TG Telegram Group Link
Channel: واران
Back to Bottom
شهادت پرنیا عباسی شاعر جوان در حملات اسراییل جنایتکار

با صدهزار افسوس و درد مطلع شدیم «پرنیا عباسی» شاعر جوانی که پیشتر آثاری از او در مجله‌ی وزن‌دنیا منتشر شده بود و در میزگردی که مجله در شماره‌ی ۲۴ خود در دی‌ماه ۱۴۰۱ برگزار کرده بود (با عنوان تحلیل جهان شعری شاعران متولد دهه‌ی هشتاد) شرکت داشت در حملات دیشب اسراییل به تهران، همراه با خانواده‌اش که همه غیرنظامی بودند شهید شده و ناباورانه از میان ما پرکشیده... ضمن ابراز خشم و اندوه‌مان از فنا‌ شدن جان‌های عزیزی چون پرنیا که سراسر شعر و شور زندگی بود، همدرد جامعه‌ی شعری ایران در فقدان این استعداد از دست شده هستیم.
▪️
▪️

#پرنیا_عباسی
Forwarded from شفیعی کدکنی
ایران از پای نمی‌اُفتد، می‌تپد و چون قُقنوس از خاکستر خود برمی‌خیزد؛ مانندِ دُلفین جَست می‌زند و پیدا می‌شود و نهان می‌شود، و باز از نو پدیدار. هر کجا که گمان کنید که نیست، درست همانجا هست، در هر لباس، هر سیما، چه در زربفت و چه در کرباس، چه گویا و چه خاموش.

هزاران هزار صدا در خرابه‌هایِ تو پیچید که: «دیوان آمد، دیوان آمد!» این صدا در خرابه‌هایِ دیگر نیز پیچیده‌ است و گوشِ روزگار با آن آشناست؛ ولی دیوان می‌آیند و می‌روند، غولان می‌آیند و می‌روند، دوالپایان پاورچین پاورچین می‌گذرند، و آن روندهٔ بزرگ که ایران نام دارد، می‌ماند.
محمد‌علی اسلامی ندوشن
برگرفته از فصلنامهٔ هستی، تابستانِ ۱۳۷۲ خورشیدی، صص ۱۸۴–۱۸۳

#ایران
واران
شهادت پرنیا عباسی شاعر جوان در حملات اسراییل جنایتکار با صدهزار افسوس و درد مطلع شدیم «پرنیا عباسی» شاعر جوانی که پیشتر آثاری از او در مجله‌ی وزن‌دنیا منتشر شده بود و در میزگردی که مجله در شماره‌ی ۲۴ خود در دی‌ماه ۱۴۰۱ برگزار کرده بود (با عنوان تحلیل جهان…
«ستاره ی خاموش»

برای هر دو گریستم
برای تو
و خودم

ستاره های اشکم را
در آسمانت فوت میکنی
در دنیای تو
رهایی نور
در دنیای من
بازی سایه‌ها
در جایی
من و تو تمام می‌شویم
زیباترین شعر جهان
لال می‌شود
در جایی
تو شروع می‌شوی
نجوای زندگی را
فریاد می‌کنی
در هزار جا
من به پایان می‌رسم
می‌سوزم
می‌شوم ستاره ای خاموش
که در آسمانت
دود می‌شود.

#پرنیا_عباسی
Forwarded from Aliakbar Yaghitabar
وطن ای گرامی‌تر از هرچه هست
تو مهمانسرا نیستی خانه‌ای
بمیرم ولیکن نبینم که تو
لگدکوب اسبان بیگانه‌ای

یاغی‌تبار
@aliakbaryaghitabar
دیروز مگر چند عروسک کشتی؟
چند آرزوی بزرگ و کوچک کشتی؟
امروز گلوله کم نیاوردی که؟!
ای جنگ! بگو چقدر کودک کشتی؟

#واران
یا رب زِ بادِ فِتنه نگهدار خاکِ پارس
چندان که خاک را بُوَد و باد را بقا

#سعدی
Roosam (rostam)
shahram nazeri
شاهنامه خوانی کوردی
#استاد_شهرام_ناظری
روسم (رستم)
با فرە‌ّی ایزدی مزدادادش
با رستم دیو بند و فرخزادش
خفّاش کجا رسد به بال سیمرغ؟
با ریزپرندەها و با پهپادش؟!
#واران


چون صاعقه در کوره‌ی بی‌صبری‌ام امروز
از صبح که برخاسته‌ام ابری‌ام امروز

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
«من فقط یک رویا دارم
اینکه وطنم را برایم بگذارید
بدون جنگ، بدون ویرانی
بدون مصیبت، بدون رنج
همه‌ی مناصب و کاسبی‌ها را بردارید و بروید،
ولی وطن‌ را برایم باقی بگذارید»

• ترانه‌ی وطن / لطفی بوشناق
فریب صلح از تعظیم مغروران مخور بیدل
رگ گردن چو برخیزد به عزم جنگ برخیزد
#بی‌دل
جنگ تمام شده. مردم به خانه باز می گردند. چراغها روشن می شوند. از پنجره های گشوده بر جهان، صدای خنده ها و کاردها و چنگالها می آید. جنگ چون هیجانی دور آزموده ، به خاطره ها و دروغها می پیوندد. همه چیز فراموش می شود جز مردگان که خود محکوم به فراموشی اند. به خانه باز گشته ایم اما اینجا  دیگر خانه نیست.حتی مجلس عزا هم نیست. میشمارم. از ما دو تا کم است تا ابد. برادرم. رعنا و رشید. جوان.نیرومند و لطیف . گشاده رو. نیکوکار. روشن. سرشار از زیستن.آب روان. رودخانه ای را کشته اند که برادرم بود. و آن یکی؟ آه. بنشینید.شاید زانوانتان تاب نیاورد شنیدنش را.اگرچه غریبه اید.اگرچه گوشتان از این حرفها پر است. مرگ همیشه پشت قاب تلویزیون نیست.مرگ همیشه تا سر کوچه نمی آید. مرگ در نمی زند. سرش را پایین هم حتی نمی اندازد. سربلند و مغرور و بیرحم، درها و دیوارها و سینه ها و آرزوها را در هم‌ می کوبد و وارد می شود. طفره می روم که نگویم. اما آن یکی دیگر؟ چیزی نیست. بادبادکی را مثله کرده اند. قلعه ماسه ای کودکی را به توبره کشیده اند.  صورت رنگین کمانی را به خون آشفته اند . گلوی ابر کوچک معصومی را فشرده اند. جنگ را تا تشک خوشخواب کودکی کشانده اند. امیرعلی را کشته اند.برادرزاده ام. یازده ساله. نه. آنها او را کشته اند اما او حتما نمرده است. نه فقط ما مرگ او را، حتی مرگ نیز او را به تمامی نپذیرفته است. او از این جهان رفته است فقط. فقط همین.با یازده سال سن نمی شود مرد. می شود از دل خوابی عمیق به جهانی دیگر رفت. انگار نه انگار که از طبقه سیزدهم ساختمانی موشک خورده، فرود آمده ای. اما برادرم. بهترین پدر دنیا. پدری که خودش را سپر کرده بود تا پسرش بماند. از DNA شناختیمش. بگذریم.جنگ تمام شده. برای من اما نه.  

پ.ن؛ برادرم رضا، یک مهندس الکترونیک در صنایع دفاع بود. نظامی نبود و هرگز دست به ماشه تفنگی نبرده بود. جمعه ۲۳ خرداد در حمله موشکی به شهرک‌شهید چمران در حالیکه پسرش امیرعلی یازده ساله را در آغوش کشیده بود برای همیشه از این دنیای پر از توحش و دروغ و زور و تزویر رفت. امیرعلی یازده ساله که قرار بود فردا روی تاتمی مبارزه کند حتی نفهمید به دست کدام دشمن و در کدام مبارزه نا برابر از پا در آمده است.حیف. حیف از این جانهای پاک. حیف از این زندگی های نا تمام.


#محمد_امینی
شاهِ شهیدِ ناشده‌مدفون حسینِ توست
مصرعی از ترکیب‌بند محتشم کاشانی
اثر: میرزا غلامرضا رحمه‌الله‌
هر چند که آغوش تو از گارد پر است
از عشق تو سینه‌ی من از کارد پر است
کم طاقتی و حرف دل من بسیار
بد‌جور دهان شعرم  از آرد پر است
#واران


"تو نازکی، طاقت کلمات بسیار ما نداری. مرا دهان پر از آرد است، بیرون می‌زند. تو می‌رنجی، ضعیف می‌شوی. مرا اگر هزار برنجانند هیچ جز قوی‌تر نشوم و جز عظیم تر نشوم."

#مقالات_شمس
#مستعلیق
بردار سَرِ مرا از آخور، ای عشق!
با آینه‌ها مرا بزن بُر! ای عشق!
دستان مرا بگیر و همراهم باش
من گاو نمی‌دانم از اشتر، ای عشق!
#واران


شخصي صفت ماهي مي‌کرد و بزرگي او. کسي او را گفت: “خاموش! تو چه داني که ماهي چه باشد؟” گفت: “من ندانم که چندين سفر دريا کرده ام! نشان ماهي آن است که دو شاخ دارد همچون اشتر.” گفت: “من خود مي‌دانستم که تو از ماهي خبر نداري؛ اما بدين شرح که کردي، معلوم شد که تو گاو را از شتر واز نمی‌دانی و نمی‌شناسی!”

#مقالات_شمس
#مستعلیق
ما راست سری خم شده سوی نیزه
افتاده به خاک پیش روی نیزه
باید که سری میان سرها باشی
هر سر که نمی رود به روی نیزه
#وار‌ان
سلام بر عباس

بیتی است فقط
قصیدەی مهر و وفا
دستان تو
هر دو مصرع این بیتند

#نو_رباعی
#واران

@js313
⚜️  امام حسین علیه السلام فرمودند:

🔚 یابْنَ آدَمَ اِنَّمَا اَنْتَ اَیامٌ،‌ کلَّمَا مَضَی یوْمٌ ذَهَبَ بَعْضُک.

ای زاده ی آدم!
تو "روزهایی" هستی؛
هر روزی که می رود
بخشی از تو رفته است ...

📚ارشاد القلوب/ صفحه 40
از رباعی بیت آخر می زند ناخن به دل
خط پشت لب به چشم ما ز ابرو خوشترست
#صاێب
ای عشق بیا زود چو مادر بیرون
با پای و سرِ برهنه از در بیرون
من کودکِ افتاده میان لَژَنم
ای عشق بیا مرا بیاور بیرون
#وار‌ان


بویزید بسطامی(قدّس الله روحه) در راهی می‌رفت. آواز جمعی به گوش وی رسید. خواست آن حال بازداند. فراز رسید. کودکی دید در لَژَن [لجن] سیاه افتاده و خلقی به نظّاره ایستاده.
همی ناگاه مادر آن کودک از گوشه‌ای دردوید و خود را در میان لژن افکند و آن کودک را برگرفت و برفت.
بویزید چون آن بدید وقتش خوش گشت. نعره‌ای بزد ایستاده و می‌گفت:« شفقّت بیامد، آلایش ببرد..محبّت بیامد، معصیت ببرد..عنایت بیامد، جنایت ببرد...»

#کشف‌_الاسرار_و_عُده‌الابرار
#رشید_الدین_ابوالفضل_میبدی
#مستعلیق
HTML Embed Code:
2025/07/07 18:53:18
Back to Top