Channel: مرتضی مردیها
Forwarded from آثاروما | تحلیل و نقد هنر و فرهنگ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دشمن به قصدِ حافظ اگر دم زند چه باک؟
مِنَّــت خدای را که نیَم شرمـسارِ دوســت
بیستم مهر ماه، روز بزرگداشت «حافظ شیرازی» بود. به همین مناسبت آثاروما از «مرتضی مردیها» خواست تا تفالی به حافظ بزند و برایمان غزلی بخواند.
تلگرام آثاروما:
https://hottg.com/asaroma
مِنَّــت خدای را که نیَم شرمـسارِ دوســت
بیستم مهر ماه، روز بزرگداشت «حافظ شیرازی» بود. به همین مناسبت آثاروما از «مرتضی مردیها» خواست تا تفالی به حافظ بزند و برایمان غزلی بخواند.
تلگرام آثاروما:
https://hottg.com/asaroma
Forwarded from پانوراما | خانهی فرهنگ و رسانه
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مرتضی مردیها در تاک «دیدار با دیتی»:
هستی ما به احساس است نه عقل
مرتضی مردیها تاکبان تاک یازدهم پانوراما بود. در این تاک گزیدههایی از کتاب «پناه بر دیتی؛ دفترچه خیالات روزانه» را در کنار هم خواندیم و روایت مردیها را از این کتاب و رابطه احساس و عقل شنیدیم.
این نویسنده و فیلسوف معتقد است «تمام زیباییها از احساس است و از سوی دیگر اگر دائم مواظب همین احساسات نباشیم، همهچیز را ویران میکنند».
او از سویی دیگر، میگوید «خود این زیبایی را به عرصه درآوردن کار عقل است» و درباره این پارادوکس توضیح میدهد.
@panora_ma
این ویدئو، گزارشی مختصر از تاک یازدهم است. در تاکهای بعدی همراه ما باشید که همچنان «هزار باده ناخورده در رگ تاک است».
هستی ما به احساس است نه عقل
مرتضی مردیها تاکبان تاک یازدهم پانوراما بود. در این تاک گزیدههایی از کتاب «پناه بر دیتی؛ دفترچه خیالات روزانه» را در کنار هم خواندیم و روایت مردیها را از این کتاب و رابطه احساس و عقل شنیدیم.
این نویسنده و فیلسوف معتقد است «تمام زیباییها از احساس است و از سوی دیگر اگر دائم مواظب همین احساسات نباشیم، همهچیز را ویران میکنند».
او از سویی دیگر، میگوید «خود این زیبایی را به عرصه درآوردن کار عقل است» و درباره این پارادوکس توضیح میدهد.
@panora_ma
این ویدئو، گزارشی مختصر از تاک یازدهم است. در تاکهای بعدی همراه ما باشید که همچنان «هزار باده ناخورده در رگ تاک است».
📚منتشر شد!
کتاب چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند.
📌 https://www.instagram.com/p/Cy8V9hqKYYO/?igshid=MzRlODBiNWFlZA==
@mardihamorteza
کتاب چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند.
📌 https://www.instagram.com/p/Cy8V9hqKYYO/?igshid=MzRlODBiNWFlZA==
@mardihamorteza
🔴 توجه کنید! این یک سرقت مسلحانه است!
پروگرسیسم
نزاکت سیاسی
چندفرهنگگرایی
تنوع عقیدتی
اسلامفوبیا
پاسیفیسم
جهانسومگرایی
عدالت اجتماعی
محیطزیستگرایی
فمینیسم
و حتی گاهی
حمایت از کودکان
حقوق بشر
و برخی حقهای نوظهور
اینها را هرکجا دیدید و شنیدید با گوشۀ چشم دور و برتان را بپایید و آهسته بچرخید به سمتی که پشتتان به دیوار باشد و انگشتتان را به طور غیرمحسوس ببرید به سمت زنگ آلارم.
خیلی مراقب باشید، چون اگر متوجه شوند، با آتش مسلسلِ پنهان، سوراخ سوراختان میکنند. باری، دستتان نلرزد و تردید نکنید و، بهرغم برخی ظواهر فریبا، دلتان را به راه خوب نزنید.
درست است که هر آدمی با مقادیری خیرخواهی و انصاف میفهمد که این گفتارهای نیک از چه کردارهای نیکی میتواند مایهور باشد، ولی این درست همان چیزی است که متقلبها هم میفهمند و همین زمینهساز اغفال میشود. چون همانطور که سرقتهای مسلحانه اغلب با شمایل یک آدم حسابی با لباس متشخص و بسا دستهگلی بهدست صورت میگیرد، در اینجا هم «بسیار محتمل» است با چیزی شبیه آن مواجه باشید.
این مفاهیمِ مقدس شبیه بطریهای شیر است که محتوای آن طبق شناسنامه، عبارت است از آب، لاکتوز، پروتئین، کلسیم، منیزیم، فسفر، پتاسیم، انواع ویتامین ...، که حیات-مایه است، ولی در موارد تقلبی، که متأسفانه بسیار رواج یافته، فقط پس از مدت مصرفی طولانی معلوم میشود که داخل آن یک مادۀ سمّی قوی، ولی با عملکرد تدریجی، هم تزریق شده بوده است، که پوکی استخوان و سکته قلبی و مغزی از عوارض آن است.
🔻فرمول عصارۀ سمی پنهان این است:
The communist manifesto of 1848
@mardihamorteza
پروگرسیسم
نزاکت سیاسی
چندفرهنگگرایی
تنوع عقیدتی
اسلامفوبیا
پاسیفیسم
جهانسومگرایی
عدالت اجتماعی
محیطزیستگرایی
فمینیسم
و حتی گاهی
حمایت از کودکان
حقوق بشر
و برخی حقهای نوظهور
اینها را هرکجا دیدید و شنیدید با گوشۀ چشم دور و برتان را بپایید و آهسته بچرخید به سمتی که پشتتان به دیوار باشد و انگشتتان را به طور غیرمحسوس ببرید به سمت زنگ آلارم.
خیلی مراقب باشید، چون اگر متوجه شوند، با آتش مسلسلِ پنهان، سوراخ سوراختان میکنند. باری، دستتان نلرزد و تردید نکنید و، بهرغم برخی ظواهر فریبا، دلتان را به راه خوب نزنید.
درست است که هر آدمی با مقادیری خیرخواهی و انصاف میفهمد که این گفتارهای نیک از چه کردارهای نیکی میتواند مایهور باشد، ولی این درست همان چیزی است که متقلبها هم میفهمند و همین زمینهساز اغفال میشود. چون همانطور که سرقتهای مسلحانه اغلب با شمایل یک آدم حسابی با لباس متشخص و بسا دستهگلی بهدست صورت میگیرد، در اینجا هم «بسیار محتمل» است با چیزی شبیه آن مواجه باشید.
این مفاهیمِ مقدس شبیه بطریهای شیر است که محتوای آن طبق شناسنامه، عبارت است از آب، لاکتوز، پروتئین، کلسیم، منیزیم، فسفر، پتاسیم، انواع ویتامین ...، که حیات-مایه است، ولی در موارد تقلبی، که متأسفانه بسیار رواج یافته، فقط پس از مدت مصرفی طولانی معلوم میشود که داخل آن یک مادۀ سمّی قوی، ولی با عملکرد تدریجی، هم تزریق شده بوده است، که پوکی استخوان و سکته قلبی و مغزی از عوارض آن است.
🔻فرمول عصارۀ سمی پنهان این است:
The communist manifesto of 1848
@mardihamorteza
🔍 برخی دوستان در مقام پرسش و استفسار و برخی دیگران در مقام ایراد گرفتن و تناقض جستن گفتند: آیا این حرف من (در پست پیشین) بهقول زبانزدی فرنگی، دور انداختن نوزاد شسته شده همراه هرزابه تشت حمام نیست؟ که غرض از آن این است که به قصد پرهیز از چیزی ناخوشایند، چیز مهمی را همراه آن طرد کنیم.
روشنتر بگویم: میپرسند آیا این پذیرفتنی است که برای جلوگیری از سواستفاده برخی از این موارد، که در اصل ارزشهایی ارجمندند، کل آن را به قلاب تردید و انکار بیاویزیم! در این صورت، نسبت ما لیبرالها با حقوق زنان، حقوق کودکان، احترام به اقوام و اقلیتها و موارد مشابه چه میشود؟
پاسخ این است که البته انسانیت و اخلاق و فرهیختگی مستلزم رعایت «درجاتی پذیرفتنی» از «معانی معقول» این ارزشها است. جایی که این دغدغهها در آن منکوب شود میشود همینجایی که ما در آن هستیم و از بدی آن فریادمان بلند است. پذیرشِ نوعِ بودنِ دیگران و مراعات آنان و دستگیری از افراد و گروههایی که معرض آزار یا بیاعتنایی واقع شدهاند (با فرض بیگناهی)، چیزی نیست که در میان آنانی که بهرهای از آدمیت دارند انکار کردنی باشد.
آیا اگر کسانی پول تقلبی چاپ کردند، معنایش این است که باید همه اسکناسهای رایج را آتش زد؟ آیا اگر کسانی مهربانی میکنند تا پس از جلب اعتماد خیانت کنند، باید هر لبخندی و هر دست نوازشی را با گریز و ستیز پاسخ داد؟ البته که نه. باری، باری، یک مشکل به جا میماند: چنان که گفتهاند، عیب بزرگ پول تقلبی این است که ارزش پول واقعی را از بین میبرد؛ وقتی که در پذیرش معامله با هر کسی که نمیدانیم پولش تقلبی است یا نه، درنگ میکنیم.
به عنوان نمونه، خانمهایی که با پیشنهاد دوستی و یاری از جانب مردی ناآشنا مواجه میشوند، بسا که اولین واکنش آنها تردید و رد باشد؛ در حالی که همۀ مردان چنین پیشنهادی را با نیت سواستفاده مطرح نمیکنند. حال هر چه جامعهای تجربیاتی تلختر در این مورد داشته باشد، بیشتر به قاعدۀ «احتیاط در سو ظن است» عمل خواهد کرد. بیایید یک مثال مربوطتر بزنیم: دفاع از حقوق اقلیتهای جنسی.
لیبرالها، بهعبارتی خردمندان منصف، بخشهایی از آنچه را که ذیل عنوان بالا مطرح میشود قبول دارند. از جمله، ناروایی هرگونه آزار و تمسخر و تحقیر؛ هرچند البته محافظهکارترهایشان بسا ترجیح دهند که نزدیکانشان چنین نباشند یا با چنین کسانی ارتباط نزدیکی نگیرند و حتی آن را نوعی نقص طبیعی به شمار آورند. باری، هرچه که باشد، در عرصۀ خصوصی آنها دخالتی نمیکنند و در عرصۀ عمومی هم معتقد به ضرورت امنیت و آزادی و امکان کار و کوشش و زندگی برای آنها هم هستند.
اما (امایی که مهم است) باور ندارند که دنیای مدرن، به صفت مدرنیت، ظلمی بر آنها روا داشته است. ستمکاری در حق این جماعت از دوران سنت وجود داشته؛ دنیای مدرن، همچون در بسیاری موارد دیگر، در این زمینه هم از شدت ستم کاسته است. پس جای سپاس دارد نه ستیز. نیز گمان دارند که این هم یکی از صدها مشکل بشریت است و میزان پوشش خبری و طرح مسأله و ارائۀ راه حل و هر چیزی از این دست بایستی متناسب با همین کسر یک/چندصدم باشد نه بیشتر.
حال وقتی که میبینیم میزان توجه به این مسأله در رسانهها، در آثار هنری، در بحثهای اجتماعی و فرهنگی، متناسب نیست و وقتی میبینیم مثلاً به فیلمهای بیکیفیتی که به این موضوع پرداخته شده خارج از ردیف جایزه میدهند، و حتی سخن از این است که باید برای اینان در جاهایی مثل تحصیل و شغل سهمیه در نظر گرفت و، بهویژه، وقتی میبینیم طرح این مسأله شکل شلوغبازی و معرکهگیری و اقامۀ دعوا علیه حکومتهای لیبرال دمکراتیک و نظم مدرن به خود میگیرد، همچو منی اعلان اخطار میکند.
ترجیح میدهد، بدون ترس از مد روشنفکری رایج، بگوید این ماجرا «در این حد» و «به این شکل»، یک شبهمسأله است به قصد متهم و متزلزل کردن نظم لیبرالی دنیای معاصر، و کار کسانی است که چون در انقلاب کمونیستی شکست خوردهاند، اینک این را روشی ظاهرفریب برای حمله از جناحی دیگر و در وضعیت استتار میبینند.
حالا شما سؤال کنید آنوقت تکلیف دگرباشان جنسی چه میشود، و آیا چون برخی حامیان آنها نیت نادرست دارند، باید چوبش را اینان بخورند! پاسخ البته منفی است، ولی باید مواظب هم باشیم، چنانکه جایی دیگر هم یادآور شدم، جوری رفتار نکنیم که «دشمنان جامعه» روی سادهدلی ما زیاده حساب باز کنند. تلاش برای بهینهسازیها، آری، بزرگنمایی نقصها برای برنامهریزی نوعی دیگر از فاندامنتالیسم کمونیستی، هرگز!
@mardihamorteza
روشنتر بگویم: میپرسند آیا این پذیرفتنی است که برای جلوگیری از سواستفاده برخی از این موارد، که در اصل ارزشهایی ارجمندند، کل آن را به قلاب تردید و انکار بیاویزیم! در این صورت، نسبت ما لیبرالها با حقوق زنان، حقوق کودکان، احترام به اقوام و اقلیتها و موارد مشابه چه میشود؟
پاسخ این است که البته انسانیت و اخلاق و فرهیختگی مستلزم رعایت «درجاتی پذیرفتنی» از «معانی معقول» این ارزشها است. جایی که این دغدغهها در آن منکوب شود میشود همینجایی که ما در آن هستیم و از بدی آن فریادمان بلند است. پذیرشِ نوعِ بودنِ دیگران و مراعات آنان و دستگیری از افراد و گروههایی که معرض آزار یا بیاعتنایی واقع شدهاند (با فرض بیگناهی)، چیزی نیست که در میان آنانی که بهرهای از آدمیت دارند انکار کردنی باشد.
آیا اگر کسانی پول تقلبی چاپ کردند، معنایش این است که باید همه اسکناسهای رایج را آتش زد؟ آیا اگر کسانی مهربانی میکنند تا پس از جلب اعتماد خیانت کنند، باید هر لبخندی و هر دست نوازشی را با گریز و ستیز پاسخ داد؟ البته که نه. باری، باری، یک مشکل به جا میماند: چنان که گفتهاند، عیب بزرگ پول تقلبی این است که ارزش پول واقعی را از بین میبرد؛ وقتی که در پذیرش معامله با هر کسی که نمیدانیم پولش تقلبی است یا نه، درنگ میکنیم.
به عنوان نمونه، خانمهایی که با پیشنهاد دوستی و یاری از جانب مردی ناآشنا مواجه میشوند، بسا که اولین واکنش آنها تردید و رد باشد؛ در حالی که همۀ مردان چنین پیشنهادی را با نیت سواستفاده مطرح نمیکنند. حال هر چه جامعهای تجربیاتی تلختر در این مورد داشته باشد، بیشتر به قاعدۀ «احتیاط در سو ظن است» عمل خواهد کرد. بیایید یک مثال مربوطتر بزنیم: دفاع از حقوق اقلیتهای جنسی.
لیبرالها، بهعبارتی خردمندان منصف، بخشهایی از آنچه را که ذیل عنوان بالا مطرح میشود قبول دارند. از جمله، ناروایی هرگونه آزار و تمسخر و تحقیر؛ هرچند البته محافظهکارترهایشان بسا ترجیح دهند که نزدیکانشان چنین نباشند یا با چنین کسانی ارتباط نزدیکی نگیرند و حتی آن را نوعی نقص طبیعی به شمار آورند. باری، هرچه که باشد، در عرصۀ خصوصی آنها دخالتی نمیکنند و در عرصۀ عمومی هم معتقد به ضرورت امنیت و آزادی و امکان کار و کوشش و زندگی برای آنها هم هستند.
اما (امایی که مهم است) باور ندارند که دنیای مدرن، به صفت مدرنیت، ظلمی بر آنها روا داشته است. ستمکاری در حق این جماعت از دوران سنت وجود داشته؛ دنیای مدرن، همچون در بسیاری موارد دیگر، در این زمینه هم از شدت ستم کاسته است. پس جای سپاس دارد نه ستیز. نیز گمان دارند که این هم یکی از صدها مشکل بشریت است و میزان پوشش خبری و طرح مسأله و ارائۀ راه حل و هر چیزی از این دست بایستی متناسب با همین کسر یک/چندصدم باشد نه بیشتر.
حال وقتی که میبینیم میزان توجه به این مسأله در رسانهها، در آثار هنری، در بحثهای اجتماعی و فرهنگی، متناسب نیست و وقتی میبینیم مثلاً به فیلمهای بیکیفیتی که به این موضوع پرداخته شده خارج از ردیف جایزه میدهند، و حتی سخن از این است که باید برای اینان در جاهایی مثل تحصیل و شغل سهمیه در نظر گرفت و، بهویژه، وقتی میبینیم طرح این مسأله شکل شلوغبازی و معرکهگیری و اقامۀ دعوا علیه حکومتهای لیبرال دمکراتیک و نظم مدرن به خود میگیرد، همچو منی اعلان اخطار میکند.
ترجیح میدهد، بدون ترس از مد روشنفکری رایج، بگوید این ماجرا «در این حد» و «به این شکل»، یک شبهمسأله است به قصد متهم و متزلزل کردن نظم لیبرالی دنیای معاصر، و کار کسانی است که چون در انقلاب کمونیستی شکست خوردهاند، اینک این را روشی ظاهرفریب برای حمله از جناحی دیگر و در وضعیت استتار میبینند.
حالا شما سؤال کنید آنوقت تکلیف دگرباشان جنسی چه میشود، و آیا چون برخی حامیان آنها نیت نادرست دارند، باید چوبش را اینان بخورند! پاسخ البته منفی است، ولی باید مواظب هم باشیم، چنانکه جایی دیگر هم یادآور شدم، جوری رفتار نکنیم که «دشمنان جامعه» روی سادهدلی ما زیاده حساب باز کنند. تلاش برای بهینهسازیها، آری، بزرگنمایی نقصها برای برنامهریزی نوعی دیگر از فاندامنتالیسم کمونیستی، هرگز!
@mardihamorteza
🖌 لطفاً کمی زندگی کنید
یکی از خاطرههای انزجارآوری که از عصر جاهلیت دارم، این است که گاهی که میخواستیم کمی شادی کنیم به خود نهیب میزدیم که مثلاً خوشنودی ما روزی است که از ظلم اثری نباشد. این در حالی بود که تجربۀ مستقیم خود من در جنگ نشان داد حتی در شرایطی که از یک دقیقه بعد خودت خبر نداری و هر لحظه ممکن است ترکشی به گوشۀ جانت گیر کند و آن را با خود ببرد، مجبوری زندگی کنی. یعنی گاهی از خوردن چیزی یا دیدن کسی یا گرفتن نامهای یا هر چیزی به همیناندازهها خوشحالی کنی.
بگذاريد مسئله را به شکل دیگری مطرح کنم. اگر من بپذیرم ما از نظر سیاسی در یکی از بدترین (یا بدترین) دوران تاریخ ایران زندگی میکنیم، آیا ناسازگار است با اینکه در همان حال بگویم روا نیست که سیاست و سرنوشت و فجایعِ آن، تمام فکر و احساس ما را از خود بیانبارد؟
نه! تنها مسئولیت واقعی ما در این دنیا زندگی است. هرچند حتی آن را هم خودمان انتخاب نکردهایم، ولی حالا که به این دنیا آورده شدهایم راهی جز زندگی کردن نیست و زندگی یعنی لذت و تنوع و رضایت. بله، بسا که چیزهایی برای این لازم است که بهراحتی دسترس نیست؛ باری، لااقل برای کسانی که هست و به قدری که هست، آن را زیر هیمنۀ خشمها و افسوسها نیمهجان نکنیم.
فرایند بهبود وضع ایران یک روال دنبالهدار است که در دورانهای مختلف شاید اقتضائات متفاوتی داشته باشد، ولی فدایی نمیخواهد؛ به این معنا که کسی لحظهای از فکر مصائب آن خالی نباشد. همه چیز برای بهتر زیستن است. پس حتی اگر در حال جنگ هم هستید از یک قوطی کنسرو، یک چای، یک لبخند، یک نامه، یک بغل ... شادی کنید. اگر اینطور خیال میکنید که زمانی خواهد رسید که نوبت زندگی و شادی است، باور کنید چنان زمانی هرگز نخواهد رسید.
تمام عمر ما روی بلَمی در رودخانهای میگذرد. در ضمنِ همین بالا و پایینها و پیچ و خمهای آن است که زندگی متولد میشود و رشد میکند و میمیرد. تمامی آن را از هول و هراس و انتظار و آرزو و حسرت پر نکنیم.
@mardihamorteza
یکی از خاطرههای انزجارآوری که از عصر جاهلیت دارم، این است که گاهی که میخواستیم کمی شادی کنیم به خود نهیب میزدیم که مثلاً خوشنودی ما روزی است که از ظلم اثری نباشد. این در حالی بود که تجربۀ مستقیم خود من در جنگ نشان داد حتی در شرایطی که از یک دقیقه بعد خودت خبر نداری و هر لحظه ممکن است ترکشی به گوشۀ جانت گیر کند و آن را با خود ببرد، مجبوری زندگی کنی. یعنی گاهی از خوردن چیزی یا دیدن کسی یا گرفتن نامهای یا هر چیزی به همیناندازهها خوشحالی کنی.
بگذاريد مسئله را به شکل دیگری مطرح کنم. اگر من بپذیرم ما از نظر سیاسی در یکی از بدترین (یا بدترین) دوران تاریخ ایران زندگی میکنیم، آیا ناسازگار است با اینکه در همان حال بگویم روا نیست که سیاست و سرنوشت و فجایعِ آن، تمام فکر و احساس ما را از خود بیانبارد؟
نه! تنها مسئولیت واقعی ما در این دنیا زندگی است. هرچند حتی آن را هم خودمان انتخاب نکردهایم، ولی حالا که به این دنیا آورده شدهایم راهی جز زندگی کردن نیست و زندگی یعنی لذت و تنوع و رضایت. بله، بسا که چیزهایی برای این لازم است که بهراحتی دسترس نیست؛ باری، لااقل برای کسانی که هست و به قدری که هست، آن را زیر هیمنۀ خشمها و افسوسها نیمهجان نکنیم.
فرایند بهبود وضع ایران یک روال دنبالهدار است که در دورانهای مختلف شاید اقتضائات متفاوتی داشته باشد، ولی فدایی نمیخواهد؛ به این معنا که کسی لحظهای از فکر مصائب آن خالی نباشد. همه چیز برای بهتر زیستن است. پس حتی اگر در حال جنگ هم هستید از یک قوطی کنسرو، یک چای، یک لبخند، یک نامه، یک بغل ... شادی کنید. اگر اینطور خیال میکنید که زمانی خواهد رسید که نوبت زندگی و شادی است، باور کنید چنان زمانی هرگز نخواهد رسید.
تمام عمر ما روی بلَمی در رودخانهای میگذرد. در ضمنِ همین بالا و پایینها و پیچ و خمهای آن است که زندگی متولد میشود و رشد میکند و میمیرد. تمامی آن را از هول و هراس و انتظار و آرزو و حسرت پر نکنیم.
@mardihamorteza
🟣 یادداشت استاد دربارۀ «سیاست هنرمندان»
استوری مربوط به خانم تیلور سویفت واکنشهایی هم داشت، مبنی بر اینکه ایشان گویا ابزاری تبلیغاتی برای چپ امریکا یا همان حزب دمکرات شده است و نباید آب به آسیاب آن ریخت. این هوشیاری مبارکی است، درعینحال، ملاحظاتی هم در این میانه قابل تأمل است.
هنر تا عصر مدرن و حتی تا قرن بیستم اصولاً یک پدیدۀ اعیانی و آریستوکرات بود. مجسمه و نقاشی چیزی نبود که عامۀ اکثریت بتوانند سفارش دهند یا بخرند. این خاص خاصان بود. حتی موسیقی کلاسیک و تئاتر کلاسیک در قدیم هم که برای بهرهمندی از آن قاعدتاً قرار نبود چیزی بیش از قیمت یک بلیط هزینه شود، لابد برای لایههای متوسط به بالا قابل استفاده بود. با به عرصه آمدن سینما و گرامافون (و حتی تئاتر بولوار) ماجرا تغییر کرد و حتی مقادیری وارونه شد. بلیط سینما و صفحۀ گرام ارزان بود، و از همین جهت مشتری آن سطح وسیعی از جامعه، شامل لایههای پاییندست، را در برگرفت. برای همین هم غریب نبود اگر این صنعت یا تجارت مخاطبِ هدفِ خود را بیشتر در میان عامه جست و یافت و ناگزیر رو به این راه نهاد که با ذائقۀ آنان بیشتر تطبیق کند.
به اولین فیلمهای سینما اگر توجه کنیم میبینیم که در آن، اغلب، فقرا شخصیت مثبت فیلم هستند و اغنیا شخصیت منفی. کافی است فیلمهای چاپلین را به یاد آوریم که قهرمان اصلی آن یک دورهگرد بیشغل و بیخانمان است و هرچند گاهی دلهدزدی و دیگر خردهخلافها هم میکند ولی محبوب است، و برعکس، کسانی که از رده و ردیف او نیستند، حال چه جنتلمن باشند و کارخانهدار چه پلیس و کارمند، بسا که موجوداتی ابله و مسخره بازنمایی میشوند.
به گمانمن، یک علت مهم چنین رویکردی، وجۀ مالی و تجاری و مشتریگیر بودن آن است. عامه، جمعیت بیشتری دارد و تطبیق با ذائقۀ فرهنگی و اجتماعی آن، در کنار عوامل دیگری چون رمانتیسم و جذابیتهای صوری، نقش مهمی در جذب جمعیت دارد.
در مورد موسیقی هم تاحدودی ماجرا از همین قرار است. موسیقی البته، به اندازۀ سینما و فیلم، رتوریک و محتوا ندارد و عامهپسند بودنش بسا که از طریق نوع ملودی و ترانه یا آواز هویت مییابد (مثل پاپ و راک و جاز در برابر سمفونی کلاسيک). محتوای ترانهها عموماً مغازله و شکر و شکایت از یار است، چه از نوع کلاسیک و چه جدید. با اشاراتی گهگاهی به ماهیت زندگی و دنیا و انسان و نظایر آن. باوجوداین، در ادوار اخیر بهخصوص، گاهی ترانهها شامل گزارههایی در چند و چون اموری جز اینها هم شدند. چه گزارههایی، چه ادعاهایی در ترانهها ممکن است جلب توجه بیشتری از مشتریان بکند؟ چیزهایی که با مدهای رایج روشنفکری، ادعای اخلاق و درستکاری و دادگری (righteousness)، که قدرت اغفال عامه را دارد، بیشتر جور درآید. حالا دعوای نگرانی برای محیط زیست باشد یا دفاع از بینوایان یا تاختن به صاحبمنصبان سیاسی و مالی.
@mardihamorteza
(ادامه👇🏻)
استوری مربوط به خانم تیلور سویفت واکنشهایی هم داشت، مبنی بر اینکه ایشان گویا ابزاری تبلیغاتی برای چپ امریکا یا همان حزب دمکرات شده است و نباید آب به آسیاب آن ریخت. این هوشیاری مبارکی است، درعینحال، ملاحظاتی هم در این میانه قابل تأمل است.
هنر تا عصر مدرن و حتی تا قرن بیستم اصولاً یک پدیدۀ اعیانی و آریستوکرات بود. مجسمه و نقاشی چیزی نبود که عامۀ اکثریت بتوانند سفارش دهند یا بخرند. این خاص خاصان بود. حتی موسیقی کلاسیک و تئاتر کلاسیک در قدیم هم که برای بهرهمندی از آن قاعدتاً قرار نبود چیزی بیش از قیمت یک بلیط هزینه شود، لابد برای لایههای متوسط به بالا قابل استفاده بود. با به عرصه آمدن سینما و گرامافون (و حتی تئاتر بولوار) ماجرا تغییر کرد و حتی مقادیری وارونه شد. بلیط سینما و صفحۀ گرام ارزان بود، و از همین جهت مشتری آن سطح وسیعی از جامعه، شامل لایههای پاییندست، را در برگرفت. برای همین هم غریب نبود اگر این صنعت یا تجارت مخاطبِ هدفِ خود را بیشتر در میان عامه جست و یافت و ناگزیر رو به این راه نهاد که با ذائقۀ آنان بیشتر تطبیق کند.
به اولین فیلمهای سینما اگر توجه کنیم میبینیم که در آن، اغلب، فقرا شخصیت مثبت فیلم هستند و اغنیا شخصیت منفی. کافی است فیلمهای چاپلین را به یاد آوریم که قهرمان اصلی آن یک دورهگرد بیشغل و بیخانمان است و هرچند گاهی دلهدزدی و دیگر خردهخلافها هم میکند ولی محبوب است، و برعکس، کسانی که از رده و ردیف او نیستند، حال چه جنتلمن باشند و کارخانهدار چه پلیس و کارمند، بسا که موجوداتی ابله و مسخره بازنمایی میشوند.
به گمانمن، یک علت مهم چنین رویکردی، وجۀ مالی و تجاری و مشتریگیر بودن آن است. عامه، جمعیت بیشتری دارد و تطبیق با ذائقۀ فرهنگی و اجتماعی آن، در کنار عوامل دیگری چون رمانتیسم و جذابیتهای صوری، نقش مهمی در جذب جمعیت دارد.
در مورد موسیقی هم تاحدودی ماجرا از همین قرار است. موسیقی البته، به اندازۀ سینما و فیلم، رتوریک و محتوا ندارد و عامهپسند بودنش بسا که از طریق نوع ملودی و ترانه یا آواز هویت مییابد (مثل پاپ و راک و جاز در برابر سمفونی کلاسيک). محتوای ترانهها عموماً مغازله و شکر و شکایت از یار است، چه از نوع کلاسیک و چه جدید. با اشاراتی گهگاهی به ماهیت زندگی و دنیا و انسان و نظایر آن. باوجوداین، در ادوار اخیر بهخصوص، گاهی ترانهها شامل گزارههایی در چند و چون اموری جز اینها هم شدند. چه گزارههایی، چه ادعاهایی در ترانهها ممکن است جلب توجه بیشتری از مشتریان بکند؟ چیزهایی که با مدهای رایج روشنفکری، ادعای اخلاق و درستکاری و دادگری (righteousness)، که قدرت اغفال عامه را دارد، بیشتر جور درآید. حالا دعوای نگرانی برای محیط زیست باشد یا دفاع از بینوایان یا تاختن به صاحبمنصبان سیاسی و مالی.
@mardihamorteza
(ادامه👇🏻)
(ادامه☝🏻)
همچون یک نمونه، به ترانۀ مایکل جکسون با نام they don't care about us
توجه کنید که هم در لیریک و هم در کلیپ تمامقد به تألیف دلهای مستمندان ایستاده است. یا به ترانۀ دیگر او earth song که در آن کلام و تصویر مُشیر به نابودی محیط زیست است و اعلام نگرانی برای آن و حتی، بهشکلی تلویحی، اشاره به بالادستانی که عامل آن معرفی میشوند. (هرچند او با ریگان، رییسجمهور خیلی ریپابلیکن، هم در کاخ سفید دیدار کرد!)
حدس این دشوار نیست که مدیربرنامهها و مشاوران هنرمندان بزرگ به آنها میآموزند که اگر میخواهند محبوبتر باشند و بازارشان داغتر باشد، بهتر است با مدهای رایج درستی و دلسوزی و دادگری همراه باشند. این همراهی یکقسمش همان گنجاندن اشاراتی به آن موارد در فیلمها و ترانهها است. باری، چیز دیگری هم هست که شاید از این هم مسألهسازتر هم باشد: سلبریتیها تشویق میشوند که با احزاب و جریانهای پروگرسیست همراهی کنند. از باب نمونه، سریال بیوگرافی آقای مایکل جردن (بسکتبالیست) صراحتاً به این اشاره دارد که تا چه حد برای دفاع از حزب دمکرات و کاندیداهای آن مورد توصیه، بلکه تحت فشار بوده است. همه یا اکثر شخصیتهای هنری و ورزشی ولی به هوشمندی جردن نیستند. اغلب استعداد زیادی برای گول خوردن و جذب شدن به بازار عامهگرایی یا حتی عوامفریبی سیاسی و روشنفکری دارند. گفتهاند در هالیوود تا ۹۰ درصد دستاندرکاران به ساز دمکراتها میرقصند.
در ترانههای خانم سویفت اشارات صریحی به مواضع «پروگرسیست» ندیدم، ولی بیرون از آن در عرصه سوشال اکتیویسم چنین ابرازاتی دارد که البته کسانی هم از این شهرت و محبوبیت برای پیشبرد آنها استفاده میکنند. این که خود او تا چه حد به این مواضع باور دارد و تا چه حد با بازار عقاید خوشفروش همراهی میکند، من نمیدانم. باری، هرچه که باشد، آیا میتوان به این استناد، ارزش هنر او و زیبایی و جذابیت کار او را انکار کرد؟ بدیهی است که کسی چون من نمیتواند تأثیرگذاری منفی سیاسی و فرهنگی امثال او را نادیده بگیرد، ولی این نمیتواند مانع دوستداشتن وجه هنری او باشد.
........
پینوشت:
بارها به دانشجویان دکتری در رشتههای علوم سیاسی و مطالعات فرهنگی پیشنهاد کردهام به تحلیل محتوای برخی فیلمها یا ترانهها، از این جهت خاص، دست ببرند و دادههایی از این طریق فراهم کنند که میتواند دری دیگر به تحلیل برخی امور فرهنگی و سیاسی باز کند، ولی گویا کسی حوصلۀ پیمودن چنین راههای طینشدهای را نداشت.
@mardihamorteza
همچون یک نمونه، به ترانۀ مایکل جکسون با نام they don't care about us
توجه کنید که هم در لیریک و هم در کلیپ تمامقد به تألیف دلهای مستمندان ایستاده است. یا به ترانۀ دیگر او earth song که در آن کلام و تصویر مُشیر به نابودی محیط زیست است و اعلام نگرانی برای آن و حتی، بهشکلی تلویحی، اشاره به بالادستانی که عامل آن معرفی میشوند. (هرچند او با ریگان، رییسجمهور خیلی ریپابلیکن، هم در کاخ سفید دیدار کرد!)
حدس این دشوار نیست که مدیربرنامهها و مشاوران هنرمندان بزرگ به آنها میآموزند که اگر میخواهند محبوبتر باشند و بازارشان داغتر باشد، بهتر است با مدهای رایج درستی و دلسوزی و دادگری همراه باشند. این همراهی یکقسمش همان گنجاندن اشاراتی به آن موارد در فیلمها و ترانهها است. باری، چیز دیگری هم هست که شاید از این هم مسألهسازتر هم باشد: سلبریتیها تشویق میشوند که با احزاب و جریانهای پروگرسیست همراهی کنند. از باب نمونه، سریال بیوگرافی آقای مایکل جردن (بسکتبالیست) صراحتاً به این اشاره دارد که تا چه حد برای دفاع از حزب دمکرات و کاندیداهای آن مورد توصیه، بلکه تحت فشار بوده است. همه یا اکثر شخصیتهای هنری و ورزشی ولی به هوشمندی جردن نیستند. اغلب استعداد زیادی برای گول خوردن و جذب شدن به بازار عامهگرایی یا حتی عوامفریبی سیاسی و روشنفکری دارند. گفتهاند در هالیوود تا ۹۰ درصد دستاندرکاران به ساز دمکراتها میرقصند.
در ترانههای خانم سویفت اشارات صریحی به مواضع «پروگرسیست» ندیدم، ولی بیرون از آن در عرصه سوشال اکتیویسم چنین ابرازاتی دارد که البته کسانی هم از این شهرت و محبوبیت برای پیشبرد آنها استفاده میکنند. این که خود او تا چه حد به این مواضع باور دارد و تا چه حد با بازار عقاید خوشفروش همراهی میکند، من نمیدانم. باری، هرچه که باشد، آیا میتوان به این استناد، ارزش هنر او و زیبایی و جذابیت کار او را انکار کرد؟ بدیهی است که کسی چون من نمیتواند تأثیرگذاری منفی سیاسی و فرهنگی امثال او را نادیده بگیرد، ولی این نمیتواند مانع دوستداشتن وجه هنری او باشد.
........
پینوشت:
بارها به دانشجویان دکتری در رشتههای علوم سیاسی و مطالعات فرهنگی پیشنهاد کردهام به تحلیل محتوای برخی فیلمها یا ترانهها، از این جهت خاص، دست ببرند و دادههایی از این طریق فراهم کنند که میتواند دری دیگر به تحلیل برخی امور فرهنگی و سیاسی باز کند، ولی گویا کسی حوصلۀ پیمودن چنین راههای طینشدهای را نداشت.
@mardihamorteza
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔵 مؤسسۀ پانوراما برگزار میکند
🎥 کارگاه «سینمای دهۀ ۴۰ و ۵۰؛ پیامدهای فرهنگی»
🔍 «نگاهی به القائات و آموزههای فرهنگی و سیاسی فیلمهای موج کهنه و موج نو»
📆پنجشنبه و جمعه ۲۸ و ۲۹ دی ماه ۱۴۰۲
🕰 ساعت ۱۴ تا ۱۶
👈🏻 برای ثبت نام و اطلاعات بیشتر:
📞 09053153439
📞 02122226572
📌 https://www.instagram.com/panoraa.ma/
@mardihamorteza
🎥 کارگاه «سینمای دهۀ ۴۰ و ۵۰؛ پیامدهای فرهنگی»
🔍 «نگاهی به القائات و آموزههای فرهنگی و سیاسی فیلمهای موج کهنه و موج نو»
📆پنجشنبه و جمعه ۲۸ و ۲۹ دی ماه ۱۴۰۲
🕰 ساعت ۱۴ تا ۱۶
و
۱۷ تا ۱۹👈🏻 برای ثبت نام و اطلاعات بیشتر:
📞 09053153439
📞 02122226572
📌 https://www.instagram.com/panoraa.ma/
@mardihamorteza
🖌استقلال علم و دانشگاه
من هم که از کاروان اخبار به طور خودخواسته عقب هستم، ناچار پس از مدتی برخی خبرهای مهمتر به شکلی به گوشم میخورد. این شاید خیلی هم بد نباشد. در گرماگرم وقوع برخی خبرها، فضا شلوغ و گاهی متشنج است و کمتر گوشی برای شنیدن حرف حساب فراهم.
رؤسای دو دانشگاه امریکا، از جمله «هاروارد»، مشهورترین دانشگاه جهان، از مقام خود استعفا کردند و در واقع به شکلی اخراج شدند. این دو زن بودند و دومی زن سیاهپوست بود. آنهایی که مرا میشناسند میدانند که در بیان آنچه درست میدانم خیلی پروای نام و ننگ ندارم. برهمیناساس، آنچه در اینباره میگویم چندان تزیینشده و برای خوشامد نیست.
من زنان را نیمۀ برتر بشریت میدانم و اگر نه سروری آنان بر جهان، لااقل، حضور افزاینده و محسوستر آنان را در عرصۀ سیاست و اجتماع آرزو داشتهام. در مورد سیاهان هم باور به ذاتیبودن عقبماندگی آنان ندارم و خوشحال بودهام از اینکه راه برای پیشرفت آنها بازتر شده است. حتی شاید بتوانم این را هم اضافه کنم که مخالف درجاتی از تبعیض مثبت هم نبودهام، تا با دادن امتیازاتی سعی در جبران گذشته و تقویت آینده شود. باری، یکی از تأکیدات من این بوده است که هر چیزی در دنیای ما به «حد» ختم میشود. یعنی اگر بایستگی چیزی پذیرفته شد، به دنبال آن امر مهمتری وجود دارد که «چقدر؟». برای نمونه، پذیرفته است که انسانها بایستی سخاوت کنند یا تواضع داشته باشند یا سختکوشی کنند و ... ولی چقدر. خوبیِ کاری به معنای هرچه بیشتر بهتر نیست، حتی خود خوبی.
در مدتی که به کار پژوهشی در هاروارد مشغول بودم از نزدیک دیدم که بسا از اساتید و پژوهشگرانی که پذیرفته شده بودند، به ویژه سیاهان و چینیها و زنان و جوانان، که از نظر علمی حتی متوسط هم نبودند. در میان پنجاه سخنرانی که در رادکلیف ارائه شد (و سخنرانان از خارج و داخل و زن و مرد سفید و رنگین پوست)، بیش از یکی دو نفر را ندیدم که سخنی نو، مهم، و مستدل ارائه کنند. و این یعنی تبعیض مثبت به حدی بود که میتوانست پیشرفت علم و کارکرد دانشگاه را دچار فتور کند. با این اوصاف، بهگمانم قرار دادن یک زن سیاهپوست در موقعیت رئیس هاروارد میتواند نشانهای از افراط در تبعیض مثبت تلقی شود.
این را هم اضافه کنم که آنچه اخیراً در بسیاری از فیلمها و سریالها دیده میشود مبنی بر اینکه موقعیتهای مهمی همچون ریاست دادگاه، ریاست بیمارستانهای معتبر، یا وکلا و پزشکانِ سطح بالا و دیگر مواردِ مدیریتی و تخصصی و فنی را سیاهان و زنان و مکزیکیها پر کردهاند واقعیت ندارد. مشاهدۀ من وفور چنين افرادی را در چنان موقعیتهایی نشان نمیداد.
@mardihamorteza
(ادامه👇🏻)
من هم که از کاروان اخبار به طور خودخواسته عقب هستم، ناچار پس از مدتی برخی خبرهای مهمتر به شکلی به گوشم میخورد. این شاید خیلی هم بد نباشد. در گرماگرم وقوع برخی خبرها، فضا شلوغ و گاهی متشنج است و کمتر گوشی برای شنیدن حرف حساب فراهم.
رؤسای دو دانشگاه امریکا، از جمله «هاروارد»، مشهورترین دانشگاه جهان، از مقام خود استعفا کردند و در واقع به شکلی اخراج شدند. این دو زن بودند و دومی زن سیاهپوست بود. آنهایی که مرا میشناسند میدانند که در بیان آنچه درست میدانم خیلی پروای نام و ننگ ندارم. برهمیناساس، آنچه در اینباره میگویم چندان تزیینشده و برای خوشامد نیست.
من زنان را نیمۀ برتر بشریت میدانم و اگر نه سروری آنان بر جهان، لااقل، حضور افزاینده و محسوستر آنان را در عرصۀ سیاست و اجتماع آرزو داشتهام. در مورد سیاهان هم باور به ذاتیبودن عقبماندگی آنان ندارم و خوشحال بودهام از اینکه راه برای پیشرفت آنها بازتر شده است. حتی شاید بتوانم این را هم اضافه کنم که مخالف درجاتی از تبعیض مثبت هم نبودهام، تا با دادن امتیازاتی سعی در جبران گذشته و تقویت آینده شود. باری، یکی از تأکیدات من این بوده است که هر چیزی در دنیای ما به «حد» ختم میشود. یعنی اگر بایستگی چیزی پذیرفته شد، به دنبال آن امر مهمتری وجود دارد که «چقدر؟». برای نمونه، پذیرفته است که انسانها بایستی سخاوت کنند یا تواضع داشته باشند یا سختکوشی کنند و ... ولی چقدر. خوبیِ کاری به معنای هرچه بیشتر بهتر نیست، حتی خود خوبی.
در مدتی که به کار پژوهشی در هاروارد مشغول بودم از نزدیک دیدم که بسا از اساتید و پژوهشگرانی که پذیرفته شده بودند، به ویژه سیاهان و چینیها و زنان و جوانان، که از نظر علمی حتی متوسط هم نبودند. در میان پنجاه سخنرانی که در رادکلیف ارائه شد (و سخنرانان از خارج و داخل و زن و مرد سفید و رنگین پوست)، بیش از یکی دو نفر را ندیدم که سخنی نو، مهم، و مستدل ارائه کنند. و این یعنی تبعیض مثبت به حدی بود که میتوانست پیشرفت علم و کارکرد دانشگاه را دچار فتور کند. با این اوصاف، بهگمانم قرار دادن یک زن سیاهپوست در موقعیت رئیس هاروارد میتواند نشانهای از افراط در تبعیض مثبت تلقی شود.
این را هم اضافه کنم که آنچه اخیراً در بسیاری از فیلمها و سریالها دیده میشود مبنی بر اینکه موقعیتهای مهمی همچون ریاست دادگاه، ریاست بیمارستانهای معتبر، یا وکلا و پزشکانِ سطح بالا و دیگر مواردِ مدیریتی و تخصصی و فنی را سیاهان و زنان و مکزیکیها پر کردهاند واقعیت ندارد. مشاهدۀ من وفور چنين افرادی را در چنان موقعیتهایی نشان نمیداد.
@mardihamorteza
(ادامه👇🏻)
(ادامه☝️🏻)
یک سؤال دیگر هم در اینجا مهم است: آیا انگیزۀ اصلی از سپردن این جایگاهها به چنان افرادی تماماً یا عمدتاً عبارت است از تلاش برای برابری؟ پاسخ من منفی است. پشت این ماجرا یک نیروی سیاسی است (اصالتاً متکی به حزب دمکرات و نیز جریانهای روشنفکری موسوم به پروگرسیست) که میتوان آن را چپ نامید و در پی سربازگیری سیاسی این بار از میان گروههای اجتماعی مارجینالیزه و کم امید، برای کسب رأی و شرکت در تظاهرات است. اینجاست که نقش دانشگاهها پررنگتر میشود.
مطابق تحقیقات مکرر و مفصل، در امریکا ۷۵ درصد از استادان دانشگاه به حزب دمکرات رأی میدهند، و این پایان ماجرا نیست. طبق تحقیقات آقای جاناتان هایت (که پژوهشگری سنتریست و میانهرو محسوب میشود) در برخی از دپارتمانهای دانشگاهها گاهی از مثلاً صد نفر عضوِ هیأت علمی حتی یک نفر غیرخودی (یعنی ریپابلیکن) هم یافت نمیشود، و این عیار داعیۀ آزادیخواهی و تکثرگرایی دمکراتها را نشان میدهد.
اگر بخواهم از دیگر تجربیات تقریباً مستقیم خود در این باب بگویم اینکه یک دانشجوی دکتری از دانشگاهی در لندن (دانشگاهی پزشکی که دانشجویان سال آخر همزمان مشغول کار در بیمارستان دانشگاه هم بودند) با من تماس گرفت که از سوی بخش مدیریت منابع انسانی برای ادای پارهای توضیحات احضار شده است. اتهام این بود که مشارالیه در بعضی محافل دانشجویی (از جمله سر میز ناهار) سخنانی گفته است در نقد مواضع موسوم به پروگرسیست. این پاسخ او که حرفهایش کدهایی از مهمترین دانشمندان و صاحبنظران داشته است مرجع مذکور را متقاعد نکرده بود و در آستانۀ اخراج به من التجا کرد. من به او یاد دادم که بنا به مصلحت از در دیگری وارد شود و بگوید اشکال از ضعف بیان اوست که نتوانسته است منظور خود را به خوبی بیان کند و باعث برداشت اشتباه شده است. اینگونه او توانست از خطر اخراج، جان به در برد!
اینک در بسیاری از دانشگاههای کشورهای صنعتی چیزی شبیه پلیس مخفی وجود دارد که گزارش میدهد و اظهار نظر مخالف برخی ایدههای حزب دمکرات یا کارگر یا سوسیالیست یا همان جزمهای روشنفکری جدید (که به بدیهیاتی مسلم و معیار عام راستی و درستی تبدیل شده) جرم محسوب میشود. این هم نشانۀ دیگری بر اینکه دمکراتها واقعاً چقدر تکثرگرا و آزادیخواه هستند!
باز هم به عنوان یک تجربۀ مستقیم. در دانشگاهی در امریکا، خانمی ایرانی و البته بیگانه با علم (از اعضای گروههای رادیکال مبارز) را دیدم که به من گفت حزب دمکرات را قبول ندارد و اصلاً رأی نمیدهد، چون از نگاه او حتی شرکت در رأیگیری، مشروعیتبخشی به هیأت حاکمه و نظام سیاسی امریکایی است. این خانم رئیس دپارتمان مهمی در دانشگاه معتبری بود و به تازگی ارتقا هم یافته بود.
@mardihamorteza
(ادامه👇🏻)
یک سؤال دیگر هم در اینجا مهم است: آیا انگیزۀ اصلی از سپردن این جایگاهها به چنان افرادی تماماً یا عمدتاً عبارت است از تلاش برای برابری؟ پاسخ من منفی است. پشت این ماجرا یک نیروی سیاسی است (اصالتاً متکی به حزب دمکرات و نیز جریانهای روشنفکری موسوم به پروگرسیست) که میتوان آن را چپ نامید و در پی سربازگیری سیاسی این بار از میان گروههای اجتماعی مارجینالیزه و کم امید، برای کسب رأی و شرکت در تظاهرات است. اینجاست که نقش دانشگاهها پررنگتر میشود.
مطابق تحقیقات مکرر و مفصل، در امریکا ۷۵ درصد از استادان دانشگاه به حزب دمکرات رأی میدهند، و این پایان ماجرا نیست. طبق تحقیقات آقای جاناتان هایت (که پژوهشگری سنتریست و میانهرو محسوب میشود) در برخی از دپارتمانهای دانشگاهها گاهی از مثلاً صد نفر عضوِ هیأت علمی حتی یک نفر غیرخودی (یعنی ریپابلیکن) هم یافت نمیشود، و این عیار داعیۀ آزادیخواهی و تکثرگرایی دمکراتها را نشان میدهد.
اگر بخواهم از دیگر تجربیات تقریباً مستقیم خود در این باب بگویم اینکه یک دانشجوی دکتری از دانشگاهی در لندن (دانشگاهی پزشکی که دانشجویان سال آخر همزمان مشغول کار در بیمارستان دانشگاه هم بودند) با من تماس گرفت که از سوی بخش مدیریت منابع انسانی برای ادای پارهای توضیحات احضار شده است. اتهام این بود که مشارالیه در بعضی محافل دانشجویی (از جمله سر میز ناهار) سخنانی گفته است در نقد مواضع موسوم به پروگرسیست. این پاسخ او که حرفهایش کدهایی از مهمترین دانشمندان و صاحبنظران داشته است مرجع مذکور را متقاعد نکرده بود و در آستانۀ اخراج به من التجا کرد. من به او یاد دادم که بنا به مصلحت از در دیگری وارد شود و بگوید اشکال از ضعف بیان اوست که نتوانسته است منظور خود را به خوبی بیان کند و باعث برداشت اشتباه شده است. اینگونه او توانست از خطر اخراج، جان به در برد!
اینک در بسیاری از دانشگاههای کشورهای صنعتی چیزی شبیه پلیس مخفی وجود دارد که گزارش میدهد و اظهار نظر مخالف برخی ایدههای حزب دمکرات یا کارگر یا سوسیالیست یا همان جزمهای روشنفکری جدید (که به بدیهیاتی مسلم و معیار عام راستی و درستی تبدیل شده) جرم محسوب میشود. این هم نشانۀ دیگری بر اینکه دمکراتها واقعاً چقدر تکثرگرا و آزادیخواه هستند!
باز هم به عنوان یک تجربۀ مستقیم. در دانشگاهی در امریکا، خانمی ایرانی و البته بیگانه با علم (از اعضای گروههای رادیکال مبارز) را دیدم که به من گفت حزب دمکرات را قبول ندارد و اصلاً رأی نمیدهد، چون از نگاه او حتی شرکت در رأیگیری، مشروعیتبخشی به هیأت حاکمه و نظام سیاسی امریکایی است. این خانم رئیس دپارتمان مهمی در دانشگاه معتبری بود و به تازگی ارتقا هم یافته بود.
@mardihamorteza
(ادامه👇🏻)
(ادامه☝🏻)
اما اشارهای هم به بحث استقلال دانشگاه و علم که به تصور من مورد بدفهمی و حتی سواستفاده قرار گرفته است. در اغلب کشورهای صنعتی اکثریت دانشگاهها به مارکت متعلقاند یعنی بودجهای نمیگیرند و از محل درآمدهای خود، ثبتنامها، و نیز چاریتی و دونیشن اداره میشوند. ولی حتی آنهایی که تماماً یا نیمهدولتیاند و بودجه هم میگیرند قرار نیست دولت به آنها حکم کند که باید چه بکنند و چه نکنند. سیاستهای جذب استاد و دانشجو، برنامۀ درسی، مصرف منابع، همه به تصمیم رئیس یا شورا بسته است. به ویژه در مسائل علمی، خندهدار است که دولت بخواهد دخالتی بکند. و همین است معنای استقلال دانشگاه.
باری، فرض کنید دانشگاهیان (اعم از دانشجو و استاد) بخواهند یک گروه تروریست را مورد حمایت قرار دهند و از نسلکشی آدمها دفاع کنند و صدای مخالف را هم منکوب، آیا این هم مشمول استقلال دانشگاه میشود؟ اگر این پذیرفته شود از کجا که فردا به سربازگیری و توزیع سلاح و اعزام به منطقه دست نبرند؟ دانشگاهیان آزادند که عقاید خود را ابراز کنند، مشروط به دو شرط: یکی اینکه جلوی ابراز عقیدۀ مخالفان خود در دانشگاه را نگیرند (البته با این فرض که هنوز نسل آنها را منقرض نکرده باشند) و دوم اینکه ابراز عقیده و تبلیغاتشان ارکان امنیت را متزلزل نکند.
از نگاه من، آنچه اینک در قالب آزادیخواهی و دادگری دانشگاهی مطرح میشود، تا حدود زیادی، دنبالۀ همان جریانی است که فرمول بمب اتم را به دست استالین رساند، زیر نام صلحطلبی، ویتنام را به اردوی کمونیسم ملحق کرد و اصرار داشت (باز هم زیر عنوان صلحطلبی) که غرب به شکل یکطرفه سلاحهای استراتژیک خود را معدوم کند. اینها ستون پنجم (گاهی مهمتر از ستونهای چارگانه) کمونیسم جهانی و دشمن لیبرالیسم و نظام آزاد غربی بودهاند. الان ابزارهای کهنه و ناکارآمد و رسوا را کنار گذاشتهاند و خود را به نوعی سلاح شیمیایی-فرهنگی مجهز کردهاند: پروگرسیسم.
و در انتها، ماجرای سرقت علمی رئیس سابق دانشگاه هاروارد شاید چیز مهمی نباشد، ولی میتواند نشانهای بر این باشد که تبعیض مثبت وقتی کش و پیمان نداشته باشد و به ویژه وقتی نه به نیت خیرخواهی اجتماعی، بلکه به سوی مقاصد مشکوک سياسی باشد، کار فاسدی است. میان علم و اخلاق شاید رابطۀ مستقيمی وجود نداشته باشد، چنانکه بتوان گفت به ازای هر «الف»ی یک «ب» وجود دارد، چنانکه تشدید «الف» تشدید «ب» خواهد بود («الف» دانشمندی و «ب» تعهد اخلاقی، در معنای عامگرا)، باری عملاً احتمال زیادی هست که چنین باشد. شاید از این بابت که کسانی که اغراض تند و تیز سیاسی و حزبی دارند خیلی وقت و حوصلۀ مطالعه و تحقیق عمیق و جدی و بیطرف ندارند.
دانشگاه، به ویژه در کشورهای صنعتی، متشکل است از دانشجویان جوانی که درصد قابلتوجهی از آنان پر از شور و خالی از امید توفیقات جدی در آیندهاند؛ و از اساتید میانسال یا مسنّی که بسا از جایگاه مالی و اجتماعی خود راضی نیستند. این شاید عامل مهمی در صفبستن آنان مقابل نظم موجود باشد. آخر امریکایی که سهم قابلتوجهی از شکوه آن برای من نباشد، قصۀ همان دیگی است که برای من نمیجوشد، پس بهتر همان که سرِ صلح و امنیت و پيشرفت در آن نجوشد.
@mardihamorteza
اما اشارهای هم به بحث استقلال دانشگاه و علم که به تصور من مورد بدفهمی و حتی سواستفاده قرار گرفته است. در اغلب کشورهای صنعتی اکثریت دانشگاهها به مارکت متعلقاند یعنی بودجهای نمیگیرند و از محل درآمدهای خود، ثبتنامها، و نیز چاریتی و دونیشن اداره میشوند. ولی حتی آنهایی که تماماً یا نیمهدولتیاند و بودجه هم میگیرند قرار نیست دولت به آنها حکم کند که باید چه بکنند و چه نکنند. سیاستهای جذب استاد و دانشجو، برنامۀ درسی، مصرف منابع، همه به تصمیم رئیس یا شورا بسته است. به ویژه در مسائل علمی، خندهدار است که دولت بخواهد دخالتی بکند. و همین است معنای استقلال دانشگاه.
باری، فرض کنید دانشگاهیان (اعم از دانشجو و استاد) بخواهند یک گروه تروریست را مورد حمایت قرار دهند و از نسلکشی آدمها دفاع کنند و صدای مخالف را هم منکوب، آیا این هم مشمول استقلال دانشگاه میشود؟ اگر این پذیرفته شود از کجا که فردا به سربازگیری و توزیع سلاح و اعزام به منطقه دست نبرند؟ دانشگاهیان آزادند که عقاید خود را ابراز کنند، مشروط به دو شرط: یکی اینکه جلوی ابراز عقیدۀ مخالفان خود در دانشگاه را نگیرند (البته با این فرض که هنوز نسل آنها را منقرض نکرده باشند) و دوم اینکه ابراز عقیده و تبلیغاتشان ارکان امنیت را متزلزل نکند.
از نگاه من، آنچه اینک در قالب آزادیخواهی و دادگری دانشگاهی مطرح میشود، تا حدود زیادی، دنبالۀ همان جریانی است که فرمول بمب اتم را به دست استالین رساند، زیر نام صلحطلبی، ویتنام را به اردوی کمونیسم ملحق کرد و اصرار داشت (باز هم زیر عنوان صلحطلبی) که غرب به شکل یکطرفه سلاحهای استراتژیک خود را معدوم کند. اینها ستون پنجم (گاهی مهمتر از ستونهای چارگانه) کمونیسم جهانی و دشمن لیبرالیسم و نظام آزاد غربی بودهاند. الان ابزارهای کهنه و ناکارآمد و رسوا را کنار گذاشتهاند و خود را به نوعی سلاح شیمیایی-فرهنگی مجهز کردهاند: پروگرسیسم.
و در انتها، ماجرای سرقت علمی رئیس سابق دانشگاه هاروارد شاید چیز مهمی نباشد، ولی میتواند نشانهای بر این باشد که تبعیض مثبت وقتی کش و پیمان نداشته باشد و به ویژه وقتی نه به نیت خیرخواهی اجتماعی، بلکه به سوی مقاصد مشکوک سياسی باشد، کار فاسدی است. میان علم و اخلاق شاید رابطۀ مستقيمی وجود نداشته باشد، چنانکه بتوان گفت به ازای هر «الف»ی یک «ب» وجود دارد، چنانکه تشدید «الف» تشدید «ب» خواهد بود («الف» دانشمندی و «ب» تعهد اخلاقی، در معنای عامگرا)، باری عملاً احتمال زیادی هست که چنین باشد. شاید از این بابت که کسانی که اغراض تند و تیز سیاسی و حزبی دارند خیلی وقت و حوصلۀ مطالعه و تحقیق عمیق و جدی و بیطرف ندارند.
دانشگاه، به ویژه در کشورهای صنعتی، متشکل است از دانشجویان جوانی که درصد قابلتوجهی از آنان پر از شور و خالی از امید توفیقات جدی در آیندهاند؛ و از اساتید میانسال یا مسنّی که بسا از جایگاه مالی و اجتماعی خود راضی نیستند. این شاید عامل مهمی در صفبستن آنان مقابل نظم موجود باشد. آخر امریکایی که سهم قابلتوجهی از شکوه آن برای من نباشد، قصۀ همان دیگی است که برای من نمیجوشد، پس بهتر همان که سرِ صلح و امنیت و پيشرفت در آن نجوشد.
@mardihamorteza
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 سخن استاد دربارۀ
📚کتابِ چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟
✅ بخش اول: سخنرانی
📍شیراز، بوکلند شعبۀ ارم
📆 Dec 23, 2023
@mardihamorteza
📚کتابِ چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟
✅ بخش اول: سخنرانی
📍شیراز، بوکلند شعبۀ ارم
📆 Dec 23, 2023
@mardihamorteza
Dr.Mardiha.SezavariLiberalism_2024_01_19_16_48_49_412
<unknown>
🎧 سخن استاد دربارۀ
📚 کتابِ چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟
✅بخش اول: سخنرانی
📍شیراز، بوکلند شعبۀ ارم
📆 Dec 23, 2023
@mardihamorteza
📚 کتابِ چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟
✅بخش اول: سخنرانی
📍شیراز، بوکلند شعبۀ ارم
📆 Dec 23, 2023
@mardihamorteza
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 سخن استاد دربارۀ
📚کتابِ چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟
✅ بخش دوم: پرسش و پاسخ
📍شیراز، بوکلند شعبۀ ارم
📆 Dec 23, 2023
@mardihamorteza
📚کتابِ چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟
✅ بخش دوم: پرسش و پاسخ
📍شیراز، بوکلند شعبۀ ارم
📆 Dec 23, 2023
@mardihamorteza
Dr.Mardiha.Porsesh&pasox_2024_01_21_18_22_37_267
<unknown>
🎧 سخن استاد دربارۀ
📚 کتابِ چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟
✅بخش دوم: پرسش و پاسخ
📍شیراز، بوکلند شعبۀ ارم
📆 Dec 23, 2023
@mardihamorteza
📚 کتابِ چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟
✅بخش دوم: پرسش و پاسخ
📍شیراز، بوکلند شعبۀ ارم
📆 Dec 23, 2023
@mardihamorteza
🖌کی بُرده کی باخته
در آستانۀ سالگردهایی که برای بسیاری غصهآور و غمگینساز است، میخواهم بر این اصرار کنم که بهرغم این شرایط باید تا میشود و تا میتوان از غم و غصه بگریزیم. اگر اوضاع را نمیتوان عوض کرد، احوال را عوض کنیم. این هم ممکن است هم واجب.
دیدن مشکلات و آرزوی بهبود و البته پس از برآورده نشدن آن زدن به در افسوس و افسردگی آسانترین و عادیترین کاری است که میشود کرد و میکنند. زیرکی و زرنگی در آن است که بکوشیم از این روال رایج کمی فاصله بگیریم.
اول به دلیل اینکه دنیا بدون این حکومت هم جای خیلی شیرین و شکرینی نیست؛ و دوم به دلیل اینکه اگر قدرت اهورا در خوب کردن این دنیا محدود است، قدرت اهریمن هم در تباهکاری بینهایت نیست. از منظر شرایط واقعی و بیرونی همیشه چیزهایی برای ناراحتی و ناامیدی هست، وظیفۀ عقلی و اخلاقی ما است که با تغییراتی در روحیه و انتظارات خود به جنگ آن برویم. حتی اگر تمامی مشکلات و مصیبتهای ما صرفاً سیاسی بود، رندانه و هوشمندانه بود که چنین نینگاریم، و شادی را به دُمِ دَم و دستگاه گره نزنیم و به تغییر آن مشروط نکنیم.
عزیزان، اگر با استناد به انبوه خرابیها و جواب ندادن برخی تلاشها برای تغییر، دچار افسردگی و ملال شدن خود را عادی و موجه میدانید، در اشتباهید. البته که اوضاع عمومی ما رقتانگیز است، ولی رقتانگیزتر آن است که بخواهیم از فشار شکستها دق کنیم.
هرچند در همین موضوع شکست هم، به گمان من، بایستی تأمل کرد.
البته که ما شکست خوردهایم. از روز اولش شکست خوردیم؛ تلخ و سیاه و تباه. این که قابل انکار نیست. ولی آن طرف هم خیلی پیروز نیست. برای اولین بار در عمرش، در یکی از دو موضع اصلیاش، که بودنش با آن تعریف شده بود، در برابر مردم (زنان) شکست خورد و آشکارا عقب نشست. و نقد و تحلیل بیرودربایست حکومت هم چنان داستانی شد بر سر هر بازار که دیگر ملاحظه و احتیاط در بیان آن نیست. و نیز بسیاری از باورهایی که زمانی دراز آبرویی داشت بیآبرو شد و بسیاری باورهایی که بسا سالهای سخت باعث بیآبرویی و تمسخر و تحقیر بود از لاک خود به در آمد و سخترو و چالاک دعوی آبرو و اعتبار کرد. پس اینطور هم نیست که کماکان سلسلۀ شکستها به زیان مردم باشد.
از این گذشته، دقیقاً برای وارد کردن شکست دیگری به خصم، باید تا میتوانیم از غم و غصه (حالا از گرانی باشد یا فشار زورگویی، از بیآبرویی جهانی یا مجازات بیگناهان) دوری کنیم. نمیگویم آسان است. نمیگویم به میزان بسیار شدنی است. میگویم به وجوه مثبت خودمان و زندگی نگاه کنیم و سعی کنیم بهزور خود را سر پا نگاه داریم. اصلاً فکر کنیم خصم میخواهد ما غمگین و با حسی از شکستخوردگی باشیم؛ مبارزۀ ما، یک قسم، درافتادن با این خواستۀ اوست.
@mardihamorteza
در آستانۀ سالگردهایی که برای بسیاری غصهآور و غمگینساز است، میخواهم بر این اصرار کنم که بهرغم این شرایط باید تا میشود و تا میتوان از غم و غصه بگریزیم. اگر اوضاع را نمیتوان عوض کرد، احوال را عوض کنیم. این هم ممکن است هم واجب.
دیدن مشکلات و آرزوی بهبود و البته پس از برآورده نشدن آن زدن به در افسوس و افسردگی آسانترین و عادیترین کاری است که میشود کرد و میکنند. زیرکی و زرنگی در آن است که بکوشیم از این روال رایج کمی فاصله بگیریم.
اول به دلیل اینکه دنیا بدون این حکومت هم جای خیلی شیرین و شکرینی نیست؛ و دوم به دلیل اینکه اگر قدرت اهورا در خوب کردن این دنیا محدود است، قدرت اهریمن هم در تباهکاری بینهایت نیست. از منظر شرایط واقعی و بیرونی همیشه چیزهایی برای ناراحتی و ناامیدی هست، وظیفۀ عقلی و اخلاقی ما است که با تغییراتی در روحیه و انتظارات خود به جنگ آن برویم. حتی اگر تمامی مشکلات و مصیبتهای ما صرفاً سیاسی بود، رندانه و هوشمندانه بود که چنین نینگاریم، و شادی را به دُمِ دَم و دستگاه گره نزنیم و به تغییر آن مشروط نکنیم.
عزیزان، اگر با استناد به انبوه خرابیها و جواب ندادن برخی تلاشها برای تغییر، دچار افسردگی و ملال شدن خود را عادی و موجه میدانید، در اشتباهید. البته که اوضاع عمومی ما رقتانگیز است، ولی رقتانگیزتر آن است که بخواهیم از فشار شکستها دق کنیم.
هرچند در همین موضوع شکست هم، به گمان من، بایستی تأمل کرد.
البته که ما شکست خوردهایم. از روز اولش شکست خوردیم؛ تلخ و سیاه و تباه. این که قابل انکار نیست. ولی آن طرف هم خیلی پیروز نیست. برای اولین بار در عمرش، در یکی از دو موضع اصلیاش، که بودنش با آن تعریف شده بود، در برابر مردم (زنان) شکست خورد و آشکارا عقب نشست. و نقد و تحلیل بیرودربایست حکومت هم چنان داستانی شد بر سر هر بازار که دیگر ملاحظه و احتیاط در بیان آن نیست. و نیز بسیاری از باورهایی که زمانی دراز آبرویی داشت بیآبرو شد و بسیاری باورهایی که بسا سالهای سخت باعث بیآبرویی و تمسخر و تحقیر بود از لاک خود به در آمد و سخترو و چالاک دعوی آبرو و اعتبار کرد. پس اینطور هم نیست که کماکان سلسلۀ شکستها به زیان مردم باشد.
از این گذشته، دقیقاً برای وارد کردن شکست دیگری به خصم، باید تا میتوانیم از غم و غصه (حالا از گرانی باشد یا فشار زورگویی، از بیآبرویی جهانی یا مجازات بیگناهان) دوری کنیم. نمیگویم آسان است. نمیگویم به میزان بسیار شدنی است. میگویم به وجوه مثبت خودمان و زندگی نگاه کنیم و سعی کنیم بهزور خود را سر پا نگاه داریم. اصلاً فکر کنیم خصم میخواهد ما غمگین و با حسی از شکستخوردگی باشیم؛ مبارزۀ ما، یک قسم، درافتادن با این خواستۀ اوست.
@mardihamorteza
HTML Embed Code: