شاکی در دایرکت اینستا، پیام داده که یک روز زن نبودی که بفهمی حجاب چیست که حالا حاج رضای داستانت را قضاوت میکنی! حجاب در اینجا یعنی من مسلمانم و مسلمان بودن هم هنوز یادآور یازده سپتامبر است. میگوید بیا برویم به یک ساختمان دولتی تا ببینی با حجاب که باشی چطور بازرسی بدنی ات می کنند و یا در خیابان چطور انگشت نمای مردم میشوی حتی دانشجویان چطور از معاشرت با تو برحذرند، بعد به دختر حاجی نقد کن! که چرا حجابش را برداشته...
آن یکی پیام داده که سید این مرجع تقلید کدام است؟ بگو که کانورت کنیم مرجعمان را! البته آیت الله مکارم و حتی رهبری هم فتوای تقریبا مشابهی دارند ولی حدود و ثغورشان از تعریف اضطرار کمی پیچیده تر است. آیت الله جناتی هم ذبح اسلامی را جهت خوردن گوشت در خارج از بازار مسلمین شرط ندانسته، آیت الله صدر هم دست دادن زن و مرد را جایز دانسته، اصلا همین است که میبینی این مسلمانان غیر ایرانی راحت با نامحرم دست می دهند.
آن یکی پیامداده که سید جان کجای کاری؟ فکر کردی فقط در امریکاست که حجاب موجب تبعیض میشود؟ نه برادر! در همین ایران خودمان هم، چادری که باشی، بخش خصوصی استخدامت نمیکند! بخش دولتی هم که مدتهاست استخدامی ندارد. پس باید یا بیکار بمانی یا چادر را از سر بکنی. بدتر از آن، بیا و یک سر با یک دختر چادری چند قدم در پاساژهای همین تهران راه برو، ببین سنگینی نگاههای این وطنی ها بیشتر است یا آن اجنبی ها؟ فروشندگان، خانم چادری را که میبینند فکر میکنند فقیر است، پول ندارد که خرید کند، سربالا جوابش را میدهند.
آن یکی پیام داده، چادر مگر نماد مذهبی بودن است؟ چادر صرفا نماد حکومت است و بس! چادری که باشی، یعنی به نحوی به حکومت ربط داری و یا خودت، یا شوهرت و یا پدرت حقوق بگیر دولت و حکومت است. شده است یه نشانه که بفهمیم کدام ها به شیر نفت وصلند.
و در نهایت دوستی گفت: این پستت موجب گرایش دختران محجبه به مراجع تقلید غیر ایرانی میشود و شاید به «مصلحت» نباشد، از صفحه ات برش دار!
و من ماندم و مرور مقولهی تکراری «داستان های نگفتنی» و یادآوری مقدمه منظومه سفر تکوین شاندل، آنجا که میگفت: حرفهایی هست برای «گفتن»، که اگر گوشی نبود، نمیگفتم و حرفهایی هست برای «نگفتن»؛ حرفهایی که هرگز سر به «ابتذالِ گفتن» فرود نمیآرند. حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همینهایند، و سرمایه ماورایی هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد، کلماتی که پارههای «بودنِ» آدمیاند...اینان هماره در جستجوی «مخاطب» خویشند، اگر یافتند، یافته میشوند و در صمیم «وجدان» او، آرام میگیرند. و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند، و اگر او را گم کردند، روح را از درون به آتش میکشند و دمادم، حریقهای دهشتناک عذاب برمیافروزند.
سید محسن روحانی
@mohsenrowhani
>>Click here to continue<<