TG Telegram Group Link
Channel: Art Ashes
Back to Bottom
در دنیا فقط یک موجود دروغین وجود دارد و آن انسان است. هر موجود دیگری واقعی و ناب است، چون در آنچه هست صادق و روراست است، و همانگونه که حس می‌کند خودش را بیان می‌کند. بیان سمبولیک‌تر یا تمثیلی‌تر این تمایز بنیادین این است که تمام حیوانات در شکل طبیعی خودشان با محیط مراوده دارند، چیزی که هنگام نگاه ‌کردن به آنها احساس شادی‌آوریِ بسیاری در آدم به وجود می‌آورد، _ مخصوصاً منی که هنگام مواجهه با حیواناتِ آزاد و رها، دلم باز می‌شود _ در حالی که انسان با پوشاندن لباس به خود، شبیه درنده‌ای و هیولایی شده است که نگاه کردن به ریختش حال آدم را به هم می‌زند، و فقط رنگ سفید خلاف طبیعت وی از او محافظت می‌کند، با تمام پیامدهای مشمئزکننده‌ی گوشت‌خواری، نوشیدنی‌های نشاط‌آور، تنباکو، بدقوارگی‌ها و بیماری‌ها. او همچون لکه‌ی ننگی بر دامن طبیعت، خودنمایی می‌کند.

هنر رنجاندن/ شوپنهاور

@grayart
در شادی‌ای که در پی‌اش بودم هیچ جایی برای دیگران نبود. اصلا یادم نمی‌آید وقتی کاری را با دیگران انجام داده‌ام احساس شادی کرده باشم. همیشه عمیقا در خودم فرورفته و آن‌جا به لذتی دیرپا رسیده بودم.

خاطرات یک آدم‌کش/کیم یونگ‌ها

@grayart
ما نیازی به گردباد نداریم
ما نیازی به طوفان نداریم
کارهای وحشتباری که
تندبادها و طوفان ها می توانند
ما خود می توانیم...
گردباد سهمگین است
و طوفان سهمگین تر
اما هیچ چیزی سهمگین تر
از انسان نیست.

برتولت برشت

@grayart
سایه ام همراهی‌ام می‌کند
گاهی از پیش
گاهی در کنار
گاهی از پس.
چه خوب است روزهای ابری!


عباس کیارستمی

@grayart
هر روز لازم است جان موجودات بی‌شماری قربانی شود، زیرا بی‌مرگ آنها بقای باقیِ دنیا ممکن نخواهد بود (هر چند ناگفته نباید گذاشت که این فکر خود رنگ انصاف ندارد). ولی خوب، قبول دارم. بنیان‌گذاشتنِ دنیا جز به این صورت، یعنی بی‌آنکه آفریدگان یکدیگر را پاره کنند، ممکن نبوده است.

ابله/ فئودور داستایوفسکی

@grayart
ای برگ
مرا با سبزی خود در آغوش بگیر!
من درخت برهنه‌ی پاییزم،
که می‌لرزم.
ای باران
مرا سیراب کن!
من ماسه های کویرم،
از سرزمین‌ گرم و خشک.
باد الک می‌شود
با گذر از میان دستانم.
گرم کن مرا
ای تو  که خورشیدی!
من از پیش‌ترها، اینجا ایستاده ام!
پنهان شده در کلمات!
چون سایه‌ی درختان
بر چشمه‌های جوشان…

هالینا پوشویاتوسکا

@grayart
من می‌توانم فضایم را پُر کنم زمانم را پُر کنم اما هیچ‌چیز حفرهٔ خالیِ قلبم را پُر نخواهد کرد.

سارا کین

@grayart
من هیچ چیزی نیستم. مطلقاً هیچ چیز...
هیچ چیز در خاطر من نمانده است، نه آنهایی که آموخته‌ام و نه آنهایی که خوانده‌ام، نه آنچه تجربه کرده‌ام و نه آنچه شنیده‌ام، نه در رابطه با مردم و نه در ارتباط با رویدادها..در واقع حتی به سختی می‌توانم حرف بزنم..
تو می‌گویی این دور از ذهن نیست که من احتمالاً نتوانم زندگی با تو را تحمل کنم. اینجا تو تقریباً حقیقت را تشخیص داده‌ای، ولی از زاویه‌ای کاملاً متفاوت با آنچه در مغز داری. من واقعاً باور دارم که برای تمام معاشرت‌های اجتماعی ضایع شده هستم. من از انجام یک مکالمهٔ طولانی، بسط یافته و پُر شور با هر آدمی عاجز هستم.

نامه به فلیسه/فرانتس کافکا

@grayart
مرا به جا نمی‌آوری؛
       لاشه‌ای از گوشت و رگ،
              که می‌نالد و به خود می‌پیچد.


مایاکوفسکی

@grayart
صداهای در گلو شکسته،
دهان‌های دوخته،
و خون‌های بر زمین ریخته،
روحم مُغاک صاعقه‌های
نهفته است،
آه آدمی چگونه در این مرکز
همیشگیِ انفجار می‌زیَد
و ساده خاموش می‌ماند؟

محمد مختاری

@grayart
من تنها در کشاکشِ هجومِ چیزی به خود می‌لرزم، خود را تا سر حدِ جنون شکنجه می‌دهم اما اینکه این چیست و در نهایت از من چه می‌خواهد از حدِ درکِ من خارج است. تنها آنچه در این لحظه می‌خواهد این است: خاموشی، تاریکی، خزیدن به یک نهانگاه.

نامه به میلنا
فرانتس کافکا


@grayart
با خودم می‌گفتم همه جای زمین گندیده. باید بروم به یک کشور غریب، جایی که آدم‌ها همدیگر را نمی‌کشند. اما نه سلامتی داشتم و نه پول، هیچی نداشتم.
تهوع‌آور است وقتی آدم ماه‌ها رسته‌هایی از آدم‌ها را می‌بیند که اونیفرم پوش در خیابان‌ها رژه می‌روند، مثل رشته‌های سوسیس، سربازهایی با یونیفرم خاکی، سربازهای ذخیره، سربازهایی با یونیفرم لاجوردی، سبز مثل سیب، که مثل گوشتی که به سمت هاونی بزرگ می‌رود، سوار بر گاری‌ها به سوی قتلگاه می‌رفتند، برای هیچ...
احمق‌ها همیشه خوشحال‌اند، همیشه در جشن و‌ سرور. هر چه بیشتر احمق‌ها را تکه‌تکه کنند گل‌های بیشتری سبز می‌شوند، این نظر من است. زنده باد کود و مِی خوب. همه برای هیچ!

جنگ/ لویی فردینان سلین

@grayart
غیر از کتاب‌خواندن، دیگر هیچ پناهی نداشتم. چیز دیگری نبود که احترامم را به محیط اطراف برانگیزد و حتی اندکی توجهم را جلب کند.


یادداشت‌های زیرزمینی/داستایفسکی

@grayart
به ندرت می‌توانی حالِ مرا بفهمی
و به ندرت می‌توانم حالِ تو را بفهمم
فقط آن‌گاه که در لجن دیدار کنیم
می‌توانیم بی‌درنگ یکدیگر را دریابیم.


هانریش هاینه

@grayart
دور و برم ‌را ضعیف‌ها گرفته بودند بجای قوی‌ها، زشتها بجای زیباها، بازنده‌ها بجای برنده‌ها. انگار این سرنوشتم بود که در طول زندگی با این جماعت همنشین باشم. راستش اینکه من از نظر این احمق‌های کندذهن، قوی و جذابم آزارم نمی‌داد. عوض اینکه گُلی باشم که زنبورها و پروانه‌ها می‌پسندند، بیشتر مثل پشگلی  بودم که مگس‌ها را دور خودش جمع می‌کند. دلم می‌خواست تنها زندگی کنم، وقتی تنها بودم حالم خیلی بهتر بود. اما آنقدر زورم ‌نمی‌رسید که بتوانم خودم را از شرشان خلاص کنم‌. شاید آنها ارباب‌های من بودند: پدرهایی به شکلی دیگر.

ساندویچ ژامبون
چارلز بوکوفسکی


@grayart
طبیعت به قدری اختیارات عمل مرا محدود کرده است که شاید خودکشی تنها کاری باشد که من هنوز فرصت شروع و به انجام رساندن آن را به اراده خود دارم.
چه می شود کرد؟
شاید هم می خواهم از آخرین امکان عمل استفاده کنم.
گاهی اعتراض خود اقدام بزرگی است...

ابله/ فئودور داستایوفسکی

@grayart
«جوان که بودم می‌خواستم دنیا را عوض کنم. نشد، دنیا مرا عوض کرد، پیر و پفیوز و مچاله شده‌ام. یک روزگاری به عشق آفتاب از خواب بیدار می‌شدم و روشنایی را که می‌دیدم روحم سبز می‌شد. حالا دلم نمی‌خواهد از خواب بیدار شوم. روحم خواب‌آلود و خسته است.»

روزها در راه/ شاهرخ مسکوب

@grayart
آری، ای بسا آن کس که نمی‌داند خود را چگونه راه ببرد، مدعی راه بردنِ همسایه‌ی خویش است.


فاوست/ گوته

@grayart
من نمی‌توانم به شما بفهمانم، من نمی‌توانم کاری کنم که کسی بفهمد درون من چه می‌گذرد؛ من حتی نمی‌توانم آن را برای خودم توضیح دهم.

مسخ/فرانتس کافکا

@grayart
زمانی می‌رسد که انسان دیگر جوشش عشق را حس نمی‌کند. آنچه می‌مانَد فقط تراژدی است. زیستن برای کسی یا برای چیزی دیگر معنایی ندارد. دیگر هیچ‌چیز معنایی ندارد. جز اندیشهٔ مُردن به‌خاطرِ چیزی.

آلبر کامو

@grayart
HTML Embed Code:
2024/06/07 05:59:40
Back to Top