Channel: نوستالژی
باید بهار اینجوری بگذره
یه خونه باشه با یه ایوون بزرگ؛
لبه ایوون پر از گلدون هایی باشه که مادربزرگ عاشقشونه و صبح به صبح قبل بیدار شدن اهل خونه،
قربون صدقشون میره و بهشون آب میده...
یه حیاط پر از درخت باشه و یه حوض آبی تازه رنگ شده وسط حیاط که شبها، عکس ماه بیفته داخلش!
یه تخت کنار ایوون زیر پنجره باشه و یه لحاف سنگین...
از همون لحاف هایی که وقتی میندازی روت نمیشه نفس کشید!
از همونایی که بوی نم و عطر خاص جا رتختخوابی رو میده...
بعد یه روز بالا و پایین کردن حیاط و نشستن کنار حوض و بازی کردن با ماهی ها
شب بخوابی تو همون ایوون و زیر اون لحاف سنگین دست دوز مادربزرگ
بین گرم و سرد شدن و تاب خوردن زیر لحاف خوابت ببره
صبح با بوی نم بارون بلند شی؛
وقتی چشماتو باز میکنی انقد ذوق کنی که دلت بخواد بخوابی و دوباره صبح بشه...
👤محسن صفری
@Nostalzhi
یه خونه باشه با یه ایوون بزرگ؛
لبه ایوون پر از گلدون هایی باشه که مادربزرگ عاشقشونه و صبح به صبح قبل بیدار شدن اهل خونه،
قربون صدقشون میره و بهشون آب میده...
یه حیاط پر از درخت باشه و یه حوض آبی تازه رنگ شده وسط حیاط که شبها، عکس ماه بیفته داخلش!
یه تخت کنار ایوون زیر پنجره باشه و یه لحاف سنگین...
از همون لحاف هایی که وقتی میندازی روت نمیشه نفس کشید!
از همونایی که بوی نم و عطر خاص جا رتختخوابی رو میده...
بعد یه روز بالا و پایین کردن حیاط و نشستن کنار حوض و بازی کردن با ماهی ها
شب بخوابی تو همون ایوون و زیر اون لحاف سنگین دست دوز مادربزرگ
بین گرم و سرد شدن و تاب خوردن زیر لحاف خوابت ببره
صبح با بوی نم بارون بلند شی؛
وقتی چشماتو باز میکنی انقد ذوق کنی که دلت بخواد بخوابی و دوباره صبح بشه...
👤محسن صفری
@Nostalzhi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قندخون مادربزرگ بالاست
دلش اما همیشه شور میزند برای ما
اشکهای مادربزرگ
مروارید شده است در صدف چشمانش
دکترها اسمش را گذاشته اند آب مروارید
حرفها دارد چشمان مادربزرگ
گویی زیرنویس فارسی دارد
دستانش رانوازش میکنم
داستانی دارد دستانش
زیبایم دوستت دارم
ومی توانم در لایه لایه چروک های صورتت زیبایی را ببینم...
@Nostalzhi
دلش اما همیشه شور میزند برای ما
اشکهای مادربزرگ
مروارید شده است در صدف چشمانش
دکترها اسمش را گذاشته اند آب مروارید
حرفها دارد چشمان مادربزرگ
گویی زیرنویس فارسی دارد
دستانش رانوازش میکنم
داستانی دارد دستانش
زیبایم دوستت دارم
ومی توانم در لایه لایه چروک های صورتت زیبایی را ببینم...
@Nostalzhi
خانه داریم تا خانه...
در اینکه تمام خانهها معرکه و دوست داشتنیاند، حرفی نیست..
اما بعضیها انگار خانهترند.
از بس فُرم و ادبیات و موسیقی دارند و سرزندهاند. بس که دلِ آدم را میبرند. بس که عشق سرشان میشود.
@Nostalzhi
در اینکه تمام خانهها معرکه و دوست داشتنیاند، حرفی نیست..
اما بعضیها انگار خانهترند.
از بس فُرم و ادبیات و موسیقی دارند و سرزندهاند. بس که دلِ آدم را میبرند. بس که عشق سرشان میشود.
@Nostalzhi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این قند شکستن یکی از اتفاقات شیرین کودکی ما بود .
مینشستیم دور زیراندازی که قندها روش پخش شده بودن و منتظر بودیم یکی از اون تیکه های قند که با ضربه خیلی نرم شده بود نسیبمون بشه...
@Nostalzhi
مینشستیم دور زیراندازی که قندها روش پخش شده بودن و منتظر بودیم یکی از اون تیکه های قند که با ضربه خیلی نرم شده بود نسیبمون بشه...
@Nostalzhi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اخ که یادش بخیر کنار علاءالدین و در حین انجام تکالیف مدرسه با خانواده سریال سال های دور از خانه رو نگاه میکردیم و مادرم برای اوشین گریه میکرد و میگفت الهی مادرت بمیره😭
@Nostalzhi
@Nostalzhi
مادربزرگم عادت داشت هر روز صبحِ خیلی زود ، حیاطِ خانه را آب پاشی کند
و من می مردم از بویِ تندِ کاهگلی که فضای خانه را پر می کرد،
من می مردم برایِ قربان صدقه و بوسه هایِ صبح بخیرِ مادربزرگ...
@Nostalzhi
و من می مردم از بویِ تندِ کاهگلی که فضای خانه را پر می کرد،
من می مردم برایِ قربان صدقه و بوسه هایِ صبح بخیرِ مادربزرگ...
@Nostalzhi
چای خانه مادر بزرگ انگار طعم دیگری داشت .
دو استکان کوچک در آن سینی نقلی و دوست داشتنی که بهترین دارو بود برای هر خستگی و درماندگی که شما بتوانید تصورش را بکنید.
دارویی که تا به حال نظیرش را ندیده اید .
سینی چای با پیش درآمد لبخندی که صاف می نشست به قلبت و جواب سلامی که اغلب با قربان صدقه و نوازشی همراه بود که اعتماد به نفست می بخشید و برق چشمانی که چون بارانی روح و روانت را در همان ابتدای دیدار آرامش می بخشید و احوال پرسی گرمی که دلت را گرم می کرد به بودن آدم هایی که ماندنت را معنا می بخشیدند و اختصاص یافتن زمانی فقط به تو که با زبان بی زبانی می فهماندت که دو گوشم که بشنوم از موفقیت هایت و دو چشمم که ببینم سلامت و شادی و نشاط تو را و گاهی تلنگری و تذکری دلنشین و اغلب تشویق و امید بخشیدن بود که به سویت روانه می شد ...
@Nostalzhi
دو استکان کوچک در آن سینی نقلی و دوست داشتنی که بهترین دارو بود برای هر خستگی و درماندگی که شما بتوانید تصورش را بکنید.
دارویی که تا به حال نظیرش را ندیده اید .
سینی چای با پیش درآمد لبخندی که صاف می نشست به قلبت و جواب سلامی که اغلب با قربان صدقه و نوازشی همراه بود که اعتماد به نفست می بخشید و برق چشمانی که چون بارانی روح و روانت را در همان ابتدای دیدار آرامش می بخشید و احوال پرسی گرمی که دلت را گرم می کرد به بودن آدم هایی که ماندنت را معنا می بخشیدند و اختصاص یافتن زمانی فقط به تو که با زبان بی زبانی می فهماندت که دو گوشم که بشنوم از موفقیت هایت و دو چشمم که ببینم سلامت و شادی و نشاط تو را و گاهی تلنگری و تذکری دلنشین و اغلب تشویق و امید بخشیدن بود که به سویت روانه می شد ...
@Nostalzhi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حمید لولایی امروز پس از بیست سال میره کوچه ای که تو سریال خانه به دوش؛ خونه آقا ماشالله بوده و خونهای که دیگه وجود نداره...
@Nostalzhi
@Nostalzhi
گفت:
"میدونی چرا دوران بچگی شیرینه!؟ چون تو بچگی گذشتهای وجود نداره. هرچه هست آیندهست. بار سنگین گذشتهست که ما آدما رو خسته میکنه".
واسه بچههامون گذشته شیرینی رو به یادگار بگذاریم🌱
@Nostalzhi
"میدونی چرا دوران بچگی شیرینه!؟ چون تو بچگی گذشتهای وجود نداره. هرچه هست آیندهست. بار سنگین گذشتهست که ما آدما رو خسته میکنه".
واسه بچههامون گذشته شیرینی رو به یادگار بگذاریم🌱
@Nostalzhi
مادر بزرگ هر چیزی را که با ارزش بود،
اما از آن خاطره ی خوش نداشت لای دستمال می پیچید و توی گنجه های انباری پنهان می کرد.
مثل رادیوی آقاجان که لحظه ی مرگش دستش بود.
مثل عینک عمو حیدر که وقتی رفت خارج،لب حوض جا گذاشت.
یا عروسکِ عمه گلنار که زود شوهر کرد و رفت آن سر شهر.
من هم لنگه ی مادربزرگ چند خاطره و لبخند و دوستت دارم را لای درد پیچیده ام و توی دلم انبار کرده ام !
شاید بعدها کسی آمد پیِشان ...
مثل آقاجان
که مادربزرگ را بُرد ...!
#نسرین_قنواتی
@Nostalzhi
اما از آن خاطره ی خوش نداشت لای دستمال می پیچید و توی گنجه های انباری پنهان می کرد.
مثل رادیوی آقاجان که لحظه ی مرگش دستش بود.
مثل عینک عمو حیدر که وقتی رفت خارج،لب حوض جا گذاشت.
یا عروسکِ عمه گلنار که زود شوهر کرد و رفت آن سر شهر.
من هم لنگه ی مادربزرگ چند خاطره و لبخند و دوستت دارم را لای درد پیچیده ام و توی دلم انبار کرده ام !
شاید بعدها کسی آمد پیِشان ...
مثل آقاجان
که مادربزرگ را بُرد ...!
#نسرین_قنواتی
@Nostalzhi
مادربزرگ میگفت: «اگر برای کسی کاری میکنی، به رویش نیاور...
به رخ کشیدن یک جور منت گذاشتن است و اگر منت بگذاری کار قشنگت زشت میشود.»
«لازم نیست وقتی کار خوبی میکنی داد بزنی...
لازم نیست عالم و آدم را خبر کنی.»
«کار خوب مثل بوی گل است....
خودش منتشر میشود.»🌺☘🌿
@Nostalzhi
به رخ کشیدن یک جور منت گذاشتن است و اگر منت بگذاری کار قشنگت زشت میشود.»
«لازم نیست وقتی کار خوبی میکنی داد بزنی...
لازم نیست عالم و آدم را خبر کنی.»
«کار خوب مثل بوی گل است....
خودش منتشر میشود.»🌺☘🌿
@Nostalzhi
HTML Embed Code: