TG Telegram Group Link
Channel: عرفان و خودشناسی
Back to Bottom
🌿🌿🌿🌿🌿🌿

شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - داستانِ آن پادشاهِ جُهود که نصرانیان می کُشت از بهرِ تعصّب

قسمت قبلی

(664) خلق، چندان جمع شُد بر گورِ او
مُـــــو كَـــــنان، جــامه دران، در شورِ او


مردم بر سر مزار وزیر بقدری جمع شدند و در شور و غوغای مرگش، موهای خود را کندند و لباس های خود را از هم دریدند.

(665) کآن عدد را هم خدا داند شمرد
از عـــــرب، وز تـــرک، وز رومیّ و وکُرد


که شمارش تعداد آنان را تنها خدا داند و بس. یعنی خلاصه تازیان و ترکان و گردان به قدری جمع شدند که به شمار در نمی آمدند.

(666) خاک او کردند بر سَرهایِ خویش
دردِ او دیـــــدند درمـــــان جــایِ خویش


خاک قبر آن وزیر را بر سرهای خود افشاندند و درد فراق او چنان بر جانشان افتاد که درد خود را فراموش کردند. گویی که دیگر دردی ندارند.

(667) آن خلایق بر سرِ گورش مَهی
کرده خون را از دو چشمِ خود رهی


مردمی که بر سر مزار وزیر گرد آمده بودند، مدت یک ماه تمام با دو دیدۀ خود خون گریستند.

طلب کردنِ امّتِ عیسی عَلَیه السّلام از امرا که: ولیعهد از شما کدام است؟

(668) بعدِ ماهی گفت خلق: ای مهتران
از امـــــیران کیست بـــــر جایش نشان؟


پس از گذشت یک ماه، مردم گفتند: ای بزرگان از میان شما چه کسی جانشین آن وزیر است؟!

(669) تا به جایِ او شناسیمش اِمام
دست و دامـــــن را به دستِ او دهیم


تا او را به جای آن وزیر، پیشوای خود سازیم و دست بیعت و ارادت بدو دهیم و سراپا تسلیم امر او شویم.

(670) چون که شد خورشید و، ما را کرد داغ
چـــــاره نَـــــبوَد بـــــر مـــــقامِ او چـــــراغ


حال که خورشید علم و معرفت از دست رفته است، چاره ای جز این نیست که به جای آن، چراغی قرار دهیم.

(671) چون که شد از پیشِ دیده وصلِ یار
نـــــایبی بـــــاید از اومـــــان یـــــادگار


اکنون که از دیدار یار محروم گشته ایم، باید جانشینی پیدا کنیم که یادگار او باشد.

(672) چون که گُل بگذشت و گُلشن شد خراب
بـــــویِ گُـــــل را از کـه یـابـــــیم؟ از گُـــــلاب


مثلاً وقتی که فصل گل سپری شد و گلزار هم ویران گشت، بوی گل را باید از چه کسی بجوییم؟ مسلماً باید از گلاب بجوییم. زیرا گلاب جانشین گل و گلشن است.

🌿🌿🌿🌿🌿🌿
انسان بالغ در تنهایی خویش شاد است . تنهایی او همچون ترانه ای خوش است، تنهایی او به مثابه جشن است. انسان بالغ کسی است که می تواند با خودش شاد و خوشبخت باشد. تنهایی او به معنای غریبی و بی کسی نیست. تنهایی او به مثابه خلوت کردن با خویش و مراقبه است.
پس در وهله اول، یاد بگیرید که شخصیتی مستقل و منحصر بفرد داشته باشید. در وهله دوم، هیچ گاه در پی کمال مطلوب نباشید و از توقعات و مطالبه کردن دوری کنید. به مردم عادی عشق بورزید. مردم عادی هیچ چیز از دیگران کم ندارند. در حقیقت همه این مردم به ظاهر عادی، استثنایی هستند، زیرا هر انسان به نوبه خویش منحصر بفرد و بی بدیل است. که شایسته احترام می باشد.


اشو
عشق، رقص زندگی
ص 77
میزان مسئولیت پذیری خود را در زندگی خویش ارزشیابی کنید و میزان مقاومت خود را در مقابل مسئولیت پذیری بسنجید، با ایمان به اینکه در جهان کمال یافته چیزی به نام اتفاق و تصادف وجود ندارد. از این منطق پیروی کنید که اگر کسی به طریقی در گذشته به شما صدمه زده و شما را آزرده خاطر و خشمگین ساخته و این خشم مآلاً به کینه و نفرت بدل گردیده، این کینه و نفرت متعلق به شماست و این شما هستید که آن را با خود دارید و به هر جا که می روید آن را به همراه خویشتن می برید، شما صاحب و مالک آن هستید، شما ساخته و پرداخته کینه و نفرت خود هستید و کینه و نفرت خود را به اطراف حمل می کنید. شما به دیگری اجازه داده اید که نه تنها شما را یک بار صدمه بزند، بلکه آن را استمرار بخشد و زندگیتان را زیر کنترل خود درآورد، کنترلی بسیار دردناک، و بر زندگی درونی شما فرمان براند.
کینه و نفرت موجب عفونت روان است و روح را متعفن می کند. در حالی که طرف دیگر یعنی همان کسی که شما را جریحه دار کرده، راه خود را می رود و فارغ از بدبختی شما در پی کار و زندگی خویش می باشد. بیهودگی و ابتذال سرزنش در این است که به دیگران اجازه می دهد که با پستی و نامردی در لحظه ای که رذالت آنها گل می کند زندگی ما را زیر کنترل خود بگیرند و تا آنجا پیش روند که رابطه ما با دیگران را نیز زیر فرمان خویش بگیرند و از اعتلا بـه سـوی آگاهی و هشیاری و نیک بختی و در کل تعالی جویی بازدارند و بدل به یک زندانی ناامید کنند.


وین دایر
درمان با عرفان
ص 322
57 Miles
Parijat
موسیقی 57 Miles اثری از Parijat
🌿🌿🌿🌿🌿🌿

شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - داستانِ آن پادشاهِ جُهود که نصرانیان می کُشت از بهرِ تعصّب

قسمت قبلی

(673) چون خدا اندر نیاید در عِیان
نـــــایب حـــــق اند این پیـــــغمبران


چون خداوند هرگز به چشم و مشاهده در نمی اید، یعنی چون خدا محسوس و ملموس نیست، انبیا نایب او هستند در میان مردم، و حق تعالی بوسیلهٔ ایشان علوم و اسرار خود را به مردم میرساند

(674) نه، غلط گفتم که نایب با مَنُوب
گـــــر دو پـــــنداری، قبیح آید، نه خوب


نه! اینکه گفتم انبیاء و اولیاء نایب حضرت حق اند، حرف درستی نبود، چون در آن صورت، دوئی و اثنانیت پیش می آید، در حالی که آنان بطور کامل در حقیقت الهی فانی شده اند و همۀ آثار و رسوم بشری خود را در حق، محو کرده اند. بنابر این اگر نایب (پیامبران و اولیاء) را از منوبّ عنه (خداوند) جدا کنی کار زشتی انجام داده ای نه کاری خوب.

(675) نه، دو باشد تا توی صورت پرست
پیشِ او یـــــک گشت، کـــز صورت یِرَست


نه! مادام که تو صورت پرست و ظاهر گرا هستی، نایب با مَنوبٌ عَنْه در نظرت دوگانه جلوه کنند و تو آن دو را از هم جدا خواهی دید. ولی کسی که از عالم ظاهر و صورت رهیده و به عالم معنی پیوسته، نایب و منوب عنه را یکی می بیند.

(676) چون به صورت بنگری، چشمِ تو دوست
تـــــو به نـــــورش در نـــــگر کز چـــــشم رُست


به عنوان مثال، اگر تو به چهره ات نگاه کنی خواهی دید که دو چشم داری. ولی تو به نور چشمت که از آن پدید آمده نگاه کن.

(677) نورِ هر دو چشم، نَتوان فرق کرد
چـــــون که در نـــورش نظر انداخت مَرد


اگر آدمی به نور چشم ها دقت کند آن دو را یکی می بیند و نمی تواند میان آن دو تفاوتی قائل شود.

(678) دَه چراغ از حاضر آید در مکان
هر یـــــکی باشد به صـــــورت، غیرِ آن


مثال دیگر، اگر ده چراغ در یک مکان باشد و ظاهر آنها با هم اختلاف داشته باشد.

(679) فرق نَتوان کرد نورِ هر یکی
چـــون به نورش روی آری، بی شکی


چون به نور آن چراغ ها نظر کنی بیگمان نمی توانی آنها را از هم جدا کنی.

(680) گر تو صد سیب و، صد آبی بشمُری
صد نـــــمانَد، یک شـــــود چـــــون بِفشُری


مثال دیگر، اگر تو صد سیب و صد به را بشماری مسلّماً متعدّد جلوه کنند. ولی اگر همۀ آنها را بفشاری و آب آنها را بگیری خواهی دید که تعدّد آنها از بین میرود و یکی می شوند.

(681) در معانی، قسمت و اَعداد نیست
در مـــــعانی تـــــجزیه و اَفـــــراد نیست


زیرا که در امور معنوی اصولاً تقسیم و تجزیه و فرد و زوج وجود ندارد و این مقولات، مختصّ عالَم محسوسات است.

🌿🌿🌿🌿🌿🌿
ملاقات روزانه با خود


ما نیز خودمان را در بیرون میجوییم، اما تا زمانی که به درون ننگریم قادر نیستیم خود را بیابیم، مگر آن که به سوی درون، یعنی همان مکان تاریک رو کنیم.
بیایید هر روز در زمان و مکانی که بهتر است معین باشد - برای ملاقات روزانه با خودمان، خود حقیقی، خود واقعی و خود الهی مان یا به بیان رساتر همان که خدا می نامیم - تمرین سکوت کنیم. با پانزده دقیقه شروع کنید و کم کم این زمان را افزایش دهید تا به یک ساعت برسد. ابتدا ممکن است این تمرین بی معنا و یک اتلاف وقت کامل به نظر برسد، اما اگر پیگیری داشته باشید، سکوت نیرو خواهد گرفت و کلام خدا با شما سخن خواهد گفت.
آنگاه در می یابید که چه بسا تمرین سکوت ارزشمندترین فعالیت روزانه شماست.
بیایید در سکوت دعا کنیم، مراقبه کنیم، نامه ای الهی را تکرار نماییم، به اندیشه های معنوی بپردازیم و در گفت و گویی عاشقانه و صمیمانه با خدا غرق شویم.
دعا کار پیچیده ای نیست، بلکه بسیار ساده است؛ به سادگی صحبت کردن با یک دوست! فرض کنید دوستی را دیده اید، برای شما بسیار طبیعی ست که بلند پروازی ها و آرزوها، نقشه ها، برنامه ها، ضعف ها و ناکامی هایتان را با او در میان بگذارید و بخواهید که یاریتان کند. با خدا نیز به همین گونه رفتار کنید.
خدا یگانه دوست حقیقی و جاودانه ماست؛ سرآمد همه دوستان! او همیشه در دسترس ماست. مجبور نیستیم برای برقراری ارتباط با او به مکانی ویژه برویم، زیرا خدا همه جا هست. همۀ آنچه باید انجام دهیم این است: چشمانمان را ببندیم، از پیرامون خود جدا شویم، قلبمان را بگشاییم، او را بخوانیم و آنگاه او در برابر ما خواهد بود. در آغاز، قادر نیستیم او را ببینیم، اما باید مطمئن باشیم که او ما را می بینید. همان گونه که در ابتدا نمی توانیم ندایش را بشنویم، اما باید مطمئن باشیم که او صدای ما را می شنود. سرانجام روزی فراخواهد رسید که ما نیز او را ببینیم و ندایش را بشنویم.
اگر میخواهیم خدا را ببینیم، باید تلاش کنیم. این تلاش مایه پرورش تمنای عمیق قلبی برای دیدن خدا و اشتیاقی پرشور برای شنیدن ندای یگانه محبوب ازلی و ابدی ست.


جی. پی. واسوانی
تا سرای او
ص 16 و 17

🆔 @Khodshenasivo
🆑 عرفان و خودشناسی
Aquamarine
Dan Gibson's Solitudes;
🌿 موسیقی بیکلام Aquamarine اثری از Dan Gibson's Solitudes 🌿
زمانی که تندیس درد را حس می کنید، به اشتباه فکر نکنید که دچار مشکل شده اید. «من درون» شیفتۀ این است که از خودتان مشکل بسازید. آگاهی نیاز دارد که با پذیرش همراه شود و هر چیز دیگری دوباره آن را مبهم می کند. پذیرش، یعنی این که به خود اجازه دهید تا هر آنچه را در لحظه احساس میکنید، حس کنید. این بخشی از بودن اکنون است. شما نمی توانید با آنچه که هست، مخالفت کنید. خوب، میتوانید اما با مخالفت موجب رنج خود میشوید. با اجازه دادن، شما آنی می شوید که هستید؛ وجودی پهناور و گسترده! شما کامل میشوید و دیگر یک ذره، یعنی آن چیزی که «من درون» فکر میکند، نیستید. آنگاه ذات حقیقی شما پدیدار،میشود که با ذات پروردگار یکی است.


اکهارت تله
جهانی نو
ص 171
سلام دوستان عزیز

پیشنهاد می کنم در این جلسات شرکت کنید عالیه این جلسات🌹❤️
سكوت تنها به معنای سخن نگفتن نیست. بیشتر سروصدایی که تجربه میکنیم، وراجى تمام وقت درون سرمان است. مرتب داریم دایره وار می اندیشیم. برای همین است که در آغاز خوراک خوردن باید به خود یادآوری کنیم که تنها خوراک بخوریم و نه اندیشه هایمان را. تمرین میکنیم تا تمام توجه خود را به خوردن دهیم. اندیشه ای در کار نباشد و آگاهی مان را روی خوراک و افراد پیرامون مان کانونمند باشد.
معنای این گفته این نیست که هرگز نباید بیندیشیم یا باید اندیشه هایمان را سرکوب کنیم. خیلی ساده به این معناست که هنگام راه رفتن این هدیه را به خود میدهیم که با نگاه داشتن توجه روی تنفس و گام هایمان، استراحتی به اندیشیدن دهیم. اگر به راستی لازم است دربارۀ چیزی بیندیشیم، میتوانیم راه نرویم و تمام توجه خود را به چیزی بدهیم که باید درباره اش بیندیشیم.


تیک نات هان
سکوت
ص 43 و 44
Toward The One
Steven Halpern
🌿 موسیقی بیکلام Toward The One اثری از Steven Halpern 🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿

شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - داستانِ آن پادشاهِ جُهود که نصرانیان می کُشت از بهرِ تعصّب

قسمت قبلی

(682) اتّحادِ یار، با یاران خَوش است
پایِ مـــــعنی گیر، صورت سرکَش است


وحدت میان دوستان، خوشی آور است و اصحاب صفا و یاران وفا از هم جدا نیستند. به معنا توجه داشته باش که صورت، تفرقه انگیز است.

(683) صورتِ سرکَش، گدازان کن به رَنج
تا ببینی زیـــــرِ او وحـــــدت، چـــــو گنج


صورتِ معنا ستیز را باید با آتش ریاضت ذوب کنی. و همینکه چندگانگی را محو کردی در زیر ویرانی های آن، گنجی بیابی به نام وحدت.

(684) ور تو نگدازی، عنایت هایِ او
خـــــود گـــــدازد، ای دلـــــم مولایِ او


اگر تو ای صورت پرست، صورت های حق ستیز را ذوب نکنی، عنایات خداوند، آنها را ذوب خواهد کرد، ای خداوندی که دلم بنده و غلام توست.

(685) او نماید هم به دلها خویش را
او بـــــدوزد خـــــرقـــه درویـــــش را


آن خدا از روی لطف و حُبّ ازلی خود، هم خود را به دلهای روشن نشان میدهد و هم خرقه درویش را می دوزد.

(686) مُنبَسِط بودیم و یک جوهر همه
بی سَـــــر و بی پـــــا بُدیم آن سَـــــر همه


ما پیش از آنکه بدین جهان صورت و کثرت پا بگذاریم، در حالت انبساط و بی تعینی بودیم و یک گوهر واحد بیشتر نداشتیم.

(687) یک گُهَر بودیم همچون آفتاب
بی گِرِه بودیم و صافـــــی هــــمچو آب


ما مانند آفتاب، یک گوهر بودیم و همچون آب زلال، هیچ گرهی نداشتیم. یعنی پاک و خالص و بی تعیّن بودیم‌.

(688) چون به صورت آمد آن نورِ سَرَه
شد عـــــدد چون ســـــایه هایِ کُـــــنگره


از آن وقت که آن نور خالص، صورت و رنگ های مختلف به خود گرفت، مانند سایه کنگره متعدّد شد.

(689) کُنگره ویران کنید از مَنجَنیق
تا رود فـــــرق از مـــــیانِ این فـــــریق


حال باید کنگره ها را ویران کنید. یعنی برای آنکه به سر وحدت واقف شوید باید تعينات وجود و كثرات جهان محسوس را با منجنیق توحید و ریاضت ویران کنید و وجود مجازی و موهوم را محو نمایید تا از میان جمع خلایق، کثرت و تمایز و تعدد برخیزد.

(690) شرحِ این را گُفتمی من از مِری
لیک تـــــرسم تـــــا نـــــلغزه خـــــاطری


من این اصل، یعنی وحدت وجود را بیان کردم، ولی بیم آن دارم که خاطری دچار لغزش و اشتباه شود، زیرا این معانی ژرف را هر ذهن ضعیف و بسیطی نمیتواند درک کند.

🌿🌿🌿🌿🌿🌿
"هر کسی به اندازه کارش"


یکی از زیبایی های موجود آدمی میل خودنمایی است. بچه ای تازه پا باز کرده و به راه افتاده، چنان ذوق میکند که دیگران او را بپایند. بچه ای دست میزد و با نگاه از حاضرین می طلبید که دست زدن او را نگاه و تحسین کنند‌. بچه میل فطری دارد که توجه دیگران را به حرکات خود جلب کند و در حقیقت خودنمایی کند.
و چرا این میل فطری نباید در بزرگسالی هم وجود داشته باشد؟ چرا جامعه آن را تقبیح میکند؟ علتش این است که آنچه را فرد وسیله خودنمایی قرار میدهد ابزار آزار است. و یکی از تمهیدات ابداعی افراد برای مصونیت از این آزار تقبیح خودنمایی است.
حال ببينيم وضع ارتزاق در یک فرد و یک جامعه سالم چگونه است. آیا میزان ارتزاق یا کیفیت آن بستگی به کار دارد؟
عده ای این شعار را میدهند که "به هر کس به اندازه کارش"؛ عده ای دیگر هم میگویند "از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازه نیازش".
این شعار که به "هر کس به اندازه کارش“ اولاً بی معنا است؛ این شعار زیرکانه کسانی است که با شلاق "زرنگی" موفق به قاپیدن چیزها شده اند؛ و حالا این شعار حکم گاوصندوق امنی را دارد برای چیزهایی که قاپیده اند. ثانیاً اگر کار به معنای واقعی را معيار ارتزاق قرار بدهیم اولین کسانی که باید گرسنه بمانند طرفداران همین شعار هستند. زیرا این قاپوهانان کارشان را که نمی خورند، بلکه نان زيركى و ناقلاییشان را می خورند، نان پولشان را می،خورند - آنهم نه پولی که محصول کار است بلکه پول محصول زیرکی و عمدتاً چنگیز منشی شان را.
آدم وقتی از بیرون عرف های پذیرفته و عادی شده به وضع اجتماعات نگاه میکند میبیند که دنیا نوانخانه ایست که طفیلی ها و متکدیان واقعی آنرا مرفه ترین آدمها یا شبه شاغلین با کارهای واقعاً بیهوده و غیر مفید - هم برای خودشان و هم برای جامعه - تشکیل میدهند.
"به هرکس به اندازه کارش" ناشی از دید سوداگرانه ایست که چنان در رگ و پوست اندیشه انسان ریشه دوانده است که تصور رابطه ای جز سوداگری، جز چیزی دادن و در ازای آن چیزی ستاندن، قابل درک و فهم نیست. در رابطه سوداگرانه همه چیز از روی ترازو، وزن و حساب گری است - احترام در مقابل احترام، عشق در مقابل عشق؛ یک مهمانی در مقابل یک مهمانی؛ و بالاخره یک پُرس غذا در مقابل یک پُرس کار.
در یک خانواده شما نمیگویید چون آن پیرمرد، آن کودک با آن برادر فلج سهمی در کار و تولید ندارند نباید غذا بخورند یا باید کم تر بخورند. علتش این است که تعبیرهای اجتماعی قبلاً "من"، ابعاد و تعلقات و حدود آنرا تعیین می کنند، آنها را به عنوان مال من محصور میکنند و بعد میگویند تو فقط مسؤول همین محدوده و محصورات آنی. چون ما از شروع رابطه همه چیز را در شکل تفرق، جدایی، حصار کشی، تملک و تمایز دیده ایم و به آن عادت کرده ایم نمیتوانیم ادراکی از جامعه و رابطه ای داشته باشیم که حکم یک خانوار عظیم را دارد. در این زمینه هم مثل زمینه های دیگر شعر و تئوری داریم - "بنی آدم..." - ولی نحوه تربیت و بار آمدنمان بسیار دور از احساس وحدت و یگانگی است. جامعه از کودكى "منِ" من و تعلقات و وابستههای آن را مشخص و از “من “ تو جدا کرده؛ ولی این جدایی یک جدایی کاذب و اعتباری است. ما جدایی های واقعی را با جدایی های اعتباری غاطی میکنیم. این که من و تو از یک پدر و یک مادریم و حسن از پدر و مادر دیگر، یک واقعیت است؛ ولی آن احساس و رابطه ی ذهنی ای که من نسبت به برادرم دارم و او را از برادر تو جدا میبینم در نفس این واقعیت نیست. این دید و احساس ریشه در ناتوانی تاریخی انسان دارد. همانگونه که من ناتوانی خود را به وسیله "قبیله من"، "وطن من "، " ثروت و شهرت و منصب من" جبران میکنم به وسیله "برادر من" نیز جبران می کنم.


محمد جعفر مصفا
هله
ص 223 و 224

🆔 @Khodshenasivo
🆑 عرفان و خودشناسی
HTML Embed Code:
2024/05/15 14:00:06
Back to Top