آرزو دارم به جای عابری باشم که تو؛
اتفاقی از کنارش لحظه ای رد می شوی..

ـ محسن حیدری

ـ قصدِ من از حیات، تماشای چشمِ توست^^ ـ

‹ نازنینا گاه نگاهی کن بر این افسرده دل
دردِ مارا گوشهٔ چشمِ تو درمان میکند.. ›

خواهم از خلق نهانت کنم اما چه کنم
که تو خورشیدی و اخفای تو نتوان کردن!

ـ گُنَه از جانبِ ما نیست اگر مَجنونیم؛
گوشهٔ چشمِ تو نگذاشت که عاقل باشیم..(: ـ

من سَرَم را شیره میمالم که یادت نیستم
پشتِ حجم بیخیالی، دوستت دارم هنوز..

تو آمدی که غم عشق محترم باشد…

ـ با عشق ممکن است تمام محال ها.

‹ چشم تو را وقتی که دیدم زیر لب گفتم
روزی به دیوانه خانه میکشد کارم^^ ›

مثل چایی بر لبِ اِیوان پس از یک روز سخت؛
خستگی های مرا از جان فراری می دهی..

« برای وصف تو باید کتاب های نوشت
که شرح چشمِ تو در یک غزل نمی گنجد..(: »

مدتی هست به دلسوزی خود مشغولم؛
که دلم بند نفس های کسی هست، که نیست..

• عشق، آن درد عمیقی است که از جان نرود
عاشق آن است که هرگز پی درمان نرود.. •