TG Telegram Group Link
Channel: Roga-talk
Back to Bottom
دارم خفه میشم
ساعت ۱۲ زنگ زد گفت حالش خوب نیست میخواد باهم حرف بزنه چون سرکار بودم و سرگ شلوغ بود گفتم زنگ میزنم بهت قطع کرد دوباره زنگ زد گفت یادم رفت بگم دوستت دارم ببخشید اینو بدون خیلی دوستت دارم بعدش قطع کردم ساعت از ساعت ۲ هی بهش زنگ زدم ولی میگفت مشغوله بعدش چک کردم دیدم بلاکم کرده🥺
دارم خفه میشم بدنم گر گرفته نمیدونم چیکار کنم😭
مهمونم داریم نه میتونم گریه کنم نه آروم باشم😭😭


#مهدیه
https://hottg.com/rogatalk/30059
این بهترین چیزی بود ک شنفتم. باتمام احترام ب همه ببینید یچیزی انگار مد شده ببخشید اینو میگن یچیزی شبیه چس ناله. چند سال پیشتر تویه دوره شرکت کردم برای اینه بهتر مطالب جابیفته مارو تو گروه ها تقسیم کردن ک چالش انجام بدیم بهم بازخورد بدیم .بعد ما طبق عادت شبا ازدردامون حرف میزدیم
استاد آخرکلاس گفت ببینید من میگم ماهممون بدبختیم مگه تاحالا چیزی عوض شده ک افتادیم تودور مسابقه بدبختی ؟گفت من بهتون حق میدم ولی بیاین ازاین ب بعد این سیم پیچی ذهنو عوص کنیم باکارای کوچیک باورهای بزرگ ساخته میشه بنظرم بسه تاحالا هرکاری باهامون کردم خانواده، محیط یاهرچی الان بیاین براهم سرنوشت بسازیم
بنفش......
اسمش رو گذاشته بودم
اخه نپرسیدم اسمش چیه اونم نپرسید
سال اخر دبیرستان و موقع امتحان نهایی بود...از خونه خواهرم تا محل حوزه امتحان خیلی راه بود
روز اول که از خواب پریدم ساعت رو اشتباه خوندم گفتم وای ۰۸۱۵ ...دیگه امتحان کنکور و دانشکاه پرید
بعد دیدم افتاب بالا نیست زیاد ساعت۰۶۱۵ بود دیگه نخوابیدم و راه افتادم پیاده
از خونه خواهرم تا حوزه خیلی راه بود شاید دو کیلومتری میشد
اگر بیرجندی باشید از خیابان ابن حسام تا سه راه اسدی...خلاصه روز دوم همینطور و دیگه میانبر زدم کلا از کوچه ها میرفتم که کوتاه تر بشه و روز دوم بود که تو مسیر اونو دیدم با مانتوی بنفش ....با کتاب ادبیات فارسی....فهمیدم مثل خودم چهارمیه...نگاه کرد و رفت منم ادامه مسیر...از کوچه ای که دیدیم همو اومدیم بیرون وایستاد...
تجربی...نه ریاضیم....سلام...سلام.....
پرسیدم چه خبر خوب خوندی؟...ای....توچی؟توپ اصلا فارسیم خوبه...خندید و خندیدم....این باب اَشنایی شد و تمام اون ۱۵ روز امتحانات نهایی من و اون هم مسیر و هم کلام بودیم....
از ارزوها.....از کنکور ....شکلات برام اورد منم براش روز بعد گرفتم ....مثل دوتا دوست ....
روز آخر امتحانات وقتی رسیدم اون منتظر بود
معمولا من منتظر میموندم......گفت اخرین امتحانه ها....نگرفتم....خر بودم دیگه.....بهم یه نوار دادگفت خوانندش سندیه....بهش نگفتم که اصلا اهل سندی و این رپ و اینا نیستم فقط بجاش یک گردنبد چرم داشتم که مامان داده بود و دعای "وان یکاد..."توش بود دادم بهش.......تا اخر مسیر دیگه حرف نزد و منم ساکت ....
اخر مسیر دست دراز کرد برای دست دادن و باهاش دست دادم ...گرمترین دستی که تا بحال گرفتم تو عمرم اون دست بود بحدی که وقتی دستش رو جدا کرد پوست دستم قرمز شده بود
خندید و خداحافظی کرد و ارزوی موفقیت.....
گفت اگر یه روز مریض شدی پیشم نیای ها......
خوبت نمیکنم تا بمیری......
چشم ...
ولی تو بهترین مهندس دنیا میشی بهت قول میدم....
ممنون....و تمام.....تو نوار اهنگ اول این بود....
اینار اگه خدا کنه.... اگه فقط نگاه کنه ...
من دیگه هیچی نمیخوام ...چشمامو فرشش میکنم ....قلب من مال تو این تنها یادگاره ...این منم که بی تو هر لحظش انتظاره...
کلا یک طرف نوار این اهنگ بود..... چند بار رفتم همونجایی که دیدمش و وایمیستادم بیاد ولی هیچ خبری نبود حتی یه بار جونای محل بهم شک کردن که جیم شدم....

اسی کوچک....پایان قسمت اول
میگن از دست گذشته خلاص شو
درحال حاضر زندگی کن.
من نگران آیندم آینده که شایدیک ماه شاید چند ماه شایدم هرگز!
ولی فکرش راحتم نمیذاره، جالبه ولی بعضی وقتها که میبینم یکی به هر چی میخواد میرسه.........
دلم میخواد. فقط..... بمیرم
#ShIŘiÑ
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
سلام بچها چطورین
توبیکاریاتون چیکار میکنید ب بهترین جواب ی قلب ميزارم 😂
بنفش...
گذشت تا اینکه...۱۵ سال بعد.....
سال ۱۳۸۹ که دیسک کمر تو بیمارستان چمران بیرجند عمل کردم و عمل ۱.۵ ساعته شد ۴.۵ ساعته ...شبش درد داشت منو میکشت-فرود-داداشم دوتا امپول مرفین زد بازم درد داشتم یادمه میگفت این امپولها گاو رو از پا میندازه بخواب دیگه لامصب...اخه بابا و مامان داشتند میشستن داداش و بقیه عروس و داماد های دکتر رو.....که کاری نمیکنید ....
....اینو بگم که ته تغاری خونه ام....مامان هر دکتری که میدید میاورد بالای سرم....
اون روز هم دکتر کشیک رو میاره بالای سرم که مامان میگفت یه جوری نگاهت کرد و هیچی نگفت و رفت...اخرای شب ساعت دو سه دوباره میاد مامانم گفت من بیدار بودم ولی خودمو زدم بخواب اومد و صورتت رو خوب نگاه کرد دست کشید و نشست کنارت ....اونقدر که انگار گم شد...... من تو خواب و بیداری بودم اینا رو یادم نیست  ولی دست گرمی رو روی محل بخیه ها احساس کردم...و دوباره اتاق عمل ...انگار موقع بخیه زدن شیلنگ تخیله کمی بیشتر رفته بوده داخل و علت درد همون بوده........
دیگه هم نیومد....چون میدیدمش اگر میومد....
سال ۱۳۹۹ که کرونا منو انداخت و بیمارستان بستری شدم بحد مرگ....بعد از یه ۴۸ ساعت که نبودم رو کره زمین و خدا منو دوباره برگروند -که کاش نمی کرد-مامان گفت اره دیگه اونی که درد تو رو فهمید اونجا نیست بفهمه..اخه اون بود که فهمید شیلنگ جابجاشده ...پرسیدم کی ..کجا..چی؟
که ماجرا رو گفت...مامان بعد از ده سال الان میگی؟.....
خلاصه کلا مادرم اینطوریه همیشه یه چیزی رو بعد از سالها میگه خصوصا راجع بمن.....
وقتی هم که میپرسم چرا...میگه من تو رو به مادرم هم نمیدم......مادره دیگه.....
راستی دلم یهو براش تنگ شد .........

اسی کوچک -قسمت دوم و پایانی
تو بیکاری میخوابم🗿
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
عمیقأ دلم براش تنگ شده :) همه‌ی سلول های بدنم دلتنگشه
برای بودنش ؛ آرامش وجودش ؛ حرکات خاصش ؛ چشماش‌ ؛ بغل امنش ؛ خنده های قشنگش اصلا تک تک اعضای صورتش...
لعنتی الان که فکر میکنم می‌بینم چطوری تونستم این همه مدت بدون نبودش‌ زندگی کنم ؟!
انگار تازه میفهمم چقدر دلم براش تنگ شده💔مخصوصا وقتی ک عکس جدیدی ازش میبینم ریشه های قلبم رو از جا می‌کنه 🙂
#شکیلا
ما نسل بدبختی هستیم
دستمان به مقصر اصلی نمی رسد
از همدیگر انتقام می گیریم ...

_عباس معروفی
بنویسید بیاید غم دیوانه ما را حساب کند
رنج این رفتن خویش ازدل من خراب کند
من نوشتم همه داشته هایم به تو تقدیم
که  بیاید  همه  خاطره ها  را  کتاب  کند
توبه  کردم  که  اگر  نام  تو  از یادم رفت
به همه عالم وآدم بنویسم که مراعذاب کند
شاعرشهر اگرقدرت تخریب غزل میدانست
از خداوند بخواهد که ترا خوب مجاب کند
قدراین همنفسی رانفسم ازنفست میدانست
که نوشت بوی تو اینجا  همه را شباب کند
وطنم  پهنه  آغوش  تو  باشد  که  هنوز
این دل از حافظ و سعدی گله با عتاب کند
آنقدر  مست  لبت  تا  به ابد  خواهم ماند
که می از  مستی  من  ناله  بر آن  آب کند

اسی کوچک
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
از اینکه نه قلبم آرام می‌گیرد و نه می‌توانم آن را آرام کنم، خسته‌ام.

#شکیلا
با تو  مسیر  بارش  باران عوض شده بود
انگار  نگاه  ناقد  یاران  عوض  شده  بود
آنجاکه عشق به تیرنگاهت بدل نشسته بود
حتما قنوت  ختم  بهاران عوض شده بود
ما را رفیق مستی خویش خوانده ای ولی
گفتی: حریم وقف هزاران عوض شده بود
وقتی  که  کوه  با  قباله  آدم  تبر نداشت
شیرین  به  امر سربداران عوض شده بود
گفتم خطاب گوشه  چشمت  مقدس است
بسکه کنشت ودیر نگاران عوض شده بود
دردانه های بهشتت  ؛شوری دوباره داشت
مستیم وعاشقیم که روزگاران عوض شده بود

اسی کوچک
HTML Embed Code:
2024/05/09 21:40:46
Back to Top