Channel: کاریزگاه
مرا میخواستی ویران، شدم، دیگر چه میخواهی
از این ویرانهی بگذشته آب از سر چه می خواهی
ببین ایام را شام غریبان کرده ای بر من
برو دیگر برو از این شب بی در چه می خواهی
چه بی رحمانه سوزاندی در آتش خشک و تر باهم
ستمگر دیگر از این تل خاکستر چه می خواهی
تو در دامان مهرم سر بر آوردی و بالیدی
کنون ای بد گهر از جان این مادر چه می خواهی
رسیده وقت آن تا ترک من گویی به ناچاری
از این رفته به پهلو تا جگر خنجر چه می خواهی
مریز اشک و مگو اشعار تر با این پریشانی
بگو شاعر تو نیز از جان این دفتر چه می خواهی
✅ درود بر دوستان بزرگوار
سرودۀ یکی از شاعران عزیز گروه تقدیم نگاه عالمانه و ادیبانۀ شما برای برنامۀ #نقد_شنبه_تا_ساعت_۲۳
سپاس از دوستانی که قلم رنجه می کنند و بهره می رسانند.
❗️لطفا روزهای شنبه پیام غیر مرتبط با برنامه ارسال نکنید، با عرض پوزش، پاک میشود.
سپاسگزار همراهی و مهرتان☘
(شعر اثر خامه دوست و استاد عزیز جناب آقای رضا جلالی شاعر خوب اصفهانی است که پس از نشست نقد و بررسی ایشان معرفی شدند.)
از این ویرانهی بگذشته آب از سر چه می خواهی
ببین ایام را شام غریبان کرده ای بر من
برو دیگر برو از این شب بی در چه می خواهی
چه بی رحمانه سوزاندی در آتش خشک و تر باهم
ستمگر دیگر از این تل خاکستر چه می خواهی
تو در دامان مهرم سر بر آوردی و بالیدی
کنون ای بد گهر از جان این مادر چه می خواهی
رسیده وقت آن تا ترک من گویی به ناچاری
از این رفته به پهلو تا جگر خنجر چه می خواهی
مریز اشک و مگو اشعار تر با این پریشانی
بگو شاعر تو نیز از جان این دفتر چه می خواهی
✅ درود بر دوستان بزرگوار
سرودۀ یکی از شاعران عزیز گروه تقدیم نگاه عالمانه و ادیبانۀ شما برای برنامۀ #نقد_شنبه_تا_ساعت_۲۳
سپاس از دوستانی که قلم رنجه می کنند و بهره می رسانند.
❗️لطفا روزهای شنبه پیام غیر مرتبط با برنامه ارسال نکنید، با عرض پوزش، پاک میشود.
سپاسگزار همراهی و مهرتان☘
(شعر اثر خامه دوست و استاد عزیز جناب آقای رضا جلالی شاعر خوب اصفهانی است که پس از نشست نقد و بررسی ایشان معرفی شدند.)
کاریزگاه
مرا میخواستی ویران، شدم، دیگر چه میخواهی از این ویرانهی بگذشته آب از سر چه می خواهی ببین ایام را شام غریبان کرده ای بر من برو دیگر برو از این شب بی در چه می خواهی چه بی رحمانه سوزاندی در آتش خشک و تر باهم ستمگر دیگر از این تل خاکستر چه می خواهی تو در…
درود و عرض ارادت به محضر آستانیان آسمانی صدر و دریایی دل
و تقدیم مهر به پیشگاه شاعر ارجمند غزل این هفته
با غزلی مواجه هستیم مردف و در بحر هزج مثمن سالم که از نظر وزن و قافیه و قواعد بنیادین بدون ایراد است و این نشاندهنده آشنایی و یحتمل تسلط شاعر بر این ضوابط است که جای تقدیر دارد.
این غزل در نگاه سبک شناسی ذهن را به مکتب وقوع درمیکشاند و بیتردید سادگی موجود در آن و دوری از صنایع بدیعی پیچیده و اغراقهای غلیظ و نزدیک شدن به زبان عامیانه آن را از سبک عراقی مجزا کرده است ولی در ارائه شاخهای از وقوع یعنی "واسوخت"ناتوان آمده هرچند به سمت و سوی آن حرکت کرده است،اما سوز و گداز و خشم همراه با قوت و عجز توام شاعران واسوخت را ندارد ولی این فقدان به معنای ضعف عاطفه در غزل نیست و از اتفاق اگر بخواهم نقطه قوت اصلی این اثر را نام ببرم،قطعا به عاطفه اشاره خواهم کرد.
علاقمندی به واسوخت در شاعر که میتواند برآمده از تجربه زیستهی او باشد، برای ارائه یک اثر کامل در این شیوه بسنده نیست و خوب است که شاعر محترم ما بداند واسوخت شیوهای بود که راه را بر ابداع سبک هندی باز کرد و دلیل این گشایش پرداختن شاعران واسوخت به ظرائف بود ورنه در سبک خراسانی و بیشتر از آن در عراقی فراوان میتوان ابیات حاوی گله و شکایت را از معشوق مشاهده کرد.
از لحاظ زیبایی باید تاکید کنم که در حیطه نقد و تشریح یک متن،زیباییشناسی یعنی فراتر رفتن از ادراک حسی متن(یا هر پدیده دیگری)و پای را از حیطه التذاذ صرف غیر قابل بیان فراتر نهادن و یافتن:۱)دلایل و علل متقن علمی و عقلی برای زیبایی و ۲)اثبات زیبایی با روش شناخته شده بر اساس نظریات ادبی یا دست پایین استدلالهای عقلی ولی علاوه بر این موارد یک نکته کلیدی دیگر نیز وجود دارد که به آن میپردازم؛اینکه متنی در مقام نقد زیباییشناختی دارای علل و دلایل متقن علمی و عقلی باشد و بتوان در زیبا بودن آن استدلال کرد،بسنده نیست بلکه نقش زمان و مکان را نیز باید در غایت امر لحاظ کرد!و این همان ظریفهای است که بارهای بار دوستان و سروران این گروه به زبانهای مختلف آن را بیان کردهاند(به ویژه دکتر ماریف این واقعیت را بارهای بار مورد اشاره قرار دادهاند چه در بیان کلی چه با شرح جزئی هنرسازههایی که کارکرد خود را از دست دادهاند)در این غزل اگر احساس میشود حرف تازهای زده نشده است فقط و فقط به دلیل کامل نشدن زیبایی با توجه به شرط زمان و مکان و استفاده از معاییر زیبایی مورد پسند اهالی عصر و تازگیهای مورد پسند است ورنه سخن عشق را هیچ تکرار نیست و همه تازگیست!
یکی از تکنیکهای توصیف پدیده یا صفت واحد که در برخی غزلیات و ابیاتی از قصائد بزرگان دیده میشود،پرداخت یک پدیده یا صفت واحد در ابعاد مختلف است برای مثال قصیدهسرا صفت واحد جنگاوری یا دلاوری ممدوح خود را با تشبیهات،استعارهها ،مجازها و شروح مختلف در چند بیت شرح میدهد و آنچنان در هر شرح خود تازگی به کار میبرد که ملال برای مخاطب ایجاد نمیشود و فایده دیگر این تکنیک کمک کردن به روایت است یعنی راهی برای پیوستن توصیف به روایت گشوده میشود،در غزل مورد بررسی نیز تقریبا با یک پدیده واحد مواجه هستیم (بیوفایی و ستم معشوق)که باید آن را در وجوه مختلف توصیف کرد و از مجموع این توصیف به یک روایت دست یافت،اینکه هر وصفی تک افتاده در خدمت روایت قرار نگیرد،تشتت آفرین است و این تشتت را در غزل میبینیم.گاهی اوقات فرم و ظاهر واژگان نیز به این چفت و بست کمک میکند و شاعر باید بتواند آن تشتت را(ضمن حفظ استقلال هر وصف)با ابزاری چون ظاهر واژگان،تکرار،حفظ فضا،دوری از توصیفات دور(در اینجا آوردن وصف مادر و پیوند ساختن میان وصف مادرانه-که کاری بسیار دشوار است-با وصف معشوق)،و حرکت از مرکز به محیط و بازگشت به مرکز و...از میان ببرد.
غزل مورد بررسی را به خلاف شیوه نقد مکتوبم در این گروه تلگرامی در حیطه زبان مورد بررسی قرار نمیدهم و همان اندازه که از دوستان در این شاخه خواندم،به گمانم بسنده است اما مایل هستم درباره پیوندی سخن بگویم که کمتر مورد اشاره قرار گرفته است(و شاید تا اکنون گفته نشده باشد زیرا من در جایی این سخن را نه دیدهام و نه خواندهام اما احتمال فراوانی هست که جایی گفته یا نوشته شده باشد که قامت چشم من به آن نرسیده است)
بالاتر گفتم که شعر دارای احساس و عاطفهای قدرتمند است به گونهای که مخاطب به خوبی آن را درمییابد و هنر شاعر در رسانا ساختن بیانش برای انتقال این احساس قابل تقدیر و تحسین است و همچنین حتم دارم که این احساس و عاطفه نزد مخاطبان غیر حرفهای بیشتر نمود دارد!!!به این معنا که اگر شاعر ما غزل خود را برای مخاطبان عام ادبیات بخواند،بازخورد بهتری خواهد گرفت و به احتمال بسیار بالا این مخاطبان دچار انگیزش عاطفی و احساسی خواهند شد.
و تقدیم مهر به پیشگاه شاعر ارجمند غزل این هفته
با غزلی مواجه هستیم مردف و در بحر هزج مثمن سالم که از نظر وزن و قافیه و قواعد بنیادین بدون ایراد است و این نشاندهنده آشنایی و یحتمل تسلط شاعر بر این ضوابط است که جای تقدیر دارد.
این غزل در نگاه سبک شناسی ذهن را به مکتب وقوع درمیکشاند و بیتردید سادگی موجود در آن و دوری از صنایع بدیعی پیچیده و اغراقهای غلیظ و نزدیک شدن به زبان عامیانه آن را از سبک عراقی مجزا کرده است ولی در ارائه شاخهای از وقوع یعنی "واسوخت"ناتوان آمده هرچند به سمت و سوی آن حرکت کرده است،اما سوز و گداز و خشم همراه با قوت و عجز توام شاعران واسوخت را ندارد ولی این فقدان به معنای ضعف عاطفه در غزل نیست و از اتفاق اگر بخواهم نقطه قوت اصلی این اثر را نام ببرم،قطعا به عاطفه اشاره خواهم کرد.
علاقمندی به واسوخت در شاعر که میتواند برآمده از تجربه زیستهی او باشد، برای ارائه یک اثر کامل در این شیوه بسنده نیست و خوب است که شاعر محترم ما بداند واسوخت شیوهای بود که راه را بر ابداع سبک هندی باز کرد و دلیل این گشایش پرداختن شاعران واسوخت به ظرائف بود ورنه در سبک خراسانی و بیشتر از آن در عراقی فراوان میتوان ابیات حاوی گله و شکایت را از معشوق مشاهده کرد.
از لحاظ زیبایی باید تاکید کنم که در حیطه نقد و تشریح یک متن،زیباییشناسی یعنی فراتر رفتن از ادراک حسی متن(یا هر پدیده دیگری)و پای را از حیطه التذاذ صرف غیر قابل بیان فراتر نهادن و یافتن:۱)دلایل و علل متقن علمی و عقلی برای زیبایی و ۲)اثبات زیبایی با روش شناخته شده بر اساس نظریات ادبی یا دست پایین استدلالهای عقلی ولی علاوه بر این موارد یک نکته کلیدی دیگر نیز وجود دارد که به آن میپردازم؛اینکه متنی در مقام نقد زیباییشناختی دارای علل و دلایل متقن علمی و عقلی باشد و بتوان در زیبا بودن آن استدلال کرد،بسنده نیست بلکه نقش زمان و مکان را نیز باید در غایت امر لحاظ کرد!و این همان ظریفهای است که بارهای بار دوستان و سروران این گروه به زبانهای مختلف آن را بیان کردهاند(به ویژه دکتر ماریف این واقعیت را بارهای بار مورد اشاره قرار دادهاند چه در بیان کلی چه با شرح جزئی هنرسازههایی که کارکرد خود را از دست دادهاند)در این غزل اگر احساس میشود حرف تازهای زده نشده است فقط و فقط به دلیل کامل نشدن زیبایی با توجه به شرط زمان و مکان و استفاده از معاییر زیبایی مورد پسند اهالی عصر و تازگیهای مورد پسند است ورنه سخن عشق را هیچ تکرار نیست و همه تازگیست!
یکی از تکنیکهای توصیف پدیده یا صفت واحد که در برخی غزلیات و ابیاتی از قصائد بزرگان دیده میشود،پرداخت یک پدیده یا صفت واحد در ابعاد مختلف است برای مثال قصیدهسرا صفت واحد جنگاوری یا دلاوری ممدوح خود را با تشبیهات،استعارهها ،مجازها و شروح مختلف در چند بیت شرح میدهد و آنچنان در هر شرح خود تازگی به کار میبرد که ملال برای مخاطب ایجاد نمیشود و فایده دیگر این تکنیک کمک کردن به روایت است یعنی راهی برای پیوستن توصیف به روایت گشوده میشود،در غزل مورد بررسی نیز تقریبا با یک پدیده واحد مواجه هستیم (بیوفایی و ستم معشوق)که باید آن را در وجوه مختلف توصیف کرد و از مجموع این توصیف به یک روایت دست یافت،اینکه هر وصفی تک افتاده در خدمت روایت قرار نگیرد،تشتت آفرین است و این تشتت را در غزل میبینیم.گاهی اوقات فرم و ظاهر واژگان نیز به این چفت و بست کمک میکند و شاعر باید بتواند آن تشتت را(ضمن حفظ استقلال هر وصف)با ابزاری چون ظاهر واژگان،تکرار،حفظ فضا،دوری از توصیفات دور(در اینجا آوردن وصف مادر و پیوند ساختن میان وصف مادرانه-که کاری بسیار دشوار است-با وصف معشوق)،و حرکت از مرکز به محیط و بازگشت به مرکز و...از میان ببرد.
غزل مورد بررسی را به خلاف شیوه نقد مکتوبم در این گروه تلگرامی در حیطه زبان مورد بررسی قرار نمیدهم و همان اندازه که از دوستان در این شاخه خواندم،به گمانم بسنده است اما مایل هستم درباره پیوندی سخن بگویم که کمتر مورد اشاره قرار گرفته است(و شاید تا اکنون گفته نشده باشد زیرا من در جایی این سخن را نه دیدهام و نه خواندهام اما احتمال فراوانی هست که جایی گفته یا نوشته شده باشد که قامت چشم من به آن نرسیده است)
بالاتر گفتم که شعر دارای احساس و عاطفهای قدرتمند است به گونهای که مخاطب به خوبی آن را درمییابد و هنر شاعر در رسانا ساختن بیانش برای انتقال این احساس قابل تقدیر و تحسین است و همچنین حتم دارم که این احساس و عاطفه نزد مخاطبان غیر حرفهای بیشتر نمود دارد!!!به این معنا که اگر شاعر ما غزل خود را برای مخاطبان عام ادبیات بخواند،بازخورد بهتری خواهد گرفت و به احتمال بسیار بالا این مخاطبان دچار انگیزش عاطفی و احساسی خواهند شد.
کاریزگاه
درود و عرض ارادت به محضر آستانیان آسمانی صدر و دریایی دل و تقدیم مهر به پیشگاه شاعر ارجمند غزل این هفته با غزلی مواجه هستیم مردف و در بحر هزج مثمن سالم که از نظر وزن و قافیه و قواعد بنیادین بدون ایراد است و این نشاندهنده آشنایی و یحتمل تسلط شاعر بر این…
ولی این رخداد درباره مخاطبان خاص ادبیات و به اصطلاح خوانندگان حرفهای اگرچه ادراک میشود ولی نمود چندانی ندارد و در نقد همین مطلب موجب سرخوردگی شاعر است زیرا غایت احساس و عاطفه خود را در این شعر هزینه کرده است اما گمان خواهد کرد که این هزینه دیده نمیشود و مخاطبان خاص آن را نادیده گرفتهاند!
این نمود نداشتن،دلایلی دارد که شاعر محترم میتواند بیشتر آنها را در همان گزینش زبان بیابد!اما علت دیگری نیز وجود دارد که عبارت است از پیوند نخوردن احساس و عاطفه با تخیل و این همان ظریفه مورد نظر حقیر است که با این گزاره آن را بیان میکنم؛
"تخیل چیزیست و احساس و عاطفه چیز دیگری اما شاید بتوان تخیل را مهمترین ابزار بیان احساس و عاطفه دانست،بنابراین دو پیوندگاه برای این دو مقوله وجود دارد که نخستین آن زبان شدن تخیل برای احساس و عاطفه است و دومین آن ارتباط بدنه و پیکر تخیل و احساس در اثر است که در صورت گزینش درست موارد صور خیال میتواند واقع شود."
بیتردید جملات بالا توضیح میجویند اما پیش از آن باید اصرار کنم که رعایت بهداشت در گزینش واژگان بسیار اهمیت دارد و بهداشت واژگان به این معناست؛در بیان علمی که شرط نقد است، باید هر واژه و عبارت را دقیق و درست و بجا به کار برد و از آفرینش اثر هنری در نقد پرهیز کرد!و کوشیدم در جملات بالا چنین بهداشتی را رعایت کنم و خواهم کوشید در شرح آنها نیز چنین کنم.
پس بر این باورم که اگر احساس و عاطفه نتواند با تخیل پیوند بخورد،اثر مشکلی خواهد داشت که بیان آن دشوار است و این پیوند در دو پیوندگاه رخ میدهد(ابعادی ندارد اگر سروران دانشمندم پیوندگاههای دیگری را نیز بیابند و بنمایند که مایه منت و فخر توام است)پیوندگاه نخست آن است که تخیل زبان احساس شود(سردم شده است،گزارهای حاکی از یک احساس فیزیکی است و من اندوهگین هستم،گزارهای حاکی از یک حس عاطفی که به زبان پارسی بیان شدهاند و اینجاست که زبان تخیل به کار میآید برای بیان سردم شده است و من اندوهگین هستم...)و دومین پیوندگاه نیز پیوند بدنه و پیکر احساس با خیال است که معطوف به گزینش درست صور خیال و واژگان یا فرم بیان تخیل است.
در بیت دوم تخیلی ضعیف در خدمت شب دیدن شاعر است یعنی شاعر خود را شب میبیند چون معشوق ایام را به شام غریبان تبدیل کرده است!فاصله بسیار بعید میان احساس شاعر و صورت خیال را شاهد هستیم یعنی شام غریبان شدن روزها در اثر خواست معشوق یا بیوفایی و ستم او تا این صورت خیال که شاعر خود را شبی بیدر میبیند.یا پیوند ایجاد نشده میان مهر مادرانه و عاشقانه(حاوی احساسی مستقل و جدا مانده از خیال)یا میان احساس رسیدن زمان ترک گفتن عاشق و تخیل خنجری به پهلوی عاشق فرو رفته که برای پیوند خوردن نیازمند تصویری از خیانت است که مفقود است.
میدانم که از شیوه همیشگی خود در نقد شنبهها عدول کردهام و از این بابت از دوستان و بیش از ایشان از شاعر ارجمندمان تقاضای عفو و بخشایش دارم اما حال که اینگونه شد در واپسین بخش نوشتهام به نکتهی دیگری نیز اشاره میکنم.
هر اثر هنری در حیطه هنرهای زبانی و بیانی به ویژه شعر از این دیدگاه که شرح هنرمندانه حال و جایگاه شاعر یا محاکاتی از طبیعت است واجد ارزشی است که قابل انکار نیست اما این ارزش،ارزشیست که میان عالیترین آثار هنری و مبتذلترین و دونپایهترین آثار مشترک است و چندان نباید به آن مفاخره کرد.ارزش دیگر اثر هنری زمانی آشکار میشود که آن اثر "ارزش افزوده" داشته باشد و چیزی یا حتی چیزکی بر ادبیات و هنر ادبی بیافزاید!
این انتظاری سترگ و عبث است که بخواهم شاعری در تمامی آثار خود چنین باشد یعنی به قدر چیزکی حتی،بر ادبیات بیفزاید و ارزش افزوده داشته باشد اما اگر شاعری فقط در ده غزل چنین باشدحتم دارم که نام خود را جاوید کرده است و به قیمت والای آن ده غزل چند صد شعر دیگر را نیز میتواند به نیکویی بفروشد(معنای مثبت فعل مد نظرم است)و امیدوارم شاعر ارجمند و شعر شناس ما به این مهم دست بیابند و ای بسا پیش از این،دست یافته باشند که به باور این قلم یک اثر هیچگاه گویایی لازم برای داوری آثار یک شاعر را ندارد.
غزل مملو از احساس و عاطفه امروز خالی از هر نوع تصنع است و تناسبات آن به نظر از سر جوشش میباشد و مخاطب برای دریافت حال شاعر هیچ مانعی ندارد و ایشان آنچه خواسته است بفرماید فرموده است و لذا شعر در نقش یک تریبون و رسانه قرار گرفته و رتوریک قدرتمندی را نمایش داده است،برای شاعر محترم این غزل آرزومند بهترینها در عرصه زندگی و هنر هستم.
با احترام یزدان رحیمی
پینوشت:
دوست ارجمند جناب آقای دکتر ماریف در نقد خود به نکتهای پذیرفته و امروزی اشاره کردند و آن یگانه شدن حرف نهی و نفی در پارسی امروز بود که میطلبد گویندگان و نویسندگان از حرف میم مفتوح استفاده نکنند و هم در نهی و هم در نفی از پیشوند"نَ" استفاده کنند که
این نمود نداشتن،دلایلی دارد که شاعر محترم میتواند بیشتر آنها را در همان گزینش زبان بیابد!اما علت دیگری نیز وجود دارد که عبارت است از پیوند نخوردن احساس و عاطفه با تخیل و این همان ظریفه مورد نظر حقیر است که با این گزاره آن را بیان میکنم؛
"تخیل چیزیست و احساس و عاطفه چیز دیگری اما شاید بتوان تخیل را مهمترین ابزار بیان احساس و عاطفه دانست،بنابراین دو پیوندگاه برای این دو مقوله وجود دارد که نخستین آن زبان شدن تخیل برای احساس و عاطفه است و دومین آن ارتباط بدنه و پیکر تخیل و احساس در اثر است که در صورت گزینش درست موارد صور خیال میتواند واقع شود."
بیتردید جملات بالا توضیح میجویند اما پیش از آن باید اصرار کنم که رعایت بهداشت در گزینش واژگان بسیار اهمیت دارد و بهداشت واژگان به این معناست؛در بیان علمی که شرط نقد است، باید هر واژه و عبارت را دقیق و درست و بجا به کار برد و از آفرینش اثر هنری در نقد پرهیز کرد!و کوشیدم در جملات بالا چنین بهداشتی را رعایت کنم و خواهم کوشید در شرح آنها نیز چنین کنم.
پس بر این باورم که اگر احساس و عاطفه نتواند با تخیل پیوند بخورد،اثر مشکلی خواهد داشت که بیان آن دشوار است و این پیوند در دو پیوندگاه رخ میدهد(ابعادی ندارد اگر سروران دانشمندم پیوندگاههای دیگری را نیز بیابند و بنمایند که مایه منت و فخر توام است)پیوندگاه نخست آن است که تخیل زبان احساس شود(سردم شده است،گزارهای حاکی از یک احساس فیزیکی است و من اندوهگین هستم،گزارهای حاکی از یک حس عاطفی که به زبان پارسی بیان شدهاند و اینجاست که زبان تخیل به کار میآید برای بیان سردم شده است و من اندوهگین هستم...)و دومین پیوندگاه نیز پیوند بدنه و پیکر احساس با خیال است که معطوف به گزینش درست صور خیال و واژگان یا فرم بیان تخیل است.
در بیت دوم تخیلی ضعیف در خدمت شب دیدن شاعر است یعنی شاعر خود را شب میبیند چون معشوق ایام را به شام غریبان تبدیل کرده است!فاصله بسیار بعید میان احساس شاعر و صورت خیال را شاهد هستیم یعنی شام غریبان شدن روزها در اثر خواست معشوق یا بیوفایی و ستم او تا این صورت خیال که شاعر خود را شبی بیدر میبیند.یا پیوند ایجاد نشده میان مهر مادرانه و عاشقانه(حاوی احساسی مستقل و جدا مانده از خیال)یا میان احساس رسیدن زمان ترک گفتن عاشق و تخیل خنجری به پهلوی عاشق فرو رفته که برای پیوند خوردن نیازمند تصویری از خیانت است که مفقود است.
میدانم که از شیوه همیشگی خود در نقد شنبهها عدول کردهام و از این بابت از دوستان و بیش از ایشان از شاعر ارجمندمان تقاضای عفو و بخشایش دارم اما حال که اینگونه شد در واپسین بخش نوشتهام به نکتهی دیگری نیز اشاره میکنم.
هر اثر هنری در حیطه هنرهای زبانی و بیانی به ویژه شعر از این دیدگاه که شرح هنرمندانه حال و جایگاه شاعر یا محاکاتی از طبیعت است واجد ارزشی است که قابل انکار نیست اما این ارزش،ارزشیست که میان عالیترین آثار هنری و مبتذلترین و دونپایهترین آثار مشترک است و چندان نباید به آن مفاخره کرد.ارزش دیگر اثر هنری زمانی آشکار میشود که آن اثر "ارزش افزوده" داشته باشد و چیزی یا حتی چیزکی بر ادبیات و هنر ادبی بیافزاید!
این انتظاری سترگ و عبث است که بخواهم شاعری در تمامی آثار خود چنین باشد یعنی به قدر چیزکی حتی،بر ادبیات بیفزاید و ارزش افزوده داشته باشد اما اگر شاعری فقط در ده غزل چنین باشدحتم دارم که نام خود را جاوید کرده است و به قیمت والای آن ده غزل چند صد شعر دیگر را نیز میتواند به نیکویی بفروشد(معنای مثبت فعل مد نظرم است)و امیدوارم شاعر ارجمند و شعر شناس ما به این مهم دست بیابند و ای بسا پیش از این،دست یافته باشند که به باور این قلم یک اثر هیچگاه گویایی لازم برای داوری آثار یک شاعر را ندارد.
غزل مملو از احساس و عاطفه امروز خالی از هر نوع تصنع است و تناسبات آن به نظر از سر جوشش میباشد و مخاطب برای دریافت حال شاعر هیچ مانعی ندارد و ایشان آنچه خواسته است بفرماید فرموده است و لذا شعر در نقش یک تریبون و رسانه قرار گرفته و رتوریک قدرتمندی را نمایش داده است،برای شاعر محترم این غزل آرزومند بهترینها در عرصه زندگی و هنر هستم.
با احترام یزدان رحیمی
پینوشت:
دوست ارجمند جناب آقای دکتر ماریف در نقد خود به نکتهای پذیرفته و امروزی اشاره کردند و آن یگانه شدن حرف نهی و نفی در پارسی امروز بود که میطلبد گویندگان و نویسندگان از حرف میم مفتوح استفاده نکنند و هم در نهی و هم در نفی از پیشوند"نَ" استفاده کنند که
کاریزگاه
ولی این رخداد درباره مخاطبان خاص ادبیات و به اصطلاح خوانندگان حرفهای اگرچه ادراک میشود ولی نمود چندانی ندارد و در نقد همین مطلب موجب سرخوردگی شاعر است زیرا غایت احساس و عاطفه خود را در این شعر هزینه کرده است اما گمان خواهد کرد که این هزینه دیده نمیشود و…
در اینباره ملاحظاتی وجود دارد:
اینکه رای خرد جمعی در حیطه زبان از کاربرد کاربران زبان برمیآید و این که خرد جمعی حکم میکند در حالت نهی از مَ استفاده نکنیم،قابل پذیرش است و خلاف آن رفتار کردن تا حدودی ناهنجار ولی نمیتوان انکار کرد که با این یگانه سازی امکانی در زبان فارسی حداقل در بیشینه اذهان مخاطبان و کاربران زبان فارسی بتدریج حذف خواهد شد.
ناگزیرم برای بیان بهتر ابتدا تعریفی ارائه کنم و سپس سرکی به زبان عربی بکشم.
فعل نهی در واقع صورت منفی شدهی فعل فرمایشی یا امری است ولی فعل نفی صورت منفی شده هر غیر فرمایشی است که شامل اخبار و التزام و زمانها و ساختها در فارسی میشود.بنابراین تفاوت معنایی میان نهی و نفی بسیار آشکار است و نمیتوان منکر آن بود.(فعل نهی در فارسی به سادگی قابل تشخیص از نفی است ولی سخن اینجا نیست)
اگرچه لا در عربی ادات نفی و نهی است اما:
۱)فعل نهی غالبا در اول جمله میآید و نفی معمولا در میان جمله.
۲)فعل نهی حالت امری دارد و نفی فقط منفیساز است.
۳)لای نهی موجب ساکن شدن آخر فعل میشود ولی نفی چنین نیست.
به این ترتیب حیطههای نهی و نفی در عربی کاملا واضح و روشن و تشخیص آن قاعدهمند است.
اما نهی و نفی در پارسی اگرچه به سادگی و از سیاق معنایی و در برخی موارد از فرم ظاهری قابل تشخیص هستند ولی با متفاوت بودن ادات خود،تفکیکی ظاهری و قطعی نیز مییابند که با یگانه کردن این ادات این امکان از زبان سلب میشود و در گذر زمان یک قدم ولو کوتاه از زبان پارسی فاصله میگیریم لذا به نظر میرسد احیای علامت نهی در زبان پارسی از حذف آن به صوابتر باشد
به دوستانم گفتم اگر آن کار را نکنید قطعا اخلاقی رفتار کردهاید و دقیقا به همین دلیل بود که استاد فریاد میکشید:مکنید!/نکنید!
انتخاب درست کدام است؟
اینکه رای خرد جمعی در حیطه زبان از کاربرد کاربران زبان برمیآید و این که خرد جمعی حکم میکند در حالت نهی از مَ استفاده نکنیم،قابل پذیرش است و خلاف آن رفتار کردن تا حدودی ناهنجار ولی نمیتوان انکار کرد که با این یگانه سازی امکانی در زبان فارسی حداقل در بیشینه اذهان مخاطبان و کاربران زبان فارسی بتدریج حذف خواهد شد.
ناگزیرم برای بیان بهتر ابتدا تعریفی ارائه کنم و سپس سرکی به زبان عربی بکشم.
فعل نهی در واقع صورت منفی شدهی فعل فرمایشی یا امری است ولی فعل نفی صورت منفی شده هر غیر فرمایشی است که شامل اخبار و التزام و زمانها و ساختها در فارسی میشود.بنابراین تفاوت معنایی میان نهی و نفی بسیار آشکار است و نمیتوان منکر آن بود.(فعل نهی در فارسی به سادگی قابل تشخیص از نفی است ولی سخن اینجا نیست)
اگرچه لا در عربی ادات نفی و نهی است اما:
۱)فعل نهی غالبا در اول جمله میآید و نفی معمولا در میان جمله.
۲)فعل نهی حالت امری دارد و نفی فقط منفیساز است.
۳)لای نهی موجب ساکن شدن آخر فعل میشود ولی نفی چنین نیست.
به این ترتیب حیطههای نهی و نفی در عربی کاملا واضح و روشن و تشخیص آن قاعدهمند است.
اما نهی و نفی در پارسی اگرچه به سادگی و از سیاق معنایی و در برخی موارد از فرم ظاهری قابل تشخیص هستند ولی با متفاوت بودن ادات خود،تفکیکی ظاهری و قطعی نیز مییابند که با یگانه کردن این ادات این امکان از زبان سلب میشود و در گذر زمان یک قدم ولو کوتاه از زبان پارسی فاصله میگیریم لذا به نظر میرسد احیای علامت نهی در زبان پارسی از حذف آن به صوابتر باشد
به دوستانم گفتم اگر آن کار را نکنید قطعا اخلاقی رفتار کردهاید و دقیقا به همین دلیل بود که استاد فریاد میکشید:مکنید!/نکنید!
انتخاب درست کدام است؟
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ضربآهنگ کائنات است گویا
(از سر مهر با هندزفری بشنوید)
و من تا مرگ که رفتم،
دیدم؛
چیزی نبود
جز نفسی که آنرا بازدمی نیست...
یزدان رحیمی
#سینابطحایی
#منثور
@karizga
(از سر مهر با هندزفری بشنوید)
و من تا مرگ که رفتم،
دیدم؛
چیزی نبود
جز نفسی که آنرا بازدمی نیست...
یزدان رحیمی
#سینابطحایی
#منثور
@karizga
ای برای معرفت هم آبرو را باختید!
هم به جای شهر خود ویرانهای برساختید!
گرچه دانستید این سودا زیانی روشن است
مشت پر کردید با ریگ و گهر را باختید
وه چه بازار غریبی بود عمر بیبدیل
در ازای هیچ داده عمر خود را تاختید
کار با تدبیر و ابزار درایت بوده است
تیغها را آب دادید و سیوفی آختید
لشکر جرار بودید و برای فتح خویش
بیعنان وحشت سپردید و به خود میتاختید
کاش میآمد به انبان،تجربه از راه حرف
تا چنان وجه کلان هرگز نمیپرداختید
صحبت از عشق و محبت کرده بودید و وفا
در مغاک درد انسان را ز پا انداختید
ما در این درگه که نامش خانقه بنهادهاید
پیرهن از تن درآورده شما افراختید
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
هم به جای شهر خود ویرانهای برساختید!
گرچه دانستید این سودا زیانی روشن است
مشت پر کردید با ریگ و گهر را باختید
وه چه بازار غریبی بود عمر بیبدیل
در ازای هیچ داده عمر خود را تاختید
کار با تدبیر و ابزار درایت بوده است
تیغها را آب دادید و سیوفی آختید
لشکر جرار بودید و برای فتح خویش
بیعنان وحشت سپردید و به خود میتاختید
کاش میآمد به انبان،تجربه از راه حرف
تا چنان وجه کلان هرگز نمیپرداختید
صحبت از عشق و محبت کرده بودید و وفا
در مغاک درد انسان را ز پا انداختید
ما در این درگه که نامش خانقه بنهادهاید
پیرهن از تن درآورده شما افراختید
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
نورِ ازل بود آغازِ پیدا
کاملترین خلق از سوی یکتا
آن آینه بود کشفِ نخستین
در علم او بود تصویر پیدا
او در زمان نیست،تصویر اوّل
حرکت از او بود تا نوبت ما
مرآت پیچید تا بینهایت
هر نقشِ منقوش،محوِ تماشا
از خشت تا خشت،سنگِ بنا شد
هر خشت را دید آیینه دانا
در گوش ما گفت این رمز را پیر
تنها تجلّیست شرحِ معمّا
ما هم نبودیم،در عین بودن
بودن همیشهست از حق هویدا
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
کاملترین خلق از سوی یکتا
آن آینه بود کشفِ نخستین
در علم او بود تصویر پیدا
او در زمان نیست،تصویر اوّل
حرکت از او بود تا نوبت ما
مرآت پیچید تا بینهایت
هر نقشِ منقوش،محوِ تماشا
از خشت تا خشت،سنگِ بنا شد
هر خشت را دید آیینه دانا
در گوش ما گفت این رمز را پیر
تنها تجلّیست شرحِ معمّا
ما هم نبودیم،در عین بودن
بودن همیشهست از حق هویدا
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
همیشه بودم کمینه حرفی
به دفتر حق اسیر عنقا
که شاید از او غزل ببارد
شوم چو مصرع ز خامه پیدا
ولی ندانم حدود مستی
غریبه بودم به رسم و آیین
دلم به ساقی خوشست و جز او
