Channel: لیلا کردبچه
.
بیخیالِ عقربههای ساعت
که دورِ خودشان میچرخند
و گاهی شده حتی هشتِ امشب را
هشتِ صبحِ چند روز قبل نشان داده بدهند
بیخیالِ تقویمِ گیجِ روی میز
که گاهی شده حتی میانِ برگهای چند ماهِ قبل
دنبالِ صفحهٔ امروزش بگردد
بیخیالِ خورشید
که تکلیفش با خودش روشن نیست
و مثل دیوانهای
وسطِ روز در کوچه ول میچرخد و
تا به غروبِ امروز و طلوعِ فردا برسد
پیرم میکند
همین حالا
راه میافتم
و فردا را
جلو میاندازم.
#لیلا_کردبچه
بیخیالِ عقربههای ساعت
که دورِ خودشان میچرخند
و گاهی شده حتی هشتِ امشب را
هشتِ صبحِ چند روز قبل نشان داده بدهند
بیخیالِ تقویمِ گیجِ روی میز
که گاهی شده حتی میانِ برگهای چند ماهِ قبل
دنبالِ صفحهٔ امروزش بگردد
بیخیالِ خورشید
که تکلیفش با خودش روشن نیست
و مثل دیوانهای
وسطِ روز در کوچه ول میچرخد و
تا به غروبِ امروز و طلوعِ فردا برسد
پیرم میکند
همین حالا
راه میافتم
و فردا را
جلو میاندازم.
#لیلا_کردبچه
تو شبیه پرستوها هستی
وقتی با کوچ بیهنگامی بهار را به خانهام میآوری
وقتی با کوچ بیهنگامی بهار را از خانهام میبری
بخوان!
با هرزبانیکه عاشقانهترست
آهنگینترست
و واجهای صمیمیتری دارد
بخوان!
حتی اگر شده اندازۀ پنجرهای
که بیش از حوصلۀ بهار بسته ماندهست
آنقدر بسته ماندهست
که اسمش را گذاشتهاند دیوار.
#لیلا_کردبچه
وقتی با کوچ بیهنگامی بهار را به خانهام میآوری
وقتی با کوچ بیهنگامی بهار را از خانهام میبری
بخوان!
با هرزبانیکه عاشقانهترست
آهنگینترست
و واجهای صمیمیتری دارد
بخوان!
حتی اگر شده اندازۀ پنجرهای
که بیش از حوصلۀ بهار بسته ماندهست
آنقدر بسته ماندهست
که اسمش را گذاشتهاند دیوار.
#لیلا_کردبچه
و دستانِ تو بِداههای گرم و بههنگام بود
که در ذهنِ گنجشکِ زمستاندیده نمیگنجید
آمدی با سخاوتِ دستانت
و از کنارِ ناخنهایم، برگهای تازه جوانه زد
بر چندشاخگیِ موهایم
گنجشکهای جوان لانه ساختند
و آوازهای تازه آموختم
به آینه گفتم «فرصت کم است
وقتی برای شمردنِ بهارهای رفته نمانده،
دستی به موهایم بکش
هرطور شده باید این فصل
زیبا بمانم»
#لیلا_کردبچه
که در ذهنِ گنجشکِ زمستاندیده نمیگنجید
آمدی با سخاوتِ دستانت
و از کنارِ ناخنهایم، برگهای تازه جوانه زد
بر چندشاخگیِ موهایم
گنجشکهای جوان لانه ساختند
و آوازهای تازه آموختم
به آینه گفتم «فرصت کم است
وقتی برای شمردنِ بهارهای رفته نمانده،
دستی به موهایم بکش
هرطور شده باید این فصل
زیبا بمانم»
#لیلا_کردبچه
با آوازی نیمهکاره در گلو
رها شدم
میان آدمیانی
که معنای نیمهٔ باقیمانده را نمیفهمند
بعد از این
ادامهٔ عمرم را
در تاریکی سکوت خواهم کرد
بهاحترام صدایی که زمانی
نیمهٔ روشنش را خرج عشق کرده بود
#لیلا_کردبچه
رها شدم
میان آدمیانی
که معنای نیمهٔ باقیمانده را نمیفهمند
بعد از این
ادامهٔ عمرم را
در تاریکی سکوت خواهم کرد
بهاحترام صدایی که زمانی
نیمهٔ روشنش را خرج عشق کرده بود
#لیلا_کردبچه
لِدبوریای صبور من.pdf
209 KB
ـ لِدبوریای صبورِ من
ـ لیلا کردبچه
ـ یادداشت
.
ـ لیلا کردبچه
ـ یادداشت
.
دوباره کورهراههای متروکِ قلبم را
به تو یاد خواهم داد
و راههای عبورِ چشمبسته از بدقلقیهای هرازگاهم را
و راههای گریز از جنونِ نیمۀ هر ماهم را
و رازهای خندههای گاهبهگاهم را
با تو در میان خواهم گذاشت
دوباره تو را
در لذتم از سلام کردن به پیرزنان شریک خواهم کرد
و در حدسِ اینکه آخرینبار، چندسالِ پیش
سلامی دوباره و بیهنگام
جای دقیقِ قلبشان را یادشان آورده است
خودم را
دوباره خودم را نشانِ تو خواهم داد
و حفرهای خالی در سینهام را
که بعد از تو دوستانم سالها درکنار آن گریه کردند
دوباره تو را خواهم بوسید
با همین لبهایی که قاطعانه میگویند:
«دوباره تو را خواهم بوسید»،
دوباره تو را خواهم بوسید
و اینبار طوری روی پا بلند خواهم شد
که دیگر،
بازگشتم به زمین ممکن نباشد
دکمه
دکمه
دکمه
مرا بازخواهی شناخت
و با تو خواهم گفت:
«این، آخرین ورژنِ آغوش من است»
تو را
دوباره تو را دوست خواهم داشت؛
با همین قلبِ اضافهای که همانوقتها
برای همینوقتها کنار گذاشته بودم
دوباره تو را دوست خواهم داشت
و دوباره قولِ ماندنِ مردی را باور خواهم کرد
که با دو پای آلوده به رفتن
بازگشته است.
#لیلا_کردبچه
به تو یاد خواهم داد
و راههای عبورِ چشمبسته از بدقلقیهای هرازگاهم را
و راههای گریز از جنونِ نیمۀ هر ماهم را
و رازهای خندههای گاهبهگاهم را
با تو در میان خواهم گذاشت
دوباره تو را
در لذتم از سلام کردن به پیرزنان شریک خواهم کرد
و در حدسِ اینکه آخرینبار، چندسالِ پیش
سلامی دوباره و بیهنگام
جای دقیقِ قلبشان را یادشان آورده است
خودم را
دوباره خودم را نشانِ تو خواهم داد
و حفرهای خالی در سینهام را
که بعد از تو دوستانم سالها درکنار آن گریه کردند
دوباره تو را خواهم بوسید
با همین لبهایی که قاطعانه میگویند:
«دوباره تو را خواهم بوسید»،
دوباره تو را خواهم بوسید
و اینبار طوری روی پا بلند خواهم شد
که دیگر،
بازگشتم به زمین ممکن نباشد
دکمه
دکمه
دکمه
مرا بازخواهی شناخت
و با تو خواهم گفت:
«این، آخرین ورژنِ آغوش من است»
تو را
دوباره تو را دوست خواهم داشت؛
با همین قلبِ اضافهای که همانوقتها
برای همینوقتها کنار گذاشته بودم
دوباره تو را دوست خواهم داشت
و دوباره قولِ ماندنِ مردی را باور خواهم کرد
که با دو پای آلوده به رفتن
بازگشته است.
#لیلا_کردبچه
Forwarded from لیلا کردبچه
مثل دُرنایی بیتاب
که در ترافیک همت گیر کرده باشد،
به تو فکر میکنم،
با سر به شیشۀ پنجره میکوبم
و در سینهام، طفلک معصومی
بالهایش را برای در آغوش کشیدن امتحان میکند
به تو فکر میکنم
و اینکه از میان هزاران طوفان سهمگین،
سالم به ساحل رسیدهام
به تو فکر میکنم
و اینکه از میان هزاران جنگ خونین،
به سلامت گذشتهام
به تو فکر میکنم
و اینکه هرشب از ترافیک سنگین تهران،
زنده به خانه برگشتهام!
من
یک جانِ سالم بهدربردۀ حرفهایام
و آدمهای کمی میشناسم
که فرق میانِ زنده بودن و زنده ماندن را میفهمند.
#لیلا_کردبچه
که در ترافیک همت گیر کرده باشد،
به تو فکر میکنم،
با سر به شیشۀ پنجره میکوبم
و در سینهام، طفلک معصومی
بالهایش را برای در آغوش کشیدن امتحان میکند
به تو فکر میکنم
و اینکه از میان هزاران طوفان سهمگین،
سالم به ساحل رسیدهام
به تو فکر میکنم
و اینکه از میان هزاران جنگ خونین،
به سلامت گذشتهام
به تو فکر میکنم
و اینکه هرشب از ترافیک سنگین تهران،
زنده به خانه برگشتهام!
من
یک جانِ سالم بهدربردۀ حرفهایام
و آدمهای کمی میشناسم
که فرق میانِ زنده بودن و زنده ماندن را میفهمند.
#لیلا_کردبچه
خاطرهای
که چند جایت رفتگی دارد
چند جایت پریدگی،
و سعی میکنم تکههای سالمات را
با احتیاط از سالی به سال دیگر منتقل کنم
من؛
تکهسنگی که اصرار دارد خاطرۀ یک گیاهِ عجیب را
از قرنی به قرن دیگر برساند
من؛
زنی با چند شعر عاشقانۀ مشکوک
و قلبی که طبیعی نیست؛
چون چمدانی خالی
که در تمام فرودگاههای جهان
اضافهبار میخورَد.
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
که چند جایت رفتگی دارد
چند جایت پریدگی،
و سعی میکنم تکههای سالمات را
با احتیاط از سالی به سال دیگر منتقل کنم
من؛
تکهسنگی که اصرار دارد خاطرۀ یک گیاهِ عجیب را
از قرنی به قرن دیگر برساند
من؛
زنی با چند شعر عاشقانۀ مشکوک
و قلبی که طبیعی نیست؛
چون چمدانی خالی
که در تمام فرودگاههای جهان
اضافهبار میخورَد.
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
چند سال دیگر میتوانم
چشمهایم را صرف تماشای طاقتفرسای هیچ کنم؟
چند سال دیگر میتوانم
با جای خالیات
مثل حسی مقدس و موهوم زندگی کنم؟
چند سال دیگر میتوانم دوستت بدارم؟
آیا زمان آن نرسیدهاست
که انگشتها از شمردن اظهارِ عجز کنند؟
و زنی برای ادامهٔ دوست داشتنت
دنبال دلیل عاقلانهای بگردد؟
آیا زمان آن نرسیدهاست
که آن زن به دوردستها خیره شود؟
به باشکوهترین روزهای زندگیاش فکر کند
و بگوید: «اشتباه کردهام»؟
- لحظهٔ شکست عشق دربرابر عقل
لحظهٔ غمانگیزِ شکستِ دردناکِ عشق
دربرابر عقل -
من
میگریزم از آن لحظه
من سالهاست میگریزم از آن لحظه
با درآوردنِ عقربههای ساعتم
با درآوردنِ لجِ موهای سفیدم
در خانهای بدون آینه
با درآوردن ادای دختربچهای هفتساله
که سالهاست ساکن یک الاکلنگِ فرسوده است،
و سالهاست
یک جای خالیِ سنگین را آن بالا نگه داشتهاست،
و سالهاست
عضلات فرسودهٔ قلبش را
صرفِ خواستنِ طاقتفرسای هیچ کردهاست
#لیلا_کردبچه
کتاب «میان جیوه و اندوه»
@leila_kordbacheh
چشمهایم را صرف تماشای طاقتفرسای هیچ کنم؟
چند سال دیگر میتوانم
با جای خالیات
مثل حسی مقدس و موهوم زندگی کنم؟
چند سال دیگر میتوانم دوستت بدارم؟
آیا زمان آن نرسیدهاست
که انگشتها از شمردن اظهارِ عجز کنند؟
و زنی برای ادامهٔ دوست داشتنت
دنبال دلیل عاقلانهای بگردد؟
آیا زمان آن نرسیدهاست
که آن زن به دوردستها خیره شود؟
به باشکوهترین روزهای زندگیاش فکر کند
و بگوید: «اشتباه کردهام»؟
- لحظهٔ شکست عشق دربرابر عقل
لحظهٔ غمانگیزِ شکستِ دردناکِ عشق
دربرابر عقل -
من
میگریزم از آن لحظه
من سالهاست میگریزم از آن لحظه
با درآوردنِ عقربههای ساعتم
با درآوردنِ لجِ موهای سفیدم
در خانهای بدون آینه
با درآوردن ادای دختربچهای هفتساله
که سالهاست ساکن یک الاکلنگِ فرسوده است،
و سالهاست
یک جای خالیِ سنگین را آن بالا نگه داشتهاست،
و سالهاست
عضلات فرسودهٔ قلبش را
صرفِ خواستنِ طاقتفرسای هیچ کردهاست
#لیلا_کردبچه
کتاب «میان جیوه و اندوه»
@leila_kordbacheh
با دویستوچند تکه استخوانم دوستت دارم
(و چندسال باید بگذرد؟
تا استخوانهای آدم، همهچیز را فراموش کنند)
با من بگو
بگو قلبها فراموشکارترند،
یا استخوانها؟
با من بگو
بگو مثل خواب
که گاهی از دستهایم شروع میشود، گاهی از پاهایم،
پوسیدن از قلبم آغاز میشود،
یا استخوانهایم؟
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
(و چندسال باید بگذرد؟
تا استخوانهای آدم، همهچیز را فراموش کنند)
با من بگو
بگو قلبها فراموشکارترند،
یا استخوانها؟
با من بگو
بگو مثل خواب
که گاهی از دستهایم شروع میشود، گاهی از پاهایم،
پوسیدن از قلبم آغاز میشود،
یا استخوانهایم؟
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
امید زیادی به زندگی ندارم
و ارتفاع پنجرهات کمتر از دو متر که باشد،
امید چندانی به مرگ هم نخواهیداشت
سالهاست روی تیغۀ باریک دیواری راه میروم
که سقوط از آن همانقدر غیرممکن است
که ماندن،
که ادامهدادنش
با من چهکردهای دنیا!؟
چگونه اینگونه غمانگیز
در خود به تساوی رسیدهام؟
چگونه خود را در کمال عدالت به دو نیم کردهام؟
حتی یک قرص سرماخوردگی
دربرابر تقسیمشدن به دو بخش کاملاً مساوی
مقاومت میکند
تا کی؟
تا کی به تیزکردن چاقویت ادامه میدهی؟
تا کی نیمههای مرا با وسواس
در کفّههای ترازوی خویش میریزی؟
نیمیکه خودم هستم را
نیمیکه خودم بـودم را
با من بگو کسیکه با چتر از خانه بیرون میرود،
به آسمان خوشبین است
یا بدبین؟
کسیکه ارتفاع ساختمانها را محاسبه میکند،
به آسمان فکر میکند
یا زمین؟
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
و ارتفاع پنجرهات کمتر از دو متر که باشد،
امید چندانی به مرگ هم نخواهیداشت
سالهاست روی تیغۀ باریک دیواری راه میروم
که سقوط از آن همانقدر غیرممکن است
که ماندن،
که ادامهدادنش
با من چهکردهای دنیا!؟
چگونه اینگونه غمانگیز
در خود به تساوی رسیدهام؟
چگونه خود را در کمال عدالت به دو نیم کردهام؟
حتی یک قرص سرماخوردگی
دربرابر تقسیمشدن به دو بخش کاملاً مساوی
مقاومت میکند
تا کی؟
تا کی به تیزکردن چاقویت ادامه میدهی؟
تا کی نیمههای مرا با وسواس
در کفّههای ترازوی خویش میریزی؟
نیمیکه خودم هستم را
نیمیکه خودم بـودم را
با من بگو کسیکه با چتر از خانه بیرون میرود،
به آسمان خوشبین است
یا بدبین؟
کسیکه ارتفاع ساختمانها را محاسبه میکند،
به آسمان فکر میکند
یا زمین؟
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
بوسههای خداحافظی تلخاند
تلخ،
آقای مسئولِ کنترلِ بلیت!
و تلختر آنکه ما هردو شاعریم
قطارها سوت میکشند
و شاعرانی که نزدیک ایستگاه خانه دارند
شعرهای غمگینتری مینویسند
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
تلخ،
آقای مسئولِ کنترلِ بلیت!
و تلختر آنکه ما هردو شاعریم
قطارها سوت میکشند
و شاعرانی که نزدیک ایستگاه خانه دارند
شعرهای غمگینتری مینویسند
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
یک جفت چشم داشتم
- که تو یادت نیست -
یک جفت گوش
- که تو یادت نیست -
و قلبی
- که باورش برای تو سخت بود -
یادشان بخیر
که بلد بودند
مثل معجزهای در عصر معمولیها
میخکوبت شوند
و با حیرتی مافوقطبیعی دوستت بدارند
یادت بخیر
که فرق داشتی با دیگران
یادت بخیر
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
- که تو یادت نیست -
یک جفت گوش
- که تو یادت نیست -
و قلبی
- که باورش برای تو سخت بود -
یادشان بخیر
که بلد بودند
مثل معجزهای در عصر معمولیها
میخکوبت شوند
و با حیرتی مافوقطبیعی دوستت بدارند
یادت بخیر
که فرق داشتی با دیگران
یادت بخیر
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو
از اینهمه اندوه چه میدانی؟
تو
که از میان هزارویک شکلِ «بودن»
«دور بودن» را برگزیدی
و هزارویک شکلِ «دور بودن» را برگزیدی،
از اینهمه اندوهِ نزدیک چه میدانی؟
#لیلا_کردبچه
از اینهمه اندوه چه میدانی؟
تو
که از میان هزارویک شکلِ «بودن»
«دور بودن» را برگزیدی
و هزارویک شکلِ «دور بودن» را برگزیدی،
از اینهمه اندوهِ نزدیک چه میدانی؟
#لیلا_کردبچه
یک عکسِ کوچکِ تاخورده
از مردی که پیراهنش هنوز روشن است
چند شعر عاشقانۀ کوتاه
از شمارهای که چند سال است خاموش است
و یک جفت چشم
که هرشب تا صبح
به این هردو خیره مانده است
نگهبانِ شبِ کارخانهای ورشکستهام
گاهی آرزو میکنم دزدی بیاید
بهجای دستها و دهانم
چشمهایم را ببندد.
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
از مردی که پیراهنش هنوز روشن است
چند شعر عاشقانۀ کوتاه
از شمارهای که چند سال است خاموش است
و یک جفت چشم
که هرشب تا صبح
به این هردو خیره مانده است
نگهبانِ شبِ کارخانهای ورشکستهام
گاهی آرزو میکنم دزدی بیاید
بهجای دستها و دهانم
چشمهایم را ببندد.
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
مرا به یاد بیاور
وقتی به کفشهای کهنهات نگاه میکنی
و مسیرت بهسمت آن کوچهٔ بنبست کج میشود،
وقتی به دکمههای پیراهنت دست میکشی
و انگشتان من از راه دور مهربان میشوند
مرا به یاد بیاور
با اولینبارهای عزیز
و آخرینبارهای غمانگیز را برای خودم بگذار
که بهتر از همه میتوانم ادای فراموشی دربیاورم
و سالها به نقطهای دوردست خیره بمانم
- یعنی دارم فکر میکنم آخرینبار کِی دیدمت!؟ -
و زیرچشمی مرگ را تحتنظر بگیرم
که همینطور بینمان ایستاده است،
سیگار میکشد،
و هِی اینپا و آنپا میکند
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
وقتی به کفشهای کهنهات نگاه میکنی
و مسیرت بهسمت آن کوچهٔ بنبست کج میشود،
وقتی به دکمههای پیراهنت دست میکشی
و انگشتان من از راه دور مهربان میشوند
مرا به یاد بیاور
با اولینبارهای عزیز
و آخرینبارهای غمانگیز را برای خودم بگذار
که بهتر از همه میتوانم ادای فراموشی دربیاورم
و سالها به نقطهای دوردست خیره بمانم
- یعنی دارم فکر میکنم آخرینبار کِی دیدمت!؟ -
و زیرچشمی مرگ را تحتنظر بگیرم
که همینطور بینمان ایستاده است،
سیگار میکشد،
و هِی اینپا و آنپا میکند
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
باورش کمی سخت است
اما باور کن پدرانمان هم
تمام شبهای مهتابی عاشق بودند
وقتی به دود سیگارشان خیره میشدند و باد
در پیراهن بلند زنی میوزید
که بهار نارنج میچید
و به مردی - که فرض کن برای تماشای بهار آمده -
لبخند میزد
باورش سخت است
میدانم
اما بارها به ماه گفتهام طوری بتابد
که بغض، راه گلوی پنجرهای را نبندد
مخصوصاً اگر باد
خاطرۀ بلندِ پیراهنِ زنی را وزیده باشد
بارها گفتهام این شهر باغ ندارد
بهار ندارد
بهار نارنج ندارد
و آدم اگر دلش بگیرد
دردش را به کدام پنجره بگوید؟
که دهانش پیش هر غریبهای باز نشود.
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
اما باور کن پدرانمان هم
تمام شبهای مهتابی عاشق بودند
وقتی به دود سیگارشان خیره میشدند و باد
در پیراهن بلند زنی میوزید
که بهار نارنج میچید
و به مردی - که فرض کن برای تماشای بهار آمده -
لبخند میزد
باورش سخت است
میدانم
اما بارها به ماه گفتهام طوری بتابد
که بغض، راه گلوی پنجرهای را نبندد
مخصوصاً اگر باد
خاطرۀ بلندِ پیراهنِ زنی را وزیده باشد
بارها گفتهام این شهر باغ ندارد
بهار ندارد
بهار نارنج ندارد
و آدم اگر دلش بگیرد
دردش را به کدام پنجره بگوید؟
که دهانش پیش هر غریبهای باز نشود.
#لیلا_کردبچه
@leila_kordbacheh
HTML Embed Code: