TG Telegram Group Link
Channel: خاطرات کنکور
Back to Bottom
Channel created
🔻 "خاطرات شریف" جایی برای ثبت خاطرات دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف!

🔸 "خاطرات شریف" جاییه که اختصاصا خاطرات دانشجوهای صنعتی شریف گذاشته میشه. اگه دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف هستید، جای خاطرات شما توی این کانال خالیه.

🔹 آدرس کانال: @Khaterat_Sharif

تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!

خاطرات شریف | کانال تلگرام | ارسال خاطره
🔻 یادش بخیر شب‌های امتحان!
من خودم خوابگاهی نبودم ولی همیشه شبای امتحان می‌رفتم خوابگاه که مثلا با بچه ها دور هم درس بخونیم!
برنامه هم اینجوری بود که قرار میذاشتیم نه شب درسو شروع کنیم نخوابیم تا فردا جزوه رو تموم کنیم!
ولی همیشه دو سه ساعت که می‌گذشت یکی مون بلند می شد جزوه رو پرت میکرد می‌گفت چه زندگی ما داریم میکنیم!؟ امتحان چی کشک چی؟! الکی داریم جوونیمونو حروم می‌کنیم و... ازین چرتو پرتا!
بقیه هم که انگار منتظر بودیم یکی اینو بگه از حرفش حمایت میکردیمو درسو می ذاشتیم کنار می‌رفتیم تجریش سید مهدی و هیوا و بعدش شبگردی و...
فرداشم به غلط کردن میوفتادیم ولی با تقلب گرفتم از اینو اون(بچه های کلاس خیلی پایه بودن) و عکس گرفتن از جزوه پاس می کردیم می رفت!
یکبار که خیلی موفق عمل کردیم تا ساعت سه نشستیم خوندیم ولی آخرم زدیم بیرون چون هیچ جا باز نبود رفتیم ترمینال آزادی یک سوسیس آلمانی ضعیف زدیم! چه دورانی بود...

تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!

خاطرات شریف | کانال تلگرام | ارسال خاطره
🔻 سلام. خاطره من از دانشگاه فقط همین که من سال ۹۷ وارد دانشگاه شدم. حضوری درس میخوندم. سال ۹۸ انصراف دادم؛ سال ۹۹ یه رشته خیلی خفن قبول شدم ولی غیرحضوری دارم میخونم.
واقعا کی فکرشو میکرد؟ اونجا شاگرد اول بودم الان دیگه بماند. 😂😂

تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!

خاطرات شریف | کانال تلگرام | ارسال خاطره
🔻 راستش من دو سال جهشی خوندم و زودتر هم کنکور قبول شدم و رفتم جزو گروه مهندس های نفت که وزارت نفت لغو بورسیه مون کرد. ترم آخر بود ک با یک قانون الکی خوابگاه رو ازم گرفتن، یادمه آذر ماه سردی بود من چون وضع خوبی نداشتم شب ها میرفتم پیش هم شهری هام که تو ی نانوایی تو گمرک کار میکردن، کل زندگیم ی کوله کتاب بود و ی دست لباس، ی شب یادم نیست چرا نشد تو نانوایی بخوابم، بیرون موندم رفتم رو یه پل هوایی خوابیدم که یهو دیدم یه مامور داره با پا بهم ضربه میزنه فک میکردن افغانی ام تو کلانتری وقتی فهمیدن دانشجو هستم شاخ در آورده بودن. اون دو ترم بدون خوابگاه سخت ترین دوران دانشجویی من بود. بعد اون مقطع تغییر رشته دادم رفتم دانشگاه افسری نیروی دریایی بعد گذروندن سه سال اونجا رو هم بیخیال شدم چون فقط بخاطر حقوقش این تصمیم رو گرفته بودم. وقتی با یه رشته ای انس میگیری دیگ سخته آینده ات رو جای دیگه ای تصور کنی. دیگ سرنوشت من رو فرستاد وزارت بهداشت و ادامه تا phd، بهترین دوران دانشجویی برای من جندی شاپور اهواز بود خوابگاه انقلاب و کمپلو با بهترین کارشناس ارشد ها ایران. حالا اما تو سی یک سالگی مشغول دکتری هستم، استخدام وزارت نفت نشدیم ولی همین که تو آزمایشگاه کار میکنم برام یه دنیاس حالا یا آز شیمی یا آز بالینی فرقی نداره. همه این ۱۵ سال دانشجویی برای من با خاطره های مختلف یادآوری میشه بی پولی های کارشناسی، دلتنگی های افسری، تنهایی های ارشد و ناچار دلبستن دکتری که همه اش گذشته اس، اما من هنوز همونجا تو کلاس ۳۰۲ مهندسی سر کلاس سیالات جاموندم. میخوام بگم هیچوقت تسلیم نشین.

تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!

خاطرات شریف | کانال تلگرام | ارسال خاطره
🔻 سلام. ما توی دوره لیسانس یک اکیپ متشکل از بچه های ورودی ۸۸ و ۸۹ شیمی بودیم که بخاطر دقت عمل بالا توی انجام آزمایشات هیچ کس حاظر نبود با ما همگروهی بشه و ما چهار نفر همیشه فقط با هم بودیم و همیشه بدترین و عجیبترین نتایج ممکن توی آزمایشگاها برای ما بود!
یکبار سال ۹۲ یک آزمایشگاهی داشتیم به اسم تجزیه دستگاهی بچه های گروه که دچار تحولات شروع ترم شده بودن تصمیم گرفتن که بر خلاف همیشه اینبار آزمایش رو با دقت انجام بدن و به نوعی آدم بشن! از من خواستن چون تخصص زیادی توی خراب کاری ها دارم اصلا توی روند آزمایش دخالتی نکنم و برای خودم خوش باشم فقط اون آخر ظرفهای ازمایشو بشورم!
آزمایش هم اینطور بود که حدود ده دوازده تا محلول مجهول داخل ظرفهای مختلف ریخته شده بود و ما باید اونها رو به حجم صد میل می رسوندیم و بعد از انجام تستهای مختلف می گفتیم که چه محلولی با چه غلظتی داخل ظرفهاست!
خلاصه من می رفتم واسه خودم چرخ میزدم و هر از گاهی میومدم می‌دیدم یک ظرف با محلول های نصفه نیمه روی میز گذاشتن منم با ذوق از اینکه دم بچه ها گرم چه زود دارن انجام میدن ازمایشارو بر میداشتم محلول رو خالی میکردمو ظرفو میشستم و میذاشتم سر جاشون!خلاصه بعد اینکه همه ظرفا دونه به دونه اومدن و من خالی کردم و شستم دیدم بچه ها دارن دنبال محلولها میگردن! پرسیدم داستان چیه گفتن ما برای اینکه آزمایش خطا نداشته باشه محلولهارو تا نزدیک به حجم صد پر میکردیم میذاشتیم اینجا که آخر همه رو با دقت به حجم صد برسونیم الان هیچ کدوم نیست!
که من داستان رو گفتمو اونها تو سر زنون هرچی از دهنشون درومد بهم گفتن😂
اما من با خونسردی کامل گفتم نگران نباشید من رنگ محلولها یادم هست درستشون میکنم نشون استاد میدیم جوابارو داده سازی میکنیم!!!یکی از بچه گفت منم میام کمکت اون دوتا دیگه هم رفتن سر استادو گرم کردن که ما کارمون کنیم!
خلاصه من نشستم با قاطی کردن محلوهای مختلف دهتا ظرف با رنگ مشابه اون محلولها درست کردم دادم به رفیقم که به حجم برسونه! کار که تموم شد رفتیم به استاد گفتیم بیاد ببینه بریم پی زندگیمون!
استاد و صدا کردیم و گفتیم آزمایش تموم شده استاد اومد ظرفها رو دید و با تعجب پرسید شما چطور ازمایشو انجام دادین ولی هیچی از حجم محلول هاتون کم نشده؟!
این دفعه هم یکی از نوابغ گروهمون به عقلش نرسیده بود که وقتی آزمایش انجام میشه حجم محلول به دلیل مصرف شدن کم میشه بر داشته بود کل ظرفهارو کامل تا خط صد میل پر کرده بود و همون‌جوری نشون استاد داد!!
اینجوری شد که تصمیم گرفتیم که همون فرمون قبلی رو تا آخر بریم😂

تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!

خاطرات شریف | کانال تلگرام | ارسال خاطره
🔻 سلام الان ساعت یک نصفه شبه یک ساعته تو تخت دارم با خودم کلنجار میرم که آیا این پیامو بفرستم یا نه بیشتر از اینکه خاطره باشه دلنوشتست میتونه اصلا تو کانال نیاد یا اینکه انقدر شیر بشه که کل ایران ببینن در هردوصورت تصمیم گرفتم بنویسم امیدوارم حالت دوم پیش بیاد ولی به هر حال چیزی که میخواستم بگم اینکه شده بی دلیل یا بدون اینکه چیزی از دوستتون بخواد سراغی ازش بگیرید فکر کنم هممون قضیه دختری که میره خودکشی کنه و با خودش عهد میکنه اگه یک نفرم تو راه بهم بخنده منصرف میشم و نهایتا خودکشی میکنه رو بدونن اگم نه که دیگه کامل گفتم حرفم اینکه خوش حال کنید همدیگه رو ما ایرانیا افسرده ایم نمیگم کشواری دیگه نیستن وضع برزیل ، فرانسه و ایتالیا و غیره و ذالک هم از ما بهتر نیست ولی چیزی که هست ما فقط همدیگه رو داریم منظور اینکه زندگی سخته و مطمئنا هم سیاسیون کاری نمیکنن برای مردم و کسی رو درنظر بگیرید که خانواده ساپرتیوی هم نداشته باشه یا نتونه درست باهاشون ارتباط بگیره نهایتا اینکه هوای همدیگه رو داشته باشیم راه دوری نمیره دختر و پسرم فرقی نمیکنه و مطمئن باشید پسرا حدود خودشونو میدونن تا زمانی که درست رفتار کنید اون فرد همینکه بدونه اگه مشکلی پیش بیاد یکی یا
چندی پشتشن براش کافیه حتی اگه براش کاریم انجام ندیم

تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!

خاطرات شریف | کانال | اینستاگرام | ارسال خاطره
🔻 از خاطره دفاع ارشدم بگم‌،روز ۸ بهمن ۹۷ دفاع داشتم ساعت ۴ و ساعت ۴ و نیم هم بازی ایران و ژاپن بود توی جام ملت ها، آقا من نیم ساعته توضیح دادم و شد ساعت چهار و نیم،یکی از داورا که دارو خارجی بود شروع کردن سوال پرسیدن؛ اون سوال میپرسید و منم جواب میدادم،توی یه لحظه دیدم ساعت نزدیک ۵ شده و کل مهمانا که نزدیک به ۲۰ نفر بودن با استاد راهنما و اون یکی دارو توی گوشی هاشون دارن فوتبال نگاه میکنن😂😂، که منم یه خنده ریز😀 رفتم و داور خارجی فهمید و دیگه سوال نپرسید، و اما داور دوم خواست سوال بپرسه، که دمش گرم فوتبالی بود شدید و یه سوال پرسید که اونم این بود گفت پیشنهادت واسه صنعت برق چیه؟🤣🤣🤣 منم یه سری توضیح دادم و بعدش ۱۹ رو دادن و رفتن که بعد اون ایران سه تا خورد از ژاپن، شانس آوردم بعد پایان دفاع ایران خورد مگه نه داورا سر من خالی میکردن😬😬.
واقعا یادش بخیر چقد خندیدیم با رفقا اون شب🤣🤣

تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!

خاطرات شریف | کانال | اینستاگرام | ارسال خاطره
🔻 آقا ما تو ورودیامون تنها کسی بودم که عکاسی میکردم و یه‌ دوربین همیشه گردنم بود.
یبار به ما گفتن بچه ها اکیپی داریم میریم بام، دوربینت و بیار یادگاری شه
مام رفتیم و‌ شروع کردیم عکس گرفتن
اون موقع فیسبوک مد بود و اونجا گروه داشتیم همه بچه ها... منم همه عکسارو گذاشتم تو گروه
فرداش رفتیم دانشگاه دیدیم همه دارن چپ چپ نگا میکنن و ریز میخندن و نگاهشون و‌با خنده میدزدن
به رفیقامون گفتیم چیه داستان؟
گفتن مبارکه داداش!!!!
گفتم جان؟! 😐😳
گفتن مگه با فلانی دوس نشدی؟! 😳
گفتم نه! چطور؟!
جواب دادن: خب عکس از فلانی بیشتر گرفتی تا بقیه...
گفتم خب همین؟!
گفتن آره
اونجا بود که فهمیدم خنده ها و‌حرفای زیر لبی یه دانشکده مال این بود که من ۳تاعکس بیشتر از اون بنده خدا گرفته بودم...
خلاصه که حواستون باشه به حرف‌ مردم!!! همینجوری ملت و به عقد هم درمیارن 😂😂

تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!

خاطرات شریف | کانال | اینستاگرام | ارسال خاطره
🔻 سلام دیدم همه خاطره گفتم منم بگم 🥺





















بنده یک ورودی 99 هستم و خاطره ای ندارم 🥺😭

تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!

خاطرات شریف | کانال | اینستاگرام | ارسال خاطره
🔻 سال ۷۰ بود و من دانشجوی صنایع‌هوایی(هوافضای فعلی)
علاقمند بودم برم سر کلاس ..... اگر اسمشون به درستی در خاطرم مونده باشه
کلاس هم توی مرکز معارف اون زمان بود
اول کلاس اعلام کرد هیچ دانشجوی غیرکامپیوتری حق نشستن سر کلاس رو نداره و باید کلاس رو ترک کنه من هم گفتم از کجا می‌فهمه ولش کن
نشستم که دیدم وسط کلاس شروع کرد به حضور و غیاب از روی لیست و ردیف به ردیف هم می‌آمد و از نزدیک اسمتو می‌پرسید مونده بودم چکار کنم و الان اگر بفهمه بدجوری برخورد می‌کنه متاسفاته همه دوستانی که می‌دونستم اون کلاس رو دارن هم سر کلاس بودن و راه گفتن اسم اونها هم بسته بود
خلاصه رسید به من و گفت اسم شما و من یا شانس و یا اقبال اسم سعیدمحمدی رو گفتم یه نگاهی به لیست کرد و نگاهی به من و دور شد و من رنگم احتمالا قرمز
پیش خودم گفتم آبروداری کرد علیرغم اینکه به عنوان خشن و بداخلاق ازش یاد می‌شد
خلاصه اینکه دیگه سر کلاس نرفتم تا اینکه چند وقت بعد فهمیدم دانشجوی کامپیوتری به همین نام هست و ورودی ۷۰ و بچه کرمانشاه
تازه فهمیدم دلیل اون اتفاق رو و واقعا برای خودم هم باور کردنی نبود
بهش گفتم جلسه اول رو من برات حاضری گرفتم برو خوش باش 😁😁😁

تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!

خاطرات شریف | کانال | اینستاگرام | ارسال خاطره
🔻 سلام ما توی کلاس مجازی بودیم استاد داشت درس میداد ما هم گوش می کردیم با اینکه هیچی متوجه نمی شدیم دانشجو ها داشتن سوال می پرسیدن استاد به چند تاشون جواب داد یهو یکی پرسید سلام استاد ما رو هی میندازه بیرون سامانه بعد استاد یواشکی خوند استاد ما رو هی میندازه بیرون سَمانه 😂😂 خود استادم خندش گرفت بعد گفت ها سامانه 😂 ولی جوری خوند که ما شنیدیم کلاس منفجر شد😂

تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!

خاطرات شریف | کانال | اینستاگرام | ارسال خاطره
HTML Embed Code:
2024/05/01 03:16:37
Back to Top