همه فریب و همه تقاضا
اگر ز چشمش نظر بروید
نگاه مهرش مرا بپوشد
به سینه قلبم شود چو دریا
افق بپیچد به رنگ مینا
رسد ز قامت به کوه قافم
سرم بساید به ذروهی آن
که داده عنقا به زال تنها
پناه سنگین و بی تمنّا
نخفته بودم هزار شب را
به راحت چشم و رامش جان
که تیغ حرمان به زخمه میزد
به تن چَکاچَک بُرش به هر جا
نبرده بودم رهم به مقصد
جنون رهم زد به تیر حسرت
جنون چو یاغی به عزم قتلم
کمین نشستی به ره مهیا
به شب به روزم فقط سیاهی
به حکم قاطع احاطه دارد
نرُسته نوری میان جانم
نچیده دستم سپیدهها را
منم گدایی که در گدایی
شبی نشستم به تخت شاهی
سپیده صادق زد و رسیدم
به نزد عنقا بدون غوغا
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
به دفتر حق اسیر عنقا
که شاید از او غزل ببارد
شوم چو مصرع ز خامه پیدا
ولی ندانم حدود مستی
غریبه بودم به رسم و آیین
دلم به ساقی خوشست و جز او
همه فریب و همه تقاضا
اگر ز چشمش نظر بروید
نگاه مهرش مرا بپوشد
به سینه قلبم شود چو دریا
افق بپیچد به رنگ مینا
رسد ز قامت به کوه قافم
سرم بساید به ذروهی آن
که داده عنقا به زال تنها
پناه سنگین و بی تمنّا
نخفته بودم هزار شب را
به راحت چشم و رامش جان
که تیغ حرمان به زخمه میزد
به تن چَکاچَک بُرش به هر جا
نبرده بودم رهم به مقصد
جنون رهم زد به تیر حسرت
جنون چو یاغی به عزم قتلم
کمین نشستی به ره مهیا
به شب به روزم فقط سیاهی
به حکم قاطع احاطه دارد
نرُسته نوری میان جانم
نچیده دستم سپیدهها را
منم گدایی که در گدایی
شبی نشستم به تخت شاهی
سپیده صادق زد و رسیدم
به نزد عنقا بدون غوغا
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
تا که نقشی را زدم طرح خیالم شد فنا
رنگها را محو دیدم،سایه را مطلق خطا
این چه قانونست حاکم بر حیاتم از نخست
هر چه را مطلوب دانستم شد از دستم رها
مست میگردم خیابانهای شهرم را ولی
بارها تاوان مستی را گرفته کوچهها
این طریقت مایهای از حق ندارد همرهش
راه پر دردی که مقصد را نهاده در سما
طاقتم اندازهی مردان جنگی نیست هیچ
در کنار معرکه از عجز میبندم حنا
گرد خود میگردم و راه گریزم گم شدهست
ساختم دیوارها از بس برای آشنا
نیست امّیدی به شب یا روزهای عنکبوت
این همه تار تنیده کشت صاحبخانه را
عمر خود را باختم در حسرت ترفیع رنگ
رنگ در ترکیب افراطی شود محضِ سیا
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
رنگها را محو دیدم،سایه را مطلق خطا
این چه قانونست حاکم بر حیاتم از نخست
هر چه را مطلوب دانستم شد از دستم رها
مست میگردم خیابانهای شهرم را ولی
بارها تاوان مستی را گرفته کوچهها
این طریقت مایهای از حق ندارد همرهش
راه پر دردی که مقصد را نهاده در سما
طاقتم اندازهی مردان جنگی نیست هیچ
در کنار معرکه از عجز میبندم حنا
گرد خود میگردم و راه گریزم گم شدهست
ساختم دیوارها از بس برای آشنا
نیست امّیدی به شب یا روزهای عنکبوت
این همه تار تنیده کشت صاحبخانه را
عمر خود را باختم در حسرت ترفیع رنگ
رنگ در ترکیب افراطی شود محضِ سیا
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
کیست این آشفته،بد پندارِ آسیمه درون
این بخود پیچیده،پرتشویش نامش شد بشر
هیچ قانونی ندارد نزد او بایستگی
عهد مینو را شکسته خویش نامش شد بشر
زندگی را باردار وهم کرد و واقعا
قابله شد تا بزاید کیش نامش شد بشر
عشق را میسازد از تلطیف شهوتهای خود
تا که شرمش را نبیند بیش نامش شد بشر
گرد هیچست و برای هیچ میتازد به هیچ
زخمی هیچست و آید پیش نامش شد بشر
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#قطعه
@karizga
این بخود پیچیده،پرتشویش نامش شد بشر
هیچ قانونی ندارد نزد او بایستگی
عهد مینو را شکسته خویش نامش شد بشر
زندگی را باردار وهم کرد و واقعا
قابله شد تا بزاید کیش نامش شد بشر
عشق را میسازد از تلطیف شهوتهای خود
تا که شرمش را نبیند بیش نامش شد بشر
گرد هیچست و برای هیچ میتازد به هیچ
زخمی هیچست و آید پیش نامش شد بشر
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#قطعه
@karizga
وهم میپیچد به من در روز و شب بیانتها
وهم تلخ و تیره و آشفته ساز و نارسا
ناتوانم در تمیز وهم از فهم درست
عاجزم تا خاک ریزم بر سرش از ابتدا
نیست منتج کار هر اندیشه در جنب خیال
چیست حاصل از کشاورزی،زمینی ناشتا
هسته و بنیاد هستی محورش بیهودگیست
چند پرسم فایده دارد جهان سایهها؟
باغ در تعریف خود دارد درخت و گلبنی
در توهم باغ روید فاقد دار و گیا
انعقاد این توهم عاقبت مرگ آور است
کنج باغم میدهد آخر به دارم ارتقا
جسم را بر دوش روح ناتوانم میبرم
نیست طرح و نقشهای الا مسیری دیرپا
مقصد مرگست پایانی برای این فریب
گوهری خاص و یگانه از یقین در وهم ما
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
وهم تلخ و تیره و آشفته ساز و نارسا
ناتوانم در تمیز وهم از فهم درست
عاجزم تا خاک ریزم بر سرش از ابتدا
نیست منتج کار هر اندیشه در جنب خیال
چیست حاصل از کشاورزی،زمینی ناشتا
هسته و بنیاد هستی محورش بیهودگیست
چند پرسم فایده دارد جهان سایهها؟
باغ در تعریف خود دارد درخت و گلبنی
در توهم باغ روید فاقد دار و گیا
انعقاد این توهم عاقبت مرگ آور است
کنج باغم میدهد آخر به دارم ارتقا
جسم را بر دوش روح ناتوانم میبرم
نیست طرح و نقشهای الا مسیری دیرپا
مقصد مرگست پایانی برای این فریب
گوهری خاص و یگانه از یقین در وهم ما
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
دیشبی بود که دوراست ز من تا فردا
آنقَدَر دور که ترسم نرسد رستاخیز
دیشبم عالم زر بود سراسر خالی
خالی از بودن و از ذات گنه یا پرهیز
به میان دو عدم دم ز وجودی زدهایم
که سرآمد نشد از رنگ عدم در پاییز
ای برادر تو فقط وارث یک نجوایی
کی به اندیشه رسد زمزمهی یاسانگیز
به سلامی نَکِشد عمر چنین بیمقدار
مرکبی بود جسد روی تنش صد مهمیز
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#قطعه
@karizga
آنقَدَر دور که ترسم نرسد رستاخیز
دیشبم عالم زر بود سراسر خالی
خالی از بودن و از ذات گنه یا پرهیز
به میان دو عدم دم ز وجودی زدهایم
که سرآمد نشد از رنگ عدم در پاییز
ای برادر تو فقط وارث یک نجوایی
کی به اندیشه رسد زمزمهی یاسانگیز
به سلامی نَکِشد عمر چنین بیمقدار
مرکبی بود جسد روی تنش صد مهمیز
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#قطعه
@karizga
پیوسته بر تنم زده بودند داغ را
پادافره داشت هر که فروزد چراغ را
در قحط سال نان و مرام رفیقها
سرزنده کیست؟او که فروشد ایاغ را
گل را به جرم بوی خوشش آب میکنند
وقتی که باغبان نکند فهم باغ را
اجرا نمیشود غزلی روی صحنهها
تشویق میکنند ولی قول زاغ را
پرسیده از غزل که چرا عاشقانه نیست
گم کرده عشق،رمز و رموز سراغ را
گفتم سراغ و داغ دلم تازه شد ببین
چندین سدهست دوست ندارد سراغ را
ما دلخوشی ز نشئهی افیون ندیدهایم
افیون درآورد پدر از جا دماغ را
پایم شکست تا به سرازیر معرفت
پیوست جاده،فرض گرفتم فراغ را
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
پادافره داشت هر که فروزد چراغ را
در قحط سال نان و مرام رفیقها
سرزنده کیست؟او که فروشد ایاغ را
گل را به جرم بوی خوشش آب میکنند
وقتی که باغبان نکند فهم باغ را
اجرا نمیشود غزلی روی صحنهها
تشویق میکنند ولی قول زاغ را
پرسیده از غزل که چرا عاشقانه نیست
گم کرده عشق،رمز و رموز سراغ را
گفتم سراغ و داغ دلم تازه شد ببین
چندین سدهست دوست ندارد سراغ را
ما دلخوشی ز نشئهی افیون ندیدهایم
افیون درآورد پدر از جا دماغ را
پایم شکست تا به سرازیر معرفت
پیوست جاده،فرض گرفتم فراغ را
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
وقتی کلاغها همگی میزنند جار
یعنی سکوت کن،غزلت را نگاه دار
اینجا هنر به سودهی جو هم نمیخرند
ما را خیال بود غزل میبَرد قمار
تکرار ابتذال به بازار شد مقیم
بازار شعر را زده آسیب بیشمار
اندیشه نیست همقدم راه شاعران
از عاطفهی شعر خبر نیست جز شعار
تردید بر خیال نشسته چنان شبح
اینسان تخیلی ندهد حکم اقتدار
مشقست کار شاعر و تکرار یکدگر
بیهوده واژگان همه درگیر اضطرار
با آن نصیب اندک و طبعی چنان علیل
شاعر به مدح ظالم و سرگرم وصف یار
شعریست در گلو که نشد بر قلم رود
روحی که در جسد ندمد نیست ماندگار
دستش اگر رها کند این جیب بنده را
از دیو شاعری به هزیمت کشم کنار
يزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
یعنی سکوت کن،غزلت را نگاه دار
اینجا هنر به سودهی جو هم نمیخرند
ما را خیال بود غزل میبَرد قمار
تکرار ابتذال به بازار شد مقیم
بازار شعر را زده آسیب بیشمار
اندیشه نیست همقدم راه شاعران
از عاطفهی شعر خبر نیست جز شعار
تردید بر خیال نشسته چنان شبح
اینسان تخیلی ندهد حکم اقتدار
مشقست کار شاعر و تکرار یکدگر
بیهوده واژگان همه درگیر اضطرار
با آن نصیب اندک و طبعی چنان علیل
شاعر به مدح ظالم و سرگرم وصف یار
شعریست در گلو که نشد بر قلم رود
روحی که در جسد ندمد نیست ماندگار
دستش اگر رها کند این جیب بنده را
از دیو شاعری به هزیمت کشم کنار
يزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
نوشتن کار خطرناکیست و گمان کنم در زمان نه چندان دور آینده که ابزار علمی برای شناخت روان آدمی کمالی دیگر بیابند از نویسندگان به عنوان گلادیاتورهای مازوخیست تاریخ یاد کنند که بی هیچ پروایی در نگاه دیگران عریان میشدند!
چرا راه دور برویم،هماینک میتوان با واکاوی و بررسی ده متن کوتاه از یک نویسنده یا شاعر با احتمال درستی بسیار بالا دانست که او از لحاظ روحی و روانی و دیگر لحاظها در چه جایگاهی قرار دارد!
شاعری!که مدام از خیانت و تنهایی و غدر معشوق سخن میگوید،غیر از این است که در حال شرح بی عرضگیها،ناکامیها و نا بسندگی وجود خود است؟و نویسندهای که در تداومی آسیمه وار از زیباییها مینویسد بی تردید در کنه ذات خود،خویشتن را وصلهای ناجور و زشت رویی بی کمترین اعتماد به نفس نمایش میدهد!
شاید همه این متن،حرف مفت باشد اما از من که چهل سال است مینویسم به هزار دلیل نانوشته بپذیرید که نوشتن کار بسیار خطرناکیست.
یزدان رحیمی
"اوراق_پراکنده
@karizga
چرا راه دور برویم،هماینک میتوان با واکاوی و بررسی ده متن کوتاه از یک نویسنده یا شاعر با احتمال درستی بسیار بالا دانست که او از لحاظ روحی و روانی و دیگر لحاظها در چه جایگاهی قرار دارد!
شاعری!که مدام از خیانت و تنهایی و غدر معشوق سخن میگوید،غیر از این است که در حال شرح بی عرضگیها،ناکامیها و نا بسندگی وجود خود است؟و نویسندهای که در تداومی آسیمه وار از زیباییها مینویسد بی تردید در کنه ذات خود،خویشتن را وصلهای ناجور و زشت رویی بی کمترین اعتماد به نفس نمایش میدهد!
شاید همه این متن،حرف مفت باشد اما از من که چهل سال است مینویسم به هزار دلیل نانوشته بپذیرید که نوشتن کار بسیار خطرناکیست.
یزدان رحیمی
"اوراق_پراکنده
@karizga
اگر از عجز میگویم تجلّیگاه آه ماست
نگاهمکن کهاین پایان محاق محض ماه ماست
بههر آئینوهر رسمی که فکرش را کنی رفتم
تو در آغاز میخندی سرانجامش نگاه ماست
ستونهای معابد را به روی جهل میسازند
میان خشتودیوارش شکستنقش راه ماست
خیالی پوچ پروردم که راهیِ تعالیام
مسیرم انحنا دارد از آن چاله به چاه ماست
فریبم میدهد ماهم توالیِ شب و روزم
سیاهی ذات ما باشد نهاز بخت سیاهماست
اگر چه عمر میبازم ولی در محضر شاهی
کمینه تجربت دارم محبّت را که شاه ماست
محبّت ارتش هستی،سلاحش کرد الفت را
به آورد حیات ما همین تنها سپاه ماست
در این آشوب میدانم محبّت میشود سامان
که مهر آمد مثال رب یگانهست او پناهماست
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
نگاهمکن کهاین پایان محاق محض ماه ماست
بههر آئینوهر رسمی که فکرش را کنی رفتم
تو در آغاز میخندی سرانجامش نگاه ماست
ستونهای معابد را به روی جهل میسازند
میان خشتودیوارش شکستنقش راه ماست
خیالی پوچ پروردم که راهیِ تعالیام
مسیرم انحنا دارد از آن چاله به چاه ماست
فریبم میدهد ماهم توالیِ شب و روزم
سیاهی ذات ما باشد نهاز بخت سیاهماست
اگر چه عمر میبازم ولی در محضر شاهی
کمینه تجربت دارم محبّت را که شاه ماست
محبّت ارتش هستی،سلاحش کرد الفت را
به آورد حیات ما همین تنها سپاه ماست
در این آشوب میدانم محبّت میشود سامان
که مهر آمد مثال رب یگانهست او پناهماست
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
چو نانخواهی طلبکن مزدِ بازو نی دعا اینجا
تنوری نیست در لاهوت و نان شد در بقا اینجا
مرا خواهش اگر ننگست حتی از خدای خود
حیا دارم نمازی را که در نان شد ادا اینجا
جهان چون محورش نانست،بر محور قدم بردار
قدمهای توّهم را مکن مصروفِ پا اینجا
چو تندیسی که میسازد شَمَن از خاطراتِ باد
خیالات سبک دارد تمنّا از خدا اینجا
بتان پیوسته در ناز و به خشمی دائمی درگیر
ضمیرِ زندگی سازد رخِ بت را سیا اینجا
حضورِ صد هنر با هم نسازد سفره را رنگین
گریبانِ هنر هرگز نمیگردد رها اینجا
اگر هر سطر این کاغذ پراز گردنفرازی شد
تراکم داشت خشمی تا شکسته واژه را اینجا
غبارِ استخوانِ من پراکنده شد از فقرم
هنوزم دوست میگوید دعایم کن دعا اینجا
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
تنوری نیست در لاهوت و نان شد در بقا اینجا
مرا خواهش اگر ننگست حتی از خدای خود
حیا دارم نمازی را که در نان شد ادا اینجا
جهان چون محورش نانست،بر محور قدم بردار
قدمهای توّهم را مکن مصروفِ پا اینجا
چو تندیسی که میسازد شَمَن از خاطراتِ باد
خیالات سبک دارد تمنّا از خدا اینجا
بتان پیوسته در ناز و به خشمی دائمی درگیر
ضمیرِ زندگی سازد رخِ بت را سیا اینجا
حضورِ صد هنر با هم نسازد سفره را رنگین
گریبانِ هنر هرگز نمیگردد رها اینجا
اگر هر سطر این کاغذ پراز گردنفرازی شد
تراکم داشت خشمی تا شکسته واژه را اینجا
غبارِ استخوانِ من پراکنده شد از فقرم
هنوزم دوست میگوید دعایم کن دعا اینجا
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
مدتی هست که این خانه خرابست برو!
پنجره تشنهی دیدار سرابست برو!
گرچه سرداب،صفاصف شده از خمرهی پُر
سرکهای تند عجینم به شرابست برو!
دیده بودی که بغل پر ز گلم بود ولی
چه کسی گفت بغل جای گلابست برو!
عقل گاهی سخن از محض حقیقت گوید
مطمئن باش سخن عین حبابست برو!
گرچه از راه خطیری به سلامت آیم
روی پهلو و تنم زخم رکابست برو!
ما شنیدیم که فرجام حقیقت زیباست
ما ندیدیم فریبی که صوابست برو!
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
پنجره تشنهی دیدار سرابست برو!
گرچه سرداب،صفاصف شده از خمرهی پُر
سرکهای تند عجینم به شرابست برو!
دیده بودی که بغل پر ز گلم بود ولی
چه کسی گفت بغل جای گلابست برو!
عقل گاهی سخن از محض حقیقت گوید
مطمئن باش سخن عین حبابست برو!
گرچه از راه خطیری به سلامت آیم
روی پهلو و تنم زخم رکابست برو!
ما شنیدیم که فرجام حقیقت زیباست
ما ندیدیم فریبی که صوابست برو!
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
رفتهام تا رصد هیچ به تنویر عدم
جلوهزاریست جهانم پُرِ تصویر عدم
بطن این هیچ که دارد اثری بنیادین
نقشهایی ز وجودست به زنجیر عدم
ژرف طاقت شدهام وا نکنم لب به سخن
تا نگویم همه اسرار و اساطیر عدم
مرگ نیرنگ سترگیست،گمانیست به نیست
گاه تعویض فیوضات به تدبیر عدم
جهد کردم که ممیز بزنم سمت جنون
جان ستانم ز خرد با دم شمشیر عدم
پنج بیتی که نوشتم همه حقست ولی
شطح ما را نخرد کس مگرم پیر عدم
مدت همنفسی با عدمم گشت زیاد
شدهام شکل عدم عامل تکثیر عدم
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
جلوهزاریست جهانم پُرِ تصویر عدم
بطن این هیچ که دارد اثری بنیادین
نقشهایی ز وجودست به زنجیر عدم
ژرف طاقت شدهام وا نکنم لب به سخن
تا نگویم همه اسرار و اساطیر عدم
مرگ نیرنگ سترگیست،گمانیست به نیست
گاه تعویض فیوضات به تدبیر عدم
جهد کردم که ممیز بزنم سمت جنون
جان ستانم ز خرد با دم شمشیر عدم
پنج بیتی که نوشتم همه حقست ولی
شطح ما را نخرد کس مگرم پیر عدم
مدت همنفسی با عدمم گشت زیاد
شدهام شکل عدم عامل تکثیر عدم
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
برای یک شاعر یا نویسنده(البته بیشتر منظورم شاعران است)نوشتن خارج از دو شرط یا دو موقعیت که به یکدیگر پیوسته هستند،کاری عبث و حتی مسخره است،نخست اینکه شاعر چنان لطیف شده باشد که نتواند از بیان عواطف و احساس درونی خود عبور کند و دومی نیز اینکه شاعر از لحاظ اندیشگی سخنی برای گفتن داشته باشد که در این موقعیت دوم نیز بهتر است، صبوری کند تا به تلطیف درونی برسد و آنگاه در شعر به سخن بپردازد.
خارج از این دو موقعیت وقتی فرد میخواهد بنویسد(به ویژه شعر)نتیجه چیزی جز متنی تصنعی یا صنعتی و برساخته نخواهد بود که کمترین ارزش هنری را خواهد داشت.
دیدهام که شاعر برای به پایان رساندن یکی از همین مصنوعات روزها و شبهای متوالی در پی روابط ظریفی است که میان معانی و واژگان برقرار کند یا تخیلی را سروسامان دهد تا ضعف و فقر عاطفه و اندیشه را بپوشاند اما اگر این شیوه در کوتاه مدت نیز موثر باشد و نتیجه مورد تشویق قرار گیرد آن متن،متنی نیست که ماندگار باشد و هنر خوانده شود.
از همین جنساند نوشتهها و ابیات سفارشی و مناسبتی اعم از مدح و ذم و تبریک و تهنیت و تسلیت و حتی بسیاری از اخوانیهها...
دیگر خود دانید!
یزدان رحیمی
#اوراق_پراکنده
@karizga
خارج از این دو موقعیت وقتی فرد میخواهد بنویسد(به ویژه شعر)نتیجه چیزی جز متنی تصنعی یا صنعتی و برساخته نخواهد بود که کمترین ارزش هنری را خواهد داشت.
دیدهام که شاعر برای به پایان رساندن یکی از همین مصنوعات روزها و شبهای متوالی در پی روابط ظریفی است که میان معانی و واژگان برقرار کند یا تخیلی را سروسامان دهد تا ضعف و فقر عاطفه و اندیشه را بپوشاند اما اگر این شیوه در کوتاه مدت نیز موثر باشد و نتیجه مورد تشویق قرار گیرد آن متن،متنی نیست که ماندگار باشد و هنر خوانده شود.
از همین جنساند نوشتهها و ابیات سفارشی و مناسبتی اعم از مدح و ذم و تبریک و تهنیت و تسلیت و حتی بسیاری از اخوانیهها...
دیگر خود دانید!
یزدان رحیمی
#اوراق_پراکنده
@karizga
HTML Embed Code: