TG Telegram Group Link
Channel: رساله دلگشا عبید زاکانی حکایت داستان کوتاه
Back to Bottom
نقل است پادشاهی نزد یک زاهد رفت و پس از دیدن وضعیت زندگی او گفت؛
عجب اراده و جرئتی داری چنین دنیا را ترک کرده ای!

زاهد گفت؛
جرئت تو خیلی بیشتر از من است که چگونه جرئت کرده ای ک اخرت را ترک کنی.

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
روزی ملانصرالدین به منبر آمد وگفت:مردم میدانید چه میخواهم بگویم.مردم گفتند:نه نمیدانیم.
ملا خشمگین شد و از منبر پایین آمد و گفت:من به شما که این قدر نادان هستید چه بگویم و رفت

فردای آن روز ملا دوباره آمد و گفت ای مردم میدانید میخواهم به شما چه بگویم مردم پس از مشورت گفتند:آری
ملا گفت:اکنون که خودتان میدانید پس لزومی ندارد من به شما بگویم و رفت

🔹 فردا آن روز بار دیگر ملا آمد و این سوال را پرسید مردم که با هم قراری گذاشته بودن گفتن:برخی از ما میدانیم و برخی هم نمیدانیم ملا گفت:اشکالی ندارد آنهایی که میدانند به آنهایی که نمیدانند بگویند و رفت....

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
مسکینی دیدم با کفش پاره شکر میکردخدا را !!!

گفتم :که کفش پاره شکر خدا ندارد !!؟

گفتا : یکی شکر میکرد و دیدم پا نداشت !!!

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
نقل است روزي بهلول وارد قصر هارون شد و چون مسند خلافت را خالی و بلامانع دید فوراً بدون تـرس
بالا رفت و بر جاي هارون قرار گرفت . چون غلامان خاص دربار آن حال را مشاهده کردند فوراً بهلـول
را با ضرب تازیانه از مسند هارون پایین آوردند .

بهلول به گریه افتاد و در همین حال هارون سـررسـید و از پاسبانان سبب گریه بهلول را سوال نمود .
غلامان واقعه را به عـرض هـارون رساندند .
هارون آنها را ملامت نمود و بهلول را دلداري داد.
بهلول گفت من بر حال تـو
گریه می کنم نه بر حال خودم به جهت اینکه من لحظه ای بر جاي تو نشستم ، اینقـدر صـدمه واذیت و آزار کشیدم
و تو در مدت عمر که در بالاي این مسند نشسته ای آیا تـورا چقـدر آزار واذیـت مـیدهند

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
و فرمود: عيد از آن كسى است كه روزه اش پذيرفته شده و نمازش را پاداش داده اند.

هر روزى، كه در آن روز، خدا را معصيت نكنى، تو را روز عيد است.

#امام‌علی‌علیه‌السلام
#نهج‌البلاغه

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
 
برده داری را برده ای بود و خود خوراک پست میخورد و برده را پست تر میخورانید. برده از این حال سرباز زد و از صاحب خویش خواست تا او را بفروشد و فروخت.

دیگری او را خرید که خود سبوس میخورد او را نیز میخوراند.
برده از او نیز خواست تا وی را بفروشد و چنین شد.

مالک تازه خود چیزی نمیخورد و سر او را تراشید و شب او را مینشاند و چراغ بر فرقش می گذاشت و از وی به جای چراغدان استفاده میکرد.

اما اینبار برده ماند و تقاضای فروش نکرد تا برده فروشی او را گفت چه چیز تو را به ماندن نزد این مالک وا داشته است؟

گفت:
از آن میترسم که دیگری مرا بخرد و فتیله در چشمم کند و به جای چراغ بکار گیرد...!

#کشکول_شیخ_بهائی


https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
جوان بودم.
یک قایق کوچک هم داشتم که با آن در دریاچه قایق سواری می کردم و ساعت های زیادی را آن جا در تنهایی می گذراندم.

روزی بدون آن که به چیز خاصی فکر کنم نشستم و چشمهایم را بستم. در همین زمان قایق دیگری به قایق من برخورد کرد.

عصبانی شدم و خواستم با شخصی که با کوبیدن به قایق آرامش من را بر هم زده بود دعوا کنم ولی دیدم قایق خالی است.

دوباره نشستم و چشمهایم را بستم .
در سکوت شب کمی فکر کردم ،
قایق خالی برای من درسی شد تا از آن موقع اگر کسی باعث عصبانیت من شود پیش خودم می گویم :

“این قایق هم خالی است”

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
از یک بازاریاب سرشناس بعد از شکست از پروسه بازاریابی در خاورمیانه پرسیدند:
«چرا در کشورهای عربی موفق نشدی؟»

وی جواب داد: « مشکلی که من داشتم این بود که من عربی نمی دانستم. لذا تصمیم گرفتم که  پیام خود را از طریق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراین سه پوستر زیر را طراحی کردم:

پوستر اول مردی را نشان می داد که خسته و کوفته در بیابان بیهوش افتاده بود.

پوستر دوم مردی که در حال نوشیدن کوکا کولا بود را نشان می داد.

پوستر سوم مردی بسیار سرحال و شاداب را نشان می داد.

پوستر ها را در همه جا چسباندم.»

اما متاسفانه من نمی دانستم عربها از راست به چپ می خوانند و لذا آنها ابتدا تصویر سوم،  سپس دوم و بعد اول را دیدند.!!!!

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
امام علی علیه السلام:

لَمْ يَذْهَبْ مِنْ مَالِكَ مَا وَعَظَكَ
آنچه از مال تو از دست مى رود و مايه پند و عبرتت مى گردد در حقيقت(بخاطر تجربه ای که بدست آورده ای) از دست نرفته است.

حکمت 196 نهج البلاغه

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
به بُهلول گفتند: فلانی هنگام تلاوت قرآن، چنان از خود بیخود می شود که غش می‌کند.


بهلول گفت: او را بر سر دیوار بلندی بگذارید تا قرآن تلاوت کند، اگر غش کرد، در عمل خود صادق است!


https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
رندی در شهری وارد مسجد شد و جماعت بجا آورد.

پس از نماز برای مصافحه نزد پیش نماز رفت.

دید دستان پیش نماز بریده شده، در صورتش نگریست دید چشمانش کور شده، دلیل را از او پرسید، دید زبانش قطع شده.

متحیر سراغ پس نمازان آمد و علت را جویا شد.

گقتند: دزدی کرده بود، دستش را قطع کردیم، هیزی کرده بود، چشمش را کور کردیم، دروغ و تهمت می گفت: زبانش را بریدیم

رند متحیر پرسید: با این همه کرامت، پس چرا او را پیش نماز کردید؟

گفتند: برای آنکه با خیال راحت نماز بگذاریم و نگران تعرض به کفش ها و مشک هایمان نباشیم!

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
ملا مهرعلی خویی،
روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌کنند.
به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.

یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس انتقام، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.

ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است.
گریه کرد.
پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟

گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می‌کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.

دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز...

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
از بهلول پرسیدند:
علت سنگینی خواب چیست؟

بهلول پاسخ داد:
سبک بودن اندیشه!

هرچه اندیشه سبک تر باشد
خواب سنگین تر گردد..

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
نقل است رهگذری به دهكده اي مي رفت، در بين راه زير درخت گردوئي به استراحت نشست و در نزديكي اش بوته كدوئي را ديد؛
به فكر فرو رفت كه چگونه كدوي به اين بزرگي از بوته ی كوچكي بوجود مي آيد و گردوي به اين كوچكي از درختي به آن بزرگي؟

سرش را به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! آيا بهتر نبود كه كدو را از درخت گردو خلق مي كردي و گردو را از بوته كدو؟

در اين حال، گردوئي از درخت بر سرش افتاد و برق از چشمهايش پريد و با ترس از خدا گفت:

پروردگارا! توبه كردم كه بعد از اين در كار الهي دخالت كنم؛ زير ا هر چه را خلق كرده اي،حكمتي دارد و اگر جاي گردو با كدو عوض شده بود، من الآن زنده نبودم!

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
امام صادق(ع) فرمودند :

هر کسی زیارت عاشورا بخواند #شب_اول_قبرش امام حسین علیه السلام به دیدار و ملاقات او خواهد آمد .

📚 کامل الزیارات ص ۷٩


https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می‌آید که نجس‌ترین چیزها در دنیای خاکی چیست؟!
برای همین کار وزیرش را مأمور می‌کند که برود و این نجس‌ترین نجس‌ها را پیدا کند. پادشاه می‌گوید تمام تاج و تخت خود را به کسی که جواب را بداند می‌بخشد.

وزیر هم عازم سفر می‌شود و پس از یک سال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که نجس‌ترین چیز مدفوع آدمیزاد اشرف است. عازم دیار خود می‌شود، در نزدیکی‌های شهر چوپانی را می‌بیند و به خود می گوید از او هم سؤال کند شاید جواب تازه‌ای داشت. بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید:
«من جواب را می دانم اما یک شرط دارد.»
وزیر نشنیده شرط را می‌پذیرد. چوپان هم می گوید: «تو باید مدفوع خودت را بخوری.»

وزیر آنچنان عصبانی می‌شود که می‌خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید:
«تو می‌توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده‌ای غلط است. تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده‌ای نشنیدی من را بکش.»
خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می‌کند و آن کار را انجام می‌دهد.

سپس چوپان به او می گوید: کثیف‌ترین و نجس‌ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می‌کردی نجس‌ترین است بخوری!

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
ابن سیرین به كسی گفت: چگونه‏ ای؟
گفت: چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟

ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و لعنت بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم!

گفتند: مجبور نبودی كه قرض و خرج او را بدهی.

گفت: وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره ‏ای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی...

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
امام رضا عليه السلام:

أحسِنِ الظَّنَّ باللّهِ؛ فإنّ اللّهَ عَزَّوجلَّ يقولُ: أنا عِندَ ظَنِّ عَبدِيَ المُؤمِنِ بي؛ إن خَيرا فخَيرا، و إن شَرّا فَشَرّا

به خداوند گمان نيك ببر؛ زيرا خداى عزّوجلّ مى فرمايد: من نزد گمان بنده مؤمن خويشم؛ اگر گمانِ او به من نيك باشد، مطابق آن گمان با او رفتار كنم و اگر بد باشد نيز مطابق همان گمانِ بد با او عمل كنم

ميزان الحكمه ج6 ص577

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
نقل است گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد.
عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.

گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند
اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.

گوزن چون گرفتار شد با خود گفت:
دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند !

چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد
و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد!

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
نقل است یک سال در دوره حکومت خلیفه هاورن الرشید قحطی شد. غله نایاب شد و مردم گرسنه. خلیفه مایحتاج مسلمانان تامین کرد ولا غیر.
اقلیت مذهبی در مضیقه ماندند و گرسنگی کشیدند.
چون طاقتشان تاب شد به بهلول توسل جستند و یاری خواستند.

بهلول نزد خلیفه رفت و گفت: من نماز میگذارم، اشکال مرا بازگوی تا یقیین کنم به خدا ایمان داری.
پس در سوره حمد یکبار گفت: الْحَمْدُ ِللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ‏  و بار دیگر گفت: الْحَمْدُ ِللَّهِ رَبِّ الْمُسلِمینَ... پس از نماز خلیفه گفت که قرائت اولی صحیح است و دیگر غلط... پس منظور بهلول را دانست و دستور تامین غلات اقوام اقلیت نیز صادر کرد.

https://hottg.com/resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
HTML Embed Code:
2024/04/29 16:44:09
Back to Top