توی کتاب ″و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود″، یه جا نوآ از پدربزرگش میپرسه:
«چطوری عاشقش شدی؟»
و پدربزرگش جواب میده:«به نظرم اون توی قلب من گم شده و نمیتونه راه خروج رو پیدا کنه. هیچوقت توی زندگی از خودم نپرسیدم چطوری عاشقش شدم. فقط شدم.»
به نظرم این میتونه خالصانه ترین نوع عشق باشه.
>>Click here to continue<<