Channel: پرچنان
جمعه کوه بودیم و در طول صعود و فرود فرصت چک کردن موبایل نداشتم، قله را صعود کرده و به جانپناه امیری رسیده و ناهار میخوردیم که یکی از کوهنوردان خبر گرفت که به اصفهان حمله شده است. فرصت و زمان و آنتن موبایل جهت بررسی این موضوع نبود.
اما آنچه که میخواهم بیان کنم از لونی دگر است.
کمتر آدمی از آن جمعیت سی چهل نفر دیدم که از این موضوع ناراحت شده باشد، در گفتگو با آنها از این که این یک خبر منفی است و حمله به سرزمین ما، ناراحتی دارد در پاسخم میگفتند: تا به حال ماشینت بابت حجاب پارکینگ رفته؟
تا به حال بابت حجاب تحقیر شدی؟
این فیلم ها که این روزها درآمده را ندیدی؟
در مسیر بازگشت، به همزمانی های این روزها فکر میکنم: اینکه احتمال حمله دشمن زیاد بوده و تقریباً قطعی، و از طرف دیگر طرح های حجاب بان ها هم با آن عملکردی که در هفته گذشته بودند با جدیت برقرار بوده است.
واقعاً اگر به دنبال نفوذی هستند بهتر است به این همزمانی این دو اندیشیده و تحقیق بیشتری کنند.
در بازار از دکانی که میدانم تم مذهبی و دینی قوی دارند مشغول خریدم، حرف افتاد از حمله اینوری ها و آن وریها و... و من مشاهده ای که در ابتدای جستار در کوه دیده بودم را برای آنها بیان کردم.
با صدایی که از خشم به نفس افتاده بود، رفتارهای این چند روز که در طرح پلیس بازار دیده بود را بر میشمرد و ...
نارضایتی شدید و عجیبی در وجودش داشت.
و یادمان باشد بازار، بازوی سنت و دین در طول این چند صد سال بوده است و اصناف موتور مالی انقلاب را فراهم کرد.
از شدت مذهبی بودن آن کاسب بازار همین را بگویم که کمتر خیرات و نذری را میپذیرد و میل میکند، چرا که برایش مسجل نشده آن خوراک از مال حلال تهیه شده باشد.
https://hottg.com/parrchenan
اما آنچه که میخواهم بیان کنم از لونی دگر است.
کمتر آدمی از آن جمعیت سی چهل نفر دیدم که از این موضوع ناراحت شده باشد، در گفتگو با آنها از این که این یک خبر منفی است و حمله به سرزمین ما، ناراحتی دارد در پاسخم میگفتند: تا به حال ماشینت بابت حجاب پارکینگ رفته؟
تا به حال بابت حجاب تحقیر شدی؟
این فیلم ها که این روزها درآمده را ندیدی؟
در مسیر بازگشت، به همزمانی های این روزها فکر میکنم: اینکه احتمال حمله دشمن زیاد بوده و تقریباً قطعی، و از طرف دیگر طرح های حجاب بان ها هم با آن عملکردی که در هفته گذشته بودند با جدیت برقرار بوده است.
واقعاً اگر به دنبال نفوذی هستند بهتر است به این همزمانی این دو اندیشیده و تحقیق بیشتری کنند.
در بازار از دکانی که میدانم تم مذهبی و دینی قوی دارند مشغول خریدم، حرف افتاد از حمله اینوری ها و آن وریها و... و من مشاهده ای که در ابتدای جستار در کوه دیده بودم را برای آنها بیان کردم.
با صدایی که از خشم به نفس افتاده بود، رفتارهای این چند روز که در طرح پلیس بازار دیده بود را بر میشمرد و ...
نارضایتی شدید و عجیبی در وجودش داشت.
و یادمان باشد بازار، بازوی سنت و دین در طول این چند صد سال بوده است و اصناف موتور مالی انقلاب را فراهم کرد.
از شدت مذهبی بودن آن کاسب بازار همین را بگویم که کمتر خیرات و نذری را میپذیرد و میل میکند، چرا که برایش مسجل نشده آن خوراک از مال حلال تهیه شده باشد.
https://hottg.com/parrchenan
Telegram
پرچنان
جهان یادگار است و ما رفتنی
به گیتی نماند مگر مردمی
فردوسی بزرگ
سهیل نامم است و از لحظه هایم مینویسم
دوچرخه ای دارم نامش چنبر، با آن سفر میکنم.
عاشق کوه، نورخورشید و آبی آسمانم
آیدی تلگرام:
@Soheil362
وبلاگ:
Www.parchenan.blogfa.com
به گیتی نماند مگر مردمی
فردوسی بزرگ
سهیل نامم است و از لحظه هایم مینویسم
دوچرخه ای دارم نامش چنبر، با آن سفر میکنم.
عاشق کوه، نورخورشید و آبی آسمانم
آیدی تلگرام:
@Soheil362
وبلاگ:
Www.parchenan.blogfa.com
دوست عزیزم بهروز
نویسنده این کانال در دهه شصت زیستن خویش
عزم سفری زائر گونه به #سانتیاگو د کامپوستیلا
کرده است
مسیری هشتصد نهصد کیلومتری که زائران آن هر ساله در آن گام بر میدارند.
من نوشته ها و گزارشها و عکسهای هر روزه اش را دنبال میکنم و برای من نیز حسی از سفر و رفتن دارد
پیشنهاد میکنم شما نیز چون ما در سفر او شریک شوید👇👇
https://hottg.com/my_life_experience
نویسنده این کانال در دهه شصت زیستن خویش
عزم سفری زائر گونه به #سانتیاگو د کامپوستیلا
کرده است
مسیری هشتصد نهصد کیلومتری که زائران آن هر ساله در آن گام بر میدارند.
من نوشته ها و گزارشها و عکسهای هر روزه اش را دنبال میکنم و برای من نیز حسی از سفر و رفتن دارد
پیشنهاد میکنم شما نیز چون ما در سفر او شریک شوید👇👇
https://hottg.com/my_life_experience
دو گزارش:
ابتدا:
بی آرتی بود که زنها مردها جدا از هم بودند و زن ها از قسمت جلو سوار میشدند، دیگر اینگونه نیست و اکنون زن ها عقب اتوبوس سوار میشوند.
ظاهراً این مشکل نیز هم، حل شد.
کنار راننده که ایستاده بودم به دلیل احتمالی این کار شهرداری فکر کردم و تحلیل های فانتزی یافتم.
شاید سنت نماز جماعت که امام جماعت در جلو است و سپس مردان به او اقتداع کرده و در انتها زنان هستند را اتوبوس تداعی میکند و نباید این تداعی متفاوت از آنچه که در سنت بوده باشد.
بخصوص که فیلم هایی از نماز عید فطر مصر در آمده است که زنان و مردان با حجاب و بی حجاب در کنار هم مشغول اقامه نماز هستند.
تحلیل دیگری نمیتوانم داشته باشم. اینکه رسومات جدید به گونه ای طراحی شود که هم جهت با رسوم سنت باشد تا بر هم کنش نداشته و باعث بروز و ظهور و تغییر و بدعت در سنت های قدیم نشود. آنچه که در مثلا در حمام و از بین رفتن خزینه و کُر دانستن آب لوله کشی در تاریخ شد اتفاق نیفتد و تلاش شود رسوم جدید خود را با رسوم قدیم تطبیق دهند و نه بالعکس.
انتها:
یکی از مهمترین معیارها جهت فهم و درک تورم در کشور برای من رشد و یا توقف قیمتها در بازار بزرگ تهران است. در بازار هزاران کالا وجود دارد و یافتن عیاری برای آمار عددی تورم سخت است، بعضی قیمتها دلاری و بعضی ریالی هستند. بعضی دولت یارانه میدهد و بعضی نه، بعضی متقاضی بسیار دارد و بعضی عرضه شأن کم است و...
اما من در بازار عیاری ثابت یافته ام که حدود عددی این تورم را نشان میدهد و آن هزینه ای است که اشخاصی متصدی موال یا همان سرویس بهداشتی از هر فرد در پایان و لحظه خروج از دستشویی میگیرند است.
این مکان ها که بیشتر موال های مساجدی با اوقاف بسیار است و کمتر از جهت شهرداری، رشد قیمتی و تورم کشور را حدوداً دقیق نشان می دهد. هزینه مواد شوینده و بهداشتی، هزینه بیمه و حقوق فردی که در آنجا مشغول است و هزینه های تعمیر و تخلیه و آب و برق ( که گمان دارم برای مساجد این رایگان باشد) در آن مستتر است.
یعنی تورم ابتدا و انتهای سال را برآوردی کرده و نرخ جدید میدهند.
تا سال پیش نفری دو هزار تومان بود و از سال جدیدِ بازار های مالی که معمولاً اردیبهشت است به پنج هزار تومان تغییر کرده است. یعنی دویست و پنجاه درصد رشد!!
آیا با این رشد قیمت موال ها میتوان حدود قیمتی و تورم امسال را نیز به راستی ارزیابی کرد!!
https://hottg.com/parrchenan
ابتدا:
بی آرتی بود که زنها مردها جدا از هم بودند و زن ها از قسمت جلو سوار میشدند، دیگر اینگونه نیست و اکنون زن ها عقب اتوبوس سوار میشوند.
ظاهراً این مشکل نیز هم، حل شد.
کنار راننده که ایستاده بودم به دلیل احتمالی این کار شهرداری فکر کردم و تحلیل های فانتزی یافتم.
شاید سنت نماز جماعت که امام جماعت در جلو است و سپس مردان به او اقتداع کرده و در انتها زنان هستند را اتوبوس تداعی میکند و نباید این تداعی متفاوت از آنچه که در سنت بوده باشد.
بخصوص که فیلم هایی از نماز عید فطر مصر در آمده است که زنان و مردان با حجاب و بی حجاب در کنار هم مشغول اقامه نماز هستند.
تحلیل دیگری نمیتوانم داشته باشم. اینکه رسومات جدید به گونه ای طراحی شود که هم جهت با رسوم سنت باشد تا بر هم کنش نداشته و باعث بروز و ظهور و تغییر و بدعت در سنت های قدیم نشود. آنچه که در مثلا در حمام و از بین رفتن خزینه و کُر دانستن آب لوله کشی در تاریخ شد اتفاق نیفتد و تلاش شود رسوم جدید خود را با رسوم قدیم تطبیق دهند و نه بالعکس.
انتها:
یکی از مهمترین معیارها جهت فهم و درک تورم در کشور برای من رشد و یا توقف قیمتها در بازار بزرگ تهران است. در بازار هزاران کالا وجود دارد و یافتن عیاری برای آمار عددی تورم سخت است، بعضی قیمتها دلاری و بعضی ریالی هستند. بعضی دولت یارانه میدهد و بعضی نه، بعضی متقاضی بسیار دارد و بعضی عرضه شأن کم است و...
اما من در بازار عیاری ثابت یافته ام که حدود عددی این تورم را نشان میدهد و آن هزینه ای است که اشخاصی متصدی موال یا همان سرویس بهداشتی از هر فرد در پایان و لحظه خروج از دستشویی میگیرند است.
این مکان ها که بیشتر موال های مساجدی با اوقاف بسیار است و کمتر از جهت شهرداری، رشد قیمتی و تورم کشور را حدوداً دقیق نشان می دهد. هزینه مواد شوینده و بهداشتی، هزینه بیمه و حقوق فردی که در آنجا مشغول است و هزینه های تعمیر و تخلیه و آب و برق ( که گمان دارم برای مساجد این رایگان باشد) در آن مستتر است.
یعنی تورم ابتدا و انتهای سال را برآوردی کرده و نرخ جدید میدهند.
تا سال پیش نفری دو هزار تومان بود و از سال جدیدِ بازار های مالی که معمولاً اردیبهشت است به پنج هزار تومان تغییر کرده است. یعنی دویست و پنجاه درصد رشد!!
آیا با این رشد قیمت موال ها میتوان حدود قیمتی و تورم امسال را نیز به راستی ارزیابی کرد!!
https://hottg.com/parrchenan
Telegram
پرچنان
جهان یادگار است و ما رفتنی
به گیتی نماند مگر مردمی
فردوسی بزرگ
سهیل نامم است و از لحظه هایم مینویسم
دوچرخه ای دارم نامش چنبر، با آن سفر میکنم.
عاشق کوه، نورخورشید و آبی آسمانم
آیدی تلگرام:
@Soheil362
وبلاگ:
Www.parchenan.blogfa.com
به گیتی نماند مگر مردمی
فردوسی بزرگ
سهیل نامم است و از لحظه هایم مینویسم
دوچرخه ای دارم نامش چنبر، با آن سفر میکنم.
عاشق کوه، نورخورشید و آبی آسمانم
آیدی تلگرام:
@Soheil362
وبلاگ:
Www.parchenan.blogfa.com
در کوچه باریکی در حال راه رفتنم که از دور سگ سفیدی را میبینم که در حال دویدن است و بسرعت از کنارم عبور میکند و سپس بیست سی تا بچه هشت تا سیزده سال با های و هوی و سر و صدا بدنبال آن هستند.
سگ سفید و قبراقی بود که شِبه گرگ میزد و قلاده چرمی قهوهای بر گردنش رها بود و به زمین کشیده میشد که در سفیدی زیبای سگ خود نمایی بیشتری داشت و اما سگ وحشت زده بود و همه اینها نشانی بود که سگ با اصالتی است و احتمالاً قیمتی است.
اما بچه ها، که تعداد زیادی بودند چیزی شبیه کِل کشیدن و سرخ پوستی و خنده کنان به دنبال آن سگ بودند تا بیشتر بترسانندش تا بخندند.
در بین این بچه ها، پسری ده ساله گریان لاغری بود که التماس میکرد: بچه ها نکنید نکنید اما پاهایش توان دویدن و رسیدن به ابتدای جمعیت را نداشت همین که از روبروی من رد شد تندی اشک چشم اش را با آستین دست چپش پاک کرد و به یکی از دوستانش که ممد نامی بود گفت تند تر بدو و ممدی که دراز تر از پسرک بود سرعت گرفت و از من رد شد.
به داستان این سگ و این که در این محله چه میکند فکر کرده و گمانه زنی میکنم تا به تویتری میرسم که در ادامه مطلب قرار خواهم داد
اما
بیچاره این سگ، که مرا یاد سرنوشت سگ ولگرد صادق هدایت انداخت
پی نوشت:
رفتارهای جمعی گاهی اتفاق می افتد که به ناگاه جمعیتی رفتاری تقریباً غیر ارادی انجام میدهیم. یادمان باشد در این شرایط تا حدودی خردورزانه اقدام کنیم.
https://hottg.com/parrchenan
سگ سفید و قبراقی بود که شِبه گرگ میزد و قلاده چرمی قهوهای بر گردنش رها بود و به زمین کشیده میشد که در سفیدی زیبای سگ خود نمایی بیشتری داشت و اما سگ وحشت زده بود و همه اینها نشانی بود که سگ با اصالتی است و احتمالاً قیمتی است.
اما بچه ها، که تعداد زیادی بودند چیزی شبیه کِل کشیدن و سرخ پوستی و خنده کنان به دنبال آن سگ بودند تا بیشتر بترسانندش تا بخندند.
در بین این بچه ها، پسری ده ساله گریان لاغری بود که التماس میکرد: بچه ها نکنید نکنید اما پاهایش توان دویدن و رسیدن به ابتدای جمعیت را نداشت همین که از روبروی من رد شد تندی اشک چشم اش را با آستین دست چپش پاک کرد و به یکی از دوستانش که ممد نامی بود گفت تند تر بدو و ممدی که دراز تر از پسرک بود سرعت گرفت و از من رد شد.
به داستان این سگ و این که در این محله چه میکند فکر کرده و گمانه زنی میکنم تا به تویتری میرسم که در ادامه مطلب قرار خواهم داد
اما
بیچاره این سگ، که مرا یاد سرنوشت سگ ولگرد صادق هدایت انداخت
پی نوشت:
رفتارهای جمعی گاهی اتفاق می افتد که به ناگاه جمعیتی رفتاری تقریباً غیر ارادی انجام میدهیم. یادمان باشد در این شرایط تا حدودی خردورزانه اقدام کنیم.
https://hottg.com/parrchenan
Telegram
پرچنان
جهان یادگار است و ما رفتنی
به گیتی نماند مگر مردمی
فردوسی بزرگ
سهیل نامم است و از لحظه هایم مینویسم
دوچرخه ای دارم نامش چنبر، با آن سفر میکنم.
عاشق کوه، نورخورشید و آبی آسمانم
آیدی تلگرام:
@Soheil362
وبلاگ:
Www.parchenan.blogfa.com
به گیتی نماند مگر مردمی
فردوسی بزرگ
سهیل نامم است و از لحظه هایم مینویسم
دوچرخه ای دارم نامش چنبر، با آن سفر میکنم.
عاشق کوه، نورخورشید و آبی آسمانم
آیدی تلگرام:
@Soheil362
وبلاگ:
Www.parchenan.blogfa.com
Forwarded from سهیل رضازاده
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در یک هوای حقیقتا بهاری دویدن
تعریف حقیقتا بهاری:
نمِ بارانی و ابرک هوایی و شاخه ارغوانها به خون نشسته
اگر میخواهید اهل دویدن و ورزیدن صبحگاهی شوید این روزها گلدن تایم آن است
https://hottg.com/parrchenan
تعریف حقیقتا بهاری:
نمِ بارانی و ابرک هوایی و شاخه ارغوانها به خون نشسته
اگر میخواهید اهل دویدن و ورزیدن صبحگاهی شوید این روزها گلدن تایم آن است
https://hottg.com/parrchenan
از مترو در حال پیاده شدن بودم که یک آقایی، کمربند روی نافش به کیف کمریم گیر کرد و او را به بیرون کشیدم و...
سالهاست از کیف کمری استفاده میکنم چرا که نظم خاصی بر من میبخشده است .نه دسته کلیدی گم میکنم و نه کیف پولی.
معمولا یک جلد کوچک از مجموعه کارتهایم، یک دفترچه کوچک جهت نوشتن، یک مداد نوکی، دسته کلید، موبایل، عینک دودی، ماسک ، پول، چسب زخم و دستمال گردن درون آن دارم و زمستانها یک دستکش نخی و بادگیر مشتی شاید بدان اضافه شود.
قبل ترها که در بهزیستی مشغول بودم، توپ شیطونک و مداد شمعی و چند ورق سفید و سوزن مخصوص باد زدن توپ نیز همراهم بود.
حُسن کیف کمری برایم آن است که شانه و دست و کولم را آزاد میگذارد و امکان مانورم را بالا میبرد و مثل یک داشبورد عمل کرده و در کمترین حالت به وسیله مد نظرم میرسم. در آفتاب های درخشان، همیشه عینک دودی هست، در سرمای باد کولر مترو، اسکارفی و مدادی جهت نوشتن ایده های ذهنی ام همیشه دارم. برای کسی که بیشتر وقت خود را پیاده و با وسایل حمل و نقل عمومی و دوچرخه گز میکند کیف کمری ایده کار آمدی است.
دو سال پیش بود که کیف کمری چرمی از سروچمانم هدیه گرفتم ، محکم و قوی کار شده است، بخصوص زیپ رویی اش.
برگردم به لحظه خروجم از در واگن مترو:
همین که از در خارج میشدم ، نوار نازک پارچه ای شلوار مرد که کمربند را از درون آن رد میکنند، به داخل درز یک میلیمتری سگک زیپ رفت و در آن قفل شد.
در هنگام خروج از در مترو معمولاً یک زور اضافی دارم تا از پس آنها که میخواهند به داخل آیند برآیم و از این رو وقتی شلوار مرد به زیپ کمری گیر کرد با قدرتی که میزدم او را نیز بیرون واگن کشیدم و زیپ محکم و فلزی و هنوز براق کیف، خم به ابرو نیاورد و نشکست و جدا نشد.
صحنه خنده داری شده بود و فرد از نزدیکی نافش به کیف کمریم گیر خورده بود و من تلاش میکردم بدون آنکه شئوناتم با شئونات او درگیر شود ، نوار کمربندی اش را از آغوش زیپ کیف کمریم جدا کنم و اما
مرد هنوز حیران بود چی شده و چرا اکنون بیرون قطار است و هاجر و واج نگاه میکرد
https://hottg.com/parrchenan
سالهاست از کیف کمری استفاده میکنم چرا که نظم خاصی بر من میبخشده است .نه دسته کلیدی گم میکنم و نه کیف پولی.
معمولا یک جلد کوچک از مجموعه کارتهایم، یک دفترچه کوچک جهت نوشتن، یک مداد نوکی، دسته کلید، موبایل، عینک دودی، ماسک ، پول، چسب زخم و دستمال گردن درون آن دارم و زمستانها یک دستکش نخی و بادگیر مشتی شاید بدان اضافه شود.
قبل ترها که در بهزیستی مشغول بودم، توپ شیطونک و مداد شمعی و چند ورق سفید و سوزن مخصوص باد زدن توپ نیز همراهم بود.
حُسن کیف کمری برایم آن است که شانه و دست و کولم را آزاد میگذارد و امکان مانورم را بالا میبرد و مثل یک داشبورد عمل کرده و در کمترین حالت به وسیله مد نظرم میرسم. در آفتاب های درخشان، همیشه عینک دودی هست، در سرمای باد کولر مترو، اسکارفی و مدادی جهت نوشتن ایده های ذهنی ام همیشه دارم. برای کسی که بیشتر وقت خود را پیاده و با وسایل حمل و نقل عمومی و دوچرخه گز میکند کیف کمری ایده کار آمدی است.
دو سال پیش بود که کیف کمری چرمی از سروچمانم هدیه گرفتم ، محکم و قوی کار شده است، بخصوص زیپ رویی اش.
برگردم به لحظه خروجم از در واگن مترو:
همین که از در خارج میشدم ، نوار نازک پارچه ای شلوار مرد که کمربند را از درون آن رد میکنند، به داخل درز یک میلیمتری سگک زیپ رفت و در آن قفل شد.
در هنگام خروج از در مترو معمولاً یک زور اضافی دارم تا از پس آنها که میخواهند به داخل آیند برآیم و از این رو وقتی شلوار مرد به زیپ کمری گیر کرد با قدرتی که میزدم او را نیز بیرون واگن کشیدم و زیپ محکم و فلزی و هنوز براق کیف، خم به ابرو نیاورد و نشکست و جدا نشد.
صحنه خنده داری شده بود و فرد از نزدیکی نافش به کیف کمریم گیر خورده بود و من تلاش میکردم بدون آنکه شئوناتم با شئونات او درگیر شود ، نوار کمربندی اش را از آغوش زیپ کیف کمریم جدا کنم و اما
مرد هنوز حیران بود چی شده و چرا اکنون بیرون قطار است و هاجر و واج نگاه میکرد
https://hottg.com/parrchenan
Telegram
پرچنان
جهان یادگار است و ما رفتنی
به گیتی نماند مگر مردمی
فردوسی بزرگ
سهیل نامم است و از لحظه هایم مینویسم
دوچرخه ای دارم نامش چنبر، با آن سفر میکنم.
عاشق کوه، نورخورشید و آبی آسمانم
آیدی تلگرام:
@Soheil362
وبلاگ:
Www.parchenan.blogfa.com
به گیتی نماند مگر مردمی
فردوسی بزرگ
سهیل نامم است و از لحظه هایم مینویسم
دوچرخه ای دارم نامش چنبر، با آن سفر میکنم.
عاشق کوه، نورخورشید و آبی آسمانم
آیدی تلگرام:
@Soheil362
وبلاگ:
Www.parchenan.blogfa.com
اردیبهشت در فلات ایران یعنی خود بهشت. یعنی همان فرش ایرانی که دوازده ماه آن را الگو همین برج است.
یک روز تعطیل اردیبهشت از دست دادنی نیست.
دوستان به تفرج دشت و صحرا، دامن تر کنید.
رسید گاه بهار و گه سماع و مدام
کجایی ای صنم سرو قد سیم اندام
بهپای خیز که هنگام رامش است و نشاط
نشاط باید کردن، بلی در این هنگام
چمن گرفته ز فرخنده نوبهار، طراز
جهان گرفته ز اردیبهشت ماه، نظام
رسیده موکب اردیبهشت ماه و شدست
چمن بهشت مثال و دمن بهشت مقام
ملکالشعرای بهار
https://hottg.com/parrchenan
یک روز تعطیل اردیبهشت از دست دادنی نیست.
دوستان به تفرج دشت و صحرا، دامن تر کنید.
رسید گاه بهار و گه سماع و مدام
کجایی ای صنم سرو قد سیم اندام
بهپای خیز که هنگام رامش است و نشاط
نشاط باید کردن، بلی در این هنگام
چمن گرفته ز فرخنده نوبهار، طراز
جهان گرفته ز اردیبهشت ماه، نظام
رسیده موکب اردیبهشت ماه و شدست
چمن بهشت مثال و دمن بهشت مقام
ملکالشعرای بهار
https://hottg.com/parrchenan
دو روز است که نام یکی از بچه هام در پندارم می آید و میرود و من اما از او هیچ نام و نشانی ندارم.
سالهای دوری مربی بهزیستی بودم.
یکی از بچه ها چند روز پیش زنگ زده بود و حساب کتاب های آن زمانش با من را میخواست تصفیه کند. حال و روزش خوب بود و رو به رشد. پیشنهاد دادن آن را شیرینی این رشدش حساب کند اما قبدل نکرد. او برای آنکه به خودش ثابت کند خودش را نیاز داشت حسابش را تسویه کند.
دیشب پس از مدتها تلویزیون را روشن کرده بودم. شبکه پویا بود و لالایی ها و قصه های آخر شبش.
پرتاب شده ام به زمانی که شبانه روزی شیفت بودم. کم کم نور سالن اصلی را کم میکردم و کانال تلویزیون را در شبکه پویا و لالایی شبانه اش تنظیم میکردم و میگفتم من از کل تلویزیون این برنامه را از همه بیشتر دوست دارم و مسخره شندم و خندیدن بچه ها شروع میشد...
بعد از یک شیفت و سر و کله زدن با بچه ها و کلی های و هوی بچه های نوجوان و پر شر و شور، آن لالایی ها یک آرامشی بر من میبخشید. ضمن آنکه به بچه ها یادآوری میکرد روز به پایان آمده و هنگام خواب شبانه است.
روزگاری بود که گذشت، آن قدر دور به نظر میرسد که اکنون تردید دارم شاید همه اینها یک رویا در خوابی عمیق بوده باشد.
بچه ها کوچولو صداش میکردند و این خشمگین اش میکرد... چرا این چند روز در پس پندارم ظاهر شده است؟
نتیجه گیری:
پیشنهاد میکنم اگر اختلال خواب شبانه دارید این روش را بی آزمایید. نور خانه را حداقلی کنید و برنامه نه و ربع تا نزدیکی ساعت ده شبکه پویا را گوش کنید یا ببینید.
آنگاه است که احتمالاً اثر بخش خواهد بود چرا که تداعی گر کودکی خود خواهید شد و لالایی در جان شما خواهد نشست و خوابی عمیق و شیرین را تجربه خواهید کرد.🙂↕️
https://hottg.com/parrchenan
سالهای دوری مربی بهزیستی بودم.
یکی از بچه ها چند روز پیش زنگ زده بود و حساب کتاب های آن زمانش با من را میخواست تصفیه کند. حال و روزش خوب بود و رو به رشد. پیشنهاد دادن آن را شیرینی این رشدش حساب کند اما قبدل نکرد. او برای آنکه به خودش ثابت کند خودش را نیاز داشت حسابش را تسویه کند.
دیشب پس از مدتها تلویزیون را روشن کرده بودم. شبکه پویا بود و لالایی ها و قصه های آخر شبش.
پرتاب شده ام به زمانی که شبانه روزی شیفت بودم. کم کم نور سالن اصلی را کم میکردم و کانال تلویزیون را در شبکه پویا و لالایی شبانه اش تنظیم میکردم و میگفتم من از کل تلویزیون این برنامه را از همه بیشتر دوست دارم و مسخره شندم و خندیدن بچه ها شروع میشد...
بعد از یک شیفت و سر و کله زدن با بچه ها و کلی های و هوی بچه های نوجوان و پر شر و شور، آن لالایی ها یک آرامشی بر من میبخشید. ضمن آنکه به بچه ها یادآوری میکرد روز به پایان آمده و هنگام خواب شبانه است.
روزگاری بود که گذشت، آن قدر دور به نظر میرسد که اکنون تردید دارم شاید همه اینها یک رویا در خوابی عمیق بوده باشد.
بچه ها کوچولو صداش میکردند و این خشمگین اش میکرد... چرا این چند روز در پس پندارم ظاهر شده است؟
نتیجه گیری:
پیشنهاد میکنم اگر اختلال خواب شبانه دارید این روش را بی آزمایید. نور خانه را حداقلی کنید و برنامه نه و ربع تا نزدیکی ساعت ده شبکه پویا را گوش کنید یا ببینید.
آنگاه است که احتمالاً اثر بخش خواهد بود چرا که تداعی گر کودکی خود خواهید شد و لالایی در جان شما خواهد نشست و خوابی عمیق و شیرین را تجربه خواهید کرد.🙂↕️
https://hottg.com/parrchenan
Telegram
پرچنان
جهان یادگار است و ما رفتنی
به گیتی نماند مگر مردمی
فردوسی بزرگ
سهیل نامم است و از لحظه هایم مینویسم
دوچرخه ای دارم نامش چنبر، با آن سفر میکنم.
عاشق کوه، نورخورشید و آبی آسمانم
آیدی تلگرام:
@Soheil362
وبلاگ:
Www.parchenan.blogfa.com
به گیتی نماند مگر مردمی
فردوسی بزرگ
سهیل نامم است و از لحظه هایم مینویسم
دوچرخه ای دارم نامش چنبر، با آن سفر میکنم.
عاشق کوه، نورخورشید و آبی آسمانم
آیدی تلگرام:
@Soheil362
وبلاگ:
Www.parchenan.blogfa.com
عطر این حجم از گل
تمام کوچه باریک را پر کرده بود. از ابتدای کوچه با عطر آن سمتش کشیده میشدی.
شب جمعه بود و فردی برای خیرات شیرینی بین رهگذران پخش میکرد و تمایل عابران بر رفتن سمت او بود اما من سوی این کشیده شدم تقریباً با حالتی از مستی.
مرد با اشاره به جعبه شیرینی بفرما زد مرا.
در پاسخ گفتم: چه کرده کوچه را؟
خیلی نفهمید چه میگویم.
با اشاره به گلهای این پیچ امین الدوله ادامه دادم امضای کوچه شما است این روزها
این دل انگیزِ عطار
و عکسی به یادگار گرفتم.
شوخی نیست که اردیبهشت است.
تمام کوچه باریک را پر کرده بود. از ابتدای کوچه با عطر آن سمتش کشیده میشدی.
شب جمعه بود و فردی برای خیرات شیرینی بین رهگذران پخش میکرد و تمایل عابران بر رفتن سمت او بود اما من سوی این کشیده شدم تقریباً با حالتی از مستی.
مرد با اشاره به جعبه شیرینی بفرما زد مرا.
در پاسخ گفتم: چه کرده کوچه را؟
خیلی نفهمید چه میگویم.
با اشاره به گلهای این پیچ امین الدوله ادامه دادم امضای کوچه شما است این روزها
این دل انگیزِ عطار
و عکسی به یادگار گرفتم.
شوخی نیست که اردیبهشت است.
پرچنان
عطر این حجم از گل تمام کوچه باریک را پر کرده بود. از ابتدای کوچه با عطر آن سمتش کشیده میشدی. شب جمعه بود و فردی برای خیرات شیرینی بین رهگذران پخش میکرد و تمایل عابران بر رفتن سمت او بود اما من سوی این کشیده شدم تقریباً با حالتی از مستی. مرد با اشاره…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آقای پخش کننده خیرات سمت چپ شیرینی به دست مشهود است
مترو خیام یک حرکت خوبی کرده و آن اینکه
چون نزدیک ورودی بازار فرش تهران است، قسمتی از سالن را موزه فرش کرده و مختصری آگاهی از طرح و جنس و قومیت فرش را در برابر دید عموم گذاشته است.
https://hottg.com/parrchenan
چون نزدیک ورودی بازار فرش تهران است، قسمتی از سالن را موزه فرش کرده و مختصری آگاهی از طرح و جنس و قومیت فرش را در برابر دید عموم گذاشته است.
https://hottg.com/parrchenan
آیا تکنولوژی آدم ها را اخلاقی تر میکند؟
۱. پس از بازار و همراه شدن با راننده وانت پیکان:
وقتی که فهمید ترکی بلدم زد کانال دو و ترکی صحبت کردن پس مجبور بودم به سختی در همان کانال دو باقی بمانم ( صحبت کردن ترکی برایم سخت است و نیاز به فکر کردن دارم و در اصلاح مخم درد میگیرد)
گفت میخواهد از این کار خارج شود و برود در کارخانه ای، کارگری کند و ماهی سیزده چهارده تومان بگیرد. متعجبانه پاسخ دادم تو با این وانت پیکان حداقل دو برابر این را هر برج در میآوری داستانت جور در نمیاد!
پاسخ داد شبها که میروم منزل، زنم غر میزند که برای زندگی تلاش نمیکنی!! با این تغییر، تلاشم واضح میشود هر چند کمتر دریافت کنم.
رانندگی با وانت پیکان عذاب الیم است. اگر اول بار پشت آن بنشینی گمان میکنی فرمانش خراب است از بس سخت است و سنگین ( هیدرولیک نیست). اگر بخواهی از پارک با دو سه فرمان در بیایی تقریبا اندازه یک ست سنگین بدنسازی نیاز به زور زدن داری. آن وقت راننده وانت در تهران آن هم بازار باشی و آخر شب با چنین مواجههای روبرو شوی!!!
بهش حق میدهم ویران شدنش را.
هم سن بودیم از من و شرایط زندگیم پرسید؟ شکر خدا کردم و رضایت از زندگیم را بیان کردم...
از خودم که میگفتم پرید وسط حرفم و گفت این حال و روزم تقصیر مادرم است که رفت از برادرش، دخترش را برایم گرفت...
نتیجه گیری بسیار مختصر از روایت اول: زوج ها و پارتنر های گرامی سرزنش گر هم نباشیم. تلاش یک دیگر را ببینیم و قدردان آن باشیم.
۲. پس از بازار و همراه شدن با راننده وانت پراید:
حرفهایمان گل کرده بود و به هندوانه رسیده بودیم😊، یک نَقل من بیان میکرد و دو تا او. ادامه داد:هندوانه های کیلو هشت هزار تومان بیمزه هستند و ببری خانه باید تبدیل به آب هندوانه شوند. گفتم با این خستگی چه کسی اینکار را کند ؟ پاسخ داد در منزل آنها این کار بر عهده اوست. هر چند خسته باشد. آخر شب همسرش به او میگوید آب هندوانه چی شد پس؟
نتیجه گیری: زندگی با مشارکت هر دو نفر در امور خانه، شیرین تر میشود.
اما نتیجهگیری کلی
دو روایت از دو راننده وانت هنگام خروج از بازار را خواندید. به گمانم فرقی که این دو با هم داشتند در ماشینی بود که از آن سواری میگرفتند. پراید با فرمان هیدرولیکِ نرم و راحت و برو امکان آسایش و اخلاقی زیستن و در رنج کمتر بودن راننده دومی را نسبت به اولی فراهم کرده بود البته که عوامل بسیار دیگری از خلق و خو تا گرسنگی و تشنگی و... هم هست اما برای من این تفاوت در تفاوت ماشین ها پر رنگ میشود. در وانت پیکان که بنشینی تقریبا مچاله هستی و هر لحظه به هنگام خروج از آن فکر میکنی اما در وانت پراید، لَم داده ای و نطقت را گشوده ای.
با این جستار به این جمع بندی میخواهم برسم که تکنولوژی امکان و بروز و ظهور انسان اخلاقی را فراهم کرده است و برای آنکه تشخیص دهیم یک جامعه بیشتر اخلاقی است یا کمتر ، میتوان به امکان دسترسی عموم و پابلیک به تکنولوژی های به روز را یکی از معیارهای سنجش قرار داد.
https://hottg.com/parrchenan
۱. پس از بازار و همراه شدن با راننده وانت پیکان:
وقتی که فهمید ترکی بلدم زد کانال دو و ترکی صحبت کردن پس مجبور بودم به سختی در همان کانال دو باقی بمانم ( صحبت کردن ترکی برایم سخت است و نیاز به فکر کردن دارم و در اصلاح مخم درد میگیرد)
گفت میخواهد از این کار خارج شود و برود در کارخانه ای، کارگری کند و ماهی سیزده چهارده تومان بگیرد. متعجبانه پاسخ دادم تو با این وانت پیکان حداقل دو برابر این را هر برج در میآوری داستانت جور در نمیاد!
پاسخ داد شبها که میروم منزل، زنم غر میزند که برای زندگی تلاش نمیکنی!! با این تغییر، تلاشم واضح میشود هر چند کمتر دریافت کنم.
رانندگی با وانت پیکان عذاب الیم است. اگر اول بار پشت آن بنشینی گمان میکنی فرمانش خراب است از بس سخت است و سنگین ( هیدرولیک نیست). اگر بخواهی از پارک با دو سه فرمان در بیایی تقریبا اندازه یک ست سنگین بدنسازی نیاز به زور زدن داری. آن وقت راننده وانت در تهران آن هم بازار باشی و آخر شب با چنین مواجههای روبرو شوی!!!
بهش حق میدهم ویران شدنش را.
هم سن بودیم از من و شرایط زندگیم پرسید؟ شکر خدا کردم و رضایت از زندگیم را بیان کردم...
از خودم که میگفتم پرید وسط حرفم و گفت این حال و روزم تقصیر مادرم است که رفت از برادرش، دخترش را برایم گرفت...
نتیجه گیری بسیار مختصر از روایت اول: زوج ها و پارتنر های گرامی سرزنش گر هم نباشیم. تلاش یک دیگر را ببینیم و قدردان آن باشیم.
۲. پس از بازار و همراه شدن با راننده وانت پراید:
حرفهایمان گل کرده بود و به هندوانه رسیده بودیم😊، یک نَقل من بیان میکرد و دو تا او. ادامه داد:هندوانه های کیلو هشت هزار تومان بیمزه هستند و ببری خانه باید تبدیل به آب هندوانه شوند. گفتم با این خستگی چه کسی اینکار را کند ؟ پاسخ داد در منزل آنها این کار بر عهده اوست. هر چند خسته باشد. آخر شب همسرش به او میگوید آب هندوانه چی شد پس؟
نتیجه گیری: زندگی با مشارکت هر دو نفر در امور خانه، شیرین تر میشود.
اما نتیجهگیری کلی
دو روایت از دو راننده وانت هنگام خروج از بازار را خواندید. به گمانم فرقی که این دو با هم داشتند در ماشینی بود که از آن سواری میگرفتند. پراید با فرمان هیدرولیکِ نرم و راحت و برو امکان آسایش و اخلاقی زیستن و در رنج کمتر بودن راننده دومی را نسبت به اولی فراهم کرده بود البته که عوامل بسیار دیگری از خلق و خو تا گرسنگی و تشنگی و... هم هست اما برای من این تفاوت در تفاوت ماشین ها پر رنگ میشود. در وانت پیکان که بنشینی تقریبا مچاله هستی و هر لحظه به هنگام خروج از آن فکر میکنی اما در وانت پراید، لَم داده ای و نطقت را گشوده ای.
با این جستار به این جمع بندی میخواهم برسم که تکنولوژی امکان و بروز و ظهور انسان اخلاقی را فراهم کرده است و برای آنکه تشخیص دهیم یک جامعه بیشتر اخلاقی است یا کمتر ، میتوان به امکان دسترسی عموم و پابلیک به تکنولوژی های به روز را یکی از معیارهای سنجش قرار داد.
https://hottg.com/parrchenan
Telegram
پرچنان
جهان یادگار است و ما رفتنی
به گیتی نماند مگر مردمی
فردوسی بزرگ
سهیل نامم است و از لحظه هایم مینویسم
دوچرخه ای دارم نامش چنبر، با آن سفر میکنم.
عاشق کوه، نورخورشید و آبی آسمانم
آیدی تلگرام:
@Soheil362
وبلاگ:
Www.parchenan.blogfa.com
به گیتی نماند مگر مردمی
فردوسی بزرگ
سهیل نامم است و از لحظه هایم مینویسم
دوچرخه ای دارم نامش چنبر، با آن سفر میکنم.
عاشق کوه، نورخورشید و آبی آسمانم
آیدی تلگرام:
@Soheil362
وبلاگ:
Www.parchenan.blogfa.com
پرچنان
مناظره_محسن_برهانی_و_محمد_هاشمی_دبیر_سابق_ستاد_امر_به_معروف
با شنیدن این مناظره نسبتاً امیدوار شدم.
فقه و اصول دینی که قانون از روی آن نوشته شده و یا میشود اینگونه بی پیکر و غیر استدلالی نیست که این سالها از جانب مدعیان دین مداری دیده ایم.
دوم آنکه آقای گلپایگانی مرا بشدت یاد معلمان دینی و استدلال های آنها می انداخت آن زمان که نام درس دینی را به بینش اسلامی تغییر داده بودند.
و روند تردیجی را نشان برایم رخ نمایان کرد که وقتی سیستم به سمت تربیت افرادی از جنس معلم و شاگرد بینش اسلامی برود قله و شاخص آن میشود این چنین آدمی با اینگونه استدلال های سست و در نهایت قد کوتاه تر از سالهای قبل تر خواهی شد
فقه و اصول دینی که قانون از روی آن نوشته شده و یا میشود اینگونه بی پیکر و غیر استدلالی نیست که این سالها از جانب مدعیان دین مداری دیده ایم.
دوم آنکه آقای گلپایگانی مرا بشدت یاد معلمان دینی و استدلال های آنها می انداخت آن زمان که نام درس دینی را به بینش اسلامی تغییر داده بودند.
و روند تردیجی را نشان برایم رخ نمایان کرد که وقتی سیستم به سمت تربیت افرادی از جنس معلم و شاگرد بینش اسلامی برود قله و شاخص آن میشود این چنین آدمی با اینگونه استدلال های سست و در نهایت قد کوتاه تر از سالهای قبل تر خواهی شد
اجناس خریداری شده را بار وانت میکنم و خودم نیز به همراه راننده سواری میشوم.
یک سوم ابتدایی مسیر را که طی میکنیم، مشاهده میکنم تمایل دارد به سمت غرب شهر حرکت کند. علت را جویا میشوم، میپرسد مگه آدرس گلاب نیست؟
خنده بلندی سر میزنم و میکویم ادامه نام آدرس یک دره ای هم داشت و اینگونه متوجه میشود غرب را گرفته و خلاف آن پرتاب شده است.
پسر با جنبه ای بود، با هم گرم گرفته بودیم و از سربازی نرفتن خود و سه دادش دیگرش میگفت و شلوغ بازی های داداش زرنگ اش و چگونگی قیچی شدن دم او توسط مادرش...
در ترافیک ها نیز گاهی سر به سر این راننده زرنگ میگذاشتم و صلواتی بر روح شهید گلاب که باعث دیدار من و او شده بود میفرستادم.
فوق لیسانس داشت و با حساب و کتابی تشخیص داده بود کار کارمندی نان کمتری نسبت به شغل کنونی اش دارد.
به مقصد رسیدیم و بارها را خالی و حساب و کتاب کردیم و باز خنده بلندی سر دادم و گفتم من حتماً برای شهید گلاب یک فاتحه خواهم خواند که به واسطه نام او، اشتباه کردی و با هم همسیر شدیم.
https://hottg.com/parrchenan
یک سوم ابتدایی مسیر را که طی میکنیم، مشاهده میکنم تمایل دارد به سمت غرب شهر حرکت کند. علت را جویا میشوم، میپرسد مگه آدرس گلاب نیست؟
خنده بلندی سر میزنم و میکویم ادامه نام آدرس یک دره ای هم داشت و اینگونه متوجه میشود غرب را گرفته و خلاف آن پرتاب شده است.
پسر با جنبه ای بود، با هم گرم گرفته بودیم و از سربازی نرفتن خود و سه دادش دیگرش میگفت و شلوغ بازی های داداش زرنگ اش و چگونگی قیچی شدن دم او توسط مادرش...
در ترافیک ها نیز گاهی سر به سر این راننده زرنگ میگذاشتم و صلواتی بر روح شهید گلاب که باعث دیدار من و او شده بود میفرستادم.
فوق لیسانس داشت و با حساب و کتابی تشخیص داده بود کار کارمندی نان کمتری نسبت به شغل کنونی اش دارد.
به مقصد رسیدیم و بارها را خالی و حساب و کتاب کردیم و باز خنده بلندی سر دادم و گفتم من حتماً برای شهید گلاب یک فاتحه خواهم خواند که به واسطه نام او، اشتباه کردی و با هم همسیر شدیم.
https://hottg.com/parrchenan
Telegram
پرچنان
جهان یادگار است و ما رفتنی
به گیتی نماند مگر مردمی
فردوسی بزرگ
سهیل نامم است و از لحظه هایم مینویسم
دوچرخه ای دارم نامش چنبر، با آن سفر میکنم.
عاشق کوه، نورخورشید و آبی آسمانم
آیدی تلگرام:
@Soheil362
وبلاگ:
Www.parchenan.blogfa.com
به گیتی نماند مگر مردمی
فردوسی بزرگ
سهیل نامم است و از لحظه هایم مینویسم
دوچرخه ای دارم نامش چنبر، با آن سفر میکنم.
عاشق کوه، نورخورشید و آبی آسمانم
آیدی تلگرام:
@Soheil362
وبلاگ:
Www.parchenan.blogfa.com
پرچنان
اجناس خریداری شده را بار وانت میکنم و خودم نیز به همراه راننده سواری میشوم. یک سوم ابتدایی مسیر را که طی میکنیم، مشاهده میکنم تمایل دارد به سمت غرب شهر حرکت کند. علت را جویا میشوم، میپرسد مگه آدرس گلاب نیست؟ خنده بلندی سر میزنم و میکویم ادامه نام آدرس…
وقتی تکنولوژی و نو آوری و خلاقیت امکان سیخ و سنگ را به این حالت شیک و مجلسی و کاربردی و سرعتی فراهم میکند.
HTML Embed Code: