Channel: " هوشنگ ابتهاج "
من همان نایم که گر خوش بشنوی
شــرح دردم با تو گوید مثنـوی
با لب دمسـاز خود جفـت آمدم
گفتنی، بشنـو که در گفت آمدم
من همان جامم که گفت آن غمگسار
با دل خونیــن، لب خنــدان بیار
من خمُـش کردم خـروش چنـگ را
گرچه صد زخم است این دلتنگ را
من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمیدانست و خود را میستود
من همی کنـدم نه تیشه! کــوه را
عشـق شیـرین میکند انـــدوه را
در رخ لیـــلی نمــــودم خویش را
سوختـم مجنـون خـام اندیش را
می گِرستـم در دلش با درد دوست
او گمـان میکرد اشک چشـم اوست
گرجهان از عشق سرگشتهست و مست
جان مست عشق بر من عاشق است
ناز اینجا مینهـد روی نیـــاز
گر دلی داری بیا اینجا ببـــاز ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
شــرح دردم با تو گوید مثنـوی
با لب دمسـاز خود جفـت آمدم
گفتنی، بشنـو که در گفت آمدم
من همان جامم که گفت آن غمگسار
با دل خونیــن، لب خنــدان بیار
من خمُـش کردم خـروش چنـگ را
گرچه صد زخم است این دلتنگ را
من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمیدانست و خود را میستود
من همی کنـدم نه تیشه! کــوه را
عشـق شیـرین میکند انـــدوه را
در رخ لیـــلی نمــــودم خویش را
سوختـم مجنـون خـام اندیش را
می گِرستـم در دلش با درد دوست
او گمـان میکرد اشک چشـم اوست
گرجهان از عشق سرگشتهست و مست
جان مست عشق بر من عاشق است
ناز اینجا مینهـد روی نیـــاز
گر دلی داری بیا اینجا ببـــاز ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
چشم و دل، نادیده
بر آن حُسنِ پنهان عاشقاند
آفرین بر بینشِ دل
آفرین بر هوشِ چشم
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
بر آن حُسنِ پنهان عاشقاند
آفرین بر بینشِ دل
آفرین بر هوشِ چشم
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ندانمت که چو این ماجرا تمام کنی
ازین سـرای کهـن راهی کجام کنی
درین جهان غریبم از آن رها کردی
که با هــــزار غم و درد آشنام کنی
بَسم نوای خوش آموختی و آخر عمر
صلاح کار چه دیدی که بی نوام کنی
چنین عبث نگهم داشتی به عمر دراز
که از ملازمت همـرهان جدام کنی
تو خود هر آینه جز اشک و خون نخواهی دید
گرت هواست که جامِ جهاننمام کنی
مرا که گنج دو عالم بهای مویی نیست
به یک پشیز نیَرزم اگر بهام کنی
زمانه کرد و نشد، دست جور رنجه مکن
به صد جفا نتوانی که بی وفام کنی
هزار نقش نواَم در ضمیر می آمد
تو خواستی که چو سایه غزلسرام کنی
لب تو نقطهٔ پایان ماجرای من است
بیا که این غزل کهنه را تمام کنی ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ازین سـرای کهـن راهی کجام کنی
درین جهان غریبم از آن رها کردی
که با هــــزار غم و درد آشنام کنی
بَسم نوای خوش آموختی و آخر عمر
صلاح کار چه دیدی که بی نوام کنی
چنین عبث نگهم داشتی به عمر دراز
که از ملازمت همـرهان جدام کنی
تو خود هر آینه جز اشک و خون نخواهی دید
گرت هواست که جامِ جهاننمام کنی
مرا که گنج دو عالم بهای مویی نیست
به یک پشیز نیَرزم اگر بهام کنی
زمانه کرد و نشد، دست جور رنجه مکن
به صد جفا نتوانی که بی وفام کنی
هزار نقش نواَم در ضمیر می آمد
تو خواستی که چو سایه غزلسرام کنی
لب تو نقطهٔ پایان ماجرای من است
بیا که این غزل کهنه را تمام کنی ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ارغوان
شاخهی همخون جداماندهی من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا؟
یا گرفتهست هنوز ؟
من در این گوشه
که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
شاخهی همخون جداماندهی من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا؟
یا گرفتهست هنوز ؟
من در این گوشه
که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
بازم از دست می برد نگهی
نگهی چون شراب مستی بخش
چه نگاهی که همچو بوی گلاب
می شود در مشام جانم پخش
آه پیمانه ای دگر که هنوز
می گدازد ز تشنگی جگرم
چه شرابی تو ؟ وه چه شورانگیز
سرکشیدم تو را و تشنه ترم ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
نگهی چون شراب مستی بخش
چه نگاهی که همچو بوی گلاب
می شود در مشام جانم پخش
آه پیمانه ای دگر که هنوز
می گدازد ز تشنگی جگرم
چه شرابی تو ؟ وه چه شورانگیز
سرکشیدم تو را و تشنه ترم ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
من نمی دانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژهی شوم!
خو نکردهست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم
آه ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژهی شوم!
خو نکردهست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم
آه ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
بشنو ای جلاد!
میخروشد خشم در شیپور
می کوبد غضب بر طبل
هر طرف سر میکشد عصیان
و درونِ بسترِ خونینِ خشمِ خلق
زاده میشود طوفان
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
میخروشد خشم در شیپور
می کوبد غضب بر طبل
هر طرف سر میکشد عصیان
و درونِ بسترِ خونینِ خشمِ خلق
زاده میشود طوفان
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
هر چه گفتم جملگي از عشق خاست
جز حديث عشق گفتن دل نخواست
حشمت اين عشق از فرزانگی ست
عشقِ بي فرزانگي ديوانگی ست
دل چو با عشق و خرد همره شود
دستِ نوميدی ازو كوته شود
گر درين راه طلب دستم تهيست
عشقِ من پيشِ خرد شرمنده نيست
روی اگر با خونِ دل آراستم
رونقِ بازارِ او می خواستم ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
جز حديث عشق گفتن دل نخواست
حشمت اين عشق از فرزانگی ست
عشقِ بي فرزانگي ديوانگی ست
دل چو با عشق و خرد همره شود
دستِ نوميدی ازو كوته شود
گر درين راه طلب دستم تهيست
عشقِ من پيشِ خرد شرمنده نيست
روی اگر با خونِ دل آراستم
رونقِ بازارِ او می خواستم ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
آسمان زیر بال اوج تو بود
چون شده ای دل که خاکسار شدی ؟
سر به خورشید داشتی و دریغ
زیر پای ستم
غبار شدی
ترسم ای دلنشین دیرینه
سرگذشت تو هم زیاد رود
آرزومند را غم جان نیست
آه اگر آرزو به باد رود...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
چون شده ای دل که خاکسار شدی ؟
سر به خورشید داشتی و دریغ
زیر پای ستم
غبار شدی
ترسم ای دلنشین دیرینه
سرگذشت تو هم زیاد رود
آرزومند را غم جان نیست
آه اگر آرزو به باد رود...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
می تراود بوی جان امروز از طرف چمن
بوسه ای دادی مگر ای باد گل بو بر تنش...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
بوسه ای دادی مگر ای باد گل بو بر تنش...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ای به رقص آمده با صد دف و نی در جانم
دف و نی چیست منَت کف زده میرقصانم
این همه عشوهٔ اندیشه رقصان من است
سر و گردن به تماشای که میگردانم
ناله آموختمش از نفسِ خویش چو نای
این عجب بین که ز نالیدن او نالانم
سایه دست من افتاده بر این پرده و من
باز از بازیِ بازیچهی خود حیرانم
در نهانخانهی جان جای گرفتهست چنان
که به دل میگذرد گاه که من خود آنم
گفتم این کیست که پیوسته مرا میخواند
خنده زد از بنَ جانم که منم، ایرانم
گفتم ای جان و جهان چشم و چراغِ دل من
من همان عاشقِ دیرینهی جانفشانم
به هوای تو جهان گردِ سرم میگردد
ورنه دور از تو همین سایهی سرگردانم
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
دف و نی چیست منَت کف زده میرقصانم
این همه عشوهٔ اندیشه رقصان من است
سر و گردن به تماشای که میگردانم
ناله آموختمش از نفسِ خویش چو نای
این عجب بین که ز نالیدن او نالانم
سایه دست من افتاده بر این پرده و من
باز از بازیِ بازیچهی خود حیرانم
در نهانخانهی جان جای گرفتهست چنان
که به دل میگذرد گاه که من خود آنم
گفتم این کیست که پیوسته مرا میخواند
خنده زد از بنَ جانم که منم، ایرانم
گفتم ای جان و جهان چشم و چراغِ دل من
من همان عاشقِ دیرینهی جانفشانم
به هوای تو جهان گردِ سرم میگردد
ورنه دور از تو همین سایهی سرگردانم
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرگ از دیدگاه استاد ...
@hoshang_ebtehhaj
@hoshang_ebtehhaj
HTML Embed Code: