TG Telegram Group Link
Channel: کاریزگاه
Back to Bottom
چگونه سبزه بکارم سیاه مزرعه‌ام را
که سنگلاخ و کلوخ‌ست خاک مزرعه اینجا

امید بارش ابری که تند می‌رود و نیست
امید بر بت سنگی‌ست،یاس غالب فردا

چه روزها که دویدم مگر رکاب تو بوسم
چه عصرها که نشستم به خشک بودن لب‌ها

ولی ندیده گرفتی تلاش روز و شب من
تلاش بیهده‌ای شد برای فتح تماشا

به روی چینه‌ی باغم که باغ خیس خزان بود
هزار شاخه‌ی حسرت دمیده در پی خارا

مگر سراب حضورت رسد به داد دل من
که در جهان وقایع اثر نکرده تمنا

یزدان رحیمی

#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
ساعد سلام گرم رسانده‌ست حامدت
ساعد سلام بر تو ز حامد چگونه‌ای
تنها به جمع از‌همه‌رنگان بی‌صفت
با آنهمه صفات و محامد چگونه‌ای

دانی تو خود که از ته دل دوست دارمت
دانم که دوست داری‌ام از عمق جان بلی
گرمای مُهر مِهر تو بر لوح خاطرم
سردی‌پذیر نیست به این حرف‌ها ولی

نیماگرا ضعیف‌ستا واژگون‌نما
ساعد شنیده‌ام که چه تدریس کرده‌ای
غش کرده‌ای به سمت تروخشک پیر یوش
شرم آیدم که گویم: تدلیس کرده‌ای

در پوشش صدای خداداده‌ی قشنگ
آراستی هرآینه سیمای شعر زشت
تا آید از مواهب تلبیس و شعوذه
دوزخ به چشم غیر مسلّح چنان بهشت

هم زاغ را عقاب‌ فلک‌سیر جا زدی
هم گربه را به شیر ژیان ساختی بدل
حیرانم از حلاوت سحر حلال تو
چندانکه زهرمار زند طعنه بر عسل

بینی مرا به موضع خود پافشارتر
کوبی تو هرچه بر سر اعصاب من چکش
بهتر که شعر خوش شنوم با صدای بد
تا از تو شعر بد شنوم با صدای خوش

ساعد اگرچه لحن تو بسیار عاطفی‌ست
با بحث عاطفی نشود خوب شعر بد
گیرم شود عواطف ما هم مصادره
ننشسته خود به مصدر مطلوب شعر بد

ساعد به روح مادر شعر دری قسم
جان دادی آن جنینک ناتندرست را
دادی به ناروا پدر شعر نو لقب
چون نورسیدگان پدر شعر سست را

ساعد تو فضل ذاتی ذوق سلیم را
پرورده‌ای به تمشیت از شوق اکتساب
حرف حساب از تو فراوان شنیده‌ام
اهل کتاب را نسزد حرف ناحساب

خوش‌ذوق و خوش‌سلیقه و خوش‌فکر و خوش‌سخن
اهل تمیز غَثّ و سمین و بلند و پست
مرد کتاب و دفتر و غور و توغّلی
ساعد ترا چکار به نیما و پادکست

ساعد چگونه اینهمه قبح درشت را
بینی ولی به روی مبارک نیاوری
ده سطر در میان به یکی حسن اگر رسی
درجا علم کنیش به صد ذرّه‌پروری

با ذرّه‌بین به زور در انبار کاه گاه
آری توان براده‌ی زر نیز یافتن
هرچند تُرّهات فراوان سروده است
معصوم هم نبوده به کَلپَتره بافتن

ویرانه است خانه‌ی شعرش ز پای‌بست
ساعد به نقش‌بندی ایوان عبث مکوش
با صدهزار ماله هم امکان‌‌پذیر نیست
اسکان ذوق در وَحَل سست‌نظم یوش

معنای خوب هم که شود بار لفظ بد
در جاده‌ی بلاغت می‌لنگدش کمیت
مانند «سبک یوشی» نافرم و بی‌مهار
انگار شعر ساخته «گوگل ترنسلیت»

مظروفِ لفظ گرچه همه محتوای خوب
خوش‌فرم نیست معنی اگر بدگل است ظرف
ور حاوی معانی ژرف است چاه ویل
ساعد «چه می‌کنی لب این پرتگاه ژرف»

گردن گرفته است گناه نخست را
وانگاه بر گناه خود اصرار کرده است
تا شهره چون برادر حاتم شود به شهر
در آب زمزم سخن ادرار کرده است

زاینده‌رود شعر تر آلوده گشته سخت
دیری به بول هرکه نداند درست نظم
حیف از صدای ساعد و موزیک بک‌گراند
کآید به دستیاری نیمای سست‌نظم

بر توسن خیال نشسته‌ست بی‌لگام
تا شرمسار خویش کند «ژول ورن» را
شعر مدرن را پدر است او چرا که خود
گا...ده است مادر شعر مدرن را

پس می‌برم گلایه به حافظ که سر برآر
شعر دری ببین شده شعر دری‌وری
با حرف صوفیانه چنین می‌دهد جواب:
«ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری»

ساعد تو شمع حلقه‌ی مهری و مهر تو
در بزم انس تافته چون شمع آفتاب
پس برمتاب ظلمت شب را به انجمن
وز مهر بی‌دریغ به روشنگری بتاب

سید‌ حامد احمدی

@karizga
کاریزگاه
ساعد سلام گرم رسانده‌ست حامدت ساعد سلام بر تو ز حامد چگونه‌ای تنها به جمع از‌همه‌رنگان بی‌صفت با آنهمه صفات و محامد چگونه‌ای دانی تو خود که از ته دل دوست دارمت دانم که دوست داری‌ام از عمق جان بلی گرمای مُهر مِهر تو بر لوح خاطرم سردی‌پذیر نیست به این حرف‌ها…
جناب آقای ساعد باقری را مردی یافته‌ام هنرمند و دانشی و درست‌کردار که سخن نگوید مگر آنکه به یقین رسیده باشد،آن سخن حق است و اگر روزگاری دریابد به سهوی یا خطایی واژه‌ای بر زبان رانده است،هیچ ابایی ندارد که کلامش را به اعتذار بپیراید و راست گرداند!

او را بر ذروه‌ای یافتم از شاعری و گاهی که ظریفه‌ای می‌گوید،پر آشکار است که راهی بوده و ره سپرده است.دیده‌ام که چگونه با جابجایی خردِ دو حرف و واژه،بیتی را از فرش به عرش می‌کشاند و شنیده‌ام که به ایضاحی هر چند مجمل،درسی سه واحدی را در چند سطر منتقل ساخته است!...یک از هزار نگفتم از آن محامدی که سید حامد احمدی در حق ایشان می‌گوید و شنیده‌ام!

استاد ساعد باقری از احرار است و این آزادگی صفت اوست!حال اگر کسانی بخواهند امروز یا فردا به هر بهانه واهی و سست و بی بنیاد او را متهم گردانند،نخست بهتر است اندکی در شناخت خود و یا شاید شرافت خود تردید روا بدارند!(رواست که گواهی دهم سید حامد احمدی مصداق آن کسان که اشارتی شد،نیست!)

مدتی‌ست که حضرتشان با کلامی برآمده از سر پژوهش و جستجو در مجموعه پادکستی به نام "نیما و میراث او"به شرح و تفصیل نگاه نیما به زندگی و شعر و هستی پرداخته است و خوش پرداخته!
بیانی روشن،شیوه‌ای متقن،کلامی زیبا با مرامی از سر مردانگی و آزادگی که حتی روا ندانست نام‌هایی را بر زبان آورد که شائبه کینه‌جویی و رقابت و عداوت ایجاد شود و در نهایت شکیبایی و بی آنکه میخ محور از کف برود،بر ابهامات باقی مانده درباره و پیرامون نیما و شعرش، نور می‌افکند،افکندنی!


جناب آقای سید حامد احمدی شاعر ارجمند و مرد اندیشه‌ورز!

پس از درود و تحیت،عارضم که ستم بزرگی‌ست اگر کلام ایشان را به صدای زیبایشان مستدل بخوانید یا ایشان را به ماله‌کشی شعر حاج علی آقای اسفندیاری متهم سازید که او دیریست ورای این جبهه سازی‌ها نشسته است!

به گمانم دشنام و ناسزا نیما را گفتن راه چاره نیست!چه اندازه خوب بود و سودمند چنانچه شما نیز که می‌دانم بر زبان دستی قدرتمند دارید و استوار می‌نگارید و می‌سرایید در جای ناروا گویی و چارپاره سرایی،چون حضرت ساعد مجموعه‌ای در بضاعت خویش برای اثبات اینکه نیما یوشیج چنین کرد و چنان کرد و دست آخر نیز مادر شعر مدرن را به عقد نکاح خویش درآورد،تدارک می‌دیدید تا فقیرانی چون این رهی نیز امکان داوری را دست پایین برای خود می‌یافتند ورنه آن چارپاره نگاری در حد و اندازه‌ای نیست که کلام و تشریح و تعبیر ساعدانه را قابل برابری باشد،دیگر خود دانی برادرم!

یزدان رحیمی

@karizga
تحوّلی نکند این کمر‌شکسته‌ی گیتی
عناصرش شده سستی،ستون گسسته‌ی گیتی

گذشت دوره‌ی پیشین که بوده مرهم و دارو
برای زخم زمین با حکیم خسته‌ی گیتی

چه اشتیاق عظیمی به عمق بودن ما بود
خمیده مهمل و ناقص به راه بسته‌ی گیتی

نه ارتشی‌ست جهان را برای حفظ حیاتش
شکست می‌رسد اینجا به دسته دسته‌ی گیتی

ز عشق خواهش فتوا حماقت‌ست نه تقدیر
رقابت‌ست چو قانون برای بسته‌ی گیتی

نگر که قلزم مطلق،عدم که باز ببلعد
و قایقی‌ست شکسته به گل نشسته‌ی گیتی

یزدان رحیمی

#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
نشسته بر تن شعرم غبار خسته‌ی طبعم
نشد غزل بسراید عنان گسسته‌ی طبعم

نشد که متن و قوافی کنار هم بنشینند
تراز منظره باشد شرار جسته‌ی طبعم

مگر سکوت قصیده،ترانه گردد و فریاد
به گوش خلق رساند ز بغض بسته‌ی طبعم

دعا نخوانده‌ی ایلم،خدا مگر که بیاید
به دستگیر علیلی زمین نشسته‌ی طبعم

نبود خیر فراوان به کار عشق و به مستی
رسیده فصل خماری،رفیق خسته‌ی طبعم!

غرور زنده‌ی واژه به وقت شعر عیان‌ست
بگو بگو دو سه بیتی،دلم!شکسته‌ی طبعم

یزدان رحیمی

#شعری_بخوانیم
#غزل
@ksrizga
Audio
منتظران بهار
غزلی از بیدل دهلوی
پیانو: عباس ابو حمزه
آواز: سروش آیینه
@karizga
زمین به جنبش تازه،هوا به فتح عظیم‌ست
بهار‌ می‌رسد اما دلم به خواب سقیم‌ست

غروب خور کمی دیر،رنگ سرد بریزد
که خون گرم ستاره به وقت تازه سهیم‌ست

سحر که مبهم و تاریک،سرد فاجعگی داشت
به درک ژرف رسید و به گرم صبح ندیم‌ست

سلام ژاله‌ی صافی رسد به گوش درختان
پیام ژاله چه گوید؟بهار پشت نسیم‌ست

طلوع گوهر خورشید گام محکم و خوش زد
و گام‌های سدیدش نشسته بر تقویم‌ست

گسیل لشکر خورشید بر سواد افق ریخت
هزار تیغ برهنه به جنگ سرد قدیم‌ست

ببین که ابر پراکنده دوک کوه نهان ساخت
کند چو ندافی،باد،ابر پنبه حجیم‌ست

فضای میغ بهاری شمیم دیگر دارد
نگر که بارش ایشان نه چون شتا دژخیم‌ست

به نبض شاخه‌ی گل‌ها شجاعتی شده برپا
به بلبلان خبر آور که گل بریده ز بیم‌ست

هزارِ دیده زمستان!دوباره پَر می‌گیرد
طلب نموده زیارت که پای‌بوس حریم‌ست

فقط دو سه روزی صبر کن!ببین تنِ گل را!
به رقص آید و خنده وفور رنگ و نعیم‌ست

چه هفته‌های مدیدی در انتظار بهاران
گذشته بر تو و دیدی شکنجه‌اش تنظیم‌ست

بهار می‌رسد آری زمان آن پیدا شد
ولی ربیع دل من اسیر دیو رجیم‌ست

از آن زمان که توهم لباس گل را پوشید
نشد گیاه بروید یقین زمینه عقیم‌ست

نفس به خشک زده طعنه،سینه‌ام به نمکزاز
هوای پس همه دیدم جهنمش اقلیم‌ست

چه ورطه‌ای شده ایجاد و محض تاریکی شد
برون شدن نتوانم که چاه بی‌تنجیم‌ست

جمود نعش مرا بین به عمق گور و مغاکم
اگر تکانه خورم کم،تکان موج رمیم‌ست

ستم ز حد شده بیرون،فلک تبه‌زاری شد
زمان ز دود و سیاهی سکوت طفل یتیم‌ست

تفاوتی نکند هیچ روز با شب دیرم
و حرکتی نکنم چون کویر بی‌تصمیم‌ست

جهان بی تک‌وتایم مرا به پویش من کُشت
من از گذر افتادم،فتاده را ترحیم‌ست

عنان مرکب خود را به دست ظلم ندادم
ولی نفس چو برآرم به سود ایل ظلیم‌ست

نبسته پای دلم بر هراس بی‌بنیادی
سخن اثر نگذارد از این زبان که قدیم‌ست

نصیحتم نشود سودمند،گوش ستم را
به اختیار شنیده‌ست آنچه را تکریم‌ست

صدا صدای من و گوش،مُهر خورده‌ی دوزخ
نشد رسد آیاتم،به سمع او که جحیم‌ست

تمام عالم امکان،جهان آخر و پنهان
عموم رزق دو عالم،هر آنچه از تقسیم‌ست

بهشت و راحت و حوری،گرفته لقمه ستانی
به ران نحل نیرزد،دهان نمله سهیم‌ست


یزدان رحیمی

#شعری_بخوانیم
#قصیده
@karizga
نوروز یکهزار و چهارصد و سه آمد و هیچ متن نوروزانه‌ای ننوشتم الا همان چند بیتی که در کاریزگاه نیز همخوانش کردم و دیگر دستم به قلم نرفت تا اکنون، که این فقره هم نوروزانه نیست!

در سال‌های اخیر یعنی یک دهه یا قدری بیشتر درباره هکسره(هاء یا کسره)بسیار شنیدیم و خواندیم(تنی از دوستان شاعر می‌گفت آنقدر دراینباره شنیده و خوانده‌ام دچار نوعی شک به خود شده‌ام و گاه می‌پندارم اشتباه می‌نویسم!!!)و هر اندازه هم که بیشتر گفتند و نوشتند، از حجم بزرگ خطاهای نگارشی ذیل این مورد کاسته نشد! و به نظر می‌رسد اندک اندک گویندگان و نویسندگانی در حال وا دادن هستند و به اصطلاح بی‌خیال می‌شوند.سرگشته بودم که چرا این داستان به انجام نمی‌رسد و کسانی که به ویژه در فضای مجازی قلم می‌زنند و مرتکب این خطای فاحش می‌شوند، یک بار برای همیشه نمی‌آموزند که هاء را کجا و کسره را کجا بگذارند و خلاص!!!

انواع و اقسام تحلیل‌ها و بررسی‌ها نیز در مسیر فهم چرایی گسترش این غلط نویسی،
تولید شد، از پایین آمدن سطح سواد مردم گرفته تا کاهش میزان مطالعه و از نازل بودن کیفیت آموزش در عصر ما تا بی‌سوادی برخی معلمان و...گفتند و نوشتند و حجت آوردند!

شب گذشته در گروهی تلگرامی، عزیزی این بیت سعدی را نگاشت؛
سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو
ای بی‌بصر! من می‌روم؟ او می‌کشد قلاب را

و من نیز هوس صدای همایون به سر زده "تصنیف قلاب" را از یوتیوب آوردم، هندزفری را در گوش نهاده با لذت در حال شنیدن بودم که چشمم به نام تصنیف در بالای صفحه افتاد و دیدم بارگذارنده‌ی گرامی مرقوم فرموده‌اند:
"تصنیفه قلاب"!

اعتراف می‌کنم که همه ذوق و اشتیاقم را یکباره از دست دادم و صفحه را بستم و پیش از اینکه به خود بیایم در ذهنم به دنبال "چرایی"افتادم!
واقعیت این است که هاء ناملفوظ در گفتار مانند کسره‌‌ی پیوند ترکیبات وصفی و اضافی ادا می‌شود و گوش نمی‌تواند این دو را از یکدیگر تشخیص دهد و چه بخواهیم و چه نخواهیم این یکی از مشکلات رسم‌الخط ماست که اوج بروز آن در دوران ابتدایی آشکار می‌شود و اگر با دانش‌آموزان این دوره به ویژه در پایه‌های دوم و سوم سروکله زده باشید،حسابی از این بابت حرص خورده‌اید!
اما عده‌ای با توجه به تفاوت این دو و با یادگیری آن تفاوت و البته پیش از آن با استفاده از تمرین و ممارستی که دیده نمی‌شود در نگارش مرتکب این غلط‌نویسی نمی‌شوند و بسیاری تا پایان عمر آن را نمی‌آموزند! و این حکایتی همیشگی بوده است!
اما چرا اکنون و در زمان ما این غلط نویسی به اوج رسیده گمان می‌کنم هیچکدام از تحلیل‌ها و بیان چرایی‌ها(با وجود اهمیت هر کدام در جایگاه خود)در این پیوند گویایی نداشته حتی صحت هم ندارند!

این حکایتی همیشگی بوده است و بسیاری از زیر دیپلم‌ها و حتی لیسانس گرفته‌ها(و با تاسف بالاترها)هیچگاه استفاده درست نگارشی درباره هکسره را نیاموخته‌اند و نمی‌آموزند! ولی ما در عصر شبکه‌های اجتماعی به سر می‌بریم و ناگهان همگان به صرافت تولید محتوا افتاده‌اند! و بسیاری که متناسب با پیشه و علایق خود هیچگاه قرار نبوده است تا متنی را بنویسند و در اختیار همگان قرار دهند، الان مجبورند چنین کنند(لطفا درک و همراهی کنید؛مجبورند، مجبور!)این است که از چپ و راست با غلط‌نویسی مواجه هستیم و شگفت‌زده و هراسان که خدا را خدا را سطح سواد چه اندازه پایین آمده است! خیر عزیز دل! این حکایت هم مانند خیلی حکایات دیگر ما همیشگی‌ست و فقط حالا مجال بروز و ظهور یافته!
دیگر بگذریم که این"تولید محتوا"ی همگانی آسیب‌ها و آفت‌های پرشمار دیگری(و البته مزایایی)نیز دارد و بی‌آنکه بدانیم با آنها دست به گریبان هستیم و در بحر اندیشه مغروق تا چرایی آنها را بیابیم و اصلاح فرماییم...

یزدان رحیمی

#نوروز
@karizga
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گات‌ها یا گاهان کهن‌ترین بخش اوستا هستند که بر زبان اشو زردشت جاری شده‌اند به این معنا که گاهان بیانی راستین و بدون میانجی است.
در این کلیپ بخش‌هایی اهونودگات و وهیشتوایشت گات همراه با بازگردانش به پارسی خوانده می‌شود.
گاهان از نگر ادبی نیز می‌توانند بررسی شوند، زیرا پاره‌هایی شعرگونه هستند که وزن هجایی داشته عنصرهای خیال و عاطفه و اندیشه در آنها جریان دارد.
آنچه امروزه از اوستا در دست ماست،اگرچه تمامی آن نیست ولی تصویری روشن و گویا از آیین مزدیسنا به دست می‌دهد.کوشش ایرانیانی که اوستا را نگاهبانی کردند و پژوهندگانی که آن را بازگردانده شرح داده‌اند، ستوده است و آفرین‌ها بر ایشان باد.
(اهنودگات/هات ۲۸،بند ۴/هات ۳۰، بند ۱ و ۲/
هات۳۰، بند۹/هات ۳۱، بند ۸/هات ۳۱، بند ۱۱.
وهیشتوایشت گات، هات ۵۲، بند ۶/خوانده شده است.)

ششم فروردین زادروز اشوزردشت

@karizga
سالنامه انجمن آیینه.pdf
6.7 MB
تعادل وجهی علنی از عدالت است ولیکن می‌توان با ستم نیز تعادل ایجاد کرد، تعادلی گذرنده و شکننده...ولی شعر ابزاری شگرف است برای تصویرگری داد و آزادی و این از عجایب است زیرا شعر با بیرون آوردن اشیاء از موضع خود قوت می‌گیرد و عدل بر قرار دادن اشیاء بر موضع خود تعریف می‌یابد!

شاعری را خوش است که در سفر بی‌تعادلی، در سفر درهم کردن واقعیات با عاطفه و تخیل و اندیشه، به ابزار مدح و هزل و هجو و تغزل و توصیف آنچه می‌خواهی باشد، نزدیک‌ترین راه به داد انسان است! و این از عجایب کلام بوده از دیروز تا همیشه!

سالنامه انجمن ادبی آیینه
آثاری از شاعران معاصر ایران زمین که داد و دوستی را برترین هنر می‌دانند(نامی نمی‌برم از تهیه‌کنندگان و شاعران این سالنامه که نمی‌توان در این پانویس نام یکایک این دوستان را آورد.)
@karizga
سالی دگر آمد نخورم هیچ فریب
تقدیر همان‌ست، همان در تصویب
در غم بنشینیم و ز غم برخیزیم
تا سال شود پار و همین‌ست نصیب

یزدان رحیمی
فروردین ۱۴۰۳

#رباعی_بخوانیم
@karizga
عمری که گذشت صرف حسرت شده است
هر عاطفه را سوخته نفرت شده است
تکلیف معین شده هر سال جدید
تکرار همان‌ست که عبرت شده است

یزدان رحیمی
فروردین۱۴۰۳

#رباعی_بخوانیم
@karizga
تکرار چه ابتذال و زاری‌ست، بهار
دور از همه ابتکارِ کاری‌ست، بهار
یعنی چه شکوفا شود او گل بارد؟
این فصل بهار‌ست و بهاری‌ست، بهار!

یزدان رحیمی
فروردین۱۴۰۳

#رباعی_بخوانیم
@karizga
گفت با من شاعری ساده نویس
پنبه‌ی شعرت کمی آسان بریس

خوب بنگر واژگان را در حوار
شعر خود را واژگانی ساده آر

شاعری در این زمان باشد همین
در کمر شعرم چنان غربیله بین

قاعده در شاعری شد سادگی
بگذر از این شیوه‌ات یکبارگی

گفتمش ساده نویسی هم خوش‌ست
این روش هم از قدیم آمد به دست

شعر گفتن شکلی از ابداع بود
در هنرها قالب و انواع بود

این زمان هم از طبیعت هر زبان
دارد انواعی به هنگام بیان

شاعرک حرفم برید و با غرور
خنده بر لب نقش کرد و با سرور

گفت فی ایامنا هذا فقط
شعر ساده می‌شود دور از سقط

سخت‌گیرانه اگر شعر آوری
حکم مرگ شعر خود را یاوری

چون گذشته وقت شعر فاخرت
پس گمان کن سر رسیده آخرت

با مخاطب باید اکنون ساده گفت
درّ معنا را زبانی ساده سُفت

با چنین قومی که وقت قیل و قال
لنگ لنگان می‌روند و‌ گیج و لال!

باید از بیشینه‌ی واژه گذشت
کوه را می‌کن رها رو سوی دشت

راحتت سازم نگویم حرف زشت
شعر را باید چنان گفتن نوشت

دیدمش در کار خود او غرّه است
در گمانش دست سعدی را ببست

گفتمش شاعر! خودت این خواستی
با اراجیفت هنر را کاستی

رو سپاس حق بگو حالم خوش‌ست
اژدهای خشمم اکنون خامش‌ست

این اباطیل‌ست راندی بر زبان
عقل پیدا کن جنون داری عیان

گفتمت ساده‌نویسی هم نکوست
حرف من الان همین جا روبه‌روست

هر مزخرف را که سر دادی کنون
می‌کنم در پیش چشمت سرنگون

ابتدا آرم ممیز بس خطیر
تا بدانی نکته‌ای را بی‌نظیر

ساده گفتن را مگیری در خطا
شیوه‌ی سعدی نباشد این جفا

این روش در ساده‌گویی دیگرست
شیوه‌ی سعدی یگانه گوهرست

شیخ ما با ممتنع همراه ساخت
سهل را، او خنده را با آه ساخت

پس مگویی شیوه‌ات چون شیخ ماست
این سخن آکنده از صدها خطاست

همچنین گفتی که هنگام سرود
شعر را باید چنان گفتن سرود

این سخن از فرط خامی مسخره‌ست
چون شنیدم، مغز را با تیغ خست

گر چنین باشد که وحشی در جماع
جمله از واسوخت گوید بی صداع!؟

یا که حافظ گاه تنویر تنور
مستحق بود و ستانده سهم نور!؟

کی پذیرم جملگی پندار تو!
یاوه‌گویی‌های بی مقدار تو!

هر کسی اندازه‌ی خود فهم کرد!
گرم از گرمی شود سردی ز سرد!

از درون کوزه‌ی ادراک تو
نی طهارت جوشدی بر چاک تو

من شنیدم طرز گفتار تو را
در تعامل لمپنی پر ادعا

ده گزاره آوری چون بر زبان
ناسزایش بیشتر از فعل آن

جمع واژه در سخن‌هایت نبود
بیشتر از چارصد واژه عنود!

با چنین سرمایه شعر آری به دست!
می‌خورم سوگند شعرت معجزه‌ست!

ساده گویی شد بهانه ای عزیز!
فقر تو در واژه می‌آید تمیز!

من سخنور هستم و فخرم کلام
شعر فاخر اینچنین آید به دام

ورنه از سیگار و از قهوه، غزل
هر چه گویی شد مکرر، منتزل

یا که دیوار و اتاق و پنجره
می‌شود موتیف جیغ زنجره

وزن محدود و ردیفت نام‌ها
قافیه‌های مهوّع، نابجا

دختر همسایه مقصود غزل
اصل شعرت گشته هم شان بدل

شاعری را کرده‌ای ابزار کار
تا که توجیهت شود بر ننگ و عار

از سخن جز ابتذالت نیست هیچ!
حرف حکمت بر زبانت چیست؟ هیچ!

هر اثر از هفت بیتت بیش نیست
چنته‌ات خالی و شعرت منتفی‌ست

جمله‌های دستفرسودت مدام
می‌شود تکرار با توفیر نام

عاجزی چون از سرایش در سخن
می‌کنی تطویل را هجوی ز من

قالبی را برگزیدی منزوی
با غزل همراه کردی مثنوی

تا که عجز دانشت پنهان کنی
فقر واژه در زبان کتمان کنی

گرچه شعرت عاطفه دارد ولی
عاطفه در شهوتت شد منجلی

در تخیل بال‌ها سست و ضعیف
قابل تمکین نشد بال نحیف

قحط اندیشه‌ست در شعرت چرا؟
کار با نطقت نباشد از قضا!

شعر بی‌اندیشه سازی بود و باخت
شاعر بی‌فکر آن را می‌نواخت

شمه‌ای گفتم اشارت می‌دهد
عاقل ار باشی بشارت می‌دهد

قصد من تحقیر آثارت نبود
یا برای نقد اشعارت نبود

باز گویم از تو این ابیات سست
لازم‌ست و گوشه‌ای باید که رُست

لیکن اینجا واقعیت دیگرست
نکته‌ای نغزست و چونان گوهرست

گر شود ساده نویسی رسم عام
شاعران جمله بیفتندی به دام

مرگ شعر آید عزاداریش هم
نوبت مرگ زبان را پیش هم

چون زبان لاغر شود از شعر زار
پارسی دیگر نبینی بر قرار

پس سخن می‌گو ولی اندازه گو
ورنه رسوایت کنم ای یاوه گو

ساده بنویس و غزل کن ابتدا
عدّه‌ای را خام ابیاتت نما

لیک هنگام ملاقاتِ رفیق
دم فرو بند و مزن لاف عمیق


يزدان رحیمی

#مثنوی
#ساده‌نویسی
@karizga
این بغض سیه صُلب‌تر از الماس‌ست
با ضرب تبرهای صدا هم نشکست
از دوره‌ی دیری‌ست که همراهم گشت
همپای غمم عمیق جانم پیوست

یزدان رحیمی

#رباعی_بخوانیم
@karizga
تاریک شدم، نور نمی‌خواست وزید
ابعاد وجودم دمِ تاریک درید
این تیره‌ی مطلق نتراوید ز شب
افسوس که خورشید سیه بود و دمید!

یزدان رحیمی

#رباعی_بخوانیم
#رباعیات_یک_متوفی
@karizga
با مرگ به پایان تنم گفت: سلام
نادیده شعوری که به حق داشت دوام
تا در پی سرمد شدنم بود سگال،
اندیشه به آخر شد و تن گشت تمام

یزدان رحیمی

#رباعی_بخوانیم
#رباعیات_یک_متوفی
@karizga
پاییز تمام عمر من می‌تابید
هرگز نشده تجربه‌ام فصل جدید
مرگم که گریبان مرا سخت گرفت
سبزی ز افق ریخت و گلزار دمید

#رباعی_بخوانیم
#رباعیات_یک_متوفی
@karizga
بر سقف تمدّن تَرَک و لطمه ببین
گیتی دگرش نیست توان رزم نوین
این خیسِ نشسته بنِ دیوار که ریخت
پایان بشر می‌رسد و ختم زمین

یزدان رحیمی

#رباعی_بخوانیم
#رباعیات_یک_متوفی
@karizga
افتاد به دست آدمی کار جهان
از حیله‌ عقل‌ست چنین فتح عیان
تردید ندارم که همین عقل فضول
تا عمق عدم می‌کَشد این حیطه جان

یزدان رحیمی

#رباعی_بخوانیم
@karizga
HTML Embed Code:
2024/04/16 09:38:26
Back to Top