TG Telegram Group Link
Channel: ☭مارکسیسم سنتر☭
Back to Bottom
ماده ی خام چیست؟
ماده ی خام، موضوعِ کاری است که به طور مستقیم در طبیعت وجود ندارد. مثلا درخت، آب، زمین معادن و... چیزهایی هستند که به صورت مستقیم در طبیعت وجود دارند و هیچ گونه کاری برای به وجود آوردن آنها صورت نگرفته است به همین علت، ماده ی خام نیستند.

ولی زغال سنگ که پس از مصرفِ مقداری کار، تراشیده و آماده شده و از معدن استخراج می‌شود، در کارخانه ی فولاد سازی، موضوعِ کار و ماده ی خام میباشد.

سوال: آیا زمین، ماده ی خام است؟
خیر زیرا به صورت مستقیم در طبیعت وجود دارد و انسان هیچ کاری برای به وجود آورد آن انجام نداده است.
آیا زمین، موضوعِ کار است؟
بله برای کشاورزی که بذر می‌کارد و شخم می‌زند و... موضوع کار است.
آیا پنبه ماده ی خام است؟
بله به طور مستقیم در طبیعت وجود ندارد.
پنبه موضوع کار هم هست چرا که در کارخانه ریسندگی استفاده می‌شود.
بنابراین
هر ماده ی خامی، موضوع کار است ولی هر موضوع کاری، لزوما ماده ی خام نیست.
3)وسایل کار: وسایل کار از یک طرف شامل موضوع کار و مواد خام است و از طرف دیگر، کلیه ی اشیایی را تشکیل می‌دهد که انسان به وسیله ی آنها بر روی موضوع های کار، کار می‌کند. منظور از کلیه ی اشیاء، ابزار های تولید، ماشین آلات و وسایل پیشرفته ایست که با آن می‌توان دست به استخراج و بهره برداری از منابع طبیعی سودمند زد.
مهمتر از همه اینکه با این وسایل پیشرفته می‌توان این منابع طبیعی را، به شکل چیزهای مفید دیگری که صنعتی هستند، در آورد.
با این وسایل می‌توان نفت خام را به نفت سفید، گازوییل، بنزین، قیر و.. تبدیل کرد.
به وسیله ی ابزار تولید پیشرفته، از مواد نفتی، کیسه های پلاستیکی، ظروف پلاستیکی و چیزهایی ازین قبیل می‌سازند.

تا اینجا دیدیم که نه انسان با دست خالی می‌تواند دست به تولید بزند، و نه ابزار تولید (هرچند هم بسیار پیشرفته باشند) بدون نیروی انسان می‌توانند به خودی خود کاری انجام داده و چیزی تولید کنند.

(حتی اگر بالفرض محال کل سیستم های تولیدی تمام رباتیک هم بشود نباید فراموش کنیم که این ربات ها را هم انسان می‌سازد)
به خاطر همین امر، به مجموع نیروی کار انسان، و وسایل و موضوع کار، نیروهای مولده می‌گویند.
@marxismcenter
بخش دوم
خلاصه ی بخش اول :
وسایلِ تولید = موضوعِ کار+ وسایلِ کار

نیروهای مولده= نیروی کار و مهارت انسان + موضوعِ کار + وسایل کار
در نتیجه
نیروی مولد = وسایل تولید+نیروی انسان
وسایل تولید= موضوعِ کار +وسایلِ کار
وسایلِ کار= شرایط مادی (منابع طبیعی) و ابزار کار

روابط تولید یا مناسبات تولیدی

انسان به صورت دسته جمعی کار می‌کند در نتیجه تولیداتش هم به صورت اجتماعی انجام می‌شود. هنگامی که انسان‌ها کار می‌کنند و به وسیله ی کار، دست به تولید می‌زنند، بین آنها روابطی برقرار می‌شود. این روابط عبارتند از:
مبادله (عوض کردن چیزی که به وسیله ی کار انجام شده با چیز دیگر) و توزیع (تقسیم کالا بین مردم) و مصرف کالا میباشد.
به این روابط، روابط تولید یا مناسبات تولید می‌گویند که در جریان تولید، توزیع و مبادله و مصرف بین انسانها به وجود می‌آید. علاوه بر این منظور از روابط تولید یا مناسبات تولید اینست که وسایل تولید در دست چه طبقه ای است؟
در دست افرادی ست که از آنها (وسایل تولید) برای بهره کشی از طبقات دیگر استفاده می‌کنند؟
یا در دست جامعه است و از آن برای تامین نیاز ها و احتیاجات مردم استفاده می‌شود؟ هرگاه وسایل تولید در دست طبقه ی استثمار کننده باشد، بین طبقه ی استثمار کننده و استثمار شونده، روابطی به وجود می‌آید که نمونه ای از روابط تولید (یا مناسبات تولید) است.
مثلا رابطه ی طبقه کارگر با طبقه ی سرمایه دار نمونه ای از روابط تولید (مناسبات تولید) است.

روابط تولیدی به دو قسم تقسیم میشود:
1)روابط یا مناسبات همکاری: در کشور های سوسیالیستی که مالکیت خصوصی، جای خود را به مالکیت عمومی می‌دهد و وسایل تولید در مالکیت همه ی مردم قرار می‌گیرد. استثمار انسان از انسان از بین می‌رود. در کشور های سوسیالیستی مردم برای خودشان و جامعه کار می‌کنند و همه به یکدیگر کمک و یاری میکنند

2)روابط یا مناسبات تبعیت:
در نظام های طبقاتی (مانند نظام‌های برده داری فئودالی و سرمایه داری) وسایل تولید در دست عده ی معدودی است که از ان وسایل برای استثمار و بهره کشی از طبقات دیگر استفاده می‌کنند.
در نظام های طبقاتی، طبقات استثمار شونده، مجبورند برای مالکانِ وسایل تولید کار کرده و تابعِ آن باشند.

رابطه‌ی میان نیرو های مولده و روابط تولید (مناسبات تولید) چیست؟

نیروی مولده چیست؟ قبلا گفتیم که نیروی مولده عبارتست از مجموعه ی وسایلِ تولید (یعنی وسایل کار به علاوه ی موضوعِ کار) و نیروی کار و مهارت انسان
خب این را می‌دانیم که با پیشرفت زمان، تجربه و مهارت انسان در کار بیشتر می‌شود. ابزار تولید رشد کرده و تکامل میابند.
و اما روابط تولید (مناسبات تولید) عبارتند از چگونگیِ تولید، مبادله، توزیع و مصرف کالا ها و چگونگیِ مالکیت ابزار تولید (یعنی اینکه ابزار تولید در دست چه طبقه ای است؟ در دستِ افراد و طبقاتی است که با آن انسان را استثمار می‌کنند یا در دست مردم است و با آن نیازهای جامعه را رفع میکنند؟

روابط تولیدی تا حد مشخصی به نیروی مولد، اجازه ی رشد و تکامل می‌دهد اما همینکه رشد و تکامل روابط تولیدی بخواهد به طبقه ای که مالک ابزار تولید است، لطمه ای وارد کند، در واقع به مالکیتشان لطمه ای وارد کند، این طبقه ی مالک، احساس خطر می‌کند و به زور تلاش می‌کند تا مانع رشد و تکاملِ نیروهای مولد شود. طبقه ی مالک، وجود خود را در حفظ نظم کهنه و روابط تولیدی طولی و عقب مانده می‌بیند ولی نیروهای مولد همچنان به رشد و تکامل خود ادامه می‌دهند تا روابط تولیدی جدید و نو و کاملتر، جای خود را به روابط تولیدی کهنه و طولی در قدیم را بگیرد.
بدین ترتیب، هر نظام از نظام های جامعه، تا زمانی می‌تواند دوام بیاورد و به عمر خود ادامه بدهد که در آن نظام، روابط تولید (مناسبات تولید) مانع رشد و تکاملِ نیروهای مولده که همیشه در حال رشد و تکامل هستند، شود. با هم ناسازگار شده و دیر یا زود روابط تولیدی جدیدی که با نیروهای مولده سازگار باشند جای روابط تولیدی قدیمی را می‌گیرد و بدین ترتیب، شیوه ی تولید عوض می‌شود.

آنچه در زیر می‌آید شاید علمی نباشد ولی به روشن شدن مطلب بالا کمک میکند:
کودکی را در نظر بیاورید، این کودک در طول زمان و با گذشت زمان بزرگتر خواهد شد و رشد می‌کند
لباس کودک را هم در نظر بگیرید، همه می‌دانیم که لباس به هیچ وجه رشد نمی‌کند و بزرگتر نمی‌شود.
حال فرض کنیم که کودک، نیروی مولده باشد و لباسش، روابط تولیدی
وقتی کودک لباس را به تن می‌کند این لباس برای مدت زمانی مناسب او خواهد بود، یعنی لباس یک دفعه برای کودک تنگ نمی‌شود. اما کودک روز به روز رشد کرده و بزرگ تر خواهد شد. در حالیکه لباس او به همان اندازه که بوده، باقی خواهد ماند  و سرانجام به جایی می‌رسیم که لباسی که به تن کودک بوده، تنگ و کوچک می‌شود.
@marxismcenter
اگر در چنین وضعی، جای آن لباس کهنه را که دیگر مناسب تن کودک نیست، لباس مناسبتری نگیرد، پس از گذشت مدتی (یعنی بعد از آنکه کودک کمی بیشتر رشد کرد)، درز های لباس کهنه و پاره شده و به تدریج متلاشی می‌شود.

رابطه ی کودک و لباس درست مانند نیروی مولده و روابط تولیدی میباشد.
در اینجا برای هر چه روشن‌تر شدن مطلب، مقایسه ی زیر را از رابطه ی (لباس کودک) و رابطه ی (روابط تولید ونیروهای مولده) می‌آوریم:
کودک با گذشت زمان رشد کرده و بزرگتر می‌شود
نیروهای مولده با گذشت زمان رشد کرده و تکامل میابند.
لباس برای مدتی به تن کودک مناسب خواهد بود.
روابط تولیدی تا حدود مشخصی اجازه ی رشد و تکامل می‌دهد.
چون کودک به مرور زمان رشد کرده و بزرگتر می‌شود، سرانجام لباس برای او تنگ خواهد شد.
چون نیروی مولده روز به روز رشد کرده و تکامل میابند، سرانجام روابط تولید، با نیروهای مولد ناسازگار شده و در مقابل رشد آن می‌ایستند.
با رشد بیشتر کودک، لباس کهنه به تدریج متلاشی میشودو باید لباس مناسبتری به تن کودک پوشاند.
با رشد وکامل بیشتر نیروی مولد، روابط تولید قدیم، به تدریج متلاشی شده و روابط تولیدی جدید، که مناسب نیروهای مولد خواهد بود، جای آن را می‌گیرد.

@marxismcenter
توزیع چیست؟
قبلا گفتیم که انسان‌ها برای آن که بتوانند به زندگی خود ادامه دهند، باید تولید کنند. توزیع یعنی تقسیم کالاهای تولید شده، بین مردم. اما پخش این کالاها دقیقا بستگی به توزیع وسایلِ تولید دارد که قبلا، یعنی قبل از توزیع کالاها صورت گرفته است.
به عنوان مثال در جوامع سرمایه داری، وسایل تولید به شکل ناعادلانه ای توزیع شده است که در دست عده ی کمی که سرمایه دار هستند، در آمده. یعنی به صورت انحصاری درآمده اند.
و این در حالیست که اکثریت مردم دارای هیچ‌گونه وسیله تولیدی نیستند. بدین ترتیب چون وسایل تولید به شکل ناعادلانه ای توزیع شده اند، محصولات تولید شده نیز نمی‌توانند عادلانه توزیع شوند. زیرا توزیع کالا کاملا بستگی به توزیع قبلی یعنی توزیع وسایل تولید دارد
وقتی وسایل و مالکیت بر آن خصوصی باشد، توزیع (تقسیم کالاها بین مردم) نیز شکلی نابرابر خواهد داشت.

کارخانه ای را که اتوبومیل بنز میسازد در نظر بگیرید، همه می‌دانیم کارگرانی که خود، با کارِ خود، اتوبومیل را می‌سازند، در خواب هم نمی‌توانند بینند که دارای یکی از آن اتوبومیل هایی هستند که خود، ساخته اند. وقتی وسایل تولید به شکل ناعادلانه ای توزیع شده باشد، کالاهای عالی و مرغوب، بهترین وسایل رفاهی، بهترین غذاها و بهترین وسایل تفریحی، نصیب آنهایی خواهد شد که قبلا وسایل تولید، به نفع آنها توزیع شده است.
و در نتیجه بنجل ترین و بی‌کیفیت ترین کالاها نصیب آنهایی می‌شود که دارای هیچ وسیله ی تولیدی نیستند. این افراد از داشتن هر گونه وسیله ی رفاهی، محروم هستند و به سختی می‌توانند شکم خود را سیر کنند.
اما اگر وسایل تولید قبلا به طور عادلانه توزیع شده باشد، یعنی مالکیت آنها به شکل گروهی باشد، آنگاه تمام اعضای جامعه به یک اندازه از محصولات تولید شده بهره خواهند برد.

مصرف چیست؟
هر کالایی که تولید می‌شود به نحوی یکی از احتیاجات مردم را برطرف می‌کند. این کالاها به شکل مواد غذایی، پوشاک و کلیه ی چیزهایی هستند که به طور مستقیم مصرف می‌شوند مانند نان لباس، کفش، جوراب و... یا به شکلِ ماشین های تولید در جهتِ تولید، مورد استفاده قرار میگیرند
بنابراین همه ی کالاهایی که تولید می‌شوند به دو قسمت تقسیم میشوند:
1)کالاهایی که به صورت مستقیم به مصرف می‌رسند مانند نان و کفش و لباس و....
2)کالاهایی که وسایلِ تولید هستند و در جهتِ تولید مصرف می‌شوند.
بعضی محصولات هم می‌توانند هم به شکل مستقیم و هم در جهت تولید مورد استفاده قرار گیرند. مانند ذغال که هم می‌شود در زمستان برای گرم کردن خانه از آن استفاده کرد و هم به عنوان سوخت برای حرکت در آوردنِ ماشین‌های کارخانه ها استفاده کرد.
همانطور که توزیع (تقسیم کالاها بین مردم) بستگی به توزیع قبلیِ وسایل تولید دارد، مصرف نیز بستگی به این دارد که مالمبتِ وسایل تولید، خصوصی است یا عمومی.
مثلا در جامعه ای که وسایل تولید در مالکیت عده ی کمی قرار داشته باشند، توزیع ناعادلانه خواهد بود و همچنین مصرف نیز تابع سطح درآمد و قدرت خریدِ اکثریتِ مردمی است که دارای وسایلِ تولید نیستند.
یعنی این جمعیتِ عظیم مصرف کننده، به همان اندازه که پول دارند، میتوانندکالاهای مورد نیازشان را خریده و مصرف کنند.

با توجه به مطالبی که گفته شد، حال تعریف دقیقی از اقتصاد سیاسی ارائه می‌دهیم.

اقتصاد سیاسی چیست؟
اقتصاد سیاسی، علمیست که نشان می‌دهد در نظام اجتماعی-اقتصادی چه قوانینی بر تولید، مبادله و توزیع ِ وسایل مادی و وسایلی که برای ادامه ی حیات، ضروريست، حاکم بوده است.
اقتصاد سیاسی نشان می‌دهد که چگونه مناسبات تولید (روابط تولیدی) مانع رشد نیروهای مولده شده و با هم ناسازگار می‌شوند. و چگونه بر اثر همین ناسازگاری، سرانجام شیوه ی جدید تولید، جای شیوه ی قدیمی تولید را می‌گیرد.
هرچند که سرمایه داری غالبا در دقیقه ی 90 تغییر روابط تولیدی که به ضرر موجودیت خود بوده، از ترسش دست به رفورم هایی زده و موقتا و به زور وصله و پینه آن لباسِ کذایی را گشاد تر کرده، ولی در هر جامعه ای از یک جایی به بعد میزان رشد نیروهای مولد به حدی می‌رسد که این لباس کهنه ی پر وصله دیگر با هیچ رنگ و لعاب و بزک جدیدی از هم گسسته خواهد شد و لباسی نو بر تن خواهد کرد.

@marxismcenter
نیروهای تولیدی قبل از سرمایه داری:


نیرو های مولد در جامعه ی اشتراکی اولیه:
انسانهای اولیه بسیار ناتوان و ضعیف بودند و اولین ابزاری را که از آن استفاده کردند، سنگ و چوب بود.
با این ابزار انسان توانست ساده تر و راحت‌تر از پیش، شکار کند. مدت زمان طولانی، انسان از راه جمع آوری خوراکی و شکار حیواناتِ کوچک زندگی می‌کرد. در این زمان همواره انسان از کمبود غذا رنج می‌برد و این کمبود غذا، سرانجام او را مجبور به آدمخواری نیز نمود
هزاران سال طول کشید تا انسان توانست دست به ساختنِ ابزار کارِ ساده بزند و از آنها برای کوبیدن، بریدن، کندن ریشه ها، و سایر کارهای ساده استفاده کند
در ساختن این ابزار ها بیشتر از سنگهای چخماق، سنگ های خاصی را می‌تراشند و بدین طریق چاقو و سلاح های دیگر می‌ساختند.
رفته رفته تجربه بیشتر می‌شد و تکنیک، تکامل میافت. انسان‌های اولیه در مناطق مختلف و با شیوه های مختلف، به ساختن ابزار های ظریف‌تر و کوچکتر پرداختند. کشفِ آتش انسان را از هم جدا کرد.
انسان توانست به وسیله ی کشف آتش، بر یکی از نیروهای طبیعت، حاکم شود. آتش، انسان را در برابر سرما و از آسیب حیوانات حفظ می‌کرد و به او امکان میداد تا گوشت و سایر غذاها را کباب کرده و بخورد.
علاوه بر این آتش به انسان کمک می‌کرد که بتواند ابزار کار را از فلز، بسازد. ابتدا از مس، سپس برنج و بالاخره از آهن استفاده کرد.
بدین ترتیب بعد از عصر حجر (عصری که انسان در آن تنها دارای ابزار ساده بود، ابزاری که از سنگ و استخوان ساخته شده بودند،) عصرِ مس و پس از آن، عصر برنج و سرانجام عصر آهن، فرا رسید.
انسان با استفاده از فلزات و چوب، داس و چاقو وگاواهن و... ساخت.
البته قبل ازینکه انسان بتواند از فلزات استفاده کند، یعنی در همان عصرِ حجر، تیر و کمان را اختراع کرد که دست او دِ بزرگی بود. زیرا با اختراعِ این وسیله، نیازمندیهای اولیه ی زندگی، از راهِ شکار بهتر فراهم میشد.
رشد و توسعه ی شکار، به تاسیس اشکال اولیه ی دامپروری نیز، منجر شد. و شکارچیان به رام کردنِ حیوانات پرداختند. اولین حیوانی که انسان توانست رام کند، سگ بود سپس بز، خوک و اسب نیز اهلی و آرام شدند. همانطور که اشکال ابتدایی پرورشِ حیوانات، از شکار ناشی گردید، اشکالِ ابتداییِ کشاورزی نیز از جمع آوریِ میوه جات و گیاهان دارویی که به شکل وحشی میروییدند، ناشی گردید.
انسانهای اولیه زمین را در ابتدا با چوب دستی ساده و سپس با چوب دستی های جنگه دار و خویش های چوبین، شخم می‌زدند.
@marxismcenter
Audio
داستان  «لبخند مبارزه»
✍️ نویسنده : فراز پاکدل
🎤 گوینده: آوای سرخ
فایل سوم

@Marxismcenter
این جنگ چریکی نيست که عامل بی نظمی جنبش است، بلکه این ضعف حزب است که قادر به رهبری این عمليات نيست. به همين دليل دشنامهای معمولی ما روسها عليه عمليات چریکی در رابطه با این واقعيت قرار دارد که در روسيه عمليات مخفی،تصادفی و تشکل نيافته چریکی وجود دارد که واقعاً تشکيلات حزب را به هم می زند. زمانی که ما نتوانيم درک کنيم که کدام شرایط تاریخی جنگ چریکی را بوجود آورده اند، قادر هم نخواهيم بود جوانب منفی آن را تصحيح نمایيم. ولی مبارزه بدون توجه به این مسائل ادامه دارد. علل اقتصادی و سياسی این مبارزه را ایجاب می کنند. شکوه های ما در مقابل مبارزات چریکی در واقع شکوه هایی است که از ضعف حزب ما در رابطه با قيام ناشی می شوند. 
آنچه درباره پراکندگی تشکيلات گفتيم ، در مورد تأثير جنگ چریکی در روحيه کارگران نيز صادق است. این جنگ چریکی نيست که در روحيه کارگران تأثير بد می گذارد، بلکه این عدم تشکيلات، نداشتن سيستم در عمليات چریکی و این واقعيت است که رهبری این عمليات در دست حزب نيست. بدون شک ما هرگز قادر نخواهيم بود از طریق محکوم کردن عمليات چریکی و ناسزا گفتن به آن، این تأثير بد را خنثی کنيم زیرا این احکام و دشنامها به هيچ وجه قادر نخواهند بود پدیده ای را که به علل اقتصادی و سياسی بوجود آمده است، از بين ببرند. گفته خواهد شد : اینکه ما قادر نيستيم یک پدیده غيرعادی را که دارای تأثير بد روحی است از بين ببریم ، به هيچ وجه دليل آن نخواهد بود که خود حزب به این عمليات غيرعادی دست بزند. چنين استدلالی کاملا بورژوا ليبراليستی است و نه مارکسيستی زیرا یک مارکسيست نمی تواند بطور مطلق جنگ داخلی و یا جنگ چریکی را که شکلی از جنگ داخلی است، غيرعادی بنامد و معتقد باشد که در هر شرایطی این جنگ دارای تأثير بد روحی است. مارکسيسم از موضع مبارزات طبقاتی حرکت می کند و نه از موضع صلح اجتماعی. در مراحل مختلف بحران
های عميق سياسی و اقتصادی مبارزه طبقاتی به جنگ داخلی منجر می گردد، یعنی به مبارزه مسلحانه بين دو بخش جامعه. در چنين مراحلی هر مارکسيستی موظف است از موضع جنگ داخلی حرکت کند. هر نوع محکوم کردن اخلاقی جنگ داخلی از نظر یک مارکسيست مردود است...

30 دسامبر 1906

#جنگ_چریکی_لنین
@marxismcenter
بیانیه ی مشهور لنین خطاب به مسلمانان روسیه
لنین در 16 دسامبر 1917 (25 آذر 1296) بیانیه ای مشهور صادر کرد:

رفقا و برادران! وقایع عمده ای در خاک روسیه در جریان است و خاتمه مجازات خونینی که از برای تقسیم کردن ممالک دیگران شروع شده بود نزدیک می‌شود. سلطنت وحشیانه درندگان که ملل عالم را بنده خود قرار داده بود مقهور گردید، عمارت کهنه و پوسیده استبداد و بندگی در زیر ضربات انقلاب روس خراب می‌شود. و حکومت مملکت در دست ملت است. در این مقصود مقدس، روسیه تنها است و آن هندوستان دوردست که قرون متمادی در تحت ظلم و فشار درندگان متمدن اروپا واقع شده بود، بیرق انقلاب برافراشته سلطنت غارت و زور سرمایه داران منقرض گردید.
مسلمانان مشرق، ایرانیان، ترکها، عربها هندوها و تمام طوایفی که سباع حریص اروپا زندگی و دارایی و آزادی داوطلبان آنها را در قرون متوالی مال التجار از برای خود قرار داده و غارت گران جنگجو می‌خواهند ممالک آنها را تقسیم کنند، ما اعلام می‌کنیم که عهدنامه سری راجع به تقسیم ایران محو و پاره گردید و همین که عملیات جنگی خاتمه یافت قشون روس از ایران خارج می‌شود و حق تعیین مقدرات ایران به دست ایرانیان تامین خواهد گردید. در این موقع که حتی مسلمانان هند که تحت ظلم و فشارِ بیگانه، کوبیده و فشرده شده اند بر ضد ستمکاران شورش می‌کنند نباید خاموش نشست فرصت را غنیمت و غاصبین را از اراضی خود دور اندازند. ما زیر پرچم های خود ملل مظلومه را برای استخلاص جای می‌دهیم.
ای مسلمانان روسیه، ای مسلمانان مشرق زمین، در این راهِ تجدیدِ حیاتِ عالم، ما از جانب شما انتظار هم‌عقیده گی و مساعدت را داریم.
رئیس شورای کمیسر های ملی: لنین
@marxismcenter
Audio
داستان  «لبخند مبارزه»
✍️ نویسنده : فراز پاکدل
🎤 گوینده: آوای سرخ
فایل چهارم
@marxismcenter
جهان‌بینی ماهی سیاه کوچولو، منوچهر هزارخانی، شهریور 1347
http://iran-archive.com/sites/default/files/sanad/jahanbinie-mahi-siah-kuchulu.pdf
ببین صمد
چریک‌های فدایی خلق
گرامی باد یاد و خاطره ی رفیق بزرگ، صمد بهرنگی.🚩🌹
@Marxismcenter
Audio
داستان  «لبخند مبارزه»
✍️ نویسنده : فراز پاکدل
🎤 گوینده: آوای سرخ
فایل پنجم
@Marxismcenter
سکولاریسم.rtf
1 MB
📝مقاله ی مسئله ی اجتماعی مذهب

نویسنده: رفیق کاوه

ضرورت نگارش متن:
به سبب شرایط کنونی ایران و روبنای سیاسی مستقر در این کشور موضوع دین به یک امر چالش برانگیز برای روشنفکران و هیئت سیاسی بدل شده است.فلذا برای حل ان به تعابیر و مفاهیم سیاسی و نقد هر یک از انان بایستی رجوع کرد.در ایران به سبب مسائلی که بیان علل انها از دایره این متن بیرون است تعابیر سیاسی انطور که در معنای اصیلشان به کار می روند شناخته نشدند.

@marxismcenter
گرامی باد رفیق بزرگ، چریک افسانه ای حمید اشرف
به بهانه ی 8 تیر ماه سالروزِ جاوید شدن رفیق حمید اشرف
🔻حمید اشرف؛ شرحی از سرگذشت چه‌گوارای ایران! 🔺
به مناسبت 9 تیر سالروز جاوید شدن رفیق حمید اشرف.

«مشکلاتی که امروز روشن و واضح بنظر می رسند معماهای حل شده ای هستند که آسان شده اند و این مسائل هنگام وقوع آنچنان واضح و روشن نبود و باز هم تجربه لازم بود که اشکالات را نمایان کند…»
(حمید اشرف،جمعبندی سه ساله)

حمید اشرف ، چریکی که ساواک پنج سال در جستجویش بود! او قانون معروف چریک شهری مبنی بر اینکه : “عمر چریک شش ماه است” را نقض کرد و چریک شهری را تا پنج سال حفظ کرد و در این زمینه رکورد دار است!


حمید اشرف در ۱۰ دی ۱۳۲۵ در تهران، محله امیریه کوچه خادم آزاد (نزدیک چهارراه گمرک) در خانواده ای متجدد و مرفه متولد شد. فرزند چهارم خانواده ۵ فرزنده. دکتر احمد اشرف جامعه شناس معروف ایرانی ، برادر بزرگ او و نیز دارای دو خواهر بنامهای پری و مینا بود. برادر کوچکش هم بعد از وقایع سی تیر ۱۳۳۱ و روی کار آمدن مجدد دکتر مصدق متولد شد و به همین مناسبت نامش را “پیروز” گذاشتند.
پدر حمید، اسماعیل اشرف فرزند یک تاجر اصفهانی و جزو سی دانش آموخته ی دیپلمه ای بود که توسط رضاشاه به آلمان اعزام شده و در رشته بهره برداری راه آهن تخصص گرفته بود و مادرش اشرف تقدیسی از خاندان روحانیون تبریز بود که اصالتا از مهاجرین قفقازی بودند و نیز جزو دختران تحصیل کرده در زمان خود بود و دارای مدرک سیکل بود که در آن زمان بالاترین درجه تحصیلی برای دختران محسوب میشد.

دکتر احمد اشرف در مصاحبه ای با نگین نبوی میگوید خانواده اشرف به رضاشاه علاقمند بودند و خدماتش را ارج مینهادند. وی در اینباره میگوید:
«علاقه ما به رضاشاه هم خانوادگی بود و هم شخصی. بدین معنی که من رضاشاه را یک بار از نزدیک و دوبار از دور دیده بودم. از نزدیک، هنگامی بود که من به عنوان مستمع آزاد در شش سالگی شاگرد کلاس اول بودم و رضاشاه را، که روی پله قطار سلطنتی نشسته بودند، تقریباً از دو متر فاصله دیدم و همراه شاگردان مدارس یک نهال مرکبات به قدوم ایشان انداختم. خیلی خوب یادم هست که معنی این کار را خوب می فهمیدم که این نهال تا چند سال دیگر یک درخت پر میوه می شود و از همان لحظه به ایشان علاقه‌‌مند شدم. همچنین، رضاشاه سالی دو بار برای بازدید مسابقه اسب‌‌دوانی در ترکمن‌‌صحرا به مازندران و بندر شاه می رفتند و هر دفعه هم پدرم، که از رؤسای راه‌‌آهن مازندران بودند، برای استقبال به آنجا می‌‌رفتند و مرا هم با خودشان می بردند…» 1
پدر حمید وقتی او هفت سال داشت، حکم ریاست ناحیه راه آهن و کشتی رانی آذربایجان را گرفت و با همسر و پنج فرزند راهی تبریز شد. حمید کلاس های اول تا ششم دبستان را در تبریز گذراند. همین شد که او با زبان آذری و لهجه تبریزی آشنا شد و میتوانست به ترکی سلیسی صحبت کند. در این سالها حمید دوستی نزدیک با فرزندان کارگران راه آهن و بیشتر از همه با پسر سوزنبان ایستگاه و بچه های یتیم زن کارگری که همسایه شان بود میجوشید. و همین ارتباط با کارگران روی روحیه او تاثیر اولیه را گذاشت. سال ۱۳۳۸ خانواده به تهران بازگشت و پدر به ریاست اداره کل بهره برداری راه آهن منصوب شد و در خانه سازمانی نزدیک پل جوادیه ساکن شد.
برادر بزرگ، احمد، از ناسیونالیست های طرفدار دکتر مصدق بود که ابتدا در حزب پان ایرانیست فعال بود و سپس به حزب زحمتکشان پیوست و از هواداران خلیل ملکی ، موسوم به نیروی سوم بود و حمید را هم تحت تاثیر همین تفکرات پرورش میداد.
دکتر احمد اشرف در همان مصاحبه میگوید که متفقین در دوره اشغال ایران ، پدرش (اسماعیل اشرف) را بمدت دو سال زندانی کرده بودند:
“متفقین پدرم را همراه مهندسین راه‌‌آهن که در آلمان تحصیل کرده بودند و عده‌‌ای از افسران ارتش و رجال کشور را در بازداشتگاه اراک ــ    که کمپ انگلیسی ها بودــ     به مدت دو سال زندانی کردند. البته ایشان را چند ماهی هم تحویل روس‌‌ها در زندان رشت داده بودند. علتش هم این بود که روس‌ها از انگلیس‌ها تقاضا کرده بودند که عده‌ای از بازداشتی‌هایی را که از طبقه عمده مالکان گیلان بودند یا مورد نظر آنها بودند تحویل آنها بدهند. رئیس بازداشتگاه هم نام آنها را اعلام کرده بود. سایر زندانیان هم به این کار معترض بودند و تظاهراتی راه انداخته بودند که پدر من هم از سردسته‌ها بودند و نطق آتشینی بر علیه اشغالگران انگلیسی و روسی ایراد و به این کار شدیداً اعتراض می کنند…”
از این روایتها میتوان نتیجه گرفت “روحیه ی اعتراضی” در وجود پدر و برادر بزرگتر حمید نیز وجود داشت.
حمید در مقطع دبیرستان به سفارش برادرش احمد، به دبیرستان البرز رفت. در سال ۳۹ دکتر مجتهدی رئیس دبیرستان البرز تنها بعد از «مذاکره» با اولیای حمید و گرفتن ضمانت از آنان از حمید ثبت نام کرد. او گزارش داشت که حمید سردستگی تظاهرات علیه پلیس را عهده دار بوده. اما علیرغم این تعهد، روزی بین حمید و پسر یکی از امرای ارتش(به روایتی فرزند تیمسار اویسی) بحث در می گیرد و آن پسر در اثبات گفته خود می گوید «اعلیحضرت خودشان فرمودند» و حمید در پاسخ می گوید «اعلیحضرت غلط فرمودند»! موضوع به گوش «مقامات» می رسد و حمید از البرز اخراج می شود. حمید به اجبار در مدرسه نوبنیاد «رخشان» از گروه فرهنگی خوارزمی ثبت نام کرد. در کلاسی بسیار کوچک با حدود پانزده دانش آموز.
روز اول مهر ماه ۱۳۴۰ بود در نیمکت آخر کلاس با فرخ نگهدار همکلاس شد! مدرسه رخشان در خیابان سزاوار تهران و در چند قدمی دانشگاه بود. دولت امینی بر سر کار بود و دانشگاه پر جنب و جوش ترین سالِ پس از کودتا را می گذارند. روز اول بهمن ۱۳۴۰، که دانشگاه مورد هجوم کماندوها قرار گرفت، و حمید و دوستانش، با خاکستر و نمک فلفل در جیب، در جنگ و گریز با کماندوها در اطراف دانشگاه درگیر شدند. اما حمید از دست آنها گریخت. حمید سخت به ورزش، بخصوص بکس و شنا، علاقه مند بود. اما او در محیط تازه علاقه به کوهنوردی را وافر یافت و خیلی زود پایش به برنامه های کوهنوردی، کلاس های سنگ نوردی عزیز سرمدی، و کمی دیرتر به گروه کوهنوردی کاوه، گشوده شد. شوق او چنان بود که در خانه از بام تا حیاط طناب کشیده بود که روزی از تمرین باز نماند. محیط مدرسه رخشان برای حمید محیطی بی تحرک بود و برای همین او به مدرسه هدف رفت و پس از اتمام سال تحصیلی چون آنجا را نیز محیط مطلوب نیافت به مدرسه دارالفنون رفت. در اکیپ های کوهنوردی که او و فرخ نگهدار در آن عضو بودند ، باعث آشنایی حمید با گروه بیژن جزنی که عضو تیم کوهنوردی بودند میشود.

سال ۱۳۴۴ سال کنکور بود و او در رشته فیزیک دانشکده علوم دانشگاه تهران پذیرفته شد. اما چون محیط دانشکده فنی را ترجیح میداد ، یکسال صبر کرد تا برای کنکور بعدی شرکت کند. در طی این یکسال حمید در کلاسهایی موسوم به طرح “پیکار با بیسوادی”، به تدریس پرداخت. در سال ۱۳۴۵ در رشته مکانیک دانشکده فنی پذیرفته شد.
ویژگی های حمید خیلی زود مورد توجه بیژن جزنی قرار گرفت. دقت و هشیاری فوق العاده، شجاعت و اعتماد به نفس شگفت انگیز در تصمیم گیری و اجرا، حد استقامت در برابر سختی ها، و آمادگی جسمی غیرمعمول، با وفاداری مطلق به گروه، همراه با نداشتن هر گونه ردپای سیاسی در محیط خانواده و تحصیل و حساسیت صفر پلیس سیاسی نسبت به او ویژگی هایی بود که عزم بیژن جزنی را در انتقال حمید به بخش سیاسی- نظامی جزم می کرد. در بهار ۴۶ وقتی اعتراضات به تظاهرات کشیده شد و عده ای از دانشجویان به زندان افتادند، حمید حتی به عنوان نماینده دانشجویان هم قدم پیش گذاشت. اما وقتی خبر این سطح از فعالیت علنی به مرکزیت رسید به او گفتند زیاد جلو رفته است. و یکی از صدها باشد و نه یکی از چند نفر. از آن پس دیگر هیچ کس حمید را در متن ندید. او همیشه در حاشیه بود. شهرت اش به این شد که مسوول تیم شنای دانشکده فنی است. او در میان طیف بزرگی از جوانانی که بعدا به جنبش فدایی پیوستند می چرخید و در اکثر برنامه های کوه دانشکده شرکت داشت و علیرغم حس احترامی که در محیط داشت، احدی نبود که بو ببرد که او کیست و چه می کند.
روز ۱۹ دیماه ۱۳۴۶ بیژن جزنی و عباس سورکی توسط ساواک دستگیر می شوند و در ادامه ی ردگیری های ساواک توسط نفوذی ها و ردیابی هاو… به دستگیری ۱۴ نفر از اعضای گروه منجر می شود. ۵ نفر از این ۱۴ نفر، یعنی بیژن جزنی، احمد جلیل افشار، فرخ نگهدار، مجید کیانزاد و عزیز سرمدی، حمید اشرف را به نام می شناختند و از عضویت او در بخش نظامی اطلاع مشخص داشتند. اما ساواک علیرغم فشارها و پیگیری ها، و علیرغم دسترسی به نام مستعار حمید، یعنی اصفهانی، موفق به شناسایی او نشد و راز بزرگ گروه مکتوم ماند. البته تلاش جزنی در بازجویی ها برای فاش نشدن نام حمید اشرف نیز بسیار تاثیرگذار بود. بعد از دستگیری جزنی نقش حمید جدیت بیشتری پیدا میکند و در تدارکات و سازماندهی که در سال ۴۹ منجر به واقعه سیاهکل شد و او خود با جزییات در جزوه حماسه سیاهکل به شرح کامل این واقعه پرداخته ، او نقش بسزایی داشت.
او در سال چهارم دانشکده فنی نیز برای ترم جدید ثبت نام میکند اما از مهر۱۳۴۹ دیگر وارد زندگی مخفی میشود. ۲

نامه حمید اشرف به خانواده یکماه بعد از سیاهکل
حمید اشرف ، علت آغاز جنبش مسلحانه در ایران را بطور مختصر در جزوه ی “یکسال تجربه مبارزه چریکی در کوه و شهر” اینگونه بیان میکند:
“در شرایطی که گروههای سیاسی بواسطه ی اِعمال فشار نیروزهای پلیسی، از هرگونه حرکت سازنده بازداشته شده بودند و هرگونه فعالیت نیروهای اپوزیسیون ، با خشونت تمام متوقف میگردید و انبوه عظیم ترس و خفت بر توده ها و حتی روشنفکران ، سنگینی بازدارنده ای بوجود آورده بود، “گروه جنگل” فعالیت خود را آغاز کرد.
ما عملا به این نتیجه رسیده بودیم که در اوایل کار، ایجاد هر نوع سازمان وسیع و گسترده،بمنظور بسیج توده ها،بعلت کنترل شدید پلیسی، مقدور نمیباشد، لذا به تئوری کار گروهی معتقد شده بودیم. هدف گروه بطور خالص و ساده، ایجاد برخوردهای مسلحانه و ضربه زدن به دشمن به منظور در هم شکستن اتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه یعنی “مبارزه مسلحانه” به خلق میهنمان بود.”
واقعه سیاهکل که سرآغاز جنبش مسلحانه در ایران بود و بسیار در سطح جامعه ایران سروصدا کرد، با هدف تصرف پاسگاه سیاهکل و گروگانگیری جهت مبادله با رفقای زندانی شان صورت گرفت که البته تعدادی کشته ، تعدادی دستگیر و تعدادی هم فرار کردند. همین واقعه باعث شد سازمان مسلحانه مخفی به “چریکهای فدایی خلق ایران” نام گذاری شود.
حمید اشرف در اینباره در جزوه “جمعبندی سه ساله” ضمن بیان اشتباهات و انتقاد از خطاهایی که داشتند ، مینویسد: “ولی باید همیشه بیاد داشته باشیم که رفقای ما علاوه بر بی تجربگی هایشان،همیشه روحیه جانبازی و فداکاری خود را حفظ کرده اند و هرجا که کمبودی وجود داشت از جان خود مایه گذاشتند و راه انقلاب را هموار ساختند. ارزشهای انقلابی سازمان نتیجه فداکاریها و جانبازی های رفقای قهرمان است. این پیشگامان بسیاری از چیزهایی را که مثلا وجود نداشت بوجود آورده اند و ارزشهای نوینی خلق کرده اند و مکتبی از آموزش های انقلابی برپا داشتند. رفقای ما نمونه کامل صداقت انقلابی بودند و بخاطر اعتقاداتشان بی محابا هر خطری را تقبل می کردند و معمولا به تنها چیزی که بها نمی دادند جانشان بود و همین بود که مفهوم « فدایی» در مورد آنها نه بعنوان یک شعار بلکه بعنوان یک واقعیت مصداق پیدا میکرد. چنانکه هنوز هم هست. شاید هم پاکبازی تمام عیار رفقای ما یکی از اشکالات کار ما بوده باشد. در حقیقت پاکبازی انقلابی بتنهایی کافی نیست و باید احتیاط انقلابی نیز داشت و در هر مرحله بر اساس واقعیات موجود حرکت کرد. البته باید توجه داشته باشیم بسیاری از مسائلی که امروز روشن و واضح بنظر می رسند، “معماهای حل شده ای” هستند که آسان شده اند و این مسائل هنگام وقوع آنچنان واضح و روشن نبود و باز هم تجربه لازم بود که اشکالات را نمایان کند…» ۳
حمید اشرف از واقعه سیاهکل جان بدر برد و برای اولین بار نامش و عکسش بهمراه ۸ چریک دیگر که در واقعه سیاهکل شرکت داشتند در روزنامه منتشر شد و ساواک برای یافتن و لو دادن هریک از آنان جمعا ۹۰۰ هزار تومان مژدگانی تعیین کرد! از همان مقطع تا  زمان کشته شدنش توسط ساواک او بیشترین نقش و مسئولیت را در سازماندهی و حفظ سازمان داشت. معروف است که عمر چریک شهری ۶ ماه است درحالیکه حمید اشرف بیش از ۵ سال چریک شهری را حفظ کرد. او بیش از ده بار از حلقه محاصره ساواک گریخت در حالیکه مبتلا به “آسم” بود و در دو درگیری از ناحیه پا مجروح شده و با اینحال موفق به فرار شده بود! ۴

در طول جشن های ۲۵۰۰ ساله، ساواک مدتی مادر و پدر حمید را به گروگان میگیرد! احمد اشرف در اینباره میگوید:
“در شهریور و مهر ۱۳۵۰، یعنی قبل و در طول جشن‌های ۲۵۰۰ساله، پدر و مادر ما را به عنوان گروگان به زندان قزل‌قلعه بردند تا به گوش حمید برسد و در طول جشن‌ها کاری نکند. یک‌بار دیگر هم پدر و مادرم را به کمیته مشترک ضد خرابکاری بردند.تا موقعی که حمید کشته شد، فکر می کردند اقلاً مادرم می داند که حمید کجاست، اما برای اینکه مطمئن بشوند که آیا مادرم می‌‌داند یا نه، یک شب ساعت هشت و نُه شب می آیند دم منزل و می گویند که ”مسئله‌‌ای هست و لطفاً تشریف بیاورید کمیته مشترک ضد خرابکاری.“ خلاصه، پدر و مادرم را آنجا می‌‌برند و بعد، موقعی که میخواستند پیاده شوند، یکی می‌‌گوید: ”می‌‌خواستم به شما بگویم که متأسفانه حمید در یک درگیری کشته شده و می‌‌خواهیم شما بیایید و جنازه را شناسایی کنید.“ پدرم خیلی ناراحت می‌‌شوند و می‌‌زنند توی سرشان. مادر من خانم خیلی متشخصی بودند و نمی خواستند جلوی اینها، یعنی دشمنان پسرشان، وا بدهند. این‌‌جور فکر می کردند که پسرشان دارد در یک جناحی، در یک لشکری، با دشمن می جنگد و بنابراین نمی خواستند جلوی آنها کوتاه بیایند. خیلی به حفظ آبرو معتقد بودند.
این شد که مادر من گفتند: ”اشرف خان، چرا این‌‌طوری میکنی؟ آدم یک دفعه به دنیا می آید، یک دفعه هم از دنیا می‌‌رود. این کارها را ندارد!“ این را که مادرم می‌‌گویند، مأمورها می‌‌گویند که ”کمی صبر کنید“ و بعد می‌‌گویند: ”نه، موضوع منتقی شد.“ این صحنه‌‌سازی را کردند و فقط می‌‌خواستند عکس‌‌العمل آنها را ببینند. از همان موقع معتقد شدند که پدرم نمی دانند، ولی مادرم می دانند.” ۵
حمید اشرف در جزوه جمعبندی سه ساله، نقاط ضعف اپوزیسیونها را اینگونه بیان میکند:
«بسیاری از فعالین گروههای سیاسی صرف و بی عمل هستند،فکر میکنند با ارائه طرح های بسیار خوب و جالب، کار تمام است.اینها چون هیچگاه به طرح هایی که میدهند عمل نمیکنند،متوجه نمیشوند که ارائه ی طرح، بخش کوچکی از تحقق یک برنامه است و این یکی از بیماری های روشنفکران است. وقتی طرحی میدهند تحقق آنرا حتمی فرض کرده و بلافاصله بفکر طراحی مرحله بعد می افتند و این کار را همچنان ادامه میدهند و در آخر ، پیروزی را در رویاهای رومانتیک خود در آغوش میکشند!»
طی روایات متعددی حمید اشرف در مواقع بروز و مواجهه با خطر نیز همواره پیشگام بود و در بسیاری از موارد سر قرارهای لو رفته میرفت تا رفقایش را از خطر محاصره توسط ساواک آگاه کند و نجاتشان دهد.
حیدر تبریزی در اینباره می نویسد:” با آن که عکس هایش منتشر شده بود و ساواک نیروهایش را برای ضربه زدن به وی متمرکز نموده بود، کسی نبود که در گوشه خانه های تیمی بنشیند. مدام در حال حرکت بود و هر کجا مشکلی وجود داشت برای حل مشکل شخصا قدم پیش می گذاشت. برای او کار خرد و کلان معنی نداشت. برای آموزش رفقا به خانه های تیمی می رفت. اگر ماشینی لازم بود برای تهیه آن اقدام می کرد. گاه اگر خانه لازم بود با تبحری که در برخورد داشت با رفقا همراه می شد تا خانه ای اجاره کنند. اگر رفیقی در معرض خطر قرار می گرفت، برای نجات وی شخصا دخالت می کرد. به همین دلیل نیز او در بسیاری موارد نه در یک قدمی خطر بلکه در دایره درونی خطر قرار می گرفت و البته با هشیاری، خونسردی و قاطعیت اش بارها از مهلکه ها نیز جان سالم برده بود.

یکبار حمید برای من تعریف کرد که ماشین اش در منطقه ای شلوغ خاموش می شود ، حمید از عابرین تقاضا می کند که به وی کمک کنند و ماشین را هل دهند، خودش هم در طرف راننده در را باز می گذارد و هول می دهد . در این میان اسلحه اش روی زمین می افتد، او بدون اینکه خم به ابرو بیاورد به یکی از عابرین میگوید: آقا اون اسلحه رو بده به من! و چنین وانمود میکند که ساواکی است و مسأله فیصله پیدا می کند.” ۶
خط بیژن جزنی این بود که حمید برای حفظ خودش بایست به خارج برود. چراکه کشته شدن او منجر به فروپاشی سازمان میشد اما حمید هرگز راضی به خروج از کشور نشد. ۷
عباس هاشمی در اینباره مینویسد:
« از طریق نسترن آل آقا به رفیق حمید اشرف انتقاد کردم که رفیق حمید نباید سر قرارهای علنی، خودش بیاید، و او برایم جواب فرستاده بود:”به رفیق بگو من بخاطر همین کارها، حمید اشرف ام!” انتقاد دیگری هم کرده بودم که رفیق حمید باید به خارج از کشور برود و باز هم پیام داد که : “من تا در ایران هستم، حمید اشرف ام!“. البته من بعدها طی تجربه متوجه شدم که در آن زمان هنوز تشکیلاتی شکل نگرفته بود که توان تفکیک «رهبری» را از “بدنه” ‌ی خود داشته باشد و سیمای «رهبری» هم در جنبش چپ هنوز با رهبران “خائن”، “ترسو” و “گریخته از وطن”(منظور رهبران حزب توده) شناخته می شد و لُب کلام حمید اشرف این بود که حضور در صحنه‌ی عمل به رهبری معنا می‌بخشد. » ۸
حمید اشرف بعد از اعدام بیژن جزنی گفت : “این ضربه بزرگی به جنبش بود و اگر مجازات(ترور) عباسعلی شهریاری(نفوذی ساواک)، عاملی برای ربودن و ترور جزنی و یارانش (۲۹ فروردین ۵۴) باشد، ما اشتباه کرده‌ایم.” ۹
حمید در اسفند ۵۴ در دیدار با تقی شهرام (در کنار بهروز ارمغانی و جواد قائدی که نوار این گفتگو نیز بطور کامل منتشر شده) از تغییر ایدئولوژی مجاهدین به مارکسیست به آن شکلی که انجام شد انتقاد میکند و میگوید:” ما معتقدیم شما که تغییر موضع داده بودید از مجاهدین جدا میشدید و سازمان خودتان را تشکیل میدادید” که با جواب تند تقی شهرام مواجه میشود: ” رفیق،شما هم که مثل خرده بورژواها حرف میزنید! کسانیکه تصفیه شدند خیانت کرده بودند”
و حمید در پاسخ میگوید :” اینها خیانت نکردند بلکه تنها به آرمانهای سازمان مجاهدین وفادار مانده بودند و اپورتونیست محسوب نمی شوند…” ۱۰
البته واقعیت این بود که متاسفانه در سازمان چریکهای فدایی نیز تصفیه صورت گرفت. سه تن از کسانی که قصد جدایی از سازمان و یا طبق روایاتی با ساواک همکاری کرده بودند و یا اعترافاتی کرده بودند و … تصفیه شده و متاسفانه کادر رهبری برای حفظ سازمان از ضربه ساواک این کار را انجام دادند! ۱۱
حمید اشرف،رهبر دموکرات چریکها؟!!!
با این وجود روایتهایی از کسانی که با حمید اشرف بوده و زندگی کرده اند وجود دارد که نحوه برخورد با رفقایش را نشان می دهد که میگویند رفتار حمید به نسبت دیگر مسئولان سازمان، بهتر و دموکرات تر بود! و حتی پیش می آمد گاهی مسئولان دیگر از او رادیکالتر باشند! به چند روایت میپردازیم:
شمسی شفیع: «حمید را از نزدیک می شناختم. برخوردش را با رفقای دیگر دیده بودم. برخوردش با خودم را هم دیده بودم. زمانیکه موضوعی را تعریف می کردم، سراپا گوش می شد. انزمان من بسیار جوان و کم تجربه بودم. ولی می دیدم که او با چه حوصله ای به حرف های همه ما گوش می داد. معتقد بود که از هر کسی هر چقدر هم جوان و بی تجربه باشد می توان چیزی اموخت. همین خصلت آزادمنشی و تواضع او باعث شده بود که احترام خاصی نزد همه رفقا داشته باشد.
سال ۵۴ بود و یکسال از مخفی شدنم میگذشت.از شهرستان به تهران آمده بودم و در تیمی مستقر شدم.در این خانه تیمی مجموعا سه رفیق با هم زندگی میکردیم. یک شب رفیق یثربی بما گفت فردا شب یکی از رفقای مسئول سازمان میخواهد نزد ما بیاید و در برنامه نویسی ما شرکت کند. فردا شب حدود ۷ بعداز ظهر رفیق یثربی با رفیقی به خانه آمد. ما رفیقی را دیدیم با قد متوسط، کت و شلوار و کلاه شاپو به سر و ته ریشی گذاشته و تسبیحی در دست داشت که شباهت به حاجی بازاری های جوان داشت. لبخند محبت آمیزی داشت و صمیمی و گرم با ما دست داد و از اوضاع و احوال ما پرسید که آیا از تیم و مکان جدید و زندگی با هم راضی هستیم؟
ما از همان برخورد اول فهمیدیم او حمید اشرف است. ما او را رفیق محمود صدا میکردیم.آن شب ورزش کردیم،شام خوردیم، کمی از اوضاع مملکت حرف زدیم و رفیق در برنامه نویسی ما شرکت کرد.ما هر شب به نوبت نگهبانی میدادیم و رفیق محمود(حمید اشرف) هم جزو نگهبانها بود. وقتی رفیق حمید نگهبانی می داد ضمن آگاه بودن به امر نگهبانی و رعایت سروصدا، کفش رفقا را هم واکس می زد، صبحانه را آماده میکرد و بعد به آرامی همه را از خواب بیدار میکرد و ما خود را برای ورزش آماده میکردیم.
حمید با حوصله و دقت به حرفهای رفقا گوش میکرد و به نظرات رفقا احترام میگذاشت. با حمید اشرف خیلی راحت میشد بحث کرد. همین خصائلش باعث شده بود هم خوب رشد کند و هم مورد علاقه و احترام قرار گیرد. معتقد بود که از هر کسی هر چقدر هم جوان و بی تجربه باشد می توان چیزی اموخت. وقتی کاری به او محول میشد از جان و دل مایه میگذاشت و آنقدر غرق کارش میشد که از اطرافش بی خبر میشد. خودش میگفت یکی از ضعفهای من اینست که وقتی کاری را شروع میکنم آنقدر غرق کار میشوم که هیچ چیز دیگر را نمیبینم و نمی شنوم و این برای یک چریک خوب نیست. یک چریک باید همیشه هوشیار باشد.
حمید رفقایش را دوست داشت و به سلامتی آن ها بها می داد. یادم هست در سن ۲۰ سالگی در اثر خرابی دندان و فاسد شدن ریشه دندان های بالا، مجبور به از دست دادن ۴ عدد از دندانهایم شدم. وقتی حمید دید گفت رفیق چرا دندانهایت افتاده. تعریف کردم که در اثر خرابی و درد شدید مجبور شدم بکشم. گفت چرا دندان نمی گذاری. من خندیدم. رفیق مسئول ما گفت رفیق محمود، شمسی که بیش از ۶ ماه زنده نمی ماند. ما که قرار نیست بیش از ۶ ماه زنده بمانیم. دندان گذاشتن به چه درد می خورد. ما همه خندیدیم. حمید خیلی جدی به رفیق مسئول ما گفت نه رفیق این درست نیست. برو وقت بگیر. همراه رفیق شمسی به دندانپزشک بروید تا برایش دندان بگذارد. ما هم همین کار را کردیم. بعد که به موضوع فکر کردم دیدم که او چه مسئولانه با رفقایش برخورد می کرد.
یک خاطره دیگر از رفیق بگویم، روزی رفیق حمید نزد ما آمده بود و ما با همدیگر مطالعه میکردیم. صحبت از کتاب و فیلم و موسیقی شد. یکی از رفقا خطاب به حمید اشرف مطرح کرد که: رفیق محمود! یکی از سینماها فیلم تنگسیر را آورده، گویا فیلم خیلی خوبی است. حمید هم در جواب گفت من هم شنیده ام این فیلم خوبیست.شماها با همدیگر برنامه ریزی کنید و دوتا دوتا به دیدن این فیلم بروید! ناگهان ما به همدیگر نگاه کردیم که عجب! مگر چریک هم به سینما می رود؟! این کار برای ما عملی غیرمجاز بود اما حمید گفت که نه خیلی هم خوبست! باهمدیگر این فیلم را ببینید و درباره ش با هم صحبت کنید. من در آنجا متوجه شدم که حمید چه انسان روشن بین و پرظرفیتی است و دیدی باز دارد. او انسانی دگم و خشک مغز نبود و تلاش میکرد از هر امکانی برای رشد سازمان استفاده کند. رفیق حمید انسانی صبور و خوش فکر بود و مشخص بود از خانواده ای بافرهنگ می آید.
او احساس مسئولیت عمیقی نسبت به سازمان و جنبش داشت. وقتی حس میکرد که در پاسخگویی نسبت به برخی نظرات و مسائل ضعف دارد، برنامه فشرده مطالعاتی با دو تن از رفقا حمید مومنی و رفیق پاشایی گذاشت و ساعات متوالی به کار تئوریک پرداختند.»
روایت ناهید قاجار(مهرنوش):
« حمید اشرف مردی متوسط اندام با موهایی نسبتا بلند که به پشت سر شانه میکرد با تغییراتی لازم در چهره اش. از نظر شخصیتی صبور و باتحمل، سازمانده، چالاک و همه جانبه نگر و عاشق انسانهای زحمتکش و با احساس مسئولیت بالا نسبت به رفقایش و سازمان بود.
اواخر زمستان سال ۵۴ در خانه تیمی در مشهد بودیم و مسئول تشکیلات در مشهد محمد حسینی حق نواز بود. هفته ای دوبار رفیقی بنام محمود از تهران با او تماس میگرفت و گفتگوی کوتاهی میکرد. ما میدانستیم که رفیق محمود همان حمید اشرف است.در خانه ما دختر جوانی بنام ویدا (لیلا) گلی آبکناری بود که از پرکاری تیروئید رنج میبرد ولی حاضر نبود به دکتر مراجعه کند. در یکی از تماسهای تلفنی رفیق محمود(حمید اشرف) من راجع به بیماری لیلا توضیح دادم. او گفت در اسرع وقت بلیط اتوبوس بگیرد و به تهران بیاید تا خودم او را نزد متخصص ببرم! لیلا به تهران رفت و بعد از دو هفته اقامت در تهران به مشهد بازگشت و شرح سفر و معالجه اش را اینگونه توضیح داد:
“در ترمینال خود حمید اشرف به دیدارم آمد. من را به خانه تیمی برد که خودش با حمید مومنی و مادر عزت غروی و ارژنگ و ناصر شایگان شام اسبی فرزندان کوچک فاطمه سعیدی هم بودند. درباره رفتن به دکتر به حمید اشرف اعتراض کردم که چرا وقت پرارزش سازمان را صرف دکتر بردن من میکند؟! حمید گفت وقت گذاشتن برای سلامتی رفقا بخشی از کارهای سازمان است!
برای من جالب بود که حمید با ارژنگ شایگان شام اسبی شطرنج بازی میکند و با ناصر که کوچکتر بود اسب سواری بازی میکرد! حمید میگفت: کاش بچه ها میتوانستند مادرشان را ببینند.(مادرشان فاطمه سعیدی در زندان بود). بچه ها مدرسه نمی رفتند و حمید مومنی معلم آنها شده بود. همان زمان صحبت از تلاشهایی بود که رفقا برای فرستادن بچه ها به خارج کشور انجام داده بودند” (که ضربات اردیبهشت ۵۵ مهلت نداد).
لیلا با در دست داشتن دارو و دستورالعمل غذایی که حمید اشرف برحسب توصیه دکتر نوشته بود به مشهد برگشت. همان شب حمید به خانه تیما ما زنگ زد و موکدا به من توصیه کرد که : “مهرنوش! مواظب سلامتی این دختر جوان ما باش! او باید تا دو ماه دیگر مجددا به دکتر مراجعه کند.” لیلا در مدت اقامت دوهفته ایش در تهران شیفته ی خصوصیات انسانی و صمیمانه ی حمید اشرف شده بود و میگفت این رفیق با دیگر رفقای مسئول خیلی متفاوت است. به گفته لیلا ، حمید اشرف مخالف این اعتقاد رایج بود که عمر چریک شش ماه است، بر حسب این نظر ، رفقا به سلامتی خود اهمیت چندانی نمیدادند. او معتقد بود که برای حفظ سازمان و خدمت به جنبش باید چریکها سالم و تندرست باشند.
حمید اشرف با اینکه شخصیت شناخته شده بود و سمبل چریکها بود و همه ما دوستش داشتیم و به او افتخار میکردیم، اما در سازمان از هیچ حقوق متمایزی نسبت به دیگران برخوردار نبود. در اجرای قرارهای خطرناک اغلب خودش شرکت میکرد. در حفظ حمید مومنی هم مستقیما نظارت داشت. تنها تمایز او آنهم برحسب تصمیم مرکزیت، این بود که او یک مسلسل یوزی در کمربند نظامی خود داشت. سیاست گذاریها بر حسب تصمیم مرکزیت صورت میگرفت اما واحدهای مختلف سازمان در مناطق مختلف از استقلال نسبی برخوردار بودند. حمید اشرف مانند دیگر اعضای مرکزیت از حق رأی مساوی برخوردار بود. برای مثال به ترور ناهیدی سربازجوی شکنجه گر ساواک مشهد که هاشم باباعلی و افراد دیگری را بقتل رسانده بود میتوان اشاره کرد. حق نواز پیشنهاد این ترور را به مرکزیت داد. حمید اشرف مخالف این ترور بود. یکبار با تماس تلفنی با حق نواز در نادرستی این عمل گفتگو کرد و من که گوشی را برداشتم حمید بمن گفت: به منصور(حق نواز) بگو که این کار را نکند و با تاکید گفت که مخالف است. این اولین باری بود که من نوعی تندی در صحبت حمید می شنیدم. پس از طرح این مسئله حق نواز گفت من و رفیق دیگر موافق این ترور هستیم و برخلاف اینکه من بینهایت به رفیق محمود(حمید) احترام میگذارم و دوستش دارم، من این عمل را انجام میدهم و بعد از خود انتقاد میکنم و به سازمان پاسخ می دهم. نمونه دیگر انفجار بمب در اداره کار مشهد بود (بخاطر اجحاف در حق کارگران) در اردیبهشت ۵۵ انجام شد که رفیق حمید بسیار با این عملیات مخالف بود و آنرا غیرضروری میدانست. اما رفقا با اصرار آنرا انجام دادند! » ۱۲
از حمید اشرف نقل قول بود:”چریک وقتی مخفی شد، از زندگی گذشته و علایقش جدا می شود،در محل این جدایی زخمی عمیق باقی می ماند،وظیفه ی مسئول است که در التیام این زخم چریک را یاری دهد و نگذارد زخم چرکین گردد!” ۱۳
روایت عباس هاشمی:
HTML Embed Code:
2024/04/29 02:12:56
Back to Top