Channel: ʆƠƲƖƧƧƛƝƇЄ
#ادبیات
نیما یوشیج
نیما نسب نامش را به «نیماور» میرساند، با این توضیح «نیماور اسم دو سه نفر از اسپهبدان غربی مازندران بوده است. مورخین نیماور را نامآور مینویسند که غلط است. نیماور مرکب است از نیما = قوس برج نهم از بروج در زبان طبری، کمان + ور؛ به معنی کماندار یا کماندار بزرگ.
تمایز این انتخاب در قیاس با تخلص باقی شعرای همدورهی اوست که نمایان میشود. کولی (کسرایی) سایه (ابتهاج)، امید )اخوان ثالث)، صبح و سپس بامداد (شاملو)، آینده (اسماعیل شاهرودی)، سرشک (شفیعی) سروش (اسماعیل خویی) و بسیاری دیگر از تخلصهای معاصران معمولاً نامهای هنریاند با سایههای شاعرانه و گاه رمانتیک بر حسب احوال روحی شاعر، حال آنکه نیما تخلص هنریاش را از شخصی اقتباس میکند قدرتمند و جنگجو.
او با انتخاب این تخلص تصویری از قدرت و تسلط میسازد و سپس با رسمی کردن آن و پایفشردن بر آن و جا انداختن آن به مشی مصرانه و مقتدرانهاش استمرار میبخشد.
اگر نام مستعار تا حدودی گویای روحیات و علایق و تمنیات شاعر باشد از این وجه میتوان مبنای روانشناسی فردی برایش یافت و تخلص نیما یوشیج به خوبی میتواند تمایل نیما به قدرت را آیینگی کند. او با این درجه از اعتماد به نفس در شاعری است که نام هنریاش را به نام رسمیاش تبدیل میکند و این به نظر من یک سیر اگزیستانسیال است از خلاصه.شدن وجود شخص علی اسفندیاری در وجود نیما یوشیج شاعر.
سایه اقتصادینیا
🔘@Jouissance_me
نیما یوشیج
نیما نسب نامش را به «نیماور» میرساند، با این توضیح «نیماور اسم دو سه نفر از اسپهبدان غربی مازندران بوده است. مورخین نیماور را نامآور مینویسند که غلط است. نیماور مرکب است از نیما = قوس برج نهم از بروج در زبان طبری، کمان + ور؛ به معنی کماندار یا کماندار بزرگ.
تمایز این انتخاب در قیاس با تخلص باقی شعرای همدورهی اوست که نمایان میشود. کولی (کسرایی) سایه (ابتهاج)، امید )اخوان ثالث)، صبح و سپس بامداد (شاملو)، آینده (اسماعیل شاهرودی)، سرشک (شفیعی) سروش (اسماعیل خویی) و بسیاری دیگر از تخلصهای معاصران معمولاً نامهای هنریاند با سایههای شاعرانه و گاه رمانتیک بر حسب احوال روحی شاعر، حال آنکه نیما تخلص هنریاش را از شخصی اقتباس میکند قدرتمند و جنگجو.
او با انتخاب این تخلص تصویری از قدرت و تسلط میسازد و سپس با رسمی کردن آن و پایفشردن بر آن و جا انداختن آن به مشی مصرانه و مقتدرانهاش استمرار میبخشد.
اگر نام مستعار تا حدودی گویای روحیات و علایق و تمنیات شاعر باشد از این وجه میتوان مبنای روانشناسی فردی برایش یافت و تخلص نیما یوشیج به خوبی میتواند تمایل نیما به قدرت را آیینگی کند. او با این درجه از اعتماد به نفس در شاعری است که نام هنریاش را به نام رسمیاش تبدیل میکند و این به نظر من یک سیر اگزیستانسیال است از خلاصه.شدن وجود شخص علی اسفندیاری در وجود نیما یوشیج شاعر.
سایه اقتصادینیا
🔘@Jouissance_me
#فلسفه
#معرفی_کتاب
▫️انسانها در عصر ظلمت
▫️▫️هانا آرنت
▫️▫️▫️مهدی خلجی
فهمیدن فعالیتی پایانناپذیر است که طی آن در عین تنوع و تغییر مدام، با واقعیت کنار میآییم و آشتی میکنیم و به عبارت دیگر در جهان احساس آشنایی و آسودگی میکنیم
فهمیدن روندی پایانناپذیر است و بنابراین نمیتواند هیچ نتیجهی نهایی تولید کند
فهمیدن زندهبودن به شکلی ویژهی آدمیست.
🔘@Jouissance_me
#معرفی_کتاب
▫️انسانها در عصر ظلمت
▫️▫️هانا آرنت
▫️▫️▫️مهدی خلجی
فهمیدن فعالیتی پایانناپذیر است که طی آن در عین تنوع و تغییر مدام، با واقعیت کنار میآییم و آشتی میکنیم و به عبارت دیگر در جهان احساس آشنایی و آسودگی میکنیم
فهمیدن روندی پایانناپذیر است و بنابراین نمیتواند هیچ نتیجهی نهایی تولید کند
فهمیدن زندهبودن به شکلی ویژهی آدمیست.
🔘@Jouissance_me
#ادبیات
#گوگول
عروسی
برای همین است که از خواستگاری خوشم نمیآید.
دوندگی دارد: امروز نمیشود، فردا تشریف بیاورید، پسفردا هم یک فنجان دیگر، باز هم باید فکر کنیم.
آن هم برای قضیهی به این پیش پا افتادگی، معمای لاینحل که نیست.
#PDF
🔘@Jouissance_me
➖➖➖➖
#گوگول
عروسی
برای همین است که از خواستگاری خوشم نمیآید.
دوندگی دارد: امروز نمیشود، فردا تشریف بیاورید، پسفردا هم یک فنجان دیگر، باز هم باید فکر کنیم.
آن هم برای قضیهی به این پیش پا افتادگی، معمای لاینحل که نیست.
🔘@Jouissance_me
➖➖➖➖
Telegram
attach 📎
#ادبیات
#معرفی_کتاب
▫️بازرس
▫️▫️گوگول
▫️▫️▫️آبتین گلکار
آه، خنده. قضیهی مهمی است.
من در بازرس عزمم را جزم کردم تا تمام پلشتیهای روسیه را در تودهای گرد آورم و یکباره همهشان را به تمسخر بگیرم.
بازرس نظریات مختلفی را برانگیخت برخی استقبال کردند، برخی به وجد آمدند و گروهی دیگر نویسنده را به هجونویسی و افترا زدن به روسیه متهم کردند و او را یاغی خطرناک خواندند.
این اتهامات گوگول را به شدت تحت تاثیر قرار داد و او تصمیم گرفت به خارج از کشور سفر کند تا در فراغت دوردست بتواند نوشتن "نفوس مرده" را به پایان رساند.
همه همین کار را میکنند و این به تنهایی برای توجیه وجدان پینهبستهی شهردار قصه کفایت میکند.
شروع بازرس یکی از بهترین و موجزترین نمونههای شروع نمایشنامه و گرهافکنی در ادبیات نمایشی جهان به شمار میرود.
گوگول به جای مقدمهچینی، با نخستین جملهی نمایشنامه تنش دراماتیک را به وجود میآورد و گره نمایش را پایهگذاری میکند.
نوآوری دیگر گوگول این است که هنگام برشماری نابسامانیها حتی به رفع یک مشکل یا عیب جدی پرداخته نمی.شود و همهی تذکرات جنبهی کاملا سطحی و ظاهری دارد.
معروف است که تزار نیکلای اول در نخستین شب اجرای بازرس در تئاتر حضور یافته بود و از ته قهقهه میزد.
"مسئله فقط آن است که سمبهی چه کسی پرزورتر است؟
"الان زیر پای من میلولی، چرا؟
چون سمبهی من پرزورتر بود؛ ولی اگر زور تو یک کم میچربید، آن وقت تو بیچشم و رو مرا زیر پا له میکردی یا مثل یک دستمال بیمصرف میانداختی دور."
🔘@Jouissance_me
#معرفی_کتاب
▫️بازرس
▫️▫️گوگول
▫️▫️▫️آبتین گلکار
آه، خنده. قضیهی مهمی است.
من در بازرس عزمم را جزم کردم تا تمام پلشتیهای روسیه را در تودهای گرد آورم و یکباره همهشان را به تمسخر بگیرم.
بازرس نظریات مختلفی را برانگیخت برخی استقبال کردند، برخی به وجد آمدند و گروهی دیگر نویسنده را به هجونویسی و افترا زدن به روسیه متهم کردند و او را یاغی خطرناک خواندند.
این اتهامات گوگول را به شدت تحت تاثیر قرار داد و او تصمیم گرفت به خارج از کشور سفر کند تا در فراغت دوردست بتواند نوشتن "نفوس مرده" را به پایان رساند.
همه همین کار را میکنند و این به تنهایی برای توجیه وجدان پینهبستهی شهردار قصه کفایت میکند.
شروع بازرس یکی از بهترین و موجزترین نمونههای شروع نمایشنامه و گرهافکنی در ادبیات نمایشی جهان به شمار میرود.
گوگول به جای مقدمهچینی، با نخستین جملهی نمایشنامه تنش دراماتیک را به وجود میآورد و گره نمایش را پایهگذاری میکند.
نوآوری دیگر گوگول این است که هنگام برشماری نابسامانیها حتی به رفع یک مشکل یا عیب جدی پرداخته نمی.شود و همهی تذکرات جنبهی کاملا سطحی و ظاهری دارد.
معروف است که تزار نیکلای اول در نخستین شب اجرای بازرس در تئاتر حضور یافته بود و از ته قهقهه میزد.
"مسئله فقط آن است که سمبهی چه کسی پرزورتر است؟
"الان زیر پای من میلولی، چرا؟
چون سمبهی من پرزورتر بود؛ ولی اگر زور تو یک کم میچربید، آن وقت تو بیچشم و رو مرا زیر پا له میکردی یا مثل یک دستمال بیمصرف میانداختی دور."
🔘@Jouissance_me
10
Ghalia Benali & Sevara Nazarkhan
#چکامه
گفت:
عشقِ تو برای من بدنی دیگر است. دور میشوی از خویش وقتی که دور میشوم از تو.
آدونیس
🔘@Jouissance_me
گفت:
عشقِ تو برای من بدنی دیگر است. دور میشوی از خویش وقتی که دور میشوم از تو.
آدونیس
🔘@Jouissance_me
#ادبیات
#معرفی_کتاب
📓 صداهایی از چرنوبیل
تاریخ شفاهی یک فاجعه ی اتمی
🖊 سوتلانا آلکسیویچ
🔁 حدیث حسینی
➰➰➰➰➰
نمی دانم از چه بگویم: از مرگ یا از عشق؟
اصلا آیا این دو یکسانند؟ از کدام یک بگویم؟
تازه ازدواج کرده بودیم. هنوز حتی تا مغازه هم دست در دست هم میرفتیم . به او میگفتم دوستت دارم؛ اما آن زمان نمی دانستم چقدر...
ما در خوابگاه ایستگاه آتشنشانی زندگی میکردیم. شبی صدایی شنیدم.
گفت پنجره را ببند و برگرد به رختخواب. در نیروگاه آتش سوزی شده. زود بر میگردم.
و صبح او در بیمارستان بود.
و من هر روز با آدم تازهای رو به رو میشدم.
سوختگی و جراحات و پوسته پوسته شدن؛
و همه اینها مالِ من بود. او محبوبم بود!
به پرستار شیفت گفتم "داره میمیره."
گفت: "مگه انتظار دیگهای داشتی ؟ درجهی تشعشعات او هزار و ششصد رونتگن هست. حتی چهارصد درجه هم مرگباره.
تو کنار یک راکتور هستهای مینشینی."
بدنش از بین رفته بود. تکه هایی از احشایش را بالا میآورد. باندی به دستم بستم و تا جایی که می.شد آن ها را از دهانش بیرون میکشیدم.
در مورد این چیزها نمیتوان حرف زد ، نمیتوان در موردش نوشت؛ حتی نمیتوان با یادآوری اینها زنده ماند.
همهی اینها مال من بود. او محبوب من بود.
هیچکس نمیپرسد ما چه دیدهایم و چه چیزی را پشت سر گذاشتهایم؟
هیچ کس نمیخواهد از مرگ بشنود؛
اما من در بارهی عشق به تو گفتم؛ در بارهی عشقم...
لیودمیلا ایگناتنکو ، همسر آتش نشان واسیلی ایگناتنکو
🔘@Jouissance_me
#معرفی_کتاب
📓 صداهایی از چرنوبیل
تاریخ شفاهی یک فاجعه ی اتمی
🖊 سوتلانا آلکسیویچ
🔁 حدیث حسینی
➰➰➰➰➰
نمی دانم از چه بگویم: از مرگ یا از عشق؟
اصلا آیا این دو یکسانند؟ از کدام یک بگویم؟
تازه ازدواج کرده بودیم. هنوز حتی تا مغازه هم دست در دست هم میرفتیم . به او میگفتم دوستت دارم؛ اما آن زمان نمی دانستم چقدر...
ما در خوابگاه ایستگاه آتشنشانی زندگی میکردیم. شبی صدایی شنیدم.
گفت پنجره را ببند و برگرد به رختخواب. در نیروگاه آتش سوزی شده. زود بر میگردم.
و صبح او در بیمارستان بود.
و من هر روز با آدم تازهای رو به رو میشدم.
سوختگی و جراحات و پوسته پوسته شدن؛
و همه اینها مالِ من بود. او محبوبم بود!
به پرستار شیفت گفتم "داره میمیره."
گفت: "مگه انتظار دیگهای داشتی ؟ درجهی تشعشعات او هزار و ششصد رونتگن هست. حتی چهارصد درجه هم مرگباره.
تو کنار یک راکتور هستهای مینشینی."
بدنش از بین رفته بود. تکه هایی از احشایش را بالا میآورد. باندی به دستم بستم و تا جایی که می.شد آن ها را از دهانش بیرون میکشیدم.
در مورد این چیزها نمیتوان حرف زد ، نمیتوان در موردش نوشت؛ حتی نمیتوان با یادآوری اینها زنده ماند.
همهی اینها مال من بود. او محبوب من بود.
هیچکس نمیپرسد ما چه دیدهایم و چه چیزی را پشت سر گذاشتهایم؟
هیچ کس نمیخواهد از مرگ بشنود؛
اما من در بارهی عشق به تو گفتم؛ در بارهی عشقم...
لیودمیلا ایگناتنکو ، همسر آتش نشان واسیلی ایگناتنکو
🔘@Jouissance_me
#فلسفه
#معرفی_کتاب
جهان همچون اراده و تصور
آرتور شوپنهاور
"حقیقتا نمیتوان باور کرد که مسیر زندگی اکثریت عظیم انسانها مادام که از بیرون نگریسته شود چه بیمعنا و بیاهمیت است، و هنگامی که از درون احساس شود چه تیره و بیمحتوا است."
شوپنهاور
وقتی شوپنهاور کتاب جهان همچون اراده و تصور را تمام کرد، دست.نویس را با یادداشتی البته متواضعانه برای ناشر فرستاد: "این کتاب در آینده منشا و موجبی برای صد کتاب دیگر خواهد شد."
از قضا معلوم شد که این برآورد بیش از اندازه فروتنانه بوده است.
شانزده سال بعد ناشر به شوپنهاور اطلاع داد که تقریباً همهی چاپ اول شاهکارش را به عنوان کاغذ باطله تبدیل به خمیر کرده است.
واکنش شوپنهاور در برابر این عدم استقبال معاصرانش چنین بود: " آیا یک موسیقیدان از استقبال پرشور شنوندگانش خشنود میشد اگر میدانست که همهشان تقریباً کر هستند؟"
🔘@Jouissance_me
#معرفی_کتاب
جهان همچون اراده و تصور
آرتور شوپنهاور
"حقیقتا نمیتوان باور کرد که مسیر زندگی اکثریت عظیم انسانها مادام که از بیرون نگریسته شود چه بیمعنا و بیاهمیت است، و هنگامی که از درون احساس شود چه تیره و بیمحتوا است."
شوپنهاور
وقتی شوپنهاور کتاب جهان همچون اراده و تصور را تمام کرد، دست.نویس را با یادداشتی البته متواضعانه برای ناشر فرستاد: "این کتاب در آینده منشا و موجبی برای صد کتاب دیگر خواهد شد."
از قضا معلوم شد که این برآورد بیش از اندازه فروتنانه بوده است.
شانزده سال بعد ناشر به شوپنهاور اطلاع داد که تقریباً همهی چاپ اول شاهکارش را به عنوان کاغذ باطله تبدیل به خمیر کرده است.
واکنش شوپنهاور در برابر این عدم استقبال معاصرانش چنین بود: " آیا یک موسیقیدان از استقبال پرشور شنوندگانش خشنود میشد اگر میدانست که همهشان تقریباً کر هستند؟"
🔘@Jouissance_me
HTML Embed Code: