TG Telegram Group Link
Channel: اشعار مولانا ♡
Back to Bottom
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

عشق در ویرانه‌ی دنیا به ما بخشید گنج
از تو هم دیگر نمی‌رنجم تو هم از من مرنج

در جواب طعنه‌های تلخ باید صبر کرد
حسنِ‌یوسف را گواهی می‌دهد خون ترنج

#اسما_سوری
📕اثر
@asharmolana
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

هی فکر می‌کنم که چه شد عاشقت شدم؟
هی فکر می‌کنم که چرا؟ کی؟ کجا؟ چطور؟

#مجید_ترکابادی
📕 از تو چه پنهان
@asharmolana
جانی و جهانی و جهان با تو خوش است
ور زخم زنی زخم سنان با تو خوش است

خود معدن کیمیاست خاک از کف تو
هرچند که ناخوشست آن با تو خوش است


#مولانا

@asharmolana
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی‌ام دراندازد میان قُلْزُم پرخون

شاعر 🤔

(مولانا)

(سعدی)

@asharmolana.
گفتم دلم از تو بوسه ای خواهانست
گفتا که بهای بوسه ی ما جانست

دل آمد و در پهلوی جان گشت روان
یعنی بیا بیع و بها ارزانست

#مولانا_جان
#ارسالی_عزیزامون 🤍

@asharmolana
جان من و جهان من، روی سپید تو شده‌ست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو

از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو

#ارسالی_عزیزامون 🤍
@asharmolana.
عشق واژه‌ ندارد
آنکه می‌گوید بدان پایه ندارد.
__
#ارسالی_عزیزامون
🌿🤍

@asharmolana.
حالا که زره‌یی تغییر کردی بد نیست
البته که خوب بودن کار هر کس نیست

عاشق آن است که در عمل ثابت بکند
هر هوس‌باز لایق این عشق مقدس نیست
__
#ارسالی_عزیزامون
#بانو_یلدا

🌿🤍

@asharmolana.
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردش های گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی پایان شود بی آب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیل ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی چون
چه دانم های بسیار است لیکن من نمی دانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون
#حضرت_مولانا
#دیوان شمس ، غزل شماره ۱۸۵۵

#ارسالی_عزیزامون 🤍
@asharmolana.
گفتم ای عشق
من از چیزِ دِگَر می‌تَرسَم
گفت آن چیزِ دِگَر نیست دِگَر
هیچ مگو
من به گوشِ تو
سُخَن‌هایِ نَهان خواهم گفت
سَر بِجُنبان که بلی
جُز که به سَر، هیچ مگو


#مولانا

@asharmolana.
درحقیقت

هرکسی سایه ای از معشوق است.
جستجوی ما جستجوی اوست.

#مولانای_جان

@asharmolana
خویِ من کِی خوش شود

بی رویِ خوبت اِی نگار...

#مولانا
@asharmolana
یکبار بمُردَم و مرا کس نَگِریست
گر بار دگر زنده شوم دانم زیست

ای کرده تو قصد من ترا با من چیست
یا صحبت ابلهان همه دیگ تهیست

#مولانای_جان
@asharmolana.
صلوات بر پیامبر مهربان مان حضرت محمد ﷺ

اللَّهُــمَّ ᷂صَلِّ ᷂وَسَـــلِّمْ ᷂وَبَارِك ᷂على ᷂نَبِيِّنَـــا ᷂مُحمَّد ﷺ❤️


@asharmolana
گفت لبم چون شکر ارزد گنج گهر
آه ندارم گهر گفت نداری بخر

از گهرم دام کن ور نبود وام کن
خانه غلط کرده‌ای عاشق بی‌سیم و زر


#مولانای_جان
@asharmolana.
هر که را مشک نصیحت سود نیست
لاجرم با بوی بد خو کردنی است

#مثنوی_مولانا
@asharmolana

📘 آنکه از بوی خوش سخنان نیکو بهره ای نجوید، بایست که با آلودگی ها سر کند...
"دلم کز بادهٔ جبار شد مست
تنم کز صحبت دلدار شد مست

نه من تنها در این میخانه مستم
از این می همچو من بسیار شد مست

از آن می جرعه‌ای دادند به منصور
انا الحق می‌زد او بر دار شد مست

از آن می جرعه‌ای پاکان چشیدند
جنید و شبلی و عطار شد مست

تو کز حسن و جمال خویش مستی
علی با تیغ ذوالفقار شد مست

گلستان هرم را سر کردند
چو دیدم سر به سر گلزار شد مست

به میخانه گذر کردم چو دیدم
خطیب و قاضی و خمار شد مست

به روح پاک شمس الدین تبریز
که مولا بر سر بازار شد مست

#مولانا

@asharmolana.
مرا سودای او دیوانه دارد
خراب ومست آن جانانه دارد

نمی دانم چه شانست این که دایم
سواد زلف او در شانه دارد؟

چنان مستان چشم خویشتن شد
که او از خود بکس پروا ندارد

فدای چشم مست پر خمارم
که در هر گوشه صد می خانه دارد

سلامی می کنم بر حضرت دوست
جواب من همه پیمانه دارد

گدای معنوی نزد من آنست
که ذوق صحبت سلطان ندارد

همی گویند:قاسم بت پرستست
بتی دارد، بلی، در خانه دارد

«قاسم انوار»
#ارسالی_عزیزامون 🤍
@asharmolana.
یکدم از زیر نقاب ای ماهرو بنما جبین
تا زکف خورشید را آئینه افتد بر زمین

عکسی از روی تو ای مه گر بتابد در چمن
تا ابد خورشید خواهد رُست جای یاسمین

گر تو گُل باشی چکد از دیده ی بلبل گلاب
ور تو شمعی از پر پروانه ریزد انگبین

گر تویی ساقی سزد، مستی نمایم بی شراب
ور تویی شاهد برافشانم به هستی آستین

گر اشاره از لب لعل دُر افشانت بود
هر دو گیتی را توان آورد در زیر نگین

خواهمت یک لحظه با آئینه کردن روبرو
تا که خود، برخود بگویی صدهزاران آفرین

ترک چشم مست خونریزت پی نخجیر دل
برکفش زابرو کمان پیوسته باشد در کمین

قد موزونت بود سروی که بارش آفتاب
لعل جان بخشت عقیقی هست با شکر عجین

طوطی طبع «وفایی» شکّرین لعل ترا
گوئیا دیده است کاین سان گشته نطقش شکّرین

«وفایی شوشتری»
#ارسالی_عزیزامون 🤍
@asharmolana.
صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم

صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم

تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری
یا آنک کنی ویران هر خانه که می سازم

جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو
چون بوی تو دارد جان جان را هله بنوازم....

مولانا
#ارسالی_عزیزامون 🤍
@asharmolana.
HTML Embed Code:
2025/06/28 18:57:32
Back to Top