بعد از یک ماه بلاخره یه کم ذهن و زندگیم آروم شد و گفتم آخرشبی یه فیلمی ببینم قبل از خواب. وسطش -دقیقا جایی که فیلم داشت جذاب میشد- برقا رفت. یک ساعت تو تاریکی و سکوت وسط شهر غریب نشستم به خلأ خیره شدم و خلأ به من خیره شد. حتی یه فیلم دیدن هم تو ایران میتونه یه داستان تراژیک باشه.
>>Click here to continue<<