Channel: نکبت
تو یه شهر غریب و شلوغ، تنها تو یه خونهٔ خالی، دراز کشیدم و به هیچی تعلق ندارم. به معنای واقعی کلمه حس میکنم مردم. محو شدم از همهجا. هیچ نقشی در هیچی ندارم. حتی تو ذهن کسی نیستم دیگه. شبیه به یه ایدهٔ انتزاعیام که بلاخره شکل و فرم گرفته و حالا تو دنیای اجسام گم شده. هیچ چهرهٔ آشنایی نمیبینه؛ تمام ایدهها تو دنیای خیالات هستن. هیچ راهی پیدا نمیکنه برگرده به دنیای خیالات. ذهنهایی که دوستش داشتن هم فراموشش کردن. بار سنگین جسم و کالبد رو باید به دوش بکشه تا ابد. عجب ایدهٔ خستهکنندهای.
یه چیزی شبیه به افسردگی و ملال و کرختی دچارم شده ولی هیچ کدوم نیست. احساس نمیکنم افسردهام ولی هیچ شور و ذوقی برای زندگی ندارم. نمیدونم چطوری توضیح بدم. دلم میخواد کل روز تو جام دراز بکشم ولی حالم بد نیست. خستهام فقط انگار. اگه مشغول به کار نبودم، میپوسیدم. حتی نوشتن همینا هم انرژی و حوصله میخواست که آخرین سهمیه از حوصلهم رو استفاده کردم.
نمیدونم این غم چی بود و از کجا اومد. قبلاً هم بود، میدیدمش وقتی رد میشدم از کوچه تو مسیر برگشت به خونهم. همیشه یه گوشه نشسته بود و سرش پایین بود. یه کت و شلوار کهنه و گشاد تنش بود و با نگاه اول فکر میکردی گدائه. اما گدا نبود. فقط همیشه اونجا مینشست. انگار منتظر کسی بود. یکی که سالها پیش شاید عاشقش بوده و تو این کوچه دیدتش. نمیدونم. شاید منتظر بود تا دوباره کسی بهش نگاه کنه. من میدیدمش ولی خب گویا اونی نبودم که اون میخواست ببینتش. نمیدونم چی شد که یه روز تصمیم گرفت بهم نگاه کنه. با اون صورت و چشمهای پیر و فرتوت. الان که فکرش رو میکنم، قبلاً هم سنگینی نگاهش رو حس میکردم اما فقط یه حس بود؛ مثل موقعی که حس میکنی از پشت سرت یه نفر بهت خیره شده، برمیگردی و میبینی کسی نیست. اما این دفعه مستقیم تو چشمهام خیره شد. ازم چی میخواست؟ من همونم که منتظرش نشسته بود؟ بعید میدونم. شاید خودم نباید هر بار که رد میشدم، بهش نگاه میکردم. اما مگه میشه بهش نگاه نکرد؟ چی تو این دنیا قشنگتر از آدمیه که منتظر چیزی نشسته که فکر میکنه روح مردهش با دیدن و لمس کردن دوبارهٔ اون چیز زنده میشه؟ شاید منم یکی از همون آدمهای منتظرم که توی درهٔ زندگی با یه نخ باریک امید آویزون موندم هنوز و سقوط نکردم؛ شاید به خاطر همین به اون پیرمرد ناشناخته نگاه میکردم. از فردای روزی که بهم نگاه کرد، دیگه ندیدمش، ولی هنوز هر بار چشمم رو میبندم، چشمهای خاکستریش رو میبینم که در سکوت و تاریکی پشت پلکهام زل زده به تخم چشمهام.
نکبت
Black Box Recorder – Child Psychology
اینکه این آهنگ بعضاً من رو از افسردگی و افکار خودکشی نجات میده زیادی کمدی نیست؟
نکبت
Wong Chia Chi's Theme - Alexandre Desplat (Lust, Caution)
اومدم این رو بفرستم، دیدم قبلاً فرستادم.
نکبت
Sufjan Stevens – Fourth of July
آدم تنها این آهنگ رو همون سالی یه بار -تو تاریخ ۴ جولای- باید گوش بده فقط. تو بغل کسی نباشی با این آهنگ، یحتمل جز اینکه در برابر ارتش ملال شکست رو میپذیری هیچ گه دیگهای نمیتونی بخوری و عاقبت جالبی نخواهی داشت.
کیرم تو هرچی آهنگ غمگینه. خودمون کم مصیبت داریم. آهنگ غمگین مال انسانهای شاده. انسانهای غمگین باید چیزهای جنونآمیز یا چه میدونم هرچیزی به غیر از غمگین گوش کنن.
اومدم یه آهنگ که اثری از غم و ملال توش نباشه ریپلای کنم، دیدم تقریباً آهنگ درستحسابیای نداریم که یه بخش عظیمیش از رنج نیومده باشه. حداقل یه ریتم تندتر گوش کنیم کیرم تو ۴ جولای و تقویم میلادی.
HTML Embed Code: