Channel: 𝗦 𝗜 𝗠 𝗞 𝗔 𝗟 𝗢 𝗡
محمّدعلیشاه در نامهای به پیشکارش نوشته بود:
«از حال من بخواهید؛ حالِ سگ.»
«از حال من بخواهید؛ حالِ سگ.»
من از خودم صحبت کردن رادوست ندارم و این حقیقت دارد که جهانِ امروز، نسبت به کسانی چون من، بیاشتیاق است ...
و عشق، اگر تو را از هرچه بار اضافیست خالی
نکند؛ خودش باریست اضافی در زندگیِ تو !
نکند؛ خودش باریست اضافی در زندگیِ تو !
دلتنگ ها بهتر میدانند که خواب یک نیاز نیست
تنها یک بهانه است تا آدمی به شب پناه ببرد...
تنها یک بهانه است تا آدمی به شب پناه ببرد...
به اندک چیزی دلشاد بودن هنگامی میسرمیشود که مرگ را نیز بپذیرید.اما اگر با ولع و با طمع فقط به آنچه که زنده است ،بنگرید، آنگاه هیچ چیزی برای شما به جهت لذت بردنتان بسنده و کافی نخواهد بود و کوچکترین چیزها که در اطراف شما قرار دارند ، باعث لذتتان نخواهند شد.پس مرگ را دریابیم که به ما می آموزد چگونه باید زندگی کرد !
خیلی از چیزهای بیاهمیت برای زندگی ضروری است. اصلا مجموعهای از چیزهای به ظاهر بیاهمیت، زندگی را تشکیل میدهد ،زندگی یعنی همین !
_احمد محمود
_احمد محمود
+ امید چیه؟
- امید رویاییه که تو بیداری میبینی.
امید دستیه که میکشتت بیرون وقتی داری غرق میشی.اون چیزیه که هلت میده جلو وقتی درمونده نشستی وسط سختیا. امید حسیه که باعث میشه ادامه بدی ،تلاشیه که برای بردن میکنی حتی وقتی ده بار باختی. امید نوریه که نمیذاره گم بشی تو تاریکی دنیاامید همه چیزه.
- امید رویاییه که تو بیداری میبینی.
امید دستیه که میکشتت بیرون وقتی داری غرق میشی.اون چیزیه که هلت میده جلو وقتی درمونده نشستی وسط سختیا. امید حسیه که باعث میشه ادامه بدی ،تلاشیه که برای بردن میکنی حتی وقتی ده بار باختی. امید نوریه که نمیذاره گم بشی تو تاریکی دنیاامید همه چیزه.
و خودم را برداشتم، داخل بقچه چپاندم و راه افتادم. درنگ لازم نبود، غیر از من همهچیز ما را ترک کرده بود...
زمانی که پایم را از در زندان بیرون گذاشته و به
طرف دروازهای که به آزادی من منتهی میشد
قدم زدم، میدانستم که اگر تلخیها و نفرتها را
با خود از زندان بيرون ببرم، در بيرون زندان نيز
زندانی خواهم بود ...!
_نلسون ماندلا
طرف دروازهای که به آزادی من منتهی میشد
قدم زدم، میدانستم که اگر تلخیها و نفرتها را
با خود از زندان بيرون ببرم، در بيرون زندان نيز
زندانی خواهم بود ...!
_نلسون ماندلا
HTML Embed Code: