TG Telegram Group Link
Channel: ✏اندیشه های رضاکردبچه
Back to Bottom
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بر زمین به خواب رفته آیندگان،حال را نگریستن یا گریستن بر نعش بی حال ایرانِ نعشه وخمار! اینجا همزیستی دارایی های اندوخته در خواب آینده یک ملت گنگ ،در برابر سرمایه های انسانیِ منگ ازسرنوشت خویش در بستر چرک زمین
ما مردمانِ دوبین درچشمهای لوچِ تاریخ وق زده تمدن خویشیم...ما مردمانِ تزریقِ تو رگی فراموشی برکبودی رگهای سرشتِ خویش..ما مردمان عبور و بی اعتنا در سرنوشت شومِ  کوچه های سوراخ وسرنگهای گریبانگیرِ بی امید..یک ب یک، خانه ب خانه، شهر ب شهر پیش رونده وتمام کننده!
بیداری سخت است، وبیدار کردن و آگاه ساختن سخت‌تر...پس در اولی به خواب کردن ،و در دومی پرتی حواس جمعی، راهکار حاکمانیست استیلاگر وتمامیت خواه بر عابران حواس پرت و به خواب رفتگان بی حواس در خیابان‌های پرنشاط خمار!
به راستی "آینده" قید است و بی آیندگان  در بی قیدو شرطی زمان..."گذشته" قید است و آب از سر این مردمان سر به زیر آب شده و از دم تیغ گذشته، بسیار گذشته..! "حال" نیز قید است و زمانِ حال ،گریبانگیر خمیده مردمانِ در خویش خراب، آیندگان بی گذشته و بی حال..
و درست آنجا که امید از بین می رود زمان فقط یک مجازات میشود!



🎬 #رضا_کردبچه



@R_kordbacheh
Forwarded from اتچ بات
خیابان و سوژه و ابژه های خیابانی برای دغدغه های اجتماعی و شخصی من بهترین امکان کشف، بازسازی و باز تعریف خود و همچنین روابط وتعامل میان انسانهاست. محیط زنده انسانی و امکان ارائه الگوهای جامعه شناختی پویا و دور از محیط های تئوری زده  دانشگاهی و اساتید پشت میز نشینش که هیچ پیوندی با روح زنده و اتفاقات جوامع خود برقرار نمی کنند.
در ابتدا برای تحلیل و  باز تعریف این تصویر میخواهم از  "بانک ایران زمین" وام کلمه بدون سپرده، بهره بگیرم و عنوان "زنان ایران زمین" را بر این عکس نامگذاری کنم..زنانی برای عبور  از عرض راه باریکه های خط کشی شده خواسته های مدنی خود پس از دهه ها انتظار  ماندن درپشت خطوط قرمز انتظار ارتجاع حاکمیت بر پوشش اجبار...انتظار برای کنار زدن و کناره گرفتن از آنچه بن بست های ممنوعه شرع بر آن نامیده اند...آنچه بر قوت این تصویر می افزاید پشت کردن زنانه است به تاریخ گذشته افسار بند و کشیده بر سر خود..قهر این بار زنان با اجباریت هر نوع پوشش و رخت آویز های مندرس تن، با هیچ منت کشی و حتی ارعاب و زور حاکمیت رفع و رجوع نخواهد شد..آنان قهرند با گذشته مغموم و توسری زده خود، آنها قهرند با تن های محدود و  به بند کشیده و قوانین دربندش...و شاید بهتر باید گفت آنها سرانجام  ترک خواهند کرد! شاید فعل و خصلت زنانه "ترک کردن" و "برجای گذاشتن " و عبور از هرچه دار و ندار خاطرات و عاشقانه ها در روابط عاشقانه برای معشوق و ترک شونده، دردناک و دهشتناک باشد ، اما ترک عادت‌های خرافی ایدئولوژی زده، اینجا در بستر مرده شهر  بسیار زیبا، رنگارنگ و دل انگیز است و هزاران برابر خودنمایی می کند..
ملت آمیزه ایست از تناظر سلائق و علایق گوناگون ایستاده در کنار هم و نه در تقابل هم...اینجا زنان ایران زمین اند ایستاده  روبروی شعبه پارک ملت و ملتی ایستاده پای آنان و تمام!




رضا کردبچه


@R_Kordbacheh
مرگ شاعر که فرا می رسد
جهان بی کلمه و بی مهر می شود
جهنمی بی عشق افزون، سوزنده وسوزناک..!






✍️رضا کردبچه


#احمدرضا_احمدی

@R_Kordbacheh
اندیشه های رضاکردبچه pinned «‍ ‍ خیابان و سوژه و ابژه های خیابانی برای دغدغه های اجتماعی و شخصی من بهترین امکان کشف، بازسازی و باز تعریف خود و همچنین روابط وتعامل میان انسانهاست. محیط زنده انسانی و امکان ارائه الگوهای جامعه شناختی پویا و دور از محیط های تئوری زده  دانشگاهی و اساتید پشت…»
Forwarded from اتچ بات
درخواب چیزی را خواهی یافت، که در بیداری آنرا به خواب نخواهی دید، و رویا بخشی از زندگی به خواب رفته ماست..! او در "خوابِ پاک" به خستگی و ناپاکی تمام شهر، رویای سبز می چیند، سبزینگی رویا...او نان آور است  و نان او با زباله گره خورده است، او نان آور زباله هاست و خرده زباله های خیابان، تکه نانهای او...نانی از دهن افتاده از کامِ کارگر  ضعیف و زحمتکش، همچون مورچه ای دانه کش که جهانِ ریخت و پاشیده  را به ضعف خود می پیماید شتابان و می جوید هراسان برای خرده ای نان...
برای من نشانگانِ صبحگاهان روشن  پیش از تلالو تیز و بُرنده خورشید ، با انعکاس صدای خِشاخش جارو بر خیابان‌های شهر با او آغاز می شود...با نوازشی همچون یک لیف نرم بر پوستِ خشیده زخم شهر ،نوازشی پاک کننده،التیام بخش تمام...
او  قصه گوی زباله های خانه به خانه در کوچه پس کوچه های شهر است..او شاعر زباله هاست و راوی  قصه های دوریختنی هرخانه و روایت های ناتمامش...از مهمانی های بر سر و صورت بپاش تا دستمال‌های مچاله همبستری...از داروهای بستر بیمار تا خماری های تا صبح بیدار، از نوشیدنی های عاشقانه های قرار تا تهوع بر زندگی بالا آورده سگی!
به راستی او جمع کننده شبانه ی داستانِ قصه دار خرده ها و خودخوری های  زندگی و کیسه های زباله رنگی ست...پسمانده انسانهای زائد و درمانده ، انسانهای بی اعتنا به او ، عابر و در غبار رونده...





🎬 رضا کردبچه



@R_kordbacheh
Forwarded from اتچ بات
برای ابراهیم که با کلماتش دوزخ جهان را گلستان می بخشید....

*خاک با زبان او چه میکند و او به زبان خاک چه میگوید و چه می سراید از این پس در مرثیه فراغ خویش...مرگ شاعر یا نویسنده را می گویم..آن هیمنه باشکوه واژگان، تصویر و خیال، آیا با تن او به زیر می رود و متلاشی می‌شود؟! یا که در دفینه ای با ارزش در خاک زاینده به یادگاران ادبیات تن آرا ،جامه ای نو می بخشد..براستی هنگامی که مرگ نویسنده یا شاعری سر می رسد، جهان بخش بزرگی از تکلم خود را از دست می دهد به لکنتی مکرر...و جهانی بی کلام از مهر  و پر از لکنتِ شر، جهان زندگان عبث گو و دروغ بافان حیله است.
از ابراهیم نوشتن سخت است که او در این جهانِ دوزخی و سوزنده، در گلستان خویش به انفراد کلمات و خیال زیست می کرد..اگر چه پرغرور ، بدخلق و عاصی..او شناسنامه دار طولانی ترین معشوقِ شعرِ قرن معاصر بی فروغ است..او داعیه دار یک قرن عشق دفن شده در سینه خاموش...
زوجی منفرد در زیستن ،اما مجذور به توان هم در عاشقی، که پس از مرگ فروغ شعر،  شکل خمیده مردی  شد در یاس تو رفتگی های وطن و بیرون زدگی های خدشه دار  غربت..حبس کننده و تمام شونده در نفس!



رضا کردبچه



#ابراهیم_گلستان

@R_Kordbacheh
اندیشه های رضاکردبچه pinned «‍ ‍ برای ابراهیم که با کلماتش دوزخ جهان را گلستان می بخشید.... *خاک با زبان او چه میکند و او به زبان خاک چه میگوید و چه می سراید از این پس در مرثیه فراغ خویش...مرگ شاعر یا نویسنده را می گویم..آن هیمنه باشکوه واژگان، تصویر و خیال، آیا با تن او به زیر می رود…»
Forwarded from اتچ بات
گرفتن دستهای کوچک نسل بعد در راه و راه های بی هراس را خاطر نشان کردن به او درس دادن... پشت به گذشته های پر اشتباه و سرباز زدن از هر پوشش گریبانِ دست و پا گیر..راههای عبور عابرین پیاده، عبور زنان شجاع با اراده، پشت به پشت هم...
آنچه در یک عکس حائز اهمیت است نقطه عزیمت آن است..اینکه عکس از کجا شروع و در کجا پایان می یابد و در  امتداد خویش چشمهای رونده را به کدام سو می کشاند و کدام نقطه کور را آشکار می کند...و این تصویر بنظر، تماما نقطه عزیمت است و رهسپاری، به راه افتادن و رهیدن از به بند کشیده شدن و بی پایانی هدف اما رسیدن به آن، هرچند آرام، پیاده پای در توازن و هارمونی گام به گام، سایه به سایه در گام‌های کوچک خردسال  با گام های بزرگتر بزرگسال...و آشکاری نقاط کور چشمهایی که بر این همه شجاعت و زیبایی خنک و  رها چشم بسته اند در ظل تابستان!
همواره از درون شروع می شود باور و به بیرونی ترین شکل ممکن نمود می یابد تغییر...و این عکس معنای دقیق از درون به بیرون رفتن است‌..رفتن تا...رفتن با...رفتن در... و تمام جاهای خالی بافاصله را این عکس  با استمرار بر قصد خود پر می کند بلافاصله..
رفتن تا آزادی با آزادی در آزادی..! که این رفتن ها لحظه شکوهمند ایستادگی و ایستایی باورهای زنان است در این زمان .ثبت و ایستایی یک لحظه جاری در همراهی مادر و خردسالش گام به گام،نسل به نسل ، دوش به دوش هم با موهایی باز و پاشیدن این همه دلربایی زیبایی در شهر..



📷 رضا کردبچه
@R_Kordbacheh
Forwarded from اتچ بات
🔹گردش نخبگان - حکومت پخمگان

🎬 رضا کردبچه

@R_kordbacheh

۱) ویلفردو پارتو جامعه شناس قرن ۱۹ میلاد ایتالیایی در نظریه مشهور خود با عنوان چرخش نخبگان (Circulation  Of Elite) به این اشاره دارد که هر فرد نخبه یا الیته در جامعه فردی ست که از لحاظ خصوصیات فردی و بیولوژیکی مانند هوش، استعداد، توانایی انجام کارهای سخت و دیکر موارد از سایر افراد جامعه بالاتر بوده و این نابرابری سبب می‌شود که این افراد به مراحل بالای ترقی رسیده و جایگاه ویژه‌ای در جامعه و امکان حاکمیت و رهبری  بر توده مردم را داشته باشند و حتی معتقد بود که انقلابها و تغییرات بنیادین در سرنوشت هر جامعه ای  به سبب پایین کشیدن و سرنگونی راس حاکمیت و حکمرامان توسط توده مردم اتفاق نمی افتد ،بلکه زمانی اتفاق می افتد که یکی از  نخبگان جایگزین دیگری شود و گردش نخبگان ومتعاقبا سیستم قدرت اتفاق بیفتد. از اینرو نخبگی و قرار گرفتن نخبه گان در راس هرم قدرت و چرخش آنها سبب پیشرفت و ترقی جوامع خواهد شد.

۲) پاره تو نخبگان را به دو دسته نخبگان حکومتی و غیر حکومتی تقسیم بندی می کند و قصد وی از این تقسیم بندی اینست که وجه تمایزی قائل شود  بین نخبگانی که تنها برچسب نخبگی از طرف  طبقه حاکم بر آنها می خورد و در واقع "نخبه نما" یا پخمگان حکومتی  هستند که در دایره بسته قدرت دور حاکمیت حلقه زده اند؛ با نخبگان واقعی و در حاشیه که  بدلیل عوامل بی دلیلی که مورد پسندحاکمیت نیست کنار گذاشته شده اند و جایی در تصمیم های مهم اداره جامعه ندارند که همین امرسبب می‌شود شاهد شکل گیری پدیده هایی چون"مهاجرت نخبگان" ، "فرار مغزها"، "حبس روشنفکران"و یا جابجایی نقش ها و شغل ها برای افراد تحصیلکرده و نخبه های حقیقی باشیم. ( استخدام و فعالیت طیف گسترده ای از دانشگاهیان و تحصیلگردگان در اسنپ یا تپ سی و یا فعالیت دلالی ارز و حتی دستفروشی، نمونه ای از نتایج  گردش نابجا وجانشبنی همین پخمگان با نخبگان جامعه است!)

۳)آنچه از اخبار منتشر شده در خصوص تسویه حساب های دانشگاهی و اخراج اساتید برجسته و جایگزینی مداحان نالان و مجریان متملق بر کرسی های دانشگاهی می توان نتیجه گرفت اینست که حاکمیت شاید به این نتیجه رسیده است که اداره و مدیریت صحیح جامعه شاید تنها با نالیدن و گریستن سوگواران همیشگی و چاپلوسی مجریان متملق در محیطهای آکادمیک و کرسی های مهم  امکان پذیر خواهد بود و  علم و اندیشه تنها باعث پسرفت جامعه و ناآگاهی غلط توده مردم خواهد شد..تخصیص سه برابری بودجه خانه مداحان در قیاس با خانه اندیشمندان گواه این حقیقت تلخ است که گریستن، بر نگریستن صحیح و اندیشه ورزی ارجحیت دارد...پیش بینی می شود برگزاری کلاسهای درس در هیات ها و مواکب جاماندگان عزادار  و اضافه شدن دروس دانشگاهی چون ادبیات پایداری فلاکت ، مبانی نظری دورویی و تزویر، جامعه شناسی فرهنگی سیاه جامگان، آسیب شناسی روانی بی‌حجابان، پژوهش عملیاتی چاپلوسی ، آمادگی جسمانی بهشت اجباری ، از جمله اقدامات آتی در محیط های آکادمیک باشد که جایگزین دروس حذف شده اساتید کنار گذاشته شود!
Forwarded from اتچ بات
دوئل اجباری- دوئت اختیاری

🎬رضا کردبچه

@R_kordbacheh

۱)دوئل به جنگ تن به تن و رو در رویی گفته می شود که دو شخص به قصد تلافی، اعاده حیثیت یاانتقام با یکدیگر به ستیز می پردازند که در بیشتر مواقع تنها یک برنده دارد و یک بازنده..برنده بالطبع  به حیات خود ادامه می دهد ،اما شخص بازنده با از دست دادن جان خود و یا با صدمات مرگبار مغلوب حساب می شود.درکنار این تقابل خصمانه، همراهی عاشقانه ای درعلم موسیقی وجود دارد که دوئت نامیده می شود،همراهی دو حس مشترک، دو تن همراه در دو نت زیبا. ایجاد هم صدایی زیباشناسانه که اینبار نه برای تلافی یا انتقام در ستیزی منفرد، بلکه برای ایجاد یک شکوهمندی مشترک و زیبایی توامان شکل می گیرد.

۲)از لحاظ تاریخی بعد از اتفاقات بهمن ۵۷ بنظر نمی رسد تقابل دو طیف از  حامیان پوشش اختیاری و حجاب اجباری تا این حد که در ماه‌های اخیر محل منازعه و کشمکش بوده  ؛مساله جدی و حیاتی برای حاکمیت و مردم بوده باشد..آنچه این تقابل را در عصر حاضر نسبت به دوره های پیشین منحصر به فردتر کرده است حضور تکنولوژی و ابزارهای به روزی مانند گوشی های همراه در میان این منازعه ست که این تقابل را به دوئلی دائمی، خیابانی و در واقع ستیزی تن به تن بین طرفین بدل کرده است..بطوریکه تصاویر منتشر شده این زد وخورد های هروز  توسط رسانه های جمعی منتشر می شود.. در واقع گوشی های همراه علاوه بر قابلیت های ارتباط جمعی، در این مورد به خصوص به سلاح و آلت قتاله ای  در دست بدل شده است که گویی هر شخصی زودتر آنرا بِکشد و شروع به تصویر برداری کند، زودتر می تواندطرف مقابل خود را بکشد و از پای در بیاورد..(وجه تسمیه افعال شلیک کردن و تصویر گرفتن در زبان لاتین [ shotting ] هم در ستیز و جنگ بکار می رود و هم در هنر تصویر برداری!)

۳)سوال اساسی این یادداشت این است که آیا این ستیز و تقابل های دوئل گونه تن های ناکوک در جامعه مبدل به دوئت و همراهی زیبای نت های هم کوک خواهد شد؟‌آیا تفاهم و گفتمان حاصل از شکل گیری همنوایی ارکستر  سلائق مختلف در کنار هم، به بازآفرینی صداها و صحنه های زیبا در دوئت های  همگون از پوشش های اختیاری و نه اجباری در کنار هم خواهد شد؟ اگرچه سد ایدئولوژیک حاکمیت مانعی اساسی بر اتصال کانالهای ورودی این جریان‌های مدنی و هم افزایی آنهاست ، اما معتقدم جریان پرفشار و خواست و اراده عمومی این سد محکم رو فرو خواهد پاشید و مغلوب اراده خود خواهد کرد‌.زیرا که هیچ خواستی از خواست یکپارچه توده مردم قوی تر نخواهد بود..براستی آنچه که انسان از آن منع شود و به اجبار تن به آن می دهد،  به حرص و ولع افزاینده ای بدل خواهد شد و هر آنچه که به اختیار در دسترس وی باشد ، با انتخابی آگاهانه با آن مواجه خواهد شد ، که نتبجه اجبار تن، طغیان و برآشوبی است و نتیجه اختیار آن، شکوه و زیبایی عقلانی ذهن انسان



@R_Kordbacheh
کلمه به زباله باز یافت میشود و اندیشه به زباله دان! بازیافت کلمه و بازمانده از تحصیل در قاب یک تصویر..سرآغاز فصل تحصیل در زباله های آموزنده و خوراک کودک گرسنه که این  نمودِحقیقت گسترده تر و دردناکتر از جامعه ایست که تحصیلِ الفبای فقر را بر الفبای علم،مقدم شمرده است هنگامی که اندوختن سواد برای همگان به رایگان میسر نباشد..براستی زباله ی علم بهتر است یاحقارت فقر؟
سرخورده وخمیده سر بر واژگان،ولع جان کندنی سخت برای بقای آشغالِ زیستنی ناچیز.‌ او اینجا روی نیمکت کلاس اول خود نشسته است بدون هیچ هم شاگردی ومعلمی..او اینجا ته کلاس تقدیر خود نشسته است، بدون هیچ تخته سیاه و بخت سپیدی! بدون هیچ تنبیه و مشق شبی اما پشت به دری بسته، پشت به در باغ سبز کشیده شده بر دیوار خیال!
اول مهر برای او از اینجا آغاز می شود
از بی مهری تمام دروس ابتدایی حقوق انسانی
از زباله های علم بجای اندک درآمدی جانکاه
از گرسنگی حسرت کلمه به جای یافتن اندکی لقمه
ازآرزوهای آموختن بزرگ در عطش قلب کوچک سرشار
ازعقده های کودکی در زنگ تفریح کثیف زندگی
او شاید اما روزی آموزگار بزرگ زندگی خود شود در زباله های دور ریختنی و اینچنین آموزنده!




@R_kordbacheh
Forwarded from اتچ بات
مرگ آخرین بوسه یا بوسه به وقت مرگ؟ تاریخ بوسه های بسیاری را درکام خود حبس نموده است،که هنگام بوسه نفس به نفع کام از شماره بازمی ایستد  ولبان به پچ پچ آرام ، شروع عاشقانه می بافند...اما در این عکس زمان در عبور پر شتاب خودحبس میشود در کام دو انسان که از دهشت و هراسیدن،بوسیدن آغاز کرده اند...آنهامرگ را در قابی دو نفره به  تاخیر انداخته اند.آنها مرگ را میان هم قسمت کرده اند.براستی مرگ انسانهای تنها را معطل نمیگذارد ،که تنهایی، انسان را از پای در می آورد پیش از مرگ.
تاریخ بوسه های بسیاری را بر خود دیده است، بوسه های عاشقانه وصل، بوسه های خداحافظی فصل ، بوسه های پیروزی ورزشی، بوسه های یواشکی، بوسه های قدرت بر تاج وتخت..اما بوسه های وداع به هنگام جنگ یا بوسه های آخرین وداع، لبان را در جهان پر از نفرت و خون به صلح آخر می رساند و کارش را با شرارت جهان یکسره!
آنچه این عکس را نمودبیشتری می بخشد، استتار بوسه است و روئیدن مجددش در پوشش انبوه گیاهی عشق..ریشه دواندنش در زمین های حاصلخیز از خونآبه های کشتار، در پیچک های درهم رونده لبان و پچ پچ های در هم تنیده شان در رازهای عاشقانه آخر..در هراس ازدیده شدن وفاش ساختگی همزمان
آنها چشمها را بروی تمام درندگی های انسان علیه انسان بسته اند و چشم درچشم  هم خیال بودن را بر لب هاشان می تنند.




#رضا_کردبچه


@R_kordbacheh
اندیشه های رضاکردبچه pinned «‍ ‍ ‍ ‍مرگ آخرین بوسه یا بوسه به وقت مرگ؟ تاریخ بوسه های بسیاری را درکام خود حبس نموده است،که هنگام بوسه نفس به نفع کام از شماره بازمی ایستد  ولبان به پچ پچ آرام ، شروع عاشقانه می بافند...اما در این عکس زمان در عبور پر شتاب خودحبس میشود در کام دو انسان که…»
بارها نوشته ام که خیابان و تمام اشیا و آدم های درون آن برای من به مثابه یک محیط آکادمیک زنده، پویا و به شدت الهام بخشی است که رساتر و آموزنده تر از هر کلاس و بی پرده و بی پرواتر از هر آموزش و کتابی به من درس میدهد و من در آنجا درس پس می دهم..کافیست که بجای نگاه کردن،دید و بجای گوش کردن شنید..خیابان یک حقیقت محض و یک محضی نابرابر است..یک انبوه سرگردان معلق بین مبدا و مقصد،ابتداو انتها..من حتی خدا وگدا را هم آنجا باهم دیده ام،آنجا که هردو سوار یک خودرو درحرکتند! یکی در پی یک روزی اندک وناچیز و دیگری در پی ساختن روزی و سرنوشتی برای انسانی ناچیز..حرکت و برکتی توامان.یکی گدایی خدای را می کند و دیگری،خدایی که متکبرانه در فکر پادشاهی ست..والتر بنیامین در کتاب خیابان یکطرفه می گوید:"ودر حالی که ما زیر پارچه سیاهی سر فرو برده ایم،حقیقت مانند کودک یا زنی که ما را دوست ندارد از این که جلو عدسی دوربین نویسنده بی حرکت بماند و لبخند بزند،امتناع میکند.حقیقت،خواهان آن است که در یک ضربه ازجایی که در آن غرق شده است،یا با یک قیل و قال،  یا فریاد کمک طلبانه برای کشف،ناگهان بدرخشد و به در آید!"




📸 رضا کردبچه


@R_kordbacheh
Forwarded from اتچ بات
رنجش از انعکاسش درآینه به اونزدیکتر است؛ از انعکاس چهره فروریخته و تکیده اش در خود...ازدستانش سردتر و گرسنگی اش عیان ترش.‌‌..او سازش را کنار نانش گذاشته است ، نانِ خالی ساز یا یک لقمه نانِ ساز که شکم را حتی چنگی به دل سیر نمی کند..ناله است یا حالِ گویه دلش..؟ گریان است یا زخم دارد بر جانش؟ اگر چه چشم بر چشمهای سیاه جهان بسته است اما تیرگی های تقدیر را روشن تر می بیند و افق دیدش همچون سایه ای پهن بر سرگردانی بخت خویش بازتر...او بی هیچ چشم داشتی نت های مضطرب و سراسیمه جهان را کوک می کند و زیباتر اگرچه در گامی تلخ...او قیل و قال فالش جهان بی مایه را دلنشین تر می نوازد حتی برای زمانی اندک...او ریتم اندوه خود را دارد، او ریتم اندوه خود را نوازش می کند با آرشه ای آرام آرام، گام به گام، شهر به شهر همچون دوره گردی دلگیر و غمخوان‌.
او رنج می کشد با چشمانی بسته که رنجیدن با چشمهای  بسته، رنجیدن مطلق تاریکی ست بدون هیچ افق دیدی به آینده موهوم..غوطه وری سیاهی ست...او با چشمانی بسته رنج می کشد، با چشمانی بسته می بیند، می شنود، می نوازد دلش را و یا حتی خیال و آرزو می کند..آرزوی رفتن رفتن رفتن!





🎬 رضا کردبچه


          -----------------------------------------

🔹دوستان و همراهانی که قصد کمکی در حد توان به این هنرمند روشندل، اما نیازمند رو دارند شماره کارت ایشون رو در ذیل قرار میدم و هرگونه سوال یا پیشنهادی در این خصوص دارید هم میتونید با بنده در تماس باشید.( در صورت تمایل بازنشر شود جهت کمک بیشتر با این هنرمند عزیز)

شماره کارت : ۶۲۷۷۶۰۱۳۴۲۲۹۴۹۰۵
صفرعلی میرشکاری



@R_kordbacheh
اندیشه های رضاکردبچه pinned «رنجش از انعکاسش درآینه به اونزدیکتر است؛ از انعکاس چهره فروریخته و تکیده اش در خود...ازدستانش سردتر و گرسنگی اش عیان ترش.‌‌..او سازش را کنار نانش گذاشته است ، نانِ خالی ساز یا یک لقمه نانِ ساز که شکم را حتی چنگی به دل سیر نمی کند..ناله است یا حالِ گویه…»
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
"آن روز‌ها هر وقت موهایت را باز می‌کردی
باد وزیدن می‌گرفت!
و چشمهایم
همچون پرندگانی بیقرار
در جستجوی آشیانه ای در پریشانی موهایت
حالا این خشکسالی و آواره گی بی دلیل نیست.
و جز من هیچکس دلیلش را نمی‌داند!
باد دل باخته بود.
و پرندگان کوچ کرده بودند
چرا که تو
موهایت را کوتاه کرده‌ای!"









🎼رضا کردبچه
✍️نزار قبانی




@R_Kordbacheh
Forwarded from اتچ بات
پیرمرد و کتابهای سرگردانش..پیرمرد و دریا، دریای مواج حیرانی زبان در خیابان...پیرمرد و عصای تکیه کلماتش مانده در راه...دست تکان داد و ناتوان از حرکت خود از مسیری به مسیر دیگر رساندمش...
سالخوردگان را هرگاه و هرجا ببینم همواره جابجا می کنم ، چه در خیابان و از جایی در گذر تا منزلی بی ثمر؛ و چه در ذهن در مسیر از چگونگی عمر طی شده شان..از فرتوتی جسم حالشان به گذشته شادابی جوان که هیچ پیوندی با هم ندارد..اما گذشته، همیشه شاداب و جوان است برایشان، خاطر و خاطراتش، آدم‌ها و رفتگانش،  هست و نیست هایش...
سؤالش این بود: داستان میخوانی پسرم؟! "بله می خوانم" و این شروع کلام همراهی ما بود در سفری کوتاه و راهی اندک اما پر از صلابت حضور و یاس پرغرورش! کلمه عصای دستش بود و پندهایش آویزه گوشم...زبانش، چرخنده همچون مورچه خواری در جستجوی مورِ واژگان نحیفِ جهان که از آن خود کند وبه زبان ببلعد...چشمانش اما به جوانی شکارچی گوزن پیر از دور...دوان در پی واژگان.
او پیرمرد کتابفروشی ست که شاید همانند دخترک کبریت فروش قصه ها، تنها کار مانده اش در جهان گرمی بخشیدن اندک آن باشد با سوسو کلماتش..شعله ور ساختن آن در این سرمای جانسوز از بی مقداری جهالتِ جهانِ بی ترحم و تهی از صلح انسان با انسان...
او رستگار است اگرچه نیازمند؛ او می نویسد با انزوای قلبی سرشار و نیاز تکه نانی در دست..آری، او می نویسد و جهانِ ناآرام را آرام آرام ترک می کند...






🎬 رضا کردبچه



@R_kordbacheh
HTML Embed Code:
2024/05/06 14:55:02
Back to Top