Channel: استاد دکتر محمدعلی موحّد
استاد دکتر محمدعلی موحّد
زندهیاد استاد صمد موحد در مراسم بزرگداشت صدمین تولد استاد محمدعلی موحد 😔
صمد موحد، سلیمالنفس بود
مریم حسینی؛ استاد دانشگاه الزهراس
سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب/ در بدخشان لعل گردد یا عقیق اندر یمن...
درگذشت دکتر صمد موحد مایه اندوه بسیار جامعه علمی ایران بهویژه آذربایجان است. نخستین آشنایی من با آثار ایشان در درس گلشن راز و کلاس استاد شیخالاسلامی(رحمهالله علیه) بود. کتاب گلشن راز انتشار کتابفروشی طهوری اثری جامع و کامل بود با تصحیح و توضیح و مقدمه ایشان که در دوره کارشناسی ارشد در دانشگاه تهران تدریس میشد و احتمالا هنوز تدریس میشود. سال1391 هم توفیق داشتم تا دیدار کوتاهی با ایشان در شهرکتاب مرکزی داشته باشم به مناسبت نقد کتاب رساله سپهسالار. در آن جلسه او را همانند همه
توصیف هایی که در این روزها از ایشان خواندم و شنیدم، فردی آرام و ساکت، موقر و سلیمالنفس یافتم. همچنین به یاد می آورم هنگامی که کتاب مقامات شیخحسنبلغاری را تصحیح میکردم متوجه آثار استاد صمد موحد در مورد عارفان آذربایجان شدم و از برخی کتابهای ایشان در نگارش مطالبی در مورد عارفان آذربایجان در تعلیقات آن کتاب استفاده کردم. در آن زمان بهتر از هر زمان دیگری متوجه دقت و موشکافی استاد در مورد عرفان آذربایجان شدم. ازجمله مطالبی که آن زمان در این باب برایم جالب بهنظر آمد وجود پیرانی به نام بابا است که گاهی تعدادشان در زمان و مکان مشترک به هفتاد و اندی می رسد. این مشایخ پایبندی چندانی به آداب خانقاهی نداشتند و اغلب آنان شوریده و مجذوب بوده و گفتار و رفتارشان بیانگر تجارب معنوی و مکاشفات و مشاهدات ایشان بوده است. ازجمله عارفان با عنوان بابا، میتوان از بابا فرج وایقانی و بابامزید و باباحسن سرخابی نام برد. بیشترین آثار صمد موحد در راستای احیای عرفان آذربایجان بوده است؛ خطهای عارف خیز که متأسفانه پژوهشهای درخور آن کمتر صورت گرفته است. تلاش دکتر موحد در راستای شناساندن عارفان این سرزمین ستودنی است. چند تن از عارفان آذربایجان بیش از دیگران مورد توجه ایشان بودند؛ شیخ صفیالدین اردبیلی و شیخ شبستری صاحب کتاب گلشن راز که در تکنگاری هایی که در موردشان نگاشته، به آنها پرداخته است. او همچنین مجموعه آثار شیخ محمود شبستری شامل گلشن راز، سعادتنامه، حقالیقین، مرآتالمحققین و مراتبالعارفین را تصحیح کرده و شرح داده و همچنین کتابی خواندنی درباره محمد شبستری با عنوان «عارفی با دو چهره» نگاشته است.
@Bookcitycc
مریم حسینی؛ استاد دانشگاه الزهراس
سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب/ در بدخشان لعل گردد یا عقیق اندر یمن...
درگذشت دکتر صمد موحد مایه اندوه بسیار جامعه علمی ایران بهویژه آذربایجان است. نخستین آشنایی من با آثار ایشان در درس گلشن راز و کلاس استاد شیخالاسلامی(رحمهالله علیه) بود. کتاب گلشن راز انتشار کتابفروشی طهوری اثری جامع و کامل بود با تصحیح و توضیح و مقدمه ایشان که در دوره کارشناسی ارشد در دانشگاه تهران تدریس میشد و احتمالا هنوز تدریس میشود. سال1391 هم توفیق داشتم تا دیدار کوتاهی با ایشان در شهرکتاب مرکزی داشته باشم به مناسبت نقد کتاب رساله سپهسالار. در آن جلسه او را همانند همه
توصیف هایی که در این روزها از ایشان خواندم و شنیدم، فردی آرام و ساکت، موقر و سلیمالنفس یافتم. همچنین به یاد می آورم هنگامی که کتاب مقامات شیخحسنبلغاری را تصحیح میکردم متوجه آثار استاد صمد موحد در مورد عارفان آذربایجان شدم و از برخی کتابهای ایشان در نگارش مطالبی در مورد عارفان آذربایجان در تعلیقات آن کتاب استفاده کردم. در آن زمان بهتر از هر زمان دیگری متوجه دقت و موشکافی استاد در مورد عرفان آذربایجان شدم. ازجمله مطالبی که آن زمان در این باب برایم جالب بهنظر آمد وجود پیرانی به نام بابا است که گاهی تعدادشان در زمان و مکان مشترک به هفتاد و اندی می رسد. این مشایخ پایبندی چندانی به آداب خانقاهی نداشتند و اغلب آنان شوریده و مجذوب بوده و گفتار و رفتارشان بیانگر تجارب معنوی و مکاشفات و مشاهدات ایشان بوده است. ازجمله عارفان با عنوان بابا، میتوان از بابا فرج وایقانی و بابامزید و باباحسن سرخابی نام برد. بیشترین آثار صمد موحد در راستای احیای عرفان آذربایجان بوده است؛ خطهای عارف خیز که متأسفانه پژوهشهای درخور آن کمتر صورت گرفته است. تلاش دکتر موحد در راستای شناساندن عارفان این سرزمین ستودنی است. چند تن از عارفان آذربایجان بیش از دیگران مورد توجه ایشان بودند؛ شیخ صفیالدین اردبیلی و شیخ شبستری صاحب کتاب گلشن راز که در تکنگاری هایی که در موردشان نگاشته، به آنها پرداخته است. او همچنین مجموعه آثار شیخ محمود شبستری شامل گلشن راز، سعادتنامه، حقالیقین، مرآتالمحققین و مراتبالعارفین را تصحیح کرده و شرح داده و همچنین کتابی خواندنی درباره محمد شبستری با عنوان «عارفی با دو چهره» نگاشته است.
@Bookcitycc
Forwarded from گل های معرفت
مرده بُدَم زنده شدم
گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من
دولت پاینده شدم
بیت بالا آغازگر یکی از غزلهای ممتاز دیوان کبیر است و الحق که حلاوت و طراوت و شوری دگر دارد.
مولانا در این غزلِ تأمل برانگیز که طربناکی و تپندگی از آن فرو میبارد، به شرح موانعی میپردازد که تا پیش از دیدار با شمس تبریزی با آنها مواجه بوده است. شاعر در چند بیت به بیان این موانع و تعلقات دست و پاگیر که او را از شکفتن و درخشیدن باز میداشتند، میپردازد و سپس به بیتی درخشان و دلنشان میرسد:
تابش جان یافت دلم
وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم
دشمن این ژنده شدم
مولانا در این بیت به ما میگوید که به مجرد اینکه از قید عادتها و انقیادها و بتهای ذهنی رهایی یافت دستکم با دو حادثهی نادر و تحولآفرین روبرو شد:
ابتدا تابش جانانهای بر دلش مستولی گشت، آنگاه سینهاش از هم شکافته شد.
گمان نمیکنم اینها از جنس خیالپردازیهای معتاد شاعرانه باشند یا مولانا بخواهد از کاه کوه بسازد. چه جای این تذکار که مولانا شاعری نیست که از راه تخیل و صناعات شعری و ترفندهای شاعرانه به شرح و وصف تجربههای نازیسته و شهودِ نادیده و اذواقِ ناچشیده بپردازد.
در این غزل از مولانا میشنویم که پس از بکار بستن توصیههای شمس و رها شدن از زندان عادات، فروغی معنوی بر دلش تابیدن گرفته و جان و جهانش را روشن و فروزان کرده است.
این فروغ هیجانآور و غافلگیر کننده همان نور بینشی نیست که گفتهاند خداوند در دل هر که بخواهد میافکند؟ "الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء".
شمس تبریزی در مقالات بارها به این نوع از علم پرداخته و آن را در مقابل علم بحثی و حصولی نشانده است. این علم که به آن علم کشفی و حضوری یا موهوبی و مِن لَدُنّی نیز گفته میشود البته نه در مدرسه حاصل شدنی است و نه در خانقاه. این علم از جنس نور است؛ نوری که به لطف خداوند بر دل بندهی مخلص تابیده میشود و آن را روشن میگرداند:
"و علّمناه مِن لدّنا علماً که از مدرسه حاصل نشود، و در خانقاه نه، و به معلم نه، و از کتاب نه، و از واسطه ی مخلوقان نه."
(مقالات شمس تبریزی، تصحیح استاد محمدعلی موحد، ص۷۵۸).
گفتیم که مولانا در آن بیت از تجربهی عظیم و شگرفی خبرمان میکند که ابتدایش تابش و گرمیِ جان است و انتهایش گشادِ دل و شکافته شدن سینه.
یاللعجب! چه واقعهی هستیسوز و تجربهی شگفت و شگرفی باید بوده باشد؟! نادره حالتیست که در آن سینهی آدمی گشاده و فراخ میشود و در پی آن انکشافهای معنوی و انبساطهای روحانی روی میدهند.
در قرآن از این تجربهی دینی و معنوی به "انشراح صدر" تعبیر رفته است. در آنجا خطاب به پیامبر آمده است که "أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ" (آیا سینهی تو را فراخ نگردانیدیم؟ - سوره انشراح، آیه ۱)
پس بیراه نیست اگر بگوییم این واقعه که مولانا از آن یاد میکند تجربهای پیامبرانه، و بس عزیز، است و در میان پارهای از اولیاء نیز مسبوق به سابقه.
القصه، گشاده شدن دل به پالایش نفس و زوال حجابها و گرانجانیها میانجامد و صاحب تجربه را برای ادراک و دریافت حقایق و ساحتهای نامکشوفِ وجود آماده میسازد. هم از این روی گاه درویش ِ رَسته از خودی و خمودی، و پس از انکشافها و انجذابها سرانداز و دست افشان میشود و در شور و وجد سماع به معراج حقایق میرود. چنین رقصی و سماعی از نگاه مولانا پنجرهای است به سوی باغ معانی و گلستان خداوندی:
پنجره ای شد سماع، سوی گلستان تو
چشم و دل عاشقان، بر سر این پنجره
〰️ حسین مختاری
@golhaymarefat
گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من
دولت پاینده شدم
بیت بالا آغازگر یکی از غزلهای ممتاز دیوان کبیر است و الحق که حلاوت و طراوت و شوری دگر دارد.
مولانا در این غزلِ تأمل برانگیز که طربناکی و تپندگی از آن فرو میبارد، به شرح موانعی میپردازد که تا پیش از دیدار با شمس تبریزی با آنها مواجه بوده است. شاعر در چند بیت به بیان این موانع و تعلقات دست و پاگیر که او را از شکفتن و درخشیدن باز میداشتند، میپردازد و سپس به بیتی درخشان و دلنشان میرسد:
تابش جان یافت دلم
وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم
دشمن این ژنده شدم
مولانا در این بیت به ما میگوید که به مجرد اینکه از قید عادتها و انقیادها و بتهای ذهنی رهایی یافت دستکم با دو حادثهی نادر و تحولآفرین روبرو شد:
ابتدا تابش جانانهای بر دلش مستولی گشت، آنگاه سینهاش از هم شکافته شد.
گمان نمیکنم اینها از جنس خیالپردازیهای معتاد شاعرانه باشند یا مولانا بخواهد از کاه کوه بسازد. چه جای این تذکار که مولانا شاعری نیست که از راه تخیل و صناعات شعری و ترفندهای شاعرانه به شرح و وصف تجربههای نازیسته و شهودِ نادیده و اذواقِ ناچشیده بپردازد.
در این غزل از مولانا میشنویم که پس از بکار بستن توصیههای شمس و رها شدن از زندان عادات، فروغی معنوی بر دلش تابیدن گرفته و جان و جهانش را روشن و فروزان کرده است.
این فروغ هیجانآور و غافلگیر کننده همان نور بینشی نیست که گفتهاند خداوند در دل هر که بخواهد میافکند؟ "الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء".
شمس تبریزی در مقالات بارها به این نوع از علم پرداخته و آن را در مقابل علم بحثی و حصولی نشانده است. این علم که به آن علم کشفی و حضوری یا موهوبی و مِن لَدُنّی نیز گفته میشود البته نه در مدرسه حاصل شدنی است و نه در خانقاه. این علم از جنس نور است؛ نوری که به لطف خداوند بر دل بندهی مخلص تابیده میشود و آن را روشن میگرداند:
"و علّمناه مِن لدّنا علماً که از مدرسه حاصل نشود، و در خانقاه نه، و به معلم نه، و از کتاب نه، و از واسطه ی مخلوقان نه."
(مقالات شمس تبریزی، تصحیح استاد محمدعلی موحد، ص۷۵۸).
گفتیم که مولانا در آن بیت از تجربهی عظیم و شگرفی خبرمان میکند که ابتدایش تابش و گرمیِ جان است و انتهایش گشادِ دل و شکافته شدن سینه.
یاللعجب! چه واقعهی هستیسوز و تجربهی شگفت و شگرفی باید بوده باشد؟! نادره حالتیست که در آن سینهی آدمی گشاده و فراخ میشود و در پی آن انکشافهای معنوی و انبساطهای روحانی روی میدهند.
در قرآن از این تجربهی دینی و معنوی به "انشراح صدر" تعبیر رفته است. در آنجا خطاب به پیامبر آمده است که "أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ" (آیا سینهی تو را فراخ نگردانیدیم؟ - سوره انشراح، آیه ۱)
پس بیراه نیست اگر بگوییم این واقعه که مولانا از آن یاد میکند تجربهای پیامبرانه، و بس عزیز، است و در میان پارهای از اولیاء نیز مسبوق به سابقه.
القصه، گشاده شدن دل به پالایش نفس و زوال حجابها و گرانجانیها میانجامد و صاحب تجربه را برای ادراک و دریافت حقایق و ساحتهای نامکشوفِ وجود آماده میسازد. هم از این روی گاه درویش ِ رَسته از خودی و خمودی، و پس از انکشافها و انجذابها سرانداز و دست افشان میشود و در شور و وجد سماع به معراج حقایق میرود. چنین رقصی و سماعی از نگاه مولانا پنجرهای است به سوی باغ معانی و گلستان خداوندی:
پنجره ای شد سماع، سوی گلستان تو
چشم و دل عاشقان، بر سر این پنجره
〰️ حسین مختاری
@golhaymarefat
Forwarded from مجلّه سفینه تبریز
گفت و گو با محمدعلی موحد.pdf
3.1 MB
گفت و گو با محمدعلی موحد درباره شمس و مولانا / به نقل از کتاب با قافله شوق/ ارج نامة دکتر محمّدعلی موحّد / به اهتمام: محمد طاهری خسروشاهی / دانشگاه تبریز / 1393
@safinehyetabriz
@safinehyetabriz
Forwarded from گل های معرفت
شب صمد موحد
به مناسبت انتشار کتاب «در صحبت پیران» (حوزۀ عرفانی تبریز) تألیف استاد زندهیاد دکتر صمد موحد، که از سوی نشر کارنامه منتشر شده است، مجلۀ بخارا هفتصد و بیست و چهارمین شب از شبهای خود را به نقد و بررسی این کتاب اختصاص داده است. این مراسم در ساعت پنج بعدازظهر شنبه بیست و سوم دیماه ۱۴۰۲ با حضور دکتر محمدعلی موحد و با سخنرانی: دکتر نصرالله پورجوادی، دکتر حسین معصومی همدانی، دکتر مریم مشرف، دکتر مسعود جعفری جزی و دکتر سعید کریمی در تالار فردوسی خانۀ اندیشمندان علوم انسانی برگزار خواهد شد.
دکتر صمد موحد (٢ خرداد ۱۳۱۵ ـ ۲۷ آبان ۱۴۰۲) نویسنده، پژوهشگر فلسفه و عرفان و مصحح آثار عرفانی و ادبی بودند. ایشان از شاگردان محمود هومن در دانشسرای عالی بودند و سالها بهعنوان استاد فلسفه و عرفان در دانشگاههای مختلف، از جمله دانشگاه خوارزمی و دیگر دانشگاهها و مراکز پژوهشی به تدریس پرداختند. از جمله آثار مهم ایشان میتوان به کتابهای: «در صحبت پیران: حوزۀ عرفانی تبریز از ابراهیم جوینانی تا محمود شبستری»، «کوی طریقت: حالات و کلمات و تحقیقات شیخ صفیالدین اردبیلی»، «عارفی با دو چهره: سیری در احوال و آثار محمود شبستری»، «شیخ محمود شبستری: سرایندۀ گلشن راز»، «سرچشمههای حکمت اشراق: نگاهی به منابع فکری شیخ اشراق شهابالدین سهروردی» و تصحیح، توضیح و تحلیل آثاری چون «رساله در مناقب خداوندگار» (نوشتۀ فریدون احمد سپهسالار)، «فصوصالحکم»، «مجموعه آثار شیخ محمود شبستری: گلشن راز، سعادتنامه، حقالیقین، مرآتالمحققین و مراتب العارفین»، «تحفهالعالم و ذیلالتحفه» (نوشتۀ میرعبداللطیف شوشتری) و چندین کتاب دیگر اشاره کرد.
این نشست در ساعت پنج بعدازظهر شنبه بیست و سوم دیماه ۱۴۰۲ در خانۀ اندیشمندان علوم انسانی (به نشانی: خیابان استاد نجاتالهی(ویلا)، چهارراه ورشو، تالار فردوسی) برگزار میشود.
به مناسبت انتشار کتاب «در صحبت پیران» (حوزۀ عرفانی تبریز) تألیف استاد زندهیاد دکتر صمد موحد، که از سوی نشر کارنامه منتشر شده است، مجلۀ بخارا هفتصد و بیست و چهارمین شب از شبهای خود را به نقد و بررسی این کتاب اختصاص داده است. این مراسم در ساعت پنج بعدازظهر شنبه بیست و سوم دیماه ۱۴۰۲ با حضور دکتر محمدعلی موحد و با سخنرانی: دکتر نصرالله پورجوادی، دکتر حسین معصومی همدانی، دکتر مریم مشرف، دکتر مسعود جعفری جزی و دکتر سعید کریمی در تالار فردوسی خانۀ اندیشمندان علوم انسانی برگزار خواهد شد.
دکتر صمد موحد (٢ خرداد ۱۳۱۵ ـ ۲۷ آبان ۱۴۰۲) نویسنده، پژوهشگر فلسفه و عرفان و مصحح آثار عرفانی و ادبی بودند. ایشان از شاگردان محمود هومن در دانشسرای عالی بودند و سالها بهعنوان استاد فلسفه و عرفان در دانشگاههای مختلف، از جمله دانشگاه خوارزمی و دیگر دانشگاهها و مراکز پژوهشی به تدریس پرداختند. از جمله آثار مهم ایشان میتوان به کتابهای: «در صحبت پیران: حوزۀ عرفانی تبریز از ابراهیم جوینانی تا محمود شبستری»، «کوی طریقت: حالات و کلمات و تحقیقات شیخ صفیالدین اردبیلی»، «عارفی با دو چهره: سیری در احوال و آثار محمود شبستری»، «شیخ محمود شبستری: سرایندۀ گلشن راز»، «سرچشمههای حکمت اشراق: نگاهی به منابع فکری شیخ اشراق شهابالدین سهروردی» و تصحیح، توضیح و تحلیل آثاری چون «رساله در مناقب خداوندگار» (نوشتۀ فریدون احمد سپهسالار)، «فصوصالحکم»، «مجموعه آثار شیخ محمود شبستری: گلشن راز، سعادتنامه، حقالیقین، مرآتالمحققین و مراتب العارفین»، «تحفهالعالم و ذیلالتحفه» (نوشتۀ میرعبداللطیف شوشتری) و چندین کتاب دیگر اشاره کرد.
این نشست در ساعت پنج بعدازظهر شنبه بیست و سوم دیماه ۱۴۰۲ در خانۀ اندیشمندان علوم انسانی (به نشانی: خیابان استاد نجاتالهی(ویلا)، چهارراه ورشو، تالار فردوسی) برگزار میشود.
Audio
سلسله مقالات شمس شماره ۱۰ –
"لیلی و خلیفه"
کتاب:خمی از شراب ربانی تصحیح دکتر محمدعلی موحد
با صدای : پریناز حقیقت دوست
تدوین : دانشمند
https://hottg.com/shrh_masnavi_haghighat
"لیلی و خلیفه"
کتاب:خمی از شراب ربانی تصحیح دکتر محمدعلی موحد
با صدای : پریناز حقیقت دوست
تدوین : دانشمند
https://hottg.com/shrh_masnavi_haghighat
استاد دکتر محمدعلی موحّد
خُمی از شراب ربّانی
"دی خیال تو را پیش نشاندم، مناظره میکردم که چرا جواب اینها نمیگویی آشکارا و معیّن؟ خیالت گفت که شرم میدارم از ایشان، و نیز نمیخواهم که برنجند. من جواب میگفتم... مناظره دراز شد. چه ماند که نگفتیم؟ نی، خود چه بود که گفتیم؟ خود هیچ نگفتیم. یعنی نسبت به گفتههای ناقصان همه گفتیم، و نسبت به گفتِ خویش هیچ نگفتیم."
( خُمی از شراب ربّانی: گزیدهی مقالات شمس، انتخاب و توضیح محمدعلی موحد، نشر ماهی، ص ۱۷۸)
@movahed1302
( خُمی از شراب ربّانی: گزیدهی مقالات شمس، انتخاب و توضیح محمدعلی موحد، نشر ماهی، ص ۱۷۸)
@movahed1302
Forwarded from گل های معرفت
[اصل و قصد/ فرع و تَبَع]
هرکه کارَد، قصدْ گندم باشدش
کاه، خود اندر تَبَع میآیدش...
قصدِ کعبه کُن چو وقتِ حج بوَد
چون که رفتی، مکّه هم دیده شود
قصد در معراج، دیدِ دوست بود
در تَبَع، عَرش و ملائک هم نمود
خانهای نو ساخت روزی نومُريد
پير آمد خانهٔ او را بديد
گفت شيخ آن نومريدِ خويش را
امتحان كرد آن نكوانديش را:
«روزن از بهر چه كردی ای رفيق؟»
گفت: «تا نور اندرآيد زين طريق»
گفت: «آن فرع است، اين بايد نياز
تا از اين ره بشنوی بانگِ نماز»
(مثنوی معنوی، به تصحیح استاد محمدعلی موحّد، دفتر دوم، صص۳۹۴ - ۳۹۵)
@golhaymarefat
هرکه کارَد، قصدْ گندم باشدش
کاه، خود اندر تَبَع میآیدش...
قصدِ کعبه کُن چو وقتِ حج بوَد
چون که رفتی، مکّه هم دیده شود
قصد در معراج، دیدِ دوست بود
در تَبَع، عَرش و ملائک هم نمود
خانهای نو ساخت روزی نومُريد
پير آمد خانهٔ او را بديد
گفت شيخ آن نومريدِ خويش را
امتحان كرد آن نكوانديش را:
«روزن از بهر چه كردی ای رفيق؟»
گفت: «تا نور اندرآيد زين طريق»
گفت: «آن فرع است، اين بايد نياز
تا از اين ره بشنوی بانگِ نماز»
(مثنوی معنوی، به تصحیح استاد محمدعلی موحّد، دفتر دوم، صص۳۹۴ - ۳۹۵)
@golhaymarefat
امروز چهاردهم بهمن مصادف است با سالروز درگذشت استاد دکتر زریاب خویی
یاد و نامش گرامی باد!
@movahed1302
یاد و نامش گرامی باد!
@movahed1302
عباس زریاب خویی (متولد ۲۰ مرداد ۱۲۹۸،خوی– متوفای ۱۴ بهمن ۱۳۷۳،تهران)، مورخ، ادیب، نسخهشناس، نویسنده و مترجم ایرانی بود.
@movahed1302
@movahed1302
ادیب و تاریخ نگار بزرگ ایران و آذربایجان؛
دکتر عباس زریاب خویی(رحمه الله علیه)به همراه همسرشان در مشهد مقدس- زیارت امام علی بن موسی الرضا(ع)-پاییز 1350
@safinehyetabriz
دکتر عباس زریاب خویی(رحمه الله علیه)به همراه همسرشان در مشهد مقدس- زیارت امام علی بن موسی الرضا(ع)-پاییز 1350
@safinehyetabriz
Forwarded from کاریز
از ترجمهٔ مقالات شمس به زبان فرانسه
زمستان سال ۲۰۱۷ بود که شارل هانری فوشه کور (Charles-Henri de Fouchécour)، که به دلیل پژوهشها و آثار متعدّد در زمینه ادب و فرهنگ فارسی و اسلامی، و از آن جمله ترجمهٔ کامل دیوان حافظ به زبان فرانسه نزد علاقمندان ادبیات و عرفان ایران شناخته شده است، پس از شش سال کار مداوم، ترجمهٔ مقالات شمس را، با دیباچه و توضیحات مفصّل منتشر کرد. این ترجمه، شامل دفتر یکم چاپ دکتر محمّدعلی موحّد است، بنابراین شامل دفتر دوم و گسستهپارهها و قطعات پراکنده نمیشود.
فوشه کور این ترجمه را «در جستجوی گوهر» نامیده است و مقدّمه را از صبحگاهی آغاز کرده که شمس به قونیه آمد «در جستجوی گوهر». علاقهٔ او به «گوهر» سابقهای دارد و پیشگفتار ترجمهٔ دیوان حافظ را هم با این مصراع آغاز کرده بود که «گوهری دارم و صاحبنظری میجویم» در توضیح این که دیوان حافظ دُرج گوهر است.
معرّفی شایستهٔ این ترجمه مجال دیگری میطلبد. در اینجا گزارش مختصری برای علاقمندان این مباحث، از گفتگوهای جلسهٔ بزرگداشت فوشه کور و در عین حال معرّفی ترجمه مقالات شمس بیاورم که در تاریخ بیست و چهارم ژانویه ۲۰۱۸ در مرکز زبان و تمدّنهای شرقی (Inalco) در پاریس برگزار شد. این سخنان مهمّ است از سوی مترجم محقّقی که شش سال تمام با متنی بسیار پیچیده گلاویز بوده و عرق ریخته و کار و جستجو کرده و سعی کرده واژه به واژه و جمله به جمله معنی را دریابد و جستجوهای دور و درازی کند تا بداند چگونه آن را، در حدّ مقدور، در ظرف دیگری ریزد. این نکته که او در ترجمهٔ دفتر اوّل گزینشی عمل نکرده هم کار او را بسیار سختتر کرده است. چنین مترجمی چارهای ندارد جز این که با متن در همهٔ جزییات درگیر شود و نه آن که مانند برخی شارحان یا مترجمان متنهای گزینش شده، به قول خالقی مطلق، از کنار پیچیدگیهای متن بزرگوارانه بگذرد. لازم است بدانیم که ترجمهٔ دیوان حافظ او هم محصول شانزده سال کار مداوم است.
به جهت اختصار از گفتارهای مقدّماتی دو تن از استادان فارسیزبان، امیر معزّی و لیلی انور میگذریم. شارل هانری فوشه کور، سخنش را با این نقل از شمس آغاز کرد که خداوند تیرهایی در تیردان خود دارد که با آن برخی بندگان محبوب خود را نشانه میگیرد، امّا گاه آن تیر را باز میگیرد و در ترکش میگذارد و کلام من مانندهٔ آن تیر است. (نظر دارد به کلام شمس در مقالات که «این تیر کدام است؟ این سخن! جعبه کدام است؟ عالم حق!... خنک آن که این تیر بر او آید، ببردش به عالم حق...). از دوستی قدیمش با رضا فیض گفت و این که چگونه وی از فوشه کور، با توجّه به سابقه ترجمهٔ دیوان حافظ، خواسته است که دست به ترجمهٔ مقالات بزند.
سپس از کتاب مقالات گفت. از میل به آزادیخواهی درونی شمس و این که او حتّی کلام و بیان را قید و بندی بر خود میدانسته است. این مولانا بوده که او را به سخن میآورده است و با این همه سخن شمس در کمال ایجاز مانده است. از رابطهٔ ویژه مولانا و شمس و ظرفیت روحی یگانهٔ شگرف این دو در مهرورزی بیحدّ و حصر (و گویا نظر داشت به دیباچه دفتر دوم مثنوی که «عشق محبّت بیحساب است»). به این نکته مهمّ اشاره کرد که شمس مولانا را از حلب میشناخته و استعداد و خصلت خاص او را میدانسته و این که برخورد این دو در قونیه یک بازیابی است. ادامه در پست بعد.
زمستان سال ۲۰۱۷ بود که شارل هانری فوشه کور (Charles-Henri de Fouchécour)، که به دلیل پژوهشها و آثار متعدّد در زمینه ادب و فرهنگ فارسی و اسلامی، و از آن جمله ترجمهٔ کامل دیوان حافظ به زبان فرانسه نزد علاقمندان ادبیات و عرفان ایران شناخته شده است، پس از شش سال کار مداوم، ترجمهٔ مقالات شمس را، با دیباچه و توضیحات مفصّل منتشر کرد. این ترجمه، شامل دفتر یکم چاپ دکتر محمّدعلی موحّد است، بنابراین شامل دفتر دوم و گسستهپارهها و قطعات پراکنده نمیشود.
فوشه کور این ترجمه را «در جستجوی گوهر» نامیده است و مقدّمه را از صبحگاهی آغاز کرده که شمس به قونیه آمد «در جستجوی گوهر». علاقهٔ او به «گوهر» سابقهای دارد و پیشگفتار ترجمهٔ دیوان حافظ را هم با این مصراع آغاز کرده بود که «گوهری دارم و صاحبنظری میجویم» در توضیح این که دیوان حافظ دُرج گوهر است.
معرّفی شایستهٔ این ترجمه مجال دیگری میطلبد. در اینجا گزارش مختصری برای علاقمندان این مباحث، از گفتگوهای جلسهٔ بزرگداشت فوشه کور و در عین حال معرّفی ترجمه مقالات شمس بیاورم که در تاریخ بیست و چهارم ژانویه ۲۰۱۸ در مرکز زبان و تمدّنهای شرقی (Inalco) در پاریس برگزار شد. این سخنان مهمّ است از سوی مترجم محقّقی که شش سال تمام با متنی بسیار پیچیده گلاویز بوده و عرق ریخته و کار و جستجو کرده و سعی کرده واژه به واژه و جمله به جمله معنی را دریابد و جستجوهای دور و درازی کند تا بداند چگونه آن را، در حدّ مقدور، در ظرف دیگری ریزد. این نکته که او در ترجمهٔ دفتر اوّل گزینشی عمل نکرده هم کار او را بسیار سختتر کرده است. چنین مترجمی چارهای ندارد جز این که با متن در همهٔ جزییات درگیر شود و نه آن که مانند برخی شارحان یا مترجمان متنهای گزینش شده، به قول خالقی مطلق، از کنار پیچیدگیهای متن بزرگوارانه بگذرد. لازم است بدانیم که ترجمهٔ دیوان حافظ او هم محصول شانزده سال کار مداوم است.
به جهت اختصار از گفتارهای مقدّماتی دو تن از استادان فارسیزبان، امیر معزّی و لیلی انور میگذریم. شارل هانری فوشه کور، سخنش را با این نقل از شمس آغاز کرد که خداوند تیرهایی در تیردان خود دارد که با آن برخی بندگان محبوب خود را نشانه میگیرد، امّا گاه آن تیر را باز میگیرد و در ترکش میگذارد و کلام من مانندهٔ آن تیر است. (نظر دارد به کلام شمس در مقالات که «این تیر کدام است؟ این سخن! جعبه کدام است؟ عالم حق!... خنک آن که این تیر بر او آید، ببردش به عالم حق...). از دوستی قدیمش با رضا فیض گفت و این که چگونه وی از فوشه کور، با توجّه به سابقه ترجمهٔ دیوان حافظ، خواسته است که دست به ترجمهٔ مقالات بزند.
سپس از کتاب مقالات گفت. از میل به آزادیخواهی درونی شمس و این که او حتّی کلام و بیان را قید و بندی بر خود میدانسته است. این مولانا بوده که او را به سخن میآورده است و با این همه سخن شمس در کمال ایجاز مانده است. از رابطهٔ ویژه مولانا و شمس و ظرفیت روحی یگانهٔ شگرف این دو در مهرورزی بیحدّ و حصر (و گویا نظر داشت به دیباچه دفتر دوم مثنوی که «عشق محبّت بیحساب است»). به این نکته مهمّ اشاره کرد که شمس مولانا را از حلب میشناخته و استعداد و خصلت خاص او را میدانسته و این که برخورد این دو در قونیه یک بازیابی است. ادامه در پست بعد.
Forwarded from کاریز
در خصوص پیچیدگی متن و سختیهای ترجمه، به چند نکته اشاره کرد. یکی ساختار جملات یا «جملهبندی» که اصولاً در فارسی پیچیدهتر از فرانسه است، به ویژه جایگاه فعل. دیگر غنای متن از اشارات و تلمیحات و ارجاعات به قرآن و حدیث و شعر و حکمت و در کلّ فرهنگ و سنّت. از فشردگی و ایجاز که پیشتر گفتیم. این نکته مهم که کتاب از مقوله گفتگوهای درونی است، گاه بریده و نامفهوم و همهٔ اینها مقالات شمس را از متونی دیگر در این سبک، مانند معارف بهاء ولد یا معارف سیّد برهان و نظایر آن خیلی پیچیدهتر کرده است. از ویژگی «آیرونی» کلام شمس گفت و طنزی که در کلام اوست که باز چگونه میتوان آن را تشخیص داد و به زبانی دیگر بازگرداند.
فوشه کور در مقام توصیه و هم از سر تجربه شخصی میگفت که در خواندن کتاب صبور باشید! تفاوتی است بین «زبان حال» و «زبان قال»! کتاب را که باز کنید، شمس را نمییابید که کجاست، یا با که سخن میگوید و بلکه گاه از چه میگوید! امّا اندک اندک خطوط گفتگو ظاهر میشود و رشتهٔ گفتار به دستتان میآید.
پس از او کلر کپلر (Claire Kappler) که دوست سی سالهٔ فوشه کور است و او را در این ترجمه یاری کرده از تجربهٔ خود گفت که چه سختیها کشیده است در خوانش و درک این متن! این که یک ماه در بستر بیماری بوده ولی تا نیمهٔ شب بیدار میمانده و گاه یک بندِ کلام را تا ده بار میخوانده و باز نافهمیده رها میکرده است. پیش میآمده که سرعت پیشرویاش فقط سه برگ در روز بوده است. بسیار از پیچیدگی و تعقید متن نالید که این یک دیالوگ بیرونی نیست، شخصی و درونی است. شمس خود میگوید، خودش پاسخ میدهد، گاه افکارش را توجیه میکند، بعد نقد میکند، سپس توصیه میکند... و همه اینها در فضایی از معنویت و ابهام و رمز و راز میگذرد. نکته مهمّی میگوید که سوی شهر از باغ شاخی آورند! که این مجموعه یادداشتها را اطرافیان و شاگردان مولانا از کلام شمس برگرفتهاند و به واقع دریافتهاند و در عین درونی بودن، بیواسطه نیست و کامل هم نیست. برخی قسمتها را نمیشود ترجمه کرد و پارهای اصلاً قابل درک نیست. قطعاتی از کتاب به روشنی مخاطبان خاص داشته و بسیار مبهم و اشارتآمیز اند. در نهایت البته، مانند فوشه کور، میگوید که پس از این شکیبایی و انس اندک اندک احساس میکنید که با متن ارتباط برقرار کرده و راهی گشودهاید. مقالات از شما بسیار بیش از یک برخورد فکری میطلبد. یک متن تمامیتطلب است که همه فهم و درک و احساس و وجود شما را درگیر میکند ولی وقتی این ارتباط حاصل شود، و این البته همنشینی بلندی میخواهد، یک تجربهٔ ویژه است. گفتارش را با آن کلام شمس به پایان بُرد که من اینجا از خود مقالات نقل کنم: «چون از هر سوی روی به کعبه کنند آفاق عالم، چون کعبه از میان برداری سجدهٔ هر یکی بر دل آن دگر باشد».
پس از او کریستیان ژامبه (Christian Jembet)، فیلسوف و اسلامشناس که مترجم گزیدهٔ دیوان شمس هم بوده است، سخن گفت و کلام آغازینش، بعد آن هشدارهای شداد و غلاظ پیشین، مایهٔ ابتهاج جمع حضّار شد. ژامبه گفت که من در این کتاب، نکته غیر قابلفهمی نمیبینم! امّا آنچه او مقصود داشت البته در افق دیگریست. در جایی که به مثال، کلر کپلر میگفت که او همواره اهلِ کشف و تحلیل بوده و برایش گران میآمده که متنی را نافهمیده باقی بگذارد و بگذرد، ژامبه نگاه دیگری داشت که «بگذار راز، راز بماند» و این معنی را میپیوست به مباحث غیبت و تجلّی، اشارت و عبارت، خاموشی و گفتار. میگفت که متن قابل درک است، به شرطی که بدانیم همین حجاب و پنهانی، بخشی از متن است. در عین حال که باید بدانیم برای درک مقالات شمس، چه اسبابی لازم است، همچون آشنایی با حکمت و طریقت و گفتمانهای عصر و آنچه در میان نزدیکان یا اصحاب مولانا میگذشته است و سوابق آن، باز این همه کافی نیست و اصلاً قرار نیست که این متن یا گفتار به تمامی برای ما معلوم و قابل درک شود. این ظهور و غیبت، پیدایی و پنهانی، تناقضنمایی، بسط و ایجاز، همه در ذات این معانی هستند. ژامبه در کلّ بحث و نگاه پیچیدهای دارد و هشدار نهانی و نهایی او هیچ کمتر از آن دو دیگر نیست!
سخن باز به فوشه کور بازگشت و او از صفات خاصّ و اخصّ شمس گفت و از همه مهمتر این که «خود غریبی در جهان چون شمس نیست» و چند نقل هم در همین موضوع از شمس داشت و به حکایت بط و مرغ خانگی ختم کرد که آشنای ماست و در مثنوی هم آمده است و ما که این همه گفتیم، آن را هم از متن مقالات بیاوریم و این گزارش را به پایان بریم:
فوشه کور در مقام توصیه و هم از سر تجربه شخصی میگفت که در خواندن کتاب صبور باشید! تفاوتی است بین «زبان حال» و «زبان قال»! کتاب را که باز کنید، شمس را نمییابید که کجاست، یا با که سخن میگوید و بلکه گاه از چه میگوید! امّا اندک اندک خطوط گفتگو ظاهر میشود و رشتهٔ گفتار به دستتان میآید.
پس از او کلر کپلر (Claire Kappler) که دوست سی سالهٔ فوشه کور است و او را در این ترجمه یاری کرده از تجربهٔ خود گفت که چه سختیها کشیده است در خوانش و درک این متن! این که یک ماه در بستر بیماری بوده ولی تا نیمهٔ شب بیدار میمانده و گاه یک بندِ کلام را تا ده بار میخوانده و باز نافهمیده رها میکرده است. پیش میآمده که سرعت پیشرویاش فقط سه برگ در روز بوده است. بسیار از پیچیدگی و تعقید متن نالید که این یک دیالوگ بیرونی نیست، شخصی و درونی است. شمس خود میگوید، خودش پاسخ میدهد، گاه افکارش را توجیه میکند، بعد نقد میکند، سپس توصیه میکند... و همه اینها در فضایی از معنویت و ابهام و رمز و راز میگذرد. نکته مهمّی میگوید که سوی شهر از باغ شاخی آورند! که این مجموعه یادداشتها را اطرافیان و شاگردان مولانا از کلام شمس برگرفتهاند و به واقع دریافتهاند و در عین درونی بودن، بیواسطه نیست و کامل هم نیست. برخی قسمتها را نمیشود ترجمه کرد و پارهای اصلاً قابل درک نیست. قطعاتی از کتاب به روشنی مخاطبان خاص داشته و بسیار مبهم و اشارتآمیز اند. در نهایت البته، مانند فوشه کور، میگوید که پس از این شکیبایی و انس اندک اندک احساس میکنید که با متن ارتباط برقرار کرده و راهی گشودهاید. مقالات از شما بسیار بیش از یک برخورد فکری میطلبد. یک متن تمامیتطلب است که همه فهم و درک و احساس و وجود شما را درگیر میکند ولی وقتی این ارتباط حاصل شود، و این البته همنشینی بلندی میخواهد، یک تجربهٔ ویژه است. گفتارش را با آن کلام شمس به پایان بُرد که من اینجا از خود مقالات نقل کنم: «چون از هر سوی روی به کعبه کنند آفاق عالم، چون کعبه از میان برداری سجدهٔ هر یکی بر دل آن دگر باشد».
پس از او کریستیان ژامبه (Christian Jembet)، فیلسوف و اسلامشناس که مترجم گزیدهٔ دیوان شمس هم بوده است، سخن گفت و کلام آغازینش، بعد آن هشدارهای شداد و غلاظ پیشین، مایهٔ ابتهاج جمع حضّار شد. ژامبه گفت که من در این کتاب، نکته غیر قابلفهمی نمیبینم! امّا آنچه او مقصود داشت البته در افق دیگریست. در جایی که به مثال، کلر کپلر میگفت که او همواره اهلِ کشف و تحلیل بوده و برایش گران میآمده که متنی را نافهمیده باقی بگذارد و بگذرد، ژامبه نگاه دیگری داشت که «بگذار راز، راز بماند» و این معنی را میپیوست به مباحث غیبت و تجلّی، اشارت و عبارت، خاموشی و گفتار. میگفت که متن قابل درک است، به شرطی که بدانیم همین حجاب و پنهانی، بخشی از متن است. در عین حال که باید بدانیم برای درک مقالات شمس، چه اسبابی لازم است، همچون آشنایی با حکمت و طریقت و گفتمانهای عصر و آنچه در میان نزدیکان یا اصحاب مولانا میگذشته است و سوابق آن، باز این همه کافی نیست و اصلاً قرار نیست که این متن یا گفتار به تمامی برای ما معلوم و قابل درک شود. این ظهور و غیبت، پیدایی و پنهانی، تناقضنمایی، بسط و ایجاز، همه در ذات این معانی هستند. ژامبه در کلّ بحث و نگاه پیچیدهای دارد و هشدار نهانی و نهایی او هیچ کمتر از آن دو دیگر نیست!
سخن باز به فوشه کور بازگشت و او از صفات خاصّ و اخصّ شمس گفت و از همه مهمتر این که «خود غریبی در جهان چون شمس نیست» و چند نقل هم در همین موضوع از شمس داشت و به حکایت بط و مرغ خانگی ختم کرد که آشنای ماست و در مثنوی هم آمده است و ما که این همه گفتیم، آن را هم از متن مقالات بیاوریم و این گزارش را به پایان بریم:
Forwarded from کاریز
«از عهد خردکی این داعی را واقعهای عجیب افتاده بود، کسی از حال داعی واقف نی، پدر من از من واقف نی، میگفت: تو اولاً دیوانه نیستی، نمیدانم چه روش داری... گفتم: یک سخن از من بشنو، تو با من چنانی که تخم بط را زیر مرغ خانگی نهادند، پرورد و بطبچگان برون آورد. بطبچگان کلانتَرَک شدند، با مادر به لب جو آمدند، در آب درآمدند. مادرشان مرغ خانگی است، لب جو میرود، امکان درآمدن در آب نی. اکنون ای پدر! من دریا میبینم مرکب من شده است و وطن و حال من این است. اگر تو از منی یا من از توام، درآ در این دریا؛ و اگر نه برو برِ مرغان خانگی و این تو را آویختن است. گفت: با دوست چنین کنی، با دشمن چه کنی؟»
و میدانید که مولانا هم این را در مثنوی آورده است: تخمِ بطّی گر چه مرغ خانهات / کرد زیر پَر چو دایه تربیت...
1/ La quête du joyau, Cerf, 2017
۲/ «گوهری بود در صدفی، گِردِ عالم میگشت، صدفها میدید بیگوهر... همچنین میرفت این صدف در عالم بر این قرار؛ تا روزی جوهری یگانهای بیافت... امروز غواص مولاناست و بازرگان من و گوهر میان ماست...»
۳/ نشانی ویدیوی جلسه:
https://www.youtube.com/watch?v=O5PWSzXvJGk&feature=youtu.be
و میدانید که مولانا هم این را در مثنوی آورده است: تخمِ بطّی گر چه مرغ خانهات / کرد زیر پَر چو دایه تربیت...
1/ La quête du joyau, Cerf, 2017
۲/ «گوهری بود در صدفی، گِردِ عالم میگشت، صدفها میدید بیگوهر... همچنین میرفت این صدف در عالم بر این قرار؛ تا روزی جوهری یگانهای بیافت... امروز غواص مولاناست و بازرگان من و گوهر میان ماست...»
۳/ نشانی ویدیوی جلسه:
https://www.youtube.com/watch?v=O5PWSzXvJGk&feature=youtu.be
HTML Embed Code: