Channel: Bookshelf
اگر من اكنون حس می كنم به نقطه ی عطفی در زندگی ام رسيده ام، به خاطر آن چيزهايی نيست كه به دست آورده ام، بلكه به خاطر آن چيزهايی است كه از دست داده ام.
#آلبر_کامو
#کالیگولا
اگر من اكنون حس می كنم به نقطه ی عطفی در زندگی ام رسيده ام، به خاطر آن چيزهايی نيست كه به دست آورده ام، بلكه به خاطر آن چيزهايی است كه از دست داده ام.
#آلبر_کامو
#کالیگولا
براي من ماجراي مردي را نقل کردند. که دوستش به زندان افتاده بود و او شب ها بر کف اتاق مي خوابيد. تا از آسايشي لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد. چه کسي؟! چه کسي براي ما بر زمين خواهد خوابيد؟!
#سقوط
#آلبر_کامو
#سقوط
#آلبر_کامو
خودکشی، خیانت، امتناع از انتظار و فقدانشکیبایی است
رویاها دورههای متفاوت زندگی آدمی را یکسان، و همهی حوادثی را که از سر گذرانده است همزمان، مینمایانند. رویاها اعتبار زمان حال را، با انکار موقعیت ممتازش،از میان میبرند.
من هرگز از مرگ نهراسیدهام! اما حالا چرا. از این تصور که پس از مرگ زنده بمانم رهایی ندارم. گویی مرده بودن، زندگی کردن در کابوسی پایانناپذیر است.
هر زنی میزان سالخوردگیاش را بر پایه توجه یا عدم توجهی میسنجد که مردان نسبت به پیکر او نشان میدهند.
چگونه میتوان از غیبت کسی که حضور دارد رنج برد؟ میتوان از غم دوری در حضور یار محبوب رنج برد، اگر آیندهای را در نظر آوریم که یار محبوب دیگر وجود نداشته باشد. اگر مرگ یار محبوب هم اکنون به گونهای نامرئی، حضور داشته باشد..
هیچکس نمیتواند بر ضد احساسات کاری کند. احساسات وجود دارند و از دست هرگونه عیب جویی میگریزند. میتوان خود را از کاری یا از به زبان آوردن سخنی سرزنش کرد اما نمیتوان خود را به سبب داشتن فلان یا بهمان احساس مورد سرزنش قرارداد، ولو به این دلیل ساده که هیچ نوع تسلطی بر آن نداریم.
انسانبرای آن که حافظه اش کار کند به دوستی نیاز دارود. گذشته را به یاد آوردن،آن را همیشه با خود نگاه داشتن، شاید شرط لازمبرای آن چیزی که تمامیت من آدمی نامیده میشود. برای آنکه من کوچک نگردد، برای آنکه حجمش حفظ شود، باید خاطرات را همچون گلهای درون گلدان آبیاری کرد و این مستلزم تماس منظم با شاهدان گذشته یعنی دوستان است آنان آینه ما هستند حافظه ما هستند. از آنان هیچ چیز خواسته نمیشود مگر آنکه گاه به گاه این آینه را برق اندازند تا بتوانیم خود را در آن ببینیم.
چشم ما تنها به مدد آتش خاکستر کننده میتواند از چنگ دیگران بگریزد این یگانه مرگ مطلق است و من هیچ گونه مرگ دیگری نمیخواهم من مرگ مطلق میخواهم.
به خاطر فرزند است که ما به جهان وابستهایم به آینده آن میاندیشیم به سهولت در قیل و قالش در جنب و جوشهایش عادت میکنیم و بلاهت درمان ناپذیرش را جدی میگیریم.
به نظرم مقدار ملال اگر قابل اندازهگیری باشد امروز خیلی بیشتر از گذشته است. زیرا حرفههای سابق دست کم بیشتر آنها بدون عشق و علاقه تصورناپذیر بود. روستاییان عاشق زمین خود بودند. همچنین در مورد جنگلبانان و باغبانان.
فکر میکنم که حتی سربازان در آن زمان با شور و شوق میکشتند.
هنگامی که تو را شناختم همه چیز تغییر کرد نه از آن رو که کارهای ناچیزم جذابتر شدهاند از آن رو که هر آنچه را در اطرافم اتفاق میافتد به موضوع گفتگوهایمان مبدل میکنم.
تصور دو موجودی که تنها و دور از دیگران یکدیگر را دوست دارند بسیار زیباست اما آنها خلوت خویش را با چه چیزی پر میکنند جهان هر اندازه هم که حقیر باشد آنها برای سخن گفتن با یکدیگر به آن نیاز دارند.
آنچه آن وقت از آن چشم پوشیدم آرزوهای بلند پروازانه بود. ناگهان مردی بدون آرزوهای بلند پروازانه شدم و چون این آرزوهایم را از دست داده بودم، خود را یکباره در حاشیه جهان یافتم و چیزی که باز هم بدتر است، هیچ میل نداشتم که جای دیگری باشم.
چون هیچگونه فقر و تهی دستی هم تهدیدم نمیکرد، کمترین تمایلی برای بلندپروازی برایم باقی نمیماند. اما اگر بلند پروازی نداشته باشی، تشنه موفق شدن و به رسمیت شناخته شدن نباشی، در آستانه سقوط قرار میگیری.
چرا باید به خواستههای مرد فقیر کمتر از خواستههای مردی صاحب سرمایه احترام گذاشته شود؟ این خواستهها چون نومیدانهاند از کیفیتی ارزشمند برخوردارند آزاد و صادقانهاند.
اگر مردی به زنی نامه مینویسد، برای آن است که زمینه را فراهم سازد تا بتواند بعدها به او نزدیک شود و مفتونش گرداند. اگر زن نامهها را محرمانه نگاه میدارد، برای آن است که رازداری امروزش ماجرای فردا را امکانپذیر سازد و اگر علاوه بر این نامهها را هم نگاه میدارد، برای آن است که آمادگی دارد تا به این ماجرای آینده همچون ماجرایی عاشقانه بنگرد.
مفهوم راز درونی چیست؟ آیا در آنجاست که فردیترین, اصلیترین و اسرارآمیزترین جز هر موجود انسانی قرار دارد؟
نه چنین نیست همانا عمومیترین پیش پا افتادهترین و تکراریترین چیز خاص همگان است. اگر ما این ابعاد زندگی خصوصی را از سر دیگران پنهان میکنیم برای آن نیست که آنها بسیار شخصیاند، بلکه به عکس برای آن است که آنها به گونهای ترحم انگیز به غایت غیر شخصیاند.
همه تغییرات بد فرجامند. وظیفه ماست که از جهان در برابر تغییرات حفاظت کنیم. افسوس که جهان نمیتواند سرعت دیوانه وار تغییراتش را متوقف سازد.
تنها آزادی ما انتخاب میان تلخی و خوشی است. از آنجا که بیمعنایی همه چیز نصیب و قسمت ماست، نباید آن را بی عیب و نقص پنداشت بلکه باید بتوان از آن لذت برد
بریده های کتاب #هویت
اثر زیبای #میلان_کوندرا
رویاها دورههای متفاوت زندگی آدمی را یکسان، و همهی حوادثی را که از سر گذرانده است همزمان، مینمایانند. رویاها اعتبار زمان حال را، با انکار موقعیت ممتازش،از میان میبرند.
من هرگز از مرگ نهراسیدهام! اما حالا چرا. از این تصور که پس از مرگ زنده بمانم رهایی ندارم. گویی مرده بودن، زندگی کردن در کابوسی پایانناپذیر است.
هر زنی میزان سالخوردگیاش را بر پایه توجه یا عدم توجهی میسنجد که مردان نسبت به پیکر او نشان میدهند.
چگونه میتوان از غیبت کسی که حضور دارد رنج برد؟ میتوان از غم دوری در حضور یار محبوب رنج برد، اگر آیندهای را در نظر آوریم که یار محبوب دیگر وجود نداشته باشد. اگر مرگ یار محبوب هم اکنون به گونهای نامرئی، حضور داشته باشد..
هیچکس نمیتواند بر ضد احساسات کاری کند. احساسات وجود دارند و از دست هرگونه عیب جویی میگریزند. میتوان خود را از کاری یا از به زبان آوردن سخنی سرزنش کرد اما نمیتوان خود را به سبب داشتن فلان یا بهمان احساس مورد سرزنش قرارداد، ولو به این دلیل ساده که هیچ نوع تسلطی بر آن نداریم.
انسانبرای آن که حافظه اش کار کند به دوستی نیاز دارود. گذشته را به یاد آوردن،آن را همیشه با خود نگاه داشتن، شاید شرط لازمبرای آن چیزی که تمامیت من آدمی نامیده میشود. برای آنکه من کوچک نگردد، برای آنکه حجمش حفظ شود، باید خاطرات را همچون گلهای درون گلدان آبیاری کرد و این مستلزم تماس منظم با شاهدان گذشته یعنی دوستان است آنان آینه ما هستند حافظه ما هستند. از آنان هیچ چیز خواسته نمیشود مگر آنکه گاه به گاه این آینه را برق اندازند تا بتوانیم خود را در آن ببینیم.
چشم ما تنها به مدد آتش خاکستر کننده میتواند از چنگ دیگران بگریزد این یگانه مرگ مطلق است و من هیچ گونه مرگ دیگری نمیخواهم من مرگ مطلق میخواهم.
به خاطر فرزند است که ما به جهان وابستهایم به آینده آن میاندیشیم به سهولت در قیل و قالش در جنب و جوشهایش عادت میکنیم و بلاهت درمان ناپذیرش را جدی میگیریم.
به نظرم مقدار ملال اگر قابل اندازهگیری باشد امروز خیلی بیشتر از گذشته است. زیرا حرفههای سابق دست کم بیشتر آنها بدون عشق و علاقه تصورناپذیر بود. روستاییان عاشق زمین خود بودند. همچنین در مورد جنگلبانان و باغبانان.
فکر میکنم که حتی سربازان در آن زمان با شور و شوق میکشتند.
هنگامی که تو را شناختم همه چیز تغییر کرد نه از آن رو که کارهای ناچیزم جذابتر شدهاند از آن رو که هر آنچه را در اطرافم اتفاق میافتد به موضوع گفتگوهایمان مبدل میکنم.
تصور دو موجودی که تنها و دور از دیگران یکدیگر را دوست دارند بسیار زیباست اما آنها خلوت خویش را با چه چیزی پر میکنند جهان هر اندازه هم که حقیر باشد آنها برای سخن گفتن با یکدیگر به آن نیاز دارند.
آنچه آن وقت از آن چشم پوشیدم آرزوهای بلند پروازانه بود. ناگهان مردی بدون آرزوهای بلند پروازانه شدم و چون این آرزوهایم را از دست داده بودم، خود را یکباره در حاشیه جهان یافتم و چیزی که باز هم بدتر است، هیچ میل نداشتم که جای دیگری باشم.
چون هیچگونه فقر و تهی دستی هم تهدیدم نمیکرد، کمترین تمایلی برای بلندپروازی برایم باقی نمیماند. اما اگر بلند پروازی نداشته باشی، تشنه موفق شدن و به رسمیت شناخته شدن نباشی، در آستانه سقوط قرار میگیری.
چرا باید به خواستههای مرد فقیر کمتر از خواستههای مردی صاحب سرمایه احترام گذاشته شود؟ این خواستهها چون نومیدانهاند از کیفیتی ارزشمند برخوردارند آزاد و صادقانهاند.
اگر مردی به زنی نامه مینویسد، برای آن است که زمینه را فراهم سازد تا بتواند بعدها به او نزدیک شود و مفتونش گرداند. اگر زن نامهها را محرمانه نگاه میدارد، برای آن است که رازداری امروزش ماجرای فردا را امکانپذیر سازد و اگر علاوه بر این نامهها را هم نگاه میدارد، برای آن است که آمادگی دارد تا به این ماجرای آینده همچون ماجرایی عاشقانه بنگرد.
مفهوم راز درونی چیست؟ آیا در آنجاست که فردیترین, اصلیترین و اسرارآمیزترین جز هر موجود انسانی قرار دارد؟
نه چنین نیست همانا عمومیترین پیش پا افتادهترین و تکراریترین چیز خاص همگان است. اگر ما این ابعاد زندگی خصوصی را از سر دیگران پنهان میکنیم برای آن نیست که آنها بسیار شخصیاند، بلکه به عکس برای آن است که آنها به گونهای ترحم انگیز به غایت غیر شخصیاند.
همه تغییرات بد فرجامند. وظیفه ماست که از جهان در برابر تغییرات حفاظت کنیم. افسوس که جهان نمیتواند سرعت دیوانه وار تغییراتش را متوقف سازد.
تنها آزادی ما انتخاب میان تلخی و خوشی است. از آنجا که بیمعنایی همه چیز نصیب و قسمت ماست، نباید آن را بی عیب و نقص پنداشت بلکه باید بتوان از آن لذت برد
بریده های کتاب #هویت
اثر زیبای #میلان_کوندرا
#بریده
✅️ من هیچ وقت ندیدمپدرم در زندگی اش نماز بخواند. اما مادرم هر وقت کارمان بیشتر از سطح معمول زندگیمان بیخ پیدا میکرد، چادر نماز سرش میکرد. اینطور موقع ها به شدت اورا دوست دارم. شب کنکور من و خواهرهام. روزی که بابا ازمایش نمونه برداری داده بود و ممکن بود سرطان غدد لنفاوی گرفته باشد. آن دو باری که من بلیط لاتاری خریده بودم. یک بار که دوست پسر اصفهانی و طلا فروش خواهر بزرگم قرار بود بیاید خواستگاریش ک دفعاتی مثل این ها که مطمئنمیشد از دست هیچکس جز خدا کاری بر نمیآید.
✅️ آدم وقتی در کودکی عاشق یکنفر میشود، به جای عذاب وجدان بی عرضه بودن، حس عجیب گناهکار بودن می آید سراغش. فکر میکردم دارم احساسی را تجربه میکنم که مناسب سنم نیست. و اگر از حالا بیفتم توی این چیزها، وقتی بزرگ شوم بدبخت میشوم. وقتی بزرگ شدم بدبخت شدم، ولی نه به خاطر آنکه در ده سالگی عاشق کسی بودم.
✅️ هر به اصلاح هنرمندی ته دلش می داند معلم شدن چیزی نیست جز مهر تایید شکست او در همان مهارتی که درسش را میدهد. چون اگر داشت آن کار را درست انجام می داد، اگر به اندازه کافی از مهارتش پول در میآورد،دیگر نیازی نبود که انجام دادن آم را درس بدهد. مگر کسی که قلب پر امیدی دارد و شیفته آموزش و پرورش و تربیت نسل های آینده است که من از آخرین باری که یکی از این ها دیدم بیشتر از ۳۰ سال میگذرد
#سریال_صوتی
#تهران_فصل_پیاده_روی_های_طولانی
#مهام_مقیمی
@bookshelf
✅️ من هیچ وقت ندیدمپدرم در زندگی اش نماز بخواند. اما مادرم هر وقت کارمان بیشتر از سطح معمول زندگیمان بیخ پیدا میکرد، چادر نماز سرش میکرد. اینطور موقع ها به شدت اورا دوست دارم. شب کنکور من و خواهرهام. روزی که بابا ازمایش نمونه برداری داده بود و ممکن بود سرطان غدد لنفاوی گرفته باشد. آن دو باری که من بلیط لاتاری خریده بودم. یک بار که دوست پسر اصفهانی و طلا فروش خواهر بزرگم قرار بود بیاید خواستگاریش ک دفعاتی مثل این ها که مطمئنمیشد از دست هیچکس جز خدا کاری بر نمیآید.
✅️ آدم وقتی در کودکی عاشق یکنفر میشود، به جای عذاب وجدان بی عرضه بودن، حس عجیب گناهکار بودن می آید سراغش. فکر میکردم دارم احساسی را تجربه میکنم که مناسب سنم نیست. و اگر از حالا بیفتم توی این چیزها، وقتی بزرگ شوم بدبخت میشوم. وقتی بزرگ شدم بدبخت شدم، ولی نه به خاطر آنکه در ده سالگی عاشق کسی بودم.
✅️ هر به اصلاح هنرمندی ته دلش می داند معلم شدن چیزی نیست جز مهر تایید شکست او در همان مهارتی که درسش را میدهد. چون اگر داشت آن کار را درست انجام می داد، اگر به اندازه کافی از مهارتش پول در میآورد،دیگر نیازی نبود که انجام دادن آم را درس بدهد. مگر کسی که قلب پر امیدی دارد و شیفته آموزش و پرورش و تربیت نسل های آینده است که من از آخرین باری که یکی از این ها دیدم بیشتر از ۳۰ سال میگذرد
#سریال_صوتی
#تهران_فصل_پیاده_روی_های_طولانی
#مهام_مقیمی
@bookshelf
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
أحبك طبعاً
و إلا ماذا يمكن أن أفعل
في وطن منهوب وحزين..
آری، قطعا دوستت دارم
وگرنه در وطنی غمین و غارت شده
چه میتوانستم بکنم..؟!
#عبدالعظيم_فنجان
@book_shelf
و إلا ماذا يمكن أن أفعل
في وطن منهوب وحزين..
آری، قطعا دوستت دارم
وگرنه در وطنی غمین و غارت شده
چه میتوانستم بکنم..؟!
#عبدالعظيم_فنجان
@book_shelf
اگر می دانستی در آن سوی سکوت چه اقتداری نهفته است برای همیشه زبان را رها می کردی من استاد سخن گفتن در سکوتم در تمام زندگی ام با سکوت سخن گفتم و سرتاسر تراژدی های زندگی ام را ساکت زیسته ام.
#فئودور_داستایفسکی #یادداشتهای_زیرزمینی
#فئودور_داستایفسکی #یادداشتهای_زیرزمینی
اگر ازدواج کنیم خوشبخت نخواهیم بود
و اگر ازدواج نکنیم
باز هم خوشبخت نخواهیم بود.
مانند خارپشتهایی هستیم
که برای گرم شدن به هم میچسبند ؛
اگر به هم بچسبند
خارشان به تن هم فرو میرود
و اگر جدا شوند از سرما رنج خواهند برد.
زندگی معاملهای است که در هر حال
خرج آن بیش از دخلش است.
#آرتور_شوپنهاور (۱۸۶۰-۱۷۸۸)
فیلسوف نامدار آلمانی
و اگر ازدواج نکنیم
باز هم خوشبخت نخواهیم بود.
مانند خارپشتهایی هستیم
که برای گرم شدن به هم میچسبند ؛
اگر به هم بچسبند
خارشان به تن هم فرو میرود
و اگر جدا شوند از سرما رنج خواهند برد.
زندگی معاملهای است که در هر حال
خرج آن بیش از دخلش است.
#آرتور_شوپنهاور (۱۸۶۰-۱۷۸۸)
فیلسوف نامدار آلمانی
معتقد بود که سرچشمه ی همه ی عیبهای آدمی دو چیز است؛
یکی بیکاری و دیگری اعتقاد به خرافات
و دو فضیلت نیز بیشتر وجود ندارد
یکی کار و دیگری خِرد ...
#جنگ_و_صلح
✍🏻 #لئو_تولستوی
یکی بیکاری و دیگری اعتقاد به خرافات
و دو فضیلت نیز بیشتر وجود ندارد
یکی کار و دیگری خِرد ...
#جنگ_و_صلح
✍🏻 #لئو_تولستوی
«بخشیدهام، شما هم اگر بخواهید میتوانید ببخشید؛ آدم زمین نیست که بتواند بار همه این تلخیها را به دوش بکشد.»
- نیمهی تاریک ماه؛ هوشنگ گلشیری
گلشیری در چنین روزی در ۱۳۱۶ در اصفهان به دنیا آمد.
- نیمهی تاریک ماه؛ هوشنگ گلشیری
گلشیری در چنین روزی در ۱۳۱۶ در اصفهان به دنیا آمد.
ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺍﻭﻝ ﮐﺸﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ . ﺿﺮﺑﻪ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺷﺪﯾﺪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﯽ ﭼﻪ ﺑﺮ ﺗﻮ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ .
ﺍﻣﺎ ﺯﻣﺎﻥ ! ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺭد ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﭼﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺯﺧﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﻟﺘﯿﺎﻡ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺡ ﻭ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ.
#ﺟﺮﺝ_ﺍﻭﺭﻭﻝ
کتاب ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺑﺮﻣﻪ
ﺍﻣﺎ ﺯﻣﺎﻥ ! ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺭد ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﭼﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺯﺧﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﻟﺘﯿﺎﻡ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺡ ﻭ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ.
#ﺟﺮﺝ_ﺍﻭﺭﻭﻝ
کتاب ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺑﺮﻣﻪ
قبول دارم که ما باهم در مبارزه هستیم، ولی مبارزه دو نوع دارد:
مبارزه شرافتمندانه که در آن، دو حریف متکی به خود، دربرابر هم زورآزمایی میکنند، هر حریفی بهخاطر خودش میجنگد، بهخاطر خودش شکست میخورد، و بهخاطر خودش فاتح میشود؛
و مبارزه حشرهها که نهتنها نیش میزنند، بلکه درعینحال برای بقای زندگیشان خون طرف را میمکند. این را میگویند سرباز حرفهای، و تو جز این نیستی.
تو لیاقت زندگی کردن را نداری، اما برای اینکه بتوانی زندگی بیغم و بیمسئولیتی داشته باشی، میآیی و ثابت میکنی من همه لیاقتهای ممکن را ازت گرفتهام و در جیبم گذاشتهام.
در چنین وضعی، تو را به اینکه لیاقت زندگی را نداری چه کار؟ مگر مسئولیتها به گردن من نیست؟!
#نامه_به_پدر
#کافکا
مبارزه شرافتمندانه که در آن، دو حریف متکی به خود، دربرابر هم زورآزمایی میکنند، هر حریفی بهخاطر خودش میجنگد، بهخاطر خودش شکست میخورد، و بهخاطر خودش فاتح میشود؛
و مبارزه حشرهها که نهتنها نیش میزنند، بلکه درعینحال برای بقای زندگیشان خون طرف را میمکند. این را میگویند سرباز حرفهای، و تو جز این نیستی.
تو لیاقت زندگی کردن را نداری، اما برای اینکه بتوانی زندگی بیغم و بیمسئولیتی داشته باشی، میآیی و ثابت میکنی من همه لیاقتهای ممکن را ازت گرفتهام و در جیبم گذاشتهام.
در چنین وضعی، تو را به اینکه لیاقت زندگی را نداری چه کار؟ مگر مسئولیتها به گردن من نیست؟!
#نامه_به_پدر
#کافکا
HTML Embed Code: