هیچگاه به زالوهایی که عمری بتو دروغ گفته اند اعتماد نکن
آهنگ بارون بارونه مسعود صابری|پیمان یوسفی|گروه سل لا
من پروینم ،
دختر ساسان
با نطفهای دیرینهتر از «کَشَفرود» در زِهدانم
و گیسوانیکه بر شانههای بیگانه نخواهد ریخت
گاهی دامنم را
بر پلههای تخت جمشید میکشانم و
آوازهای بومی سَرمیدهم
برای مردان سرزمینم که با تفنگ میخوابند،
و پشت پلکهایشان آرامش زنانیست
با چین دامنهاییکه به لهجههای محلی میرقصند
و دخترانیکه رودخانهها را
کوزهکوزه به خانه میبَرند
گاهی امّا غمگینم؛
غمگینم که صبح را از پشت دروازههای مشرق بیرون میکشم و
شبانه، لالاییهایم را
از تمام سیمهای خاردار جهان عبور میدهم.
غمگینم که یادم میافتد چقدر درد دارم
و چشمهای بیگدارم به آبهای آزاد میزنند
ننگِ عهدنامهها را
درست در لحظهایکه زنان حرمسرا
گیسهای هم را میکشند
بخواب مادرم!
شب از نیمه گذشته است
و پاسبانها «مرزهای پرگهر» را
سوت میزنند.
#لیلا_کردبچه
iranshahi
>>Click here to continue<<