه و بعد از این نقطه؛ که آشنا شدن با آموزههای استاد عباسمنش بود، اونم توی سن ۴۰ سالگی.
من از بچگی کار کردن رو شروع کرده بودم، به این امید که میگفتم من توی چهلسالگی دیگه کار نمیکنم و فقط استراحت میکنم.
باور کنین دقیقاً همینطور شد، ولی به اجبار شرایط پاندمی.
از نظر مالی، اجتماعی و خانوادگی خیلی تحت فشار بودم. همه میخواستن ببینن چرا ما برگشتیم به ایران. کلی هم باید توضیح میدادیم. دوران سختی بود.
شبها که تنها بودم، انقدر گریه میکردم که حالم واقعاً خراب میشد. نه توی خونه آرامش داشتم و نه توی محل کار.
اینجا بود که عزمم رو جزم کردم تا به جای گله و شکایت و گریهزاری، مشکل کارم رو پیدا کنم و حل کنم و اوضاع رو تغییر بدم.
من قبلاً هم توی زندگیم چندتا شکست سنگین خورده بودم، اما این بار اوضاع برام فرق داشت و درخواستم از خدا این بود که مسئله رو از ریشه حل کنم تا این الگوی مخرب دیگه برام تکرار نشه.
یادمه یه روز صدای استاد عباسمنش رو تو گوشی همسرم شنیدم، که اون هم سعی داشت شرایط رو بهتر کنه. اما راستش هیچ درکی از اون صحبتهای استاد نداشتم.
تا اینکه توی این گروههای تلگرامی با استاد عباسمنش آشنا شدم و مسیر رو ادامه دادم، تا جایی که دیگه میفهمیدم استاد درباره چی صحبت میکنه و کمی ایمان آورده بودم.
بعد به سایت abasmanesh.com هدایت شدم و تصمیم به خرید دورههای استاد گرفتم.
Forwarded from abasmanesh.com
اولین دورهای که خریدم، دوره ۱۲ قدم بود. چون شما دورههای قرآنی هم داشتید، بیشتر به من میچسبید و بیشتر به روحیات مذهبی من میخورد و میتونست با منطقهای قوی از قرآن و کلام خداوند، الگوهای متعصب مذهبی من رو اصلاح کنه. استاد عزیز، همونطور که خودت گفتی، از لحظهای که برای تغییر اقدام میکنی، جهان هستی نشونههاشو میفرسته.
من وارد آموزههای شما در دوره ۱۲ قدم شدم و بعد از اون، دوره روانشناسی ثروت ۱ رو خریدم و روی این دورهها کار کردم و سالهای پاندمی و قرنطینه که همه کسبوکارها تعطیل شده بودند، تبدیل شد به پربرکتترین و پولسازترین سالهای زندگی کاری من؛ اونم به راحتی.
من از درآمد صفر و شرایط زیر صفر با دوره ۱۲ قدم شروع کردم، بعد دوره روانشناسی ثروت ۱ و دوره روانشناسی ثروت ۳ رو خریدم و کار کردم و توی سال ۱۴۰۰ به درآمد بالای یک میلیارد تومان رسیدم؛ اونم به راحتی.
تا جاییکه میتونم بگم تا اون زمان به این راحتی پول نساخته بودم. توی چند ماه، به راحتی دستهای خدا اومدن تو زندگیم. ایدههای خوب بهم دادند، مثلاً خرید و فروش زمین. اصلاً قبلاً این کارها رو نکرده بودم. اما اصلاً مگه داریم به این راحتی؟
خلاصه اون دوران تموم شد و کاسبی تالار ما دوباره راه افتاد. اما این دفعه با شخصیتی جدیدی که با دوره های روانشناسی ثروت 1، ۱۲ قدم و روانشناسی ثروت 3 و دوره کشف قوانین زندگی ساخته بودم.
همون کاری که قبلاً از سوددهی افتاده بود و حتی به ضرردهی هم رسیده بود، شروع به سودآوری کرد و سود بیش از ۷۰٪ داشت.
سیل مشتری به سمت کسبوکار ما به جریان افتاد، اون هم بدون هیچ تبلیغاتی؛ در حالیکه قبلاً ما کلی تبلیغات و تخفیف میگذاشتیم تا مشتری جذب کنیم.
هر روز اوضاع بهتر می شد و کار به جایی رسید که این من بودم که مشتریها رو با توجه به قیمتهای بهتری که میدادند، انتخاب میکردم.
من و همسرم هر روز روی خودمون کار میکردیم. خودمون رو بسته بودیم به دورههای آموزشی ۱۲ قدم، روانشناسی ثروت ۱، دوره کشف قوانین زندگی و دوره روانشناسی ثروت ۳. حتی به نظرم همسرم توی این زمینه آگاهتر و متعهدتر بود. ساعتها مینشستیم با هم راجع به قوانین و آموزههای شما در این دورهها حرف میزدیم.
ما در طی این مدت، قدمبهقدم تقریباً همهی دورههای آموزشی استاد رو خریدیم و روی این آموزهها کار میکردیم.
طوری که اطرافیانمون مدام ازمون میپرسیدن: چیکار میکنین؟ چی گوش میدین؟ و ما هم سایت استاد رو به اونا معرفی میکردیم. الان یه گروه بسیار بزرگی از اطرافیان ما با استاد آشنا شدن.
استاد، ما با آموزههای شما بود که واقعاً معنای کلمهی خدا رو فهمیدیم. توی اون سالهایی که فقط عقاید مذهبی داشتم، نوحه میرفتم و دعای ندبه و... هیچی نمیفهمیدم. همیشه به آدمایی که میکروفن دستشون بود و سخنرانی و مداحی میکردن، اعتماد میکردیم؛ اما الان ارتباط من مستقیم با خودِ خداست. به آرامش و رضایت درونی رسیدم و هر آنچه که از زندگی میخواستم، این خدا بهم بخشیده.
تصمیم گرفتیم دوباره مهاجرت کنیم، اینبار به اروپا. وقتی اطرافیان متوجه شدن، همه میپرسیدن: مشکل شما چیه که میخواید از اینجا برید؟
اینجا که همهچی دارید؛ خونه داری، ماشین داری، ویلا داری، درآمد خوب داری؛ دیگه چی میخوای؟
ولی اونا نمیدونستن ما چه افکاری تو ذهنمون هست و دنبال چی هستیم.
پروژهمونو شروع کردیم، و با صبر، بعد دو سال تونستیم اقامت کشور زیبای اسپانیا رو بگیریم. باور کنین راحت و آسون. البته زمان برد، ولی صبر کردیم و گفتیم خدا یه برنامهی بزرگ برامون داره و الان باید رو خودمون کار کنیم. همیشه میگیم: ما لیاقت سرزمین آزاد و پیشرفته با حقوق انسانی بالاتر رو داریم.
الان که دارم براتون مینویسم، یه خونه توی مادرید اجاره کردم؛ اونم با هدایت دستان خدا توی یک هفته. دوستان توی اسپانیا میدونن به خاطر قوانین این کشور، اجاره کردن خونه چقدر سخته؛
ولی ما راحت تونستیم یه خونهی بزرگ با همهی امکانات اجاره کنیم. الان هم مسیر گرفتن کارت اقامت یکسالهمون رو طی میکنیم.
پسانداز داریم، جوری که لااقل تا یک سال نیاز به کار کردن نداریم. خیلی از جزئیات رو نگفتم؛ خیلی زندگیم از ابعاد دیگهای هم رشد کرده که ننوشتم تا طولانی نشه.
من همیشه به خودم قول داده بودم که وقتی به یه نتایج خوب رسیدم، یه روز میام مینویسم که: به خدا ایمان داشته باش، صبر کن، توکل کن، بعد بشین کنار ببین الله چیکار میکنه برات.
من وارد آموزههای شما در دوره ۱۲ قدم شدم و بعد از اون، دوره روانشناسی ثروت ۱ رو خریدم و روی این دورهها کار کردم و سالهای پاندمی و قرنطینه که همه کسبوکارها تعطیل شده بودند، تبدیل شد به پربرکتترین و پولسازترین سالهای زندگی کاری من؛ اونم به راحتی.
من از درآمد صفر و شرایط زیر صفر با دوره ۱۲ قدم شروع کردم، بعد دوره روانشناسی ثروت ۱ و دوره روانشناسی ثروت ۳ رو خریدم و کار کردم و توی سال ۱۴۰۰ به درآمد بالای یک میلیارد تومان رسیدم؛ اونم به راحتی.
تا جاییکه میتونم بگم تا اون زمان به این راحتی پول نساخته بودم. توی چند ماه، به راحتی دستهای خدا اومدن تو زندگیم. ایدههای خوب بهم دادند، مثلاً خرید و فروش زمین. اصلاً قبلاً این کارها رو نکرده بودم. اما اصلاً مگه داریم به این راحتی؟
خلاصه اون دوران تموم شد و کاسبی تالار ما دوباره راه افتاد. اما این دفعه با شخصیتی جدیدی که با دوره های روانشناسی ثروت 1، ۱۲ قدم و روانشناسی ثروت 3 و دوره کشف قوانین زندگی ساخته بودم.
همون کاری که قبلاً از سوددهی افتاده بود و حتی به ضرردهی هم رسیده بود، شروع به سودآوری کرد و سود بیش از ۷۰٪ داشت.
سیل مشتری به سمت کسبوکار ما به جریان افتاد، اون هم بدون هیچ تبلیغاتی؛ در حالیکه قبلاً ما کلی تبلیغات و تخفیف میگذاشتیم تا مشتری جذب کنیم.
هر روز اوضاع بهتر می شد و کار به جایی رسید که این من بودم که مشتریها رو با توجه به قیمتهای بهتری که میدادند، انتخاب میکردم.
من و همسرم هر روز روی خودمون کار میکردیم. خودمون رو بسته بودیم به دورههای آموزشی ۱۲ قدم، روانشناسی ثروت ۱، دوره کشف قوانین زندگی و دوره روانشناسی ثروت ۳. حتی به نظرم همسرم توی این زمینه آگاهتر و متعهدتر بود. ساعتها مینشستیم با هم راجع به قوانین و آموزههای شما در این دورهها حرف میزدیم.
ما در طی این مدت، قدمبهقدم تقریباً همهی دورههای آموزشی استاد رو خریدیم و روی این آموزهها کار میکردیم.
طوری که اطرافیانمون مدام ازمون میپرسیدن: چیکار میکنین؟ چی گوش میدین؟ و ما هم سایت استاد رو به اونا معرفی میکردیم. الان یه گروه بسیار بزرگی از اطرافیان ما با استاد آشنا شدن.
استاد، ما با آموزههای شما بود که واقعاً معنای کلمهی خدا رو فهمیدیم. توی اون سالهایی که فقط عقاید مذهبی داشتم، نوحه میرفتم و دعای ندبه و... هیچی نمیفهمیدم. همیشه به آدمایی که میکروفن دستشون بود و سخنرانی و مداحی میکردن، اعتماد میکردیم؛ اما الان ارتباط من مستقیم با خودِ خداست. به آرامش و رضایت درونی رسیدم و هر آنچه که از زندگی میخواستم، این خدا بهم بخشیده.
تصمیم گرفتیم دوباره مهاجرت کنیم، اینبار به اروپا. وقتی اطرافیان متوجه شدن، همه میپرسیدن: مشکل شما چیه که میخواید از اینجا برید؟
اینجا که همهچی دارید؛ خونه داری، ماشین داری، ویلا داری، درآمد خوب داری؛ دیگه چی میخوای؟
ولی اونا نمیدونستن ما چه افکاری تو ذهنمون هست و دنبال چی هستیم.
پروژهمونو شروع کردیم، و با صبر، بعد دو سال تونستیم اقامت کشور زیبای اسپانیا رو بگیریم. باور کنین راحت و آسون. البته زمان برد، ولی صبر کردیم و گفتیم خدا یه برنامهی بزرگ برامون داره و الان باید رو خودمون کار کنیم. همیشه میگیم: ما لیاقت سرزمین آزاد و پیشرفته با حقوق انسانی بالاتر رو داریم.
الان که دارم براتون مینویسم، یه خونه توی مادرید اجاره کردم؛ اونم با هدایت دستان خدا توی یک هفته. دوستان توی اسپانیا میدونن به خاطر قوانین این کشور، اجاره کردن خونه چقدر سخته؛
ولی ما راحت تونستیم یه خونهی بزرگ با همهی امکانات اجاره کنیم. الان هم مسیر گرفتن کارت اقامت یکسالهمون رو طی میکنیم.
پسانداز داریم، جوری که لااقل تا یک سال نیاز به کار کردن نداریم. خیلی از جزئیات رو نگفتم؛ خیلی زندگیم از ابعاد دیگهای هم رشد کرده که ننوشتم تا طولانی نشه.
من همیشه به خودم قول داده بودم که وقتی به یه نتایج خوب رسیدم، یه روز میام مینویسم که: به خدا ایمان داشته باش، صبر کن، توکل کن، بعد بشین کنار ببین الله چیکار میکنه برات.
Forwarded from abasmanesh.com
الان، شکر خدا، وقتی به چکآپهای فرکانسی قدیم نگاه میکنم، اصلاً ربطی به اون آدم و اون شرایط ندارم. شکر خدا، از نظر مالی پشتوانه دارم و با خیال راحت زندگی میکنم.رابطهام با همسرم خیلی بهتر شده، طوری که آخرین بار که با هم جروبحث داشتیم، یادم نمیاد. حدود دو ساله به روش قانون سلامتی زندگی میکنیم و نتایج خیلی مثبتی گرفتیم. رابطهم با خدا خیلی خوب و دلنشین شده. هر روز هم سپاسگزاریمون رو مینویسیم و تمرین ستاره قطبی هم انجام میدیم. احساس میکنم خدا یه نورافکن خاص رو سرمون انداخته و همیشه مراقبمونه.
از همه لحاظ توی زندگیم خوشحال و راضیام و از خدا هدایت میخوام تا بتونم تا آخر عمرم روی آموزههای استاد عزیزم کار کنم.
🌹🌹🌹🌹
اطلاعات کامل درباره آگاهی های دوره های روانشناسی ثروت 1 و 2 و 3
https://abasmanesh.com/fa/product/psychology-of-wealth/
از همه لحاظ توی زندگیم خوشحال و راضیام و از خدا هدایت میخوام تا بتونم تا آخر عمرم روی آموزههای استاد عزیزم کار کنم.
🌹🌹🌹🌹
اطلاعات کامل درباره آگاهی های دوره های روانشناسی ثروت 1 و 2 و 3
https://abasmanesh.com/fa/product/psychology-of-wealth/
گروه تحقیقاتی عباسمنش
دورههای «روانشناسی ثروت 1 و 2 و 3»
HTML Embed Code: