Channel: هوای حوا
📝
دخترانگی
پریود؟ خیلی چیز عجیبیه،
هرماه شگفتزده میشی باهاش.
توی pms، سرشار واکنشهای پیشبینی نشده و جدیدی.
درد پریود هرماه متفاوته، یه عضو ثابتی درگیر نیست و متنوعه، نوع درد ممکنه از تیر کشیدن باشه تا عمقی تا شبه دفع سنگ کلیه. ممکنه هم در کمال تعجب یک ماه رحمت تصمیم بگیره درد نداشته باشی.
ممکنه تب و لرز کنی، از سردرد چشمات نبینه، حس کنی یه وزنهی ۳۰ کیلویی رو روی یه مساحت ۵*۵ سانتیمتر مربع از زیرشکمت گذاشتن، حتی شاید از درد بیهوش شی.
حالا این وسط همیشه یه عده هستن که موعظهت میکنن: «غذای سالم بخور، کافئین نخور، مفنامیک اسید جوابه، خواب و ورزش اوکیش میکنه.چک کن کیست نداشته باشی، گرم نگهش دار و...»
ولی درنهایت فقط خودت میدونی که این درد انگار ابدیه و میتونه بکشدت و هیچوقت بهتر نمیشی تا موقعی که رحمت تصمیم بگیره خودش شخصا وارد عمل شه و دردشو ساکت کنه.
ولی یه چیزیو میگم همینجا بمونه، خیلیا هم شنیدینش بارها....همین درد به ظاهر ناتموم کشنده، یه وقتایی با یه توجّه، مراعات، درْک، یه شیرینی ،غذا، یه محبت مثل لمسشدن از جانب کسی که دوستش داری و و دوستت داره، در «لحظه» میتونه بین بره...
پ.ن: دختر بودن با همه سختیاش قشنگه و یکی از بهترین موهبت های خداست 🥰🤗
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
دخترانگی
پریود؟ خیلی چیز عجیبیه،
هرماه شگفتزده میشی باهاش.
توی pms، سرشار واکنشهای پیشبینی نشده و جدیدی.
درد پریود هرماه متفاوته، یه عضو ثابتی درگیر نیست و متنوعه، نوع درد ممکنه از تیر کشیدن باشه تا عمقی تا شبه دفع سنگ کلیه. ممکنه هم در کمال تعجب یک ماه رحمت تصمیم بگیره درد نداشته باشی.
ممکنه تب و لرز کنی، از سردرد چشمات نبینه، حس کنی یه وزنهی ۳۰ کیلویی رو روی یه مساحت ۵*۵ سانتیمتر مربع از زیرشکمت گذاشتن، حتی شاید از درد بیهوش شی.
حالا این وسط همیشه یه عده هستن که موعظهت میکنن: «غذای سالم بخور، کافئین نخور، مفنامیک اسید جوابه، خواب و ورزش اوکیش میکنه.چک کن کیست نداشته باشی، گرم نگهش دار و...»
ولی درنهایت فقط خودت میدونی که این درد انگار ابدیه و میتونه بکشدت و هیچوقت بهتر نمیشی تا موقعی که رحمت تصمیم بگیره خودش شخصا وارد عمل شه و دردشو ساکت کنه.
ولی یه چیزیو میگم همینجا بمونه، خیلیا هم شنیدینش بارها....همین درد به ظاهر ناتموم کشنده، یه وقتایی با یه توجّه، مراعات، درْک، یه شیرینی ،غذا، یه محبت مثل لمسشدن از جانب کسی که دوستش داری و و دوستت داره، در «لحظه» میتونه بین بره...
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
📝
خوشحالی یک احساس بیمانند نیست. اما احساسی است که از بچگی میخواستم به جای تمام دیگر احساساتم، با آن ظرف ذهنی توخالیام را پر کنم.
خوشحالی یک احساس زرد رنگ است که مدتی است فهمیدهام، همیشه به دنبال آن دویدن، تباه کنندهی حیات ارزشمندیست که موقتا امانت گرفتهام. خوشحالی، خوشبختی نیست. خوشحالی فقط یکی از رنگهای آن است.
آدم کمکم یاد میگیرد، تمام احساساتش، آنها که یکییکی و گاهی با هم، ظرف ذهن را پر میکند را بپذیرد و اصلا اسم این پذیرفتن شاید آرامش است.
آرامش، این ملکهی نازک نارنجی ذهن!
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
خوشحالی یک احساس بیمانند نیست. اما احساسی است که از بچگی میخواستم به جای تمام دیگر احساساتم، با آن ظرف ذهنی توخالیام را پر کنم.
خوشحالی یک احساس زرد رنگ است که مدتی است فهمیدهام، همیشه به دنبال آن دویدن، تباه کنندهی حیات ارزشمندیست که موقتا امانت گرفتهام. خوشحالی، خوشبختی نیست. خوشحالی فقط یکی از رنگهای آن است.
آدم کمکم یاد میگیرد، تمام احساساتش، آنها که یکییکی و گاهی با هم، ظرف ذهن را پر میکند را بپذیرد و اصلا اسم این پذیرفتن شاید آرامش است.
آرامش، این ملکهی نازک نارنجی ذهن!
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
Forwarded from هوای حوا
یه دختر قوی هرگز کم نمیاره؛
شاید به یه فنجون قهوه یا یه کم گریه
یا به موندن یه روز کامل
توی تخت نیاز داشته باشه
ولی همیشه قویتر برمیگرده!💪
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
شاید به یه فنجون قهوه یا یه کم گریه
یا به موندن یه روز کامل
توی تخت نیاز داشته باشه
ولی همیشه قویتر برمیگرده!💪
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
📝
فکر کنم بیست ساله بودم، پنجشنبه ای بود، جشن تولد دعوت بودم. دو نفر از دوستانم آمدند خانه ما که از آنجا با هم برویم، یعنی پدرم ما را برساند. هر دو خانواده های خیلی سختگیری داشتند. دلشان میخواست لباسی که دوست دارند بپوشند درحالیکه خانواده هایشان سلیقه شان چیز دیگر بود. پدر مادرهایشان فکر میکردند اقتدارشان نهادینه و فراگیر است غافل از اینکه دامنه اش صرفا تا سر کوچه شان میرفت. برای همین دخترها خانوادهپسند هر کدام با یک کوله آمدند بیرون، که آنجوری که خودشان دوست دارند بروند مهمانی.
سه نفری توی اتاق من آماده شدیم. هرهر به در و دیوار میخندیدیم و مو را پیچ میدادیم و گونه را سرخ میکردیم و جوراب های شیشه ای را چنان با نوازش و مراقبت پا میکردیم انگار مهمترین موضوع جهان است... اوج جوانیمان بود.
توی اتوموبیل که نشستیم، پدرم با ذوق هوا را با صدا نفس کشید که: «به به، به به دخترخانمهای باسلیقه! چه عطرهایی. چه لباس های قشنگی. حالا اینهمه چیتان کرده اید، توی این تولد پسرها هم هستند که لااقل یک فایده ای داشته باشد؟ یا که این همه قشنگی شماها هدر میرود امشب و فقط خودتان باید از خودتان تعریف کنید؟»
دوستهایم غش غش از این شوخیها می خندیدند. خانواده مرا خیلی دوست داشتند. با پدرهایشان (حتی یکیشان که با مادرش) با رعایت فاصله و رسمی رفتار میکردند، من هرگز نفهمیدم چرا. در حوالی من، چنین فاصله هایی هرگز مفروض نبود. من از حدود نوزده سالگی، هر جا خواستم رفتم با هر که خواستم پریدم هر چه خواستم پوشیدم... فقط اطلاع دادم که نگران نشوند.
دیروز در اخبار خواندم که مردی دخترش را به دلیل اینکه دلش نمیخواسته بعد طلاقش همچنان در خانه پدری زندگی کند، با چاقو کشته، مادر دختر هم شکایتی ندارد و به این قتل راضی است... در سال دوهزار و بیست چهار اتفاق افتاد! سالی که یاسمن مقبلی در فضا، در همان لباس عجیب فضانوردی اش قورمه سبزی خورده و عکسش را برای همسر و دو کودکش مخابره کرده. دنیا به شکل موازی رسیده به اینجا و به آنجا...و زن مطلقه همچنان اسمش هست ناموس و اگر از ناموس بودنش سر باز بزند، خونش رواست.
دنیا خود سراسر جنگ و آشوب است. هر گوشه اش قومی علیه قومی، ملتی علیه ملتی، دولتی علیه ملتی،... به جنگ و کشتار مشغولند. دستکم شما دیگر میدان مبارزه مضاعف فرزندانتان نباشید.
انسانهایی را که به این جهان دعوت کرده اید، به اندازه کافی سختی و مشکل و جهد پیش رو دارند. شما دیگر مسیر عمرشان را پر از سنگلاخهای ریز ودرشت نکنید. کمی از خودتان فاصله بگیرید و ببینید واقعا مهم نیست شما چه جور فکر میکنید، دنیا دارد راه خورش را می رود و حقیقتا اصلا ارزش چنین جدالی را ندارد.
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
فکر کنم بیست ساله بودم، پنجشنبه ای بود، جشن تولد دعوت بودم. دو نفر از دوستانم آمدند خانه ما که از آنجا با هم برویم، یعنی پدرم ما را برساند. هر دو خانواده های خیلی سختگیری داشتند. دلشان میخواست لباسی که دوست دارند بپوشند درحالیکه خانواده هایشان سلیقه شان چیز دیگر بود. پدر مادرهایشان فکر میکردند اقتدارشان نهادینه و فراگیر است غافل از اینکه دامنه اش صرفا تا سر کوچه شان میرفت. برای همین دخترها خانوادهپسند هر کدام با یک کوله آمدند بیرون، که آنجوری که خودشان دوست دارند بروند مهمانی.
سه نفری توی اتاق من آماده شدیم. هرهر به در و دیوار میخندیدیم و مو را پیچ میدادیم و گونه را سرخ میکردیم و جوراب های شیشه ای را چنان با نوازش و مراقبت پا میکردیم انگار مهمترین موضوع جهان است... اوج جوانیمان بود.
توی اتوموبیل که نشستیم، پدرم با ذوق هوا را با صدا نفس کشید که: «به به، به به دخترخانمهای باسلیقه! چه عطرهایی. چه لباس های قشنگی. حالا اینهمه چیتان کرده اید، توی این تولد پسرها هم هستند که لااقل یک فایده ای داشته باشد؟ یا که این همه قشنگی شماها هدر میرود امشب و فقط خودتان باید از خودتان تعریف کنید؟»
دوستهایم غش غش از این شوخیها می خندیدند. خانواده مرا خیلی دوست داشتند. با پدرهایشان (حتی یکیشان که با مادرش) با رعایت فاصله و رسمی رفتار میکردند، من هرگز نفهمیدم چرا. در حوالی من، چنین فاصله هایی هرگز مفروض نبود. من از حدود نوزده سالگی، هر جا خواستم رفتم با هر که خواستم پریدم هر چه خواستم پوشیدم... فقط اطلاع دادم که نگران نشوند.
دیروز در اخبار خواندم که مردی دخترش را به دلیل اینکه دلش نمیخواسته بعد طلاقش همچنان در خانه پدری زندگی کند، با چاقو کشته، مادر دختر هم شکایتی ندارد و به این قتل راضی است... در سال دوهزار و بیست چهار اتفاق افتاد! سالی که یاسمن مقبلی در فضا، در همان لباس عجیب فضانوردی اش قورمه سبزی خورده و عکسش را برای همسر و دو کودکش مخابره کرده. دنیا به شکل موازی رسیده به اینجا و به آنجا...و زن مطلقه همچنان اسمش هست ناموس و اگر از ناموس بودنش سر باز بزند، خونش رواست.
دنیا خود سراسر جنگ و آشوب است. هر گوشه اش قومی علیه قومی، ملتی علیه ملتی، دولتی علیه ملتی،... به جنگ و کشتار مشغولند. دستکم شما دیگر میدان مبارزه مضاعف فرزندانتان نباشید.
انسانهایی را که به این جهان دعوت کرده اید، به اندازه کافی سختی و مشکل و جهد پیش رو دارند. شما دیگر مسیر عمرشان را پر از سنگلاخهای ریز ودرشت نکنید. کمی از خودتان فاصله بگیرید و ببینید واقعا مهم نیست شما چه جور فکر میکنید، دنیا دارد راه خورش را می رود و حقیقتا اصلا ارزش چنین جدالی را ندارد.
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
Bishtar Az Eshgh
Reza Sadeghi
اگه باهاش حالت خوبه
اگه مهربونه
اگه ذوقو تو چشمات میاره
اگه میفهمدت و میتونی کنارش خودت باشی!
اگه پا به پاش میتونی بی پروا دیوونگی کنی،
دلیل خنده های از ته دلته...
دستاشو بگیر!
شاید دیگه هیچوقت نتونی این حس و با کسی تکرار کنی...
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
اگه مهربونه
اگه ذوقو تو چشمات میاره
اگه میفهمدت و میتونی کنارش خودت باشی!
اگه پا به پاش میتونی بی پروا دیوونگی کنی،
دلیل خنده های از ته دلته...
دستاشو بگیر!
شاید دیگه هیچوقت نتونی این حس و با کسی تکرار کنی...
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
📝
اگر کسی را دوست داریم «هر روز» مهم بودنِ آن فرد و باارزش بودنش را به او یادآوری کنیم.
نه در کلام، در رفتارمان به او نشان دهیم که دوست داشتن یعنی محافظت کردنِ او از هجومِ گاهگاهِ احساس ناامنی.
قبل از اینکه وارد رابطهٔ عاطفی شویم حتماً از خودمان سوال کنیم آیا آمادهٔ قبولِ مسئولیتِ «محافظت کردن» هستیم یا نه؟
👤پونه مقیمی
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
اگر کسی را دوست داریم «هر روز» مهم بودنِ آن فرد و باارزش بودنش را به او یادآوری کنیم.
نه در کلام، در رفتارمان به او نشان دهیم که دوست داشتن یعنی محافظت کردنِ او از هجومِ گاهگاهِ احساس ناامنی.
قبل از اینکه وارد رابطهٔ عاطفی شویم حتماً از خودمان سوال کنیم آیا آمادهٔ قبولِ مسئولیتِ «محافظت کردن» هستیم یا نه؟
👤پونه مقیمی
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
Forwarded from مجله دیالکتیک تنهایی
روزی که به دیدارم آمدی،
در صبح روزی از روزهای بهار،
به شعری زیبا میماندی که راه میرود،
خورشید با تو دمید،
و بهار با تو رسید،
کاغذهایی روی میزم بودند،
ورق خوردند،
و پیش رویم،
فنجانی قهوه،
پیش از آنکه بنوشمش،
مرا نوشید.
👤نزار قبانی
💟@dialecticofsolitude
در صبح روزی از روزهای بهار،
به شعری زیبا میماندی که راه میرود،
خورشید با تو دمید،
و بهار با تو رسید،
کاغذهایی روی میزم بودند،
ورق خوردند،
و پیش رویم،
فنجانی قهوه،
پیش از آنکه بنوشمش،
مرا نوشید.
👤نزار قبانی
💟@dialecticofsolitude
📝
اجازه بدهید دو نفر را به شما معرفی کنم.
بدون اینکه زیاد فکر کنید، تصمیم بگیرید کدامیک را ترجیح میدهید:
آلن و بن.
آلن باهوش، پرتلاش، بیپروا، دارای روحیه انتقادی، کلهشق و حسود است.
اما بن حسود، کلهشق، دارای روحیه انتقادی، بی پروا، پرتلاش و باهوش است.
ترجیح میدهید با کدامیک در آسانسور گیر بیفتید؟
با وجود آنکه توصیفات دقیقاً مشابهاند، بیشتر مردم آلن را انتخاب میکنند.
مغز شما به صفتهایی که در ابتدای لیست آمدهاند بیشتر توجه میکند و باعث میشود دو شخصیت را متفاوت تشخیص بدهید.
آلن باهوش و پرتلاش است، بن حسود و کله شق است! خصوصیتهای اولیه بقیه را تحتالشعاع قرار میدهد. به چنین چیزی اثر تقدم می گویند.
به عنوان مثال وقتی کارمندی را استخدام میکنید این خطر وجود دارد که کسی را انتخاب کنید که در نگاه اول از همه بهتر بوده
اثر تقدم همیشه مقصر نیست، اثر تاخر که در مقابل آن قرار دارد هم تقصیر دارد!
هرچه اطلاعات جدیدتر باشد آنها را بهتر به خاطر میآوریم. وقتی اطلاعات جدیدی وارد حافظه میشود بخشی از اطلاعات قدیمیتر از آن خارج میشود تا فضای لازم به وجود بیاید.
چه زمانی اثر تقدم بر اثر تاخر ارجحیت دارد و برعکس؟
اگر مجبورید بر اساس مجموعه ای از ادراکاتِ لحظهای، تصمیمی عاجل بگیرید اثر تقدم وزن بیشتری دارد
اما اگر مجموعهای از ادراکها مدتی پیش گرفته شده، اثر تاخر غلبه میکند.
برای مثال اگر چند هفته پیش به سخنرانیای گوش داده باشید نکته نهایی و آخر آن را روشنتر از بخشهای ابتدایی آن به خاطر میآورید.
در نتیجه ادراک های اولیه و نهایی بر سایر ادراکات غلبه دارند و چنین چیزی به این معناست که محتوایی که بین این دو ساندویچ شده تاثیر ضعیفی دارد.
تلاش کنید از ارزیابی بر اساس ادراکهای اولیه خودداری کنید. سعی کنید تمام جنبهها را منصفانه ارزیابی کنید. این کار آسان نیست اما راههایی برای انجام آن وجود دارد.
به عنوان مثال من در مصاحبهها هر ۵ دقیقه یک امتیاز را مینویسم و بعداً میانگین امتیازها را حساب میکنم. با این کار مطمئنم بخشهای میانی به اندازه سلام و خداحافظی ارزیابی میشود
👤 رولف دوبلی
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
اجازه بدهید دو نفر را به شما معرفی کنم.
بدون اینکه زیاد فکر کنید، تصمیم بگیرید کدامیک را ترجیح میدهید:
آلن و بن.
آلن باهوش، پرتلاش، بیپروا، دارای روحیه انتقادی، کلهشق و حسود است.
اما بن حسود، کلهشق، دارای روحیه انتقادی، بی پروا، پرتلاش و باهوش است.
ترجیح میدهید با کدامیک در آسانسور گیر بیفتید؟
با وجود آنکه توصیفات دقیقاً مشابهاند، بیشتر مردم آلن را انتخاب میکنند.
مغز شما به صفتهایی که در ابتدای لیست آمدهاند بیشتر توجه میکند و باعث میشود دو شخصیت را متفاوت تشخیص بدهید.
آلن باهوش و پرتلاش است، بن حسود و کله شق است! خصوصیتهای اولیه بقیه را تحتالشعاع قرار میدهد. به چنین چیزی اثر تقدم می گویند.
به عنوان مثال وقتی کارمندی را استخدام میکنید این خطر وجود دارد که کسی را انتخاب کنید که در نگاه اول از همه بهتر بوده
اثر تقدم همیشه مقصر نیست، اثر تاخر که در مقابل آن قرار دارد هم تقصیر دارد!
هرچه اطلاعات جدیدتر باشد آنها را بهتر به خاطر میآوریم. وقتی اطلاعات جدیدی وارد حافظه میشود بخشی از اطلاعات قدیمیتر از آن خارج میشود تا فضای لازم به وجود بیاید.
چه زمانی اثر تقدم بر اثر تاخر ارجحیت دارد و برعکس؟
اگر مجبورید بر اساس مجموعه ای از ادراکاتِ لحظهای، تصمیمی عاجل بگیرید اثر تقدم وزن بیشتری دارد
اما اگر مجموعهای از ادراکها مدتی پیش گرفته شده، اثر تاخر غلبه میکند.
برای مثال اگر چند هفته پیش به سخنرانیای گوش داده باشید نکته نهایی و آخر آن را روشنتر از بخشهای ابتدایی آن به خاطر میآورید.
در نتیجه ادراک های اولیه و نهایی بر سایر ادراکات غلبه دارند و چنین چیزی به این معناست که محتوایی که بین این دو ساندویچ شده تاثیر ضعیفی دارد.
تلاش کنید از ارزیابی بر اساس ادراکهای اولیه خودداری کنید. سعی کنید تمام جنبهها را منصفانه ارزیابی کنید. این کار آسان نیست اما راههایی برای انجام آن وجود دارد.
به عنوان مثال من در مصاحبهها هر ۵ دقیقه یک امتیاز را مینویسم و بعداً میانگین امتیازها را حساب میکنم. با این کار مطمئنم بخشهای میانی به اندازه سلام و خداحافظی ارزیابی میشود
👤 رولف دوبلی
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
به من برگرد
چون مردمی
پس از جنگ،
به خرابه های
شهر و خانه شان...
👤پوریا نبیپور
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
چون مردمی
پس از جنگ،
به خرابه های
شهر و خانه شان...
👤پوریا نبیپور
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
📝
خانوم شین زن زیبایی ست در آستانه ی شصت سالگی. دو سال پیش همسرش بعد از چهل سال زندگی مشترک را رها کرد و با یک دختر تایلندی بیست ساله رفت. خانوم شین مدتی افسرده شد، مدتی گریه کرد. کمی پژمرده شد، اما ناامید نشد. از سال پیش شروع کرد به دیت رفتن. بعد از چند تلاش ناموفق یک آقای مهربان و امن پیدا کرد و در کنارش آرام گرفت.
***
خانوم سین هم سن من است. او هم جدا شده و مدتی ست در حال دیتینگ است. برای خانوم سین جذابیت های ظاهری از همه چیز مهم تر است. نامبرده با مردان جوان بیست تا سی ساله که سیکس پک دارند معاشرت می کند. طبعا از توی آنها همسر وفادار بیرون نمی آید ولی سین راضی است و به او خوش می گذرد.
***
چند روز پیش با شین و سین رفتیم کافی شاپ. شین مثل خورشید می درخشید. کلی وزن کم کرده بود و سال ها جوان تر از سنش به نظر می رسید. چشمانش همان درخششی را داشت که در چشم زنهایی می بینی که مردی دوستشان دارد. با شور و شوق یک دختر شانزده سال گفت که قرار است با پارتنرش به سفر اروپا بروند. بعد اعتراف کرد که عاشق است و با صدای بلند خندید. من و سین برای ش خوشحال شدیم. با خودم فکر کردم در نهایت همه ی ما به آن چه واقعا می خواهیم می رسیم. شین به عشقش رسید و سین هم مردان جوان سکسی اش را پیدا می کند. در افکارم بودم که خانوم شین پرسید: "تو چی؟ تو دنبال چی هستی؟"
***
سوال خوبی بود. من دنبال چی بودم؟ روابط متعدد و بی سرانجام با آدمهای طاق و جفت بی ربطی که هیچ فصل مشترکی با هم و با من نداشتند. آدمهایی که نه سیکس پک داشتند و نه همراه و هم پا و هم سفری از توی آن ها در می آمد. آدم هایی که ظاهر می شدند و پس از پایان رابطه من را در سردرگمی و تاریکی رها می کردند.
روح من واقعا دنبال چه چیزی بود که این آدم ها را به خودم جلب می کردم؟ آیا این ها اتفاقی بود؟ از بد شانسی من بود؟ شاید هم اساسا دنبال شریک و همسفر نمی گشتم. شاید چیزی که روح تشنه ی من طلب می کرد ثبات و امنیت و آرام گرفتن در آغوش هیچ مردی نبود.
هر کدام از روابطم به من چیزی در مورد خودم نشان داده بود. هر رابطه مرا به اعماق سایه ها و زخم ها و تروماهای کودکی خودم پرت کرده بود تا در میان اشک و خون کودک طرد شده ی درونم را در آغوش بگیرم. هر رابطه ی دردناک دمل های چرکین روحم را باز کرده بود و کمک کرده بود تا به شفا یک قدم نزدیک تر شوم. مردها یکی یکی از برابر چشمانم گذشتند، اسم و چهره ی خیلی شان را حتی به یاد نمی آوردم اما قدردان تک تک نشترها و زخم ها و نمک هایی بودم که بر جراحت روحم پاشیده بودند. ناگهان دیدم که آنها مردهای زندگی من نبودند، فرشتگان راهنمای من بودند؛ فرشتگانی بدون بال که من را به خودم رسانده بود. خانوم شین فنجان قهوه در دست، سؤالش را تکرار می کند: "تو توی رابطه دنبال چه چیزی هستی؟"
و من این بار بدون تردید پاسخ می دهم: "دنبال خودم."
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
خانوم شین زن زیبایی ست در آستانه ی شصت سالگی. دو سال پیش همسرش بعد از چهل سال زندگی مشترک را رها کرد و با یک دختر تایلندی بیست ساله رفت. خانوم شین مدتی افسرده شد، مدتی گریه کرد. کمی پژمرده شد، اما ناامید نشد. از سال پیش شروع کرد به دیت رفتن. بعد از چند تلاش ناموفق یک آقای مهربان و امن پیدا کرد و در کنارش آرام گرفت.
***
خانوم سین هم سن من است. او هم جدا شده و مدتی ست در حال دیتینگ است. برای خانوم سین جذابیت های ظاهری از همه چیز مهم تر است. نامبرده با مردان جوان بیست تا سی ساله که سیکس پک دارند معاشرت می کند. طبعا از توی آنها همسر وفادار بیرون نمی آید ولی سین راضی است و به او خوش می گذرد.
***
چند روز پیش با شین و سین رفتیم کافی شاپ. شین مثل خورشید می درخشید. کلی وزن کم کرده بود و سال ها جوان تر از سنش به نظر می رسید. چشمانش همان درخششی را داشت که در چشم زنهایی می بینی که مردی دوستشان دارد. با شور و شوق یک دختر شانزده سال گفت که قرار است با پارتنرش به سفر اروپا بروند. بعد اعتراف کرد که عاشق است و با صدای بلند خندید. من و سین برای ش خوشحال شدیم. با خودم فکر کردم در نهایت همه ی ما به آن چه واقعا می خواهیم می رسیم. شین به عشقش رسید و سین هم مردان جوان سکسی اش را پیدا می کند. در افکارم بودم که خانوم شین پرسید: "تو چی؟ تو دنبال چی هستی؟"
***
سوال خوبی بود. من دنبال چی بودم؟ روابط متعدد و بی سرانجام با آدمهای طاق و جفت بی ربطی که هیچ فصل مشترکی با هم و با من نداشتند. آدمهایی که نه سیکس پک داشتند و نه همراه و هم پا و هم سفری از توی آن ها در می آمد. آدم هایی که ظاهر می شدند و پس از پایان رابطه من را در سردرگمی و تاریکی رها می کردند.
روح من واقعا دنبال چه چیزی بود که این آدم ها را به خودم جلب می کردم؟ آیا این ها اتفاقی بود؟ از بد شانسی من بود؟ شاید هم اساسا دنبال شریک و همسفر نمی گشتم. شاید چیزی که روح تشنه ی من طلب می کرد ثبات و امنیت و آرام گرفتن در آغوش هیچ مردی نبود.
هر کدام از روابطم به من چیزی در مورد خودم نشان داده بود. هر رابطه مرا به اعماق سایه ها و زخم ها و تروماهای کودکی خودم پرت کرده بود تا در میان اشک و خون کودک طرد شده ی درونم را در آغوش بگیرم. هر رابطه ی دردناک دمل های چرکین روحم را باز کرده بود و کمک کرده بود تا به شفا یک قدم نزدیک تر شوم. مردها یکی یکی از برابر چشمانم گذشتند، اسم و چهره ی خیلی شان را حتی به یاد نمی آوردم اما قدردان تک تک نشترها و زخم ها و نمک هایی بودم که بر جراحت روحم پاشیده بودند. ناگهان دیدم که آنها مردهای زندگی من نبودند، فرشتگان راهنمای من بودند؛ فرشتگانی بدون بال که من را به خودم رسانده بود. خانوم شین فنجان قهوه در دست، سؤالش را تکرار می کند: "تو توی رابطه دنبال چه چیزی هستی؟"
و من این بار بدون تردید پاسخ می دهم: "دنبال خودم."
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
Forwarded from 🍀 مادام میم - Madame Mim 🍀
اونجا که ابی میگه:
"اگه لمسم کنی شاید به دنیای تو برگردم"
منظورش بغله،
همو بغل کنین لامصبا!
...
یکی هم پیدا شه من بغل کنم ^__^
👤 جواد داوری
🍀 @Madam_Miim
💟 @HaVaYe_HaVvA
"اگه لمسم کنی شاید به دنیای تو برگردم"
منظورش بغله،
همو بغل کنین لامصبا!
...
یکی هم پیدا شه من بغل کنم ^__^
👤 جواد داوری
🍀 @Madam_Miim
💟 @HaVaYe_HaVvA
📝
نشونه های میانگرایی رو بشناسیم!
بدونیم که میانگرایی با مودی و دوقطبی بودن متفاوته...
+یه میانگرا (Ambivert)
یه روزایی پرحرف ترین آدم میشه و یه روزهایی حوصله هیچ گفتگویی رو نداره
میره مهمونی یا با جمع دوستانش خوش میگذرونه اما بعد مدتی نیاز به تنهایی پیدا می کنه
ساده بگم انگار باتری اجتماعی بودنش ته میکشه
بستگی داره پیش کی باشه تا درونگرا بودنش فعال بشه یا برونگراییش
همیشه از بقیه میشنوه که بهش میگن چقدر مودی چون با شخصیت میانگرایی آشنا نیستن
تعداد دوست های معمولیش خیلی بیشتر از دوستای صمیمیشه
یه حس دودل بودن و بلاتکلیفی رو میشه توی اونها دید چون با موقعیت
های متخلفی میتونن هماهنگ بشن
بین تنهایی کافه رفتن، فیلم دیدن و...
همونقدر براش لذت بخشه که با دوستانش این کارها رو انجام میده
بین اینکه درونگراست یا برونگرا مردده، قبل از اینکه با شخصیت میانگرایی آشنا بشه
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
نشونه های میانگرایی رو بشناسیم!
بدونیم که میانگرایی با مودی و دوقطبی بودن متفاوته...
+یه میانگرا (Ambivert)
یه روزایی پرحرف ترین آدم میشه و یه روزهایی حوصله هیچ گفتگویی رو نداره
میره مهمونی یا با جمع دوستانش خوش میگذرونه اما بعد مدتی نیاز به تنهایی پیدا می کنه
ساده بگم انگار باتری اجتماعی بودنش ته میکشه
بستگی داره پیش کی باشه تا درونگرا بودنش فعال بشه یا برونگراییش
همیشه از بقیه میشنوه که بهش میگن چقدر مودی چون با شخصیت میانگرایی آشنا نیستن
تعداد دوست های معمولیش خیلی بیشتر از دوستای صمیمیشه
یه حس دودل بودن و بلاتکلیفی رو میشه توی اونها دید چون با موقعیت
های متخلفی میتونن هماهنگ بشن
بین تنهایی کافه رفتن، فیلم دیدن و...
همونقدر براش لذت بخشه که با دوستانش این کارها رو انجام میده
بین اینکه درونگراست یا برونگرا مردده، قبل از اینکه با شخصیت میانگرایی آشنا بشه
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
📝
آدمها بازیچه نیستند، یا ابزار آزمون و خطا و کمبودها یا سیبل پرتاب خشمها و قهرها و ترفندها.
آدمها متوجه و خسته میشوند و دل میکنند از مهربان بودنهای بدون دلیل و عشق ورزیدنهای بدون پاسخ. آدمها را دلزده و آسیبدیده و ناامید نکنیم از صداقتها، از اعتماد کردنها، حرفزدنها، پناه بردنها.... آدمها ساده به نظر میرسند و در عینحال، پیچیدهاند. که ظاهرا تغییرناپذیر و یکنواختاند و آرام آرام به آدمِ دیگری تبدیل میشوند و از سادگی و بیشیلگی دست میکشند. گاهی آدمها آنقدر جواب خوبی را با بدی میگیرند که بد نه، اما از خوب بودن و خورشید شدن و بیدریغ به هر سایهساری تابیدن دست میکشند و این کمترین و موجهترین واکنشیست که از یک آدم، در مواجهه با سیل بیانصافیِ آدمها و جهان ساختهست.
گاهی به جایی میرسد که آدمی، از همه دست میکشد و فقط به دنبال سنگری برای پناه گرفتن و از تیررسِ آسیبها در امان ماندن و زخم نخوردن و رنج نکشیدن میگردد.
👤#نرگس_صرافیان_طوفان
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
آدمها بازیچه نیستند، یا ابزار آزمون و خطا و کمبودها یا سیبل پرتاب خشمها و قهرها و ترفندها.
آدمها متوجه و خسته میشوند و دل میکنند از مهربان بودنهای بدون دلیل و عشق ورزیدنهای بدون پاسخ. آدمها را دلزده و آسیبدیده و ناامید نکنیم از صداقتها، از اعتماد کردنها، حرفزدنها، پناه بردنها.... آدمها ساده به نظر میرسند و در عینحال، پیچیدهاند. که ظاهرا تغییرناپذیر و یکنواختاند و آرام آرام به آدمِ دیگری تبدیل میشوند و از سادگی و بیشیلگی دست میکشند. گاهی آدمها آنقدر جواب خوبی را با بدی میگیرند که بد نه، اما از خوب بودن و خورشید شدن و بیدریغ به هر سایهساری تابیدن دست میکشند و این کمترین و موجهترین واکنشیست که از یک آدم، در مواجهه با سیل بیانصافیِ آدمها و جهان ساختهست.
گاهی به جایی میرسد که آدمی، از همه دست میکشد و فقط به دنبال سنگری برای پناه گرفتن و از تیررسِ آسیبها در امان ماندن و زخم نخوردن و رنج نکشیدن میگردد.
👤#نرگس_صرافیان_طوفان
💟 كانال هواى حوا @Havaye_Havva
HTML Embed Code